در دفاع از دروغ، تقلب و خشونت
محمدرفیع محمودیان
•
انسانها در گسترهی زندگی اجتماعی نه بر مبنای راستی، درستی و مدارا که بر مبنای منافع، خواستها و غایتهای خود عمل میکنند و اساساً اصل حضور فعال در گسترهی زندگی آنها را بر میانگیزد که دروغ بگویند، فریب بدهند و بر یکدیگر خشونت اعمال کنند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۱۷ آذر ۱٣٨٨ -
٨ دسامبر ۲۰۰۹
در مباحث جاری سیاسی، در بررسی ونقد جنبش اعتراضی تودههای مردم، عنصر انسانی هنوز در کلیت خود مظهر خوبی و درستی شمرده میشود. در این مباحث انسان بر مبنا و بدنبال خوبی و درستی در صحنهی مبارزه و سیاست حضور یافته است. در سیاست باید دشمن از دوست متمایز شود و در ایران امروز دشمن دروغگو، فریبکار و زورگو است و دوست شیفتهی حقیقت، درستی و مدارا. به این خاطر از پیش مشخص است که چه اتهامی را میتوان متوجه دشمن ساخت و برآوردن چه اهدافی را از دوست انتظاری داشت. این اما برداشتی ساده و مبتذل از سیاست ارائه میدهد و آنرا عرصهی بروز کنشها و تحقق آرمانهایی عملاً واهی همچون راستی و درستی در گفتار و کنش معرفی میکند. این برداشت به هر رو برداشتی است که در غرب از ماکیاولی تا فوکو و از مارکس تا نیچه با آن مبارزه شده است. انسانها در گسترهی زندگی اجتماعی نه بر مبنای راستی، درستی و مدارا که بر مبنای منافع، خواستها و غایتهای خود عمل میکنند و اساساً اصل حضور فعال در گسترهی زندگی آنها را بر میانگیزد که دروغ بگویند، فریب بدهند و بر یکدیگر خشونت اعمال کنند.
دروغ، تقلب و خشونت در جهان مدافعی ندارد. هر سه بگونهای جهانشمول بد و زشت شمرده میشوند و همه از توسل به آنها منع میشوند. در اینکه انسانها گاه مجبورند دروغ بگویند، تقلب کنند و دست به خشونت زنند کمتر کسی شک دارد ولی اینرا کسی بمثابه مقبولیت و درستی رویکرد دروغگویان، متقلبین و خشونتگرایان نمیپذیرد. نوعی توافق عمومی جهانی وجود دارد که دروغ، تقلب و خشونت پیشبرد زندگی را چه در بعد شخصی و چه در بعد اجتماعی آن غیر ممکن میسازند و از هم گسیختگی و تباهی را بر جهان حاکم میکنند. دیگر نه فرد میتواند با اطمینان به ادراک و فهم خود از جهان عمل کند و نه جمع میتواند در کنار و همراهی با یکدیگر زندگی کند. جایی و لحظهای انسانها باید یا از دروغگویی، تقلب و خشونت بپرهیزند یا گفتار و برخوردهای یکدیگر را راست، درست و مداراجویانه بدانند تا بتوانند خود و همدیگر را تحمل کنند. انسان اصلاً درست نشده است که دروغ بگوید، تقلب کند و خشونت ورزد. دروغ، تقلب و خشونت رویکردهایی انحرافی، رویکردهایی متنقاض با سرشت طبیعی و بنیادین انسان هستند.
حقیقت را به اشکال متفاوت تعریف کردهاند ولی از دروغ درک کم وبیش معینی وجود دارد. در دوران مدرن حقیقت به سه شکل گوناگون تعریف شده است. در تعریفی بنیادین و ساده، حقیقت اصلاً چیزی نیست جز گزارش یک وضعیت یا درست بدانگونه که هست. حقیقت اینجا بسان تطابق یک گزاره یا باور با واقعیت شناخته میشود. چون هیچگاه مشخص نیست واقعیت در تجرید از درک انسان چیست از ابتدای قرن بیستم برخی آنرا بسان سازگاری یک درک یا باور با مجموعهی باورهای مورد قبول تعریف کردهاند. در این درک یکپارچگی مجموعهی باورها مورد تأکید قرار میکیرد. در دوران معاصر این تعریف مورد بازسازی قرار گرفته و اینک بسیاری معیار حقیقت را توافق عمومی میدانند. در این تعریف، آنچه در مورد آن بین صاحبنظران یا افراد درگیر در بحث پیرامون مسئلهای توافق حاصل میشود حقیقت بشمار میآید.
چون دروغ امری مربوط به قصد آدمی دانسته میشود تعریف آن وجه مشخصتری دارد. هر گاه انسان وضعیت یا حادثه را نه آنگونه که بطور مستقیم یا بر مبنای مجموعه باورهای مورد توافق احساس و تجربه کرده بلکه آنگونه که خود میخواهد و میپسندد گزارش کند دروغ گفته است. دروغ انحراف عمدی از تطابق محض گفتار با واقعیت، با امر ادراک و تجربه شده است. تقلب بنوبت خود دستکاری در جهان برون یا خود واقعیت بمنظور سازگار (مطابق) ساختن آن با گزارشی است که انسان از آن ارائه میدهد. تقلب در مرجع استناد یا آنچه که سند خوانده میشود رخ میدهد. تقلب دروغ را تکمیل کرده و بوسیلهی آن دروغ وجهی عینی پیدا میکند. خشونت معطوف به دیگری است و دگرگون ساختن وضعیت داده شدهی او را میجوید. غایتِ آن سازگار ساختن دیگری با اصل یا هنجاری معین بوسیلهی کاربرد زور است. نفی کامل دیگری نیز در چارچوب خشونت میگنجد ولی مهم تغییر ارادهی او است. آنگاه که دیگری استقلال خود را حفظ کند و بر ارادهی خودسامان خویش پای فشارد مسئلهی نفی او بمیان میآید. گاه نیز از دیگری همچون عاملی برای سازگار ساختن دیگران استفاده میشود. در اینصورت دیگری در خود مهم بشمار نمیآید. خشونت دیگری را از دیگری بودن خود میزداید و فقط زمانی موضوعیت مییابد که دروغ و فریب کارآیی خود را از دست دادهاند و دیگری را نمیتوان فریب داد و با اصلی همراه ساخت.
اگر انسان بخواهد در یگانگی با خود، جهان پیرامون خود و دیگران زندگی کند آنگاه او باید به حقیقت وفادار بماند، درستکاری پیشه کند و با دیگران مدارا کند. به این سان حقیقت چیزی جز بیان یا گزارش ادراک و تجربهی خود درست بهمانگونه که اتفاق افتاده یا برمبنای باورهای رایج ادراک و تجربه شده نیست. درستکاری همانا اجتناب از دستکاری مراجع گزارهها و ادعاهای خود است. درستکاری چیزی بیش از رها ساختن جهان مرجع اظهارات و ادعاها بحال خود نیست. مدارا در اجتناب از آزار و تحمیل رنج بر دیگری متحقق میشود. با پذیرفتن دیگری بسان کسی همچون خود، انسان راه مدارا را پیش گرفته است. با ابراز حقیقت، انسان نشان میدهد که برای ادراک و تجربه خود ارزش و اعتبار قائل است و حاضر نیست آنها را در جهت هدفی معین تکذیب کند و وارونه جلوه دهد. در این رابطه، دروغ بمعنای نفی خود است. با درستکاری انسان کنشها، هویت و منزلت خود را آنگونه که هست میپذیرد. متقلب کسی است که آنچه را میداند خود یا دیگر کرده مورد جعل قرا میدهد. مدارا ایجاد امکان برای زیست اجتماعی و فرهنگی و حتی وجودی خود است. اعمال خشونت بر دیگری امکان گفتگو و مراوده با او، و در نتیجه امکان بازشناخته شدن بسان یک انسان، را از بین می برد و انسانیت انسان را مورد تهدید قرار میدهد.
با اینهمه انسانها همه دروغ میگویند، تقلب میکنند و دست به خشونت میزنند. اینرا کم و بیش قبول دارند ولی بسیاری فوری بر این نکته تأکید میگذارند که انسانها در شرایطی خاص، بنا به ضرورت یا به اجبار چنین رویکردی را اتخاذ میکنند و اصل یا هنجار همانا راستگویی، درستکاری و مداراجویی است. آنها به این نکته اشاره میکنند که نه فقط هنجارهای جهانشمول اخلاقی بر این امر تأکید دارند بلکه اساساً انسانها از آنجا میتوانند دروغ بگویند و تقلب کنند که اصل بر آن گذاشته شده است که همه راست میگویند و درستکار هستند (و گر نه کسی دروغ و جعلی را باور نمیکرد). در مورد خشونت نیز آنها به این نکته میتوانند اشاره کنند که زندگی اجتماعی استوار بر مدارا است و در صورت عمومیت یافتن کاربرد خشونت سنگ روی سنگ باقی نمیمانند و همه محکوم به فنا خواهند بود.
در این مورد باید گام بلندتری برداشت و بر این نکته پای فشرد که انسانها بگونهای کلی و قاعدهمند دروغ میگویند، تقلب میکنند و خشونت میورزند. اصل و هنجار نه حقیقت که دروغ، نه درستکاری که تقلب و نه مدارا که خشونت است.
دروغ گزینهای در مقابل حقیقت نیست، تنها انتخاب ممکن است. هیچ احساس، ادراک، دریافت و تجربهای را نمی توان بدون توسل به دروغ به دیگران گزارش داد. روایت انسان از جهان همیشه گزینشی و پرداخت شده است. بر ابعادی از مسئله تأکید میورزد، جنبههایی را در حاشیه نگه میدارد و نکاتی را فقط همچون پسزمینه معرفی میکند. گاه این مسئله بنحوی سهوی رخ میدهد. در گذر زمان که ممکن است فقط لحظهای باشد نکاتی فراموش میشوند و برخی از جنبههای یک مسئله بخاطر توجه به جنبههایی دیگر نادیده گرفته میشوند. ولی این فقط یک جنبهی قضیه است. جنبهی دیگر و مهمتر آن است که انسان دستکاری و پرداخت را عامدانه انجام میدهد. از یکسو همهی آنچه که ادراک و تجربه میشود را نمیتوان روایت کرد، از سوی دیگر باید روایتی جالب یا مبالغهآمیز از پدیدهها و وقایع را ارائه داد تا بتوان توجه دیگران را جلب کرد. اصلاً بدون بهم پیوند دادن حوادث و پدیدههای مجزا، که گاه دارای هیچ ارتباط پیشاپیش شکلگرفتهای نیستند، نمیتوان روایتی از یک حادثه یا پدیدهی معین ارائه داد. هیچکس نیز حاضر نیست در فرایند روایتی که گزارش میدهد به جزئیات غیر اساسی یا پیونددادنها، پرداختها و دستکارهای خود اشاره داشته باشد. بعلاوه کسی نیز حوصله گوش دادن و عطف توجه به جزئیات یا اعترافات روایتی شنونده ندارد. گوینده دروغ میگوید و روایتی توجه برانگیز ارائه میدهد، شنونده نیز میخواهد که دروغ، که روایتی جالب و تأثیرگذار بشنود.١
انسانها شاید قبول کنند که گاه بنا به مصلحت دروغ میگویند، ولی تقلب آنچنان عملی زشت و نابهنجار بشمار میآید که کمتر کسی قبول میکند که دست به تقلب زده و میزند. با اینحال، تقلب جایگاهی مهمتر از درستکاری در زندگی دارد. درستکاری فقط آنگاه اتفاق میافتد که انسان نمی تواند مرجع را مورد دستکاری قرار دهد. در همه مراجع ادعاها نمیتوان دست برد ولی میتوان برخی را در حاشیه نگاه داشت، برخی را به رخ کشید و برخی را به همان شکل داده شده خود رها ساخت. مراجعی را بکلی از بین میبریم و رد و نشان آنرا نیز پاک میکنیم، اما مراجعی را که شاید در اصل نقشی مهم نداشتهاند به میان صحنه میآوریم و آنرا بوضوح بنمایش میگذاریم. در مورد بازار و فروشندگان کالا و خدمات، ما همه با این رویکرد آشنا هستیم که آنها چگونه با نمایش و آرایش هدفمند کالاها و خدمات خود مصرف کننده را بسمت و سوی معینی سوق میدهند. آنها اطلاعاتی را پنهان میکنند و بر اهمیت ویژگیهایی خاص تأکید میگذارند. ولی فقط فروشندگان بازار اینکار را نمیکنند، کارگران، کارمندان، نویسندگان، محققین و حتی اعضای مختلف خانواده نیز در عرصهی فعالیتهای خود چنین میکنند. کارگران و کارمندان در مقابل روسای خود به یک شکل کار میکنند و دور از چشم روسا و در تنهایی خود به شکلی دیگر. آنها خود را کوشاتر و موفقتر از آنچه هستند (یا فکر میکنند هستند) به روسای خود نشان میدهند. در این رابطه آنها تا آنجا که میتوانند سابقهی و موقعیت خود را متفاوت از آنچه که هست بنمایش میگذارند. بهمین دلیل کارخانهها و ادارات بطور معمول مجهز به دستگاههای وسیع و کارآی مراقبت هستند. نویسندگان و محققین بنوبت خود آثار و تحقیقات خود را بدانگونه ارائه میدهند که بیشترین توجه را بخود اختصاص دهد. محققین آزمایشهای را تا حد ممکن آنگونه سازماندهی میکنند که به نتیجه مطلوب مورد نطر خود برسند و نویسندگان سبک و شکل نگارشی را برمیگزینند که ضعفهای آنها را پوشش دهد و نقاط قوت آنها را جلوهای بارز دهد. در گسترهی زندگی روزمره، اعضای خانواده کنشهای خود را آنگونه پیش میبرند که دستاوردها و موفقیتهایشان بسیار بیشتر از خطاها و شکستهایشان بچشم آید. آنها سهلانگاریها، بیتوجهیها و خیاتنهای خود را پنهان نگاه میدارند ولی هر حرکت و کنشی که میتواند به تضمین منافع آنها بینجامد بطور کامل بنمایش میگذارند.
نهادهای قدرت از همه سوی افراد را از تقلب باز میدارند. قدرت تثبیت یافته هیچ نوع چالشی را برنمیتابد و همه را مجبور میکند که هنجارها و قواعد حاکم را رعایت کنند. تقلب از لحاظ قانونی ممنوع است و مورد تنبیه قرار میگیرد. قدرت حافظ نظم است و بهیچوجه بچالش خواندن آنرا بر نمیتابد. افراد درست بهمانگونه که نظم جایگاه آنها را مشخص ساخته باید عملکنند. نظم بر اساس درکی که از ویژگیها و توانمندیهای افراد دارد برای آنها جایگاه مشخصی در نظر میگیرد. تقلب بر هم زدن چنین نظمی است. بوسیلهی آن افراد سعی میکنند جایگاهی که خود مناسب خویش میبینند بدست آورند و قدرت اینرا بهیچوجه بر نمیتابد.
خشونت در گسترهی رابطهی انسانها با جهان پیرامون بطور کلی و با یکدیگر بطور خاص نمود پیدا میکند. آنچه در این نوشته برای ما مهم است خشونت در محدودهی رابطهی افراد با یکدیگر است. در محدودهی این روابط، چه روابط شخصی و چه روابط رسمی سازمانیافته در نهادهای اجتماعی، خشونت بسان وسیلهای برای تغییر ارادهی دیگری بکار گرفته میشود. انسانها به ضرورت در کنار و همراه با یکدیگر زندگی میکنند و فعالیتهایی را پیش میبرند. گاه همراهی به تصادف بر اساس خواست درونی طرفین رابطه حاصل میشود ولی آنگاه که یکی از طرفین رابطه خواست و میل خاص خود را مطرح میکند، طرف دیگر رابطه یا باید خود را هماهنگ با او کند یا بکوشد او را منصرف کند. طرفین رابطه بدون شک میتوانند یکدیگر را بوسیلهی گفتگو متقاعد سازند. ولی گفتگو نمیتواند باعث شود که افراد خواست، تمایلات و باورهای اساسی خود را بکناری نهند یا تغییر دهند. انسانها اساساً با یکدیگر متفاوت هستند و سلیقه ، تمایلات و باورهای خاص خود دارند. این تفاوتها را نمیتوان با استدلال از بین برد. همراه ساختن انسانها با یکدیگر بوسیلهی اعمال خشونت یا تهدید اعمال خشونت حاصل میشود. یکی از طرفین رابطه طرف دیگر را با اعمال خشونت یا تهدید اعمال آن مجبور میسازد که در محدودهی رابطه باقی بماند. منظور از خشونت اینجا ارجاع به ضرورتهای زندگی نیست بلکه کاربرد زور، زور فیزیکی، روانی و نمادین است. زوری که در محدودهی روابط شخصی بصورت زد و خورد، خشم، بیاعتنایی، توهین و قهر تجلی می یابد و در محدودهی روابط نهادی بصورت کاربرد مستقیم یا تهدید کاربرد زندان و تحقیر در میآید. رابطهی پدر و پسر در خانواده یکی از نمونههای تاریخی کاربرد خشونت در عرصهی نزدیکترین روابط خانوادگی است. دو اسطورهی ادیپ و رستم و سهراب حاکی از آگاهی تاریخی انسان نسبت به این مسئله است. ذهنیت مدرن نیز در وجود نویسندگانی مانند داستایفسکی و کافکا آگاهی خود را نسبت بدان نشان داده است. در محدودهی روابط نهادی، نه فقط در زندان که در بوروکراسی، مدرسه و بیمارستان خشونت حضوری آشکار دارد. البته در این نهادها خشونت دارای وجهی نمادین است. کارمند یا ارباب رجوعی که بر مبنای مقررات عمل نکند، نسبت به "جرم" خود مورد بازخواست مسئولین قرار میگیرد، مقام و موقعیت خود را از دست میدهد، مجبور به عقب نشینی و معذرتخواهی میشود و حرمت و عزت نفس خود را از دست میدهد. در اکثر مدارس جهان دیگر شاگردان تنبیه بدنی نمیشوند، ولی تنبیه نمادین ِ تحقیر شاگردان ضعیفتر و نابهنجار بشکل مردودی، تذکر و اخراج از کلاس درس بجای خود باقی است. در بیمارستان، نه فقط کادر درمانی می توانند هر کاری را با بدن بیمار انجام دهند بلکه بیمار یاغی یا نامنظبط را بوسیلهی بیاعتنایی، جابجایی یا محرومیت از برخی خدمات تنبیه کنند.
امروز، دموکراسی لیبرال یکی از شاخصترین عرصههای تجلی مدارا بشمار میآید. بر این نکته مدام تأکید گذاشته میشود که فضای باز فرهنگی و سیاسی زمینه را برای رقابت افراد و احزاب سیاسی در جهت جلب توجه و حمایت تودههای رأی دهنده فراهم میآورد. دموکراسی لیبرال ترکیبی از دموکراسی پارلمانی با جامعه باز است. احزاب یا افراد برخوردار از پشتیبانی عینیت یافته در آراء تودهها قدرت سیاسی را در دست دارند، ولی رقابت احزاب برای جلب حمایت رأیدهندگان منوط به وجود فضای باز سیاسی است. از یکسو، فقط در شرایطی طرح هر نظریه و برنامه فرهنگی و سیاسی مجاز و ممکن است افراد و احزاب گوناگون میتوانند رقابت موثری با یکدیگر را پیش برند. از سوی دیگر در پسزمینه وجود جامعهی باز و پویایی نهادهای گوناگون و مراجع قدرت بیشمار، دولت و افراد یا احزاب مسلط بر آن نمیتوانند قدرت سیاسی را به انحصار خود درآورند. نکته اصلی اینجا این است که جامعهی باز، فضای باز فرهنگی و سیاسی و در نتیجه مدارا سنگ بنای دموکراسی لیبرال است. مهم در این دموکراسی آن است که افراد، سازمانها و گرایشهای مختلف نه فقط در کنار یکدیگر بسر برند بلکه به رقابت با یکدیگر برای جلب توجه و همدلی انسانها بپردازند. این اما روایت رسمی و ایدئولوژیک چگونگی کارکرد دموکراسی لیبرال است. در عمل مدارا وجهی قانونمند دارد و بوسیلهی قانون و ادوات متصل بدان تنظیم میشود. کاربرد قانونمند خشونت (بصورت مجازات و ممانعت از آزادی عمل نقض کنندگان حد و مرزها) مدارا را ممکن میسازد. قوانین مشخص میسازند چه کسانی و چگونه آراء و عقاید خود را بیان کنند. میتوانند بسیاری میتوانند بدون کوچکترین هراسی از رویارویی با قانون عقاید خود را بیان کنند و در جهت اشاعهی آن بکوشند. فقط گرایشهای رادیکال و گاه حتی بسیار رادیکال باید از برخورد قانون در هراس باشند. ولی این امکان از آنرو شکل گرفته است که نوعی خشونت گفتمانی بر اندیشههای نابهنجار و متفاوت اعمال میشود. رسانههای همگاهنی یا از انعکاس آنها اجتناب میکنند یا آنها را بسان باورهایی افراطی و نامربوط معرفی میکنند؛ مجامع رسمی علمی به بررسی و بازاندیشی آنها نمیپردازند؛ و روشنفکران اصلی و شناختهشده جامعه آنها را جدی و قابل بحث و بررسی نمیپندارند.
در مجموع، دروغ، تقلب و خشونت جایی مهم و بس مهمتر از حقیقت، درستکاری و مدارا در گسترهی زندگی دارند. دروغ، تفلب و خشونت نه اموری حاشیهای، گهگاهی و قابل حذف که اجزاء اساسی زندگی روزمره هستند. این البته نکتهای است که تکذیب میشود. همه خود را راستگو، درستکار و مداراجوی دانسته و آنچه را که میگویند و انجام میدهند عین حقیقت، درستی و مداراجویی معرفی میکنند. دروغ، تقلب و خشونت بیشتر اتهامی است که افراد متوجه یکدیگر میسازند. همه آنگونه رفتار میکنند که گویی جهان بر مبنای حقیقت و درستکاری و مدارا میچرخد. این ولی بیش از آنکه امری مربوط به چگونگی رفتار و برخورد انسانها باشد امری مربوط به باور مسلط بر اذهان است. تأکید بر اهمیت حقیقت، درستکاری و مدارا برای بازداشتن انسانها از دروغگویی، دست زدن تقلب و اعمال خشونت نیست. چنین چیزی عملاً غیر ممکن است. دروغ، تقلب و خشونت جایگاهی مهمتر از آن در زندگی دارند که افراد بتوانند از آن اجتناب کنند. تأکید دارای کارکرد دیگری است؛ بدنبال آن است که افراد را از خلاقیت و سرزندگی بازدارد و آنها را به پذیرش شکل روایت، شیوهی کنش و طرز برخورد پذیرفته شده بسان هنجار فرا خواند. از دروغ باید اجتناب شود تا روایتی که بسان روایت هنجاری از سوی نهادهای قدرت، یا گویندگان قدرت طرح میشود بچالش خوانده نشود - هر چند که این روایت خود دروغی بیش نیست. به تقلب نباید روی آورد تا شکل پذیرفته شدهی بنمایش گذاشتن ارجاع مورد پرسش قرار نگیرد و هر کس آنگونه که خود میخواهد برخورد نکند. در مورد خشونت نیز همه از خشونت منع میشوند تا خشونتی که روزانه بر همه اعمال میشود بسان امری معمولی و بدتر از آن بسان مدارا معرفی شود تا دیگر کسی بفکر کارآمدتر ساختن شیوهی اعمال خشونت خود نیفتد.
به هر رو مشروعیت حقیقت، درستکاری و مدارا تا حد زیادی مشروعیتی اخلاقی است. دروغ، تقلب و خشونت از نطر اخلاقی یکسره مذموم و غیر قابل دفاع بشمار میآیند. فریب دیگران و صدمه زدن به آنها، بخصوص آنگاه که بطور عمدی صورت میگیرد، بدترین کاری است که می توان در مورد دیگران انجام داد. اذیت و آزار دیگری را بهیچوجه نمیتوان توجیه کرد. حتی اگر به این نکته اشاره کنیم که انسانها چه بخواهند و چه نخواهند دروغ میگویند، تفلب میکنند و دست به خشونت میزنند و بنابر این یکدیگر را مورد آزار و اذیت قرار میدهند باز نمیتوان از دروغ، تقلب و خشونت دفاع کرد. ولی آیا واقعاً اینچنین است؟ بدون شک دروغ برای فریب دیگری گفته میشود، تقلب منظوری جز گمراه ساختن بنیادین دیگری ندارد و خشونت برای همراه ساختن یا نفی ارادهی مستقل دیگری بوسیلهی اعمال زور انجام میگیرد. ولی دروغ، فریب و خشونت میتواند از موضعی یکسره اخلاقی انجام گیرد. گاه آنچه که خیر دیگری پنداشته میشود انسان را بر میانگیزد تا او را بفریبد و بر او خشونت اعمال کند. چون پنداشته میشود که دیگری راهی نادرست را میپیماید که در نهایت بضرر خود او تمام خواهد شد انسان او را بطور غیر مستقیم با دروغ و فریب و بطور مستقیم با اعمال خشونت از پیمودن آن راه باز میدارد. اما گاه از موضعی دفاعی انسان دست به آن کار میزد. چون انسان بر آن باور است که دیگری قصد ضربه زدن به او را دارد با دروغ، فریب و خشونت به دفاع از خود بر میخیزد. چون انسان دیگری را بسان یک تهدید میبیند و خود را ناتوان از رویارویی مستقیم با او مییابد، سعی میکند او را با دروغ و فریب بدنبال اموری دیگر روانه کند و در صورت لزوم با خشونت او را از رسیدن به مقاصد خود بازدارد.
با اینحال مهمترین دفاع اخلاقی و اساساً مهمترین دفاع نظری از جایگاه دروغ، فریب و خشونت، فاعلیتی است که انسان در آن رابطه بدست میآورد. جهان و زندگی اجتماعی استوار بر انفعال انسان هستند. انسان قرار است درست همان فعالیتی را پیش برد و نقشی را ایفا کند که از او انتظار می رود. حقیقت، درستکاری و مدارا نیز در این ارتباط معنا پیدا میکنند. این سه در ارتباطی تنگاتنگ با انفعال انسان قرار دارند. بازگویی حقیقت، تلاش در جهت بازگویی درست آنچیزی است که انسان حس و تجربه کرده است؛ درستکاری واگذاشتن جهان بحال خود و در شرایط داده شده خود است ؛ مدارا پذیرفتن دیگری در همان وضعیت و با همان رویکردهای خود است. بوسیلهی دروغ، تقلب و خشونت، انسان نقشی فعال در زمینهی ارتباط با دیگری و زندگی اجتماعی پیدا میکند. به اتکاء دروغ و تقلب دیگری را میفریبد و با اعمال خشونت همراهی او را با خود تضمین میکند. انسان در اصل عنصری کوشنده و پوینده است. بدون کوشندگی و دخالت پی در پی در وضعیت جهان، او نمیتواند به زندگی ادامه دهد. او خود باید شرایط و امکانات زندگی خود را فراهم آورد. در گسترهی زندگی اجتماعی نیز او باید با تلاش پی در پی ارتباط خود با دیگران را، بدانگونه که خود میخواهد و تا آنجا که این امر ممکن است، سامان دهد. به این دلیل نیز او دروغ میگوید، تقلب میکند و دست به خشونت میزند. ولی نظم مسلط و قدرت (حاکم) از او میخواهند که آگاهانه از رویکردی اینچنین احتراز ورزد و در هماهنگی با شکل مسلط و هنجاریِ کنش (گفتاری و اقدامی) عمل کند.
با اینهمه، این دفاع اخلاقی-نظری باید به یک سوال اساسی پاسخ دهد. آیا پذیرفتن دروغ، تقلب و خشونت بمثابه رویکرد اساسی انسان در جهان بمعنای برانگیختن انسانها به روی آوری هر چه بیشتر به چنین رویکردی و در نهایت تن در دادن به وضعیتی سیاه و تلخ، حهانی آکنده از تباهی و خشونت نخواهد بود؟ بعبارت دیگر آیا نباید تمایل انسانها به دروغ، تقلب و خشونت بشدت مهار شود تا همزیستی انسانها در کنار یکدیگر و زندگی اجتماعی به امری ممکن تبدیل شود؟ این سوال هر چند معقول و مربوط جلوه میکند ولی مسئله را بگونهای نامربوط مطرح میکند. دروغ، تقلب و خشونت دارای جایگاه خاص خود در زندگی افراد هستند و اشاره به این نکته و اهمیت آنها نه کسی را به مهمتر انگاشتن آنها بر میانگیزد و نه به فاصلهگیری از آنها. زندگی و سرزندگی و پویایی نهفته در آن اساساً فقط بر مبنای دروغگویی، تقلب و خشونت ممکن است. قوام زندگی اجتماعی از جایی دیگر ریشه میگیرد. از یکسو انسانها خود حرمت و عزت یکدیگر را پاس میدارند. آنها بیکدیگر دروغ میگویند، فریب میدهند و با خشونت مجبور به اتخاذ رویکردی یا انجام کار خاصی میسازند ولی بضرورت در صدد ضربه و لطمه زدن بیکدیگر بر نمیآیند. آنها چه بسا که در پسزمینهی تمامی اقدامات خود خیر و خوشی یکدیگر را بجویند. از سوی دیگر، ارتباط بین آنها بوسیلهی قدرت در نهادهای اجتماعی و سیاسی ساماندهی میشود. قدرت و نه هنجارهای اخلاقی یا خواست شخصی افراد قوام زندگی اجتماعی را حفظ میکند.
١ – مهمترین استدلال علیه این حکم که انسانها همیشه دروغ میگویند این است که چنین حکمی متناقض است. اگر آنرا بصورت بیانکنندهی یک حقیقت ببینیم مضمون گزاره را مبتنی بر دروغ بودن تمام گزارهها نقض کردهایم ؛ و اگر آنرا بصورت آنچه که خود بصورت کلی بر آن تأکید دارد یعنی یک دروغ بپذیریم آنگاه گزاره بخودی خود باطل شده است. این یک استدلال منطقی است بر پایه تمایز مشخص احکام دروغ از احکام راست، و درست بهمین علت مبتذل و سطحی است. حکم مورد بحث ما ادعای بیان حقیقت را ندارد. این انتظار یا نگرش را باید در رابطه با چنین احکامی بکنار نهاد. دروغ بودن حکم نیز چیزی را ثابت نمیکند، چون تمام احکام (و در نتیجه همه دیگر احکام) دروغ هستند. اصل مسئله آن است که گزارهی بیان کنندهی حقیقت وجود ندارد. قدرت̊ برخی گزارهها را بصورت حقیقت و حتی گاه حقیقت مطلق معرفی کرده و میکند. ولی کافی است تا قدرت زدوده شود یا بچالش خوانده شود تا دروغ بودن چنین گزارههایی مشخص شود. گزارهها همیشه دروغ هستند. انسان آنها را مورد دستکاری و جعل قرار داده است. این ولی ما را از آن باز نمیدارد که، حتی آنگاه که قدرت بدانها اعتبار خاصی نمیبخشد، برای آنها اعتبار قائل شویم و بر مبنای آنها داوری و عمل کنیم.
|