سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

بخش نخست: رباب محب
بازخوانی آثار چند شاعر و نویسنده ی زن مقیم فرامرز ایران
۱- شعر- طنز « مرد دیجیتالی »


محمد عارف


• رباب محب شاعری ست که با شهامت پای شاعرانگی ایستاده است، شاعری که شهامت دارد به آنسوی مرزهای موجود قدم بگذارد و حوالی و مکان های نامکشوف یا ممنوعه را تجربه کند. ازاین قرار است که شعرش، داستان هایش ومقالاتش، مهر قاطع شخصیتی جسور و گستاخ را بر پیشانی دارند. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۵ ارديبهشت ۱٣٨۵ -  ۲۵ آوريل ۲۰۰۶


آزادی چیزی نیست به جز شهامت استفاده از آزادی. در حالی که حد و حدود آزادی شهروندان را قانون و دولت تعیین می کنند، این هنرمند است که مرزهای آزادی انسان را مدام گسترده تر می خواهد. پس این هنرمند است که به آزادی های موجود هرگز قانع نیست و فرامرز است. همین فرامرزی هنر و هنرمند است که مرزهای آزادی شهروندان را نیز، مدام رو به گستردگی تأویل می کند.
شاعر بودن نیز چیزی نیست به جز شهامت پذیرفتن شاعرانگی، به جز شهامت فرامرز بودن و پا از گلیم خود درازتر کردن. تنها از این طریق است که گلیم، خود را با آرمانخواهی هنرمند آزاده تنظیم می کند، و نه بر عکس. البته که تنها در دامان دمکراسی ست که مرزشکنی ممکن است. در ساختارهای توتالیتر، مرزشکنی برابر است با خیانت به نظام، و مجازاتش نیز بستگی دارد به حدت و شدت توتالیسم حاکم بر آن جامعه یا ساختار و ارگان اجتماعی- سیاسی و حتی فرهنگی.
 
و اما رباب محب ۱ شاعری ست که با شهامت پای شاعرانگی ایستاده است، شاعری که شهامت دارد به آنسوی مرزهای موجود، قدم بگذارد و حوالی و مکان های نامکشوف یا ممنوعه را تجربه کند. و از این قرار است که شعرش، که داستان هایش، که مقالاتش، مهر قاطع شخصیتی جسور و گستاخ را بر پیشانی دارند. در معرفی کتاب «به یاد انگشت های نسخه نویسم» ۲ می زند به آن درش و لیچارگویی های سردوزامی از زبان شخصیت هایش را از آن خود می کند و خشتک هر چه «جاکش و خوار کسته و کون دریده» ٣ است، می کشد سرشان.
 
او از آن دسته شاعران و نویسندگانی است که حقیقتش را می گوید، و از پسایندهایش هم ترس و وحشتی ندارد. حقیقت او به دستور و با کنترل «دفتر مرکزی» کشف و بیان نمی شود. اراده‍ی او نیز فردی و گستاخانه است. چرا که اگر وابسته می بود، باید یک چشمش را به روی به اصطلاح خودی ها می بست. و او دارد با هر دو چشم نگاه می کند. به هیچ تنابنده ای هم نه رحم می کند، نه ارفاق! به این می گویند ادبیات شفافیت، ادبیات روشنگری، ادبیات خودزبانی.
 
شاعر باید که سخاوتمند و گشاده دست باشد، همه‍ی جانش و دریافت ها و ادراکاتش را با خواننده یا حتی دشمنانش در میان بگذارد. اگر می بینیم که برخی استعدادها رشد نمی کنند به دو دلیل است:
 
۱- شهامت پذیرفتن شاعرانگی را ندارند.
۲- کنس و صرفه جو و کم گوهرند.
 
و باز این رباب محب است که سخاوتمند و گشاده دست است. هم در تقسیم ادراکاتش، هم در تقسیم عواطفش. و همه‍ی تخیلش را، درونش را، خشم و امیدها و طرح هایش را خالصانه در میانه می گذارد.
 
به همین دلیل من او را نه تنها با فروغ فرخزاد هم جنس و هم سنخ و هم جان می یابم، بلکه او را به صادق هدایت نیز بسیار نزدیک می بینم. او ادای این دو را در نمی آورد. رباب محب خودش است و معاصر دوران خودش. در شعر- طنز بلندش «مرد دیجیتالی» رگه هایی از گستاخی های رک و پوست کنده‍ی زنی را می بینیم که مرد و معشوق مرد را ترسیم می کنند.
 
رباب زن است. زنی که پای زنانگی اش ایستاده است. زنی که مرد را می شناسد. زنی که مردهای دروغین را می شناسد. زنی که مردهای سازمان یافته و دیجیتالی را می شناسد. زنی که خیمه شب بازی جامعه‍ی روشنفکری و بیماری هایش را خوب، بسیار خوب می شناسد. با کسی هم شوخی ندارد. طنز می نویسد، اما شوخی نمی کند. جداً، جدی ست با این بیماری، درست عین پزشکی که بالای سر بیمارش ایستاده است و همه‍ی عیب و ایراداتش را رک و پوست کنده به او می گوید. توی رویش هم می گوید. پیغام و پسله کاری هم سرش نمی شود. یا این بیمار شهامت پذیرفتن اشکالاتش را دارد، یا می رود و در گوشه ای سقط می شود.
 
در«مرد دیجیتالی» می نویسد:
 
« من
       " کتاب آشپزی" نیستم
                                    آقای ایر شلوارپوش!
  کد کدبانویی من
                       نیز دست ِ تو نیست.» ۴
 
او در این شعر با ولادیمیر مایاکوفسکی ۵ ، فاکنر، جک لندن و صادق هدایت گفتمان دارد و نیش گزنده‍ی طنزش متوجه کپی های باسمه ای ایرانی همین بزرگان است.
 
رباب محب تأویلی واقع بینانه، و نه سازمانی و ایدئولوژیکی و مرامی از صادق هدایت ارائه می دهد. او می داند که مشکل جامعه‍ی ایرانی، مشکل نگاه متحجر به زن است و وسیله بودن زن. یعنی نیمی از جامعه‍ی ایرانی یا به حساب نمی آید، یا خود بازتولید همین جامعه‍ی مردسالار قرون وسطایی ست. بی دلیل هم نیست اگر بسیاری از نقدهای مردانه‍ی هدایت و به ویژه بوف کور، در سطح می مانند.
 
رباب محب می داند که خود را باید ابتدا از این بند، یعنی بند بازتولید شده‍ی جامعه‍ی زن- مرد کن!، برهاند، تا بعد بتواند مرد را به عنوان زندانبان خود، نفی کند:
 
« باید
  قبل از اینکه
                  زندانبانی ترا فسخ کنم،
از
زندان
        خود
              رها شوم!» ۶
 
 
چرا می خواهد رها شود؟ چون زنی ست حساس و آسیب پذیر:
 
« من
   کوکبم
  کوکب
          پرپر شدنی ست.» ۷
 
این کوکب پرپر شدنی در جستجوی چیست که با هیچگونه مردی نمی سازد؟
 
« من
دنبال
       نیمه ی
                روحم
                        هستم،
                                آقای ایر شلوارپوش
                                                          محترم!» ٨
 
این نیمه‍ی دیگر چگونه نیمه ای ست؟
نیمه ای که « هنوز| خیسی شب پیش| بر ملافه [ اش] ۹ |  موج نزند»، نیمه ای که من شاعرانه‍ی این شعر را، زن را، «ملعون» صدا نکند! زیرا:
 
« باور کن
   هیچ زنی
               "ملعون" نیست.
 
زنها را
          ملعون می کنند.» ۱۰
 
نیمه ای که مقصودش از عشق، پائین تنه نباشد:
 
« و
  عشق
  در نگاه تو
                پائین تنه است.
                جائیکه
                         قلبت
                               اطراق
                                        کرده.» ۱۱
 
و چون مردهای موجود، فاکنرها و جک لندن های باسمه ای موجود، زن را «ملعون می کنند»، بخوان « لکاته و لجاره می کنند»، پس:
 
« قربان زبان سرخ صادق،
   که
   وقتی در پستوی روح آدمها
                                      می گشت
                                      توپ های مرواری را
                                      از لای دلهای
                                                       بی خایه کشید بیرون.» ۱۲
 
 
من شاعرانه‍ی این شعر، معتقد است که اگرروح صادق از «بوی عطر پائین تنه ای» غنا می یافت، او « به زهدان مرگ | سلام نمی داد». او صادق هدایت را از « از دست پائین تنه های ایدئولوژی زده | و ایدئولوژی های پائین تنه ای» دل گرفته می داند، و افسوس می خورد که او نماند تا همه‍ی این شعبده را تجربه کند. پس دریافتن زن واقعی برای مرد، مساوی ست با ادراک نیمه‍ی دیگر خود و جامعه، خود زندگی و خود متوقف کردن مرگ.
 
رباب محب که تن را چون معبد و خانه‍ی جان می داند، از تجاوز و سوء استفاده از تن زن در عذاب است و اعتراض می کند:
 
« می گفتم:
   جک دیجیتالی در خانه ی من
                                        خودش را باخت،
  بوی شیرازه ی سوخته اش
  هنوز
  در همه جای خانه ام
                             پراکنده است.
 
  خانه ی سوخته ی من،
  با دو ترنج سوخته
                        و
                           قلبم –
                                    پشتش.» ۱٣
 
او مردهای باسمه ای را ترسو و بزدل می داند. معتقد است که ازروبرو شدن با حقیقت خود می ترسند و می گریزند. این ترس و اضطراب اگزیستانسیالیستی - سارتری دوجانبه است:
 
« می ترسی
   گلهای کوکب
   زندگی را
                بر صورت تو
                                   بالا آورند؟
 
 از قی می ترسی؟
 در قی
         - اگر پای زندگی در میان باشد -
حالت اشراق هست.» ۱۴
 
و در همین حالت اشراق است که او زندگی را، زندگی مشترک را به مثابه اتوپی و مدینه‍ی فاضله‍ی دست نایافتنی، فلسفه و ادبیات و انسان را مردانه و مذکر می سراید و زن را محکوم این کدورت ساختار و قربانی ادبیات کدورت می یابد. و بی دلیل نیست، اگر « مردهای دلمشغول» را، « مردهایی را | که | فلسفه را | سیاست را | مردانه | نمی خواهند» و مردهایی را که " برهنه و شفافند" « در صورت تو | دوست می دار[د]»، چرا که او زن را « صیقل خورده» و « آینه» ای می داند « در شعر مردهایی که | خاکستر | رختهایشان را | به دست باد | سپرده اند» ۱۵ .
 
من شاعرانه‍ی این شعر زنی ست امیدوار به انسان و به مرد، با همه‍ی تجربه های تلخی که از مردهای دیجیتالی و کامپیوتری دارد. رباب محب در پایان شعرش به شکلی استعاری زن و مرد را در تصویری آرکایی با هم ادغام می کند. تصویری که هم یادآور بهشت آرکایی گناه زده و زمینی ست و هم یادآورد «باغ آینه» احمد شاملو. او از آشپزخانه، از زندان نمادین زن و دیجستالیسم مجازی و انسان- مرد اسیر در شبکه های الکترونیکی می آغازد و به طبیعت ناب می رسد. تنها در طبیعت است که انسان با ذات خود یگانه است. تنها با بازگشت به غرایز طبیعی ست که انسان، که مرد و زن، از بندهای " ازخود بیگانگی" تکنولوژیک و مصنوعی رها می شوند.
 
« هبوط
           دوباره ی
                       انسان
                               در
                                   باغ
                                        آینه.
 
  باد که می وزد
  افق
  چقدر
         زیباست!
 
                       آقای برهنه!
                       آقای لخت!» ۱۶
 
 
تنها وقتی مرد برهنه و شفاف است، آقاست. در غیر این صورت «آقای ابر شلوارپوش» دیجیتالی است که فکر می کند « با یک دکمه [می زند] به خال!» . اگر صادق هدایت می بود، می گفت: رجاله ها و خنزرپنزری ها. و فروغ فرخزاد در عروسک کوکی نوشته است: 
 
« میتوان فریاد زد
   با صدائی سخت کاذب، سخت بیگانه
  "دوست میدارم"
  میتوان در بازوان چیره‍ی یک مرد
  ماده ای زیبا و سالم بود
  با دو پستان درشت سخت
  میتوان در بستر یک مست، یک دیوانه، یک ولگرد
  عصمت یک عشق را آلود
 
  .......
  ......
  میتوان همچون عروسک های کوکی بود
  با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید
  میتوان در جعبه ای ماهوت
  با تنی انباشته از کاه
  سالها در لابلای تور و پولک خفت
  میتوان با هر فشار هرزه‍ی دستی
  بی سبب فریاد کرد و گفت:
  " آه، من بسیار خوشبختم". »
 
همین توازی اندیشگی نشان می دهد که رباب محب عالم و نگاه فروغ  را در عصر و زمانه‍ی ما از دید و نگاه خود ادامه می دهد. شاید فرض دور از ذهنی نباشد، اگر بگوییم که فروغ  امروز اینچنین می سرود. اما خوشبختانه رباب محب نمی خواهد مثل فروغ معاصر شعر بسراید، بلکه عین رباب محب معاصر. و همین اراده و پشتکار اوست که باعث می شود، آرام آرام، عالم و زبان خودش را به کرسی بنشاند.
 
 
۲۵ آپریل ۲۰۰۶، پناه شهر کلن
 
 
 
 
 
________________________________________________________
 
 
۱- اطلاعات بیشتر در باره‍ی رباب محب را می توانید زیر این آدرس ها پیدا کنید:
www.iran-chabar.de
www.exil-archiv.de
www.robabmoheb.com
۲- نگا. به: باران، فصلنامه‍ی فرهنگ و ادبیات، شماره‍ی ٨ و ۹ پاییز ۱٣٨۴، صفحه‍ی ۱٨۱- ۱٨۰.
٣- همانجا، به نقل از سردوزامی.
۴- مرد دیجیتالی، در مجموعه شعری مشترک با سهراب رحیمی و سهراب مازندرانی، صفحه‍ی ۹.
این شعر محب مرا به یاد شعری از خودم انداخت که در نشست مجمع عمومی کانون نویسندگان (در تبعید) در سال ۱۹۹۹ خواندم و برخی از دوستان عصبانی شدند. البته رباب محب نه آنجا حضور داشت و نه ما یکدیگر را می شناختیم. من ایشان رابرای نخستین و آخرین بار در جشنواره‍ی ادبیات و هنر هامبورگ که از ۱۴ تا ۱۷ جولای ۲۰۰۵ برگزار شد ملاقات کردم و اشعار ایشان را شنیدم و خواندم. تنها برای نشان دادن نمونه ای دیگر از این نوع شعر، انرا اینجا نقل می کنم، آنهم تنها به عنوان پانویس:
 
دیجیتالیسم
 
اشیاء به توان سایه روشن
بعلاوه‍ی من، منهای تو به توان هراس
تقسیم بر مرزها، ضرب در دریاها روی خیالات
مساوی ست با عشق.
 
حقیقت جبری ست
در دنیای تفتیش ژنتیکی.
 
عشق به توان مرگ
منهای جزر تو
بعلاوه‍ی ریشه‍ی ژن های بی حافظه‍ی تاریخی من
مساوی ست با آزادی.
 
جبر حقیقی ست
در دنیای لینچ الکترونیکی.
 
آزادی منهای کلمات
ضرب در کلاهک های اتمی
روی مادینگی تارانتابابو ۱
مساوی ست با همبرگر.
 
حقیقت پانک است
در دنیای آکورد بیجیزی ۲ .
 
بوف کور به توان کابوس های مخابره ای
منهای برادر شاعرم
تقسیم بر سلول های سوزان زمان
ضرب در سایه ای که صدای عبور خود بر اشیاء را می بیند
مساوی ست با وجدان.
 
شعر حقیقی تر است
در دنیای هارلم فراگیر.
 
چشم ها، گوش ها
اعصاب و معده ام
آکنده‍ی دنیایی ست
که تو را می بلعد
و تنها دست من است
که بوسه های تو را می نویسد.
 
اکتبر ۱۹۹٨، همیستنگاه
 
_____________
 
۱- اشاره به «نامه هایی به تارانتابابو» اثر ناظم حکمت.
۲- گروه پاپ بیجیز با ابداع آکوردی الکترونیکی در دهه‍ی هفتاد میلادی که ریتمی یکنواخت را حفظ می کرد، راه را بر خطاهای انسانی نوازندگان بست.
_____________
 
۵- در ضمن نگا. به مقدمه ای که فرشید عبداله زاده بر همین کتاب نوشته است.
۶- همانجا، ص ۱٣.
۷- همانجا، س ۱۵.
٨- همانجا، ص ۱۵.
۹- تغییرات صرفی اجباری را داخل کروشه قرار داده ام.
۱۰- همانجا، ص ۱۹.
۱۱- همانجا، ص ۲۲.
۱۲- همانجا، ص ۲۲.
ای کاش رباب محب، در شکستن سطرها دقت بیشتری به خرج می داد. بسیاری از شکست ها جایی قرار گرفته اند که بی مورد هستند و سکته ایجاد می کنند. مثلاً بعد از واو ربط و یای نسبت و کسره و غیره.
۱٣- همانجا، ص ٣۰.
۱۴- همانجا، ص ٣۲.
۱۵- همانجا، ص ۴۴.
۱۶- همانجا، ص ۴۴.
 
 
 
ادامه دارد


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست