مهبانوی کودکیام
رضا فرمند
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۲ تير ۱٣٨۲ -
۲٣ ژوئن ۲۰۰٣
farmand@email.dk
مهبانوی کودکیام
در پیچ و تابِ گری ز
چون گُلپَرَکی بزرگ
در بازوانِ شادم پَرپَر می زد
که گُلشَرارِ بلوغ
ناگهان در خونام شکفت.
شامگاهِ دیگر
سایهگاه ها دلکشتر شده بود
و گریزش و آویزش ها شیرینتر
که بوفی بزرگ
ناگهان میانِ بازیِ ما چرخید
و شادنازِ آهوتکام،
مینوکام،
آن مامانی را
از چشمِ پاکترینِ پُرسشهایم ربود:
«شرم کنید!
دیگر بزرگ شدهاید!»
در هَوَسیادِ نوبُرناییام
زآن پس دیگر چیزی نماندهاست
مگر
ریزش و آمیزشِ سهمانگیزِ گناه و لذّت
در کلمههای نرمام؛
خودآغوشی در پسپناهِ وجدان آلوده
کشیده شدن به سکوتِ نرم و گرمِ زنانِ بیگانه
و فشرده شدن در چشم های دوراندیش.
بعد
بوییدنِ نازکیاش از برگِ گُل
لواشک، بالنگ
شلالِ نرمِ بلال
و سپس
در روسپیسرای بزرگِ تهران
کز زیارتکدهای پُرجنب و جوشتر و شلوغتر بود
با سیلِ ساکتِ مردان
سَرایهای رنگین را پیمودن
در نوبتِ بلندِ شرم
نشستن؛
وَ رفتنِ پیاپیِ زنی را از غرفه به آبخانه
وز آبخانه به غرفه تماشا کردن؛
و بعد
با بدنِ سرد
منگ و سرافکنده
در شتابِ بی پروایاش برهنه شدن
و سری را دیدن که به دیوار چرکین
مُماس می شد و بر می گشت؛
وآنگاه
هراسناک و سراسیمه
از لُملُمهی کهنهقالتاق ها گذشتن
وز کوچههای خلوت و تاریک
به خیابانِ روشن
پیوستن
و سرانجام
گُسستهدَم و پُرآشوب
در سکوتی کبود
نشستن
و بر پنجرهی ترناکِ اتوبوس
کوچهای را دیدن
وَ دخترکِ ملوس و سبکپایی را
که شاد می دوید.
|