سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

یک زندانی:
محمد پورعبداله، دانشجویی در میان مجرمان خطرناک


• محمد در دانش‌گاه بیدار می‌شود. هم‌چون هزاران دانش‌جوی ایرانی درد ایران را درد خود می‌داند، آن هم به روشی که خود برمی‌گزیند؛ دانشجوی آزادی‌خواه و برابری طلب. فعالیت‌های دانش‌جویی‌اش را آغاز می‌کند و در نشریه‌های دانش‌جویی فعالیت می‌کند. و سرانجام در سال ۸۶ به دانش‌گاهی می‌رود که خانه‌ی انتهایی فعالیت هر دانش‌جویی است؛ به اوین ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۲ آذر ۱٣٨٨ -  ۱٣ دسامبر ۲۰۰۹


می‌نویسد: «…در زندان وضعیت موجود را می‌دیدم. وضعیت موجودی که عریان شده و واقعیت سخت و چرکین‌اش را به روشنی به من نشان می‌داد. به عنوان یک زندانی نمی‌توانستم وضعیت موجودم را نشناسم. با تمام وجود وضعیت موجود را حس می‌کردم. وضعیت موجود را با سرمای سلول‌اش، با پارانویای حاصل از انفرادی، با فحش خوردن‌ها و کتک خوردن‌های بازجویی، با پوست و استخوان حس می‌کردم.»

این‌ها را محمد پورعبداله می‌نویسد، دانشجویی که بعد از ۱۰ ماه در «بازداشت موقت» بودن به ۶ سال حبس محکوم شده است. محکوم شده تا در سلول‌ها و بندهای زندان قزلحصار همراه مجرمان خطرناک حبس بکشد.
پورعبداله متولد سال ۱۳۶۳ است، متولد تهران. سال ۱۳۸۱ وارد دانش‌گاه تهران می‌شود تا در رشته‌ی شیمی مشغول به تحصیل شود. ورود به دانش‌گاه آغاز دوره‌ی بیداری است و محمد در دانش‌گاه بیدار می‌شود. هم‌چون هزاران دانش‌جوی ایرانی درد ایران را درد خود می‌داند، آن هم به روشی که خود برمی‌گزیند؛ دانشجوی آزادی‌خواه و برابری طلب. فعالیت‌های دانش‌جویی‌اش را آغاز می‌کند و در نشریه‌های دانش‌جویی فعالیت می‌کند. و سرانجام در سال ۸۶ به دانش‌گاهی می‌رود که خانه‌ی انتهایی فعالیت هر دانش‌جویی است؛ به اوین. در سال‌روز بازداشت‌اش در این‌باره می‌نویسد:

«…راهی دانش‌گاهی بزرگ شدم. دانش‌گاهی با بیش از ۲۰۰ کلاس درس، تعداد نامعلومی دانش‌جو و تعداد اندکی استاد که در آن مکان کارشناس! نامیده می‌شدند. از آن‌جایی که حجم مطالب آموزشی بسیار زیاد بود، حق زیادی نگاه کردن به اطراف را به کمک یک وسیله کمک آموزشی به نام «چشم بند» از دانش‌جو می‌گرفتند تا چشمان فضول دانش‌جو، مشکلی در روند آموزشی ایجاد نکند… اگر هم دانش‌جو به درس گوش ندهد،استاد درس آن روز را کف دست‌های‌اش سنگین‌ می‌نویسد و به صورت‌اش می‌کوبد. از آن‌جایی که بیرون از دانش‌گاه، دانش‌جو زیادی با دوستان خود شیطنت! می‌کند، در این دانش‌گاه دانش‌جویان در کلاس‌های درس انفرادی نگه داشته می‌شوند، تا در تنهایی بیش‌تر فکر کنند و بیش‌تر بر روی درس آن روز تمرکز کنند… کتاب، روزنامه، رسانه و … همه‌گی مزاحم درس خواندن هستند و استفاده از آن‌ها اینجا قدغن است…»

یک ماه بعد از این نوشته است که محمد دوباره به کلاس درس این دانش‌گاه بازگردانده می‌شود. در ۲۴ بهمن ۸۷ وی دوباره بازداشت می‌شود و به مدت ۳۰ روز در سلول انفرادی می‌ماند. این بازداشت اما و اگر زیادی دارد. پیش تر از آن پورعبداله به خاطر بازداشت سال قبل قرار بود در شهریور و آذر ۸۷ محاکمه شود، اما به علت عدم حضور نماینده دادستان جلسه‌ی دادگاه به تعویق می‌افتد. تاریخ بعدی دادگاه ۳۰ بهمن ۸۷ اعلام می‌شود، اما شش روز قبل از این تاریخ، محمد بازداشت و در تاریخ تعیین شده در سلول انفرادی زندان اوین است.

یک شب مانده به شب عید ۸۸ محمد به زندان قزلحصار کرج منتقل می‌شود، همان شبی که امیدرضا میرصیافی برای همیشه از جمع ما پر کشید و در زندان اوین جان خود را از دست داد. قزلحصار کرج محل نگه‌داری اشرار از جمله چاقوکش‌ها و قداره‌بندها، قاچاقچیان موارد مخدر، متجاوزان به عنف، سارقان، قاتلان افغانی و… است،‌ سبک‌ترین محکومان و متهمان این زندان کسانی هستند که به جرم خرید و فروش و خوردن مشروب زندانی شده‌اند. به قول زندانیان این زندان نطفه و خاک این زندان را با مواد مخدر بسته‌اند. اگر در یک روز این زندان را به اندازه‌ی یک فرش یک متری کنند و آن را بتکانند ده‌ها کیلو مواد مخدر بیرون خواهد ریخت، از در و دیوار این زندان مواد مخدر می‌ریزد.

آماری می‌دهم، از ۱۲۱ زندانی سالن ۵ واحد ۳ زندان قزلحصار که زمانی حدود دو ماه در آن بودم، ۱۰۹ زندانی مواد مخدر مصرف می‌کردند که بیش از نیمی از این‌ها ماده‌ی مخدر مصرفی‌شان «کراک» بود. و بد این‌که از زندانیان آن‌جا شنیده‌ام در مردادماه امسال پورعبداله داستان ما در همین سالن بوده است. آن زمان این سالن محل تبعیدی‌های زندان بود و شرورترین مجرمان در آن بودند، به درخواست بازجوی‌ام به آن‌جا منتقل شده بودم، نمی‌دانم اکنون نیز همان وضعیت هست یا نه.

محمد قصه‌ی تلخ ما را دو ماه بعد به انفرادی زندان اوین بازمی گرداند تا برگه‌های بازجویی را امضا کند، شیرمرد ما سر باز می‌زند. قاضی پرونده گفته بود: «از آن‌جایی که پورعبداله، برگه‌های اتهامات خود را امضا نکرده، مجددن به سلول انفرادی انتقال می‌یابد، تا دوباره مورد بازجویی قرار گیرد.» اما چون جوابی نمی‌گیرند،‌ دوباره به قزلحصار بازگردانده می‌شود و در این زندان می‌ماند.

اطاله‌ی دادرسی، عملی است که در مورد پورعبداله به شیوه‌یی غیرقانونی اجرا می‌شود، چیزی در حدود ۱۰ ماه او را در بازداشت نگه می‌دارند و حتا از صدور وثیقه خودداری می‌کنند. سرانجام روز دوشنبه ۲۰ مهر ماه در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی صلواتی جلسه‌ی دادگاه پورعبدالله برگزار می‌شود و مطابق قوانین عجیب و غریب زندان قزلحصار او را با «دست‌بند و پابند» در حالی که دستان‌اش را با یک معتاد ۷۰ ساله به یک دست‌بند زده بودند به دادگاه می‌آورند. مادرش می‌گوید: «…ولی یک پسر ۲۳-۲۴ ساله دانش‌جو را با یک مرد ۷۰ ساله معتاد دست بند زدند، آن‌جا {دادگاه انقلاب} صندلی خالی هست، اما اجازه نمی‌دهند این‌ها بنشینند، روی زمین نشستند، روی خاک. مگر این‌ها انسان نیستند؟» (در مورد رفتار ماموران و ضابطان قضایی به ویژه در دادگاه انقلاب و زندان قزلحصار مطلب مفصلی خواهم نوشت)

پازل تلخ سرگذشت ۱۰ ماه و خورده‌یی محمد پورعبداله با صدور حکم سنگین ۶ سال زندان به استناد ماده‌ی ۵۰۰ و ۶۱۰ کامل‌تر می‌شود و تا لحظه‌ی آزادی و خروج از آن زندانی که نمی‌دانم نام‌اش را چه بگذارم ادامه خواهد یافت.

ماده‌ی ۶۱۰ می‌گوید: «هر گاه دو نفر یا بیش‌تر اجتماع و تبانی کنند که جرائمی بر ضد امنیت داخلی یا خارج کشور مرتکب شوند یا وسائل ارتکاب آن را فراهم کنند در صورتی که عنوان محارب بر آنان صادق نباشد به دو تا پنج سال حبس محکوم می‌شوند.» که پورعبداله به ۵ سال زندان محکوم می‌شود.

ماده‌ی ۵۰۰ قانون مجازات اسلامی می‌گوید: «هر کس علیه نظام جمهوری اسلامی ایران یا به نفع گروه‌ها و سازمان‌های مخالف نظام به هر نحو فعالیت تبلیغی کند، به حبس از سه ماه تا یک سال محکوم خواهد شد.» که باز هم پورعبداله به اشد مجازات این ماده هم، یعنی یک سال، محکوم می‌شود.»

و می‌دانیم که این‌ها همه دروغ است؛ محمد نوشته بود: «بهترین راه‌ها برای تمرکز در این دانش‌گاه ارائه می‌شوند: چوب خط کشیدن روی دیوار برای جلوگیری از فراموش کردن روزها، درست کردن ساعت خورشیدی برای جلوگیری از گیج شدن درباره زمان، گوش کردن به صدای دمپایی‌های نگه‌بان برای تمرین همیشه گوش به زنگ بودن برای امتحان. اساتید این دانش‌گاه مثل همه اساتید، همیشه دروغ می‌گویند.»

◦محمد پورعبداله، این نامی است که او خود در وبلاگ‌اش آن را استفاده می‌کرد، سایت‌های مختلف خبری به اشتباه نام او را پورعبدالله می‌نوشته‌اند

منبع: وبلاگ قمار عاشقانه


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست