"اهل قبور" و جنبش مردم
علی ندیمی
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۲ دی ۱٣٨٨ -
۲٣ دسامبر ۲۰۰۹
حکومت اسلامی ایران بار دیگر ارواح مردگان را به مدد طلبیده است و برخلاف معمول هر ساله اینباردرماه محرم بجای یاری گرفتن از "شهید کربلا" ترجیح داده است ببهانه ی پاره کردن تصویر خمینی از طرف دانشجویان درتظاهرات ۱۶ آذر از "امام راحل" استمداد جوید .
شمشیری را که حکومت ولایی اینبار علیه مخالفین کشیده است شمشیری دو دم است: اگر تاکنون بدلایل گوناگون مردم از پرداخت به جنایاتی که تحت هدایت و مسئولیت مستقیم خمینی خودداری و خویشتن داری کرده اند، کشاندن وی به صحنه ی رویارویی مردم با حکومت، خود بخود وی را از این پس آماج خشم مردم خواهد کرد که تبعات آن چیزی جز فرو ریختن باروی افسانه ای یک جنایتکار در پی نخواهد آورد و تندیسی که با هزار افسانه ی دروغین طی سی سال از او ساخته شده است فرو خواهد افتاد. پس این "خودزنی" باید بهای جولان در عرصه ی دیگری باشد که به ظن قوی و بیش از هرچیز به مصاف طلبیدن مدعیان "رهبری" جنبش و مدعیات آنهاست.
حکومت اسلامی خود میداند که برای آن بخش از جامعه که باوری به قداست خمینی ندارد و اساسا او را بنیانگزار نظام جهل و قهر و حجره دار قوانین پوسیده ی عصر حجری میداند، عبور از او سالهاست صورت پذیرفته است. در همان روزهایی که پیر و جوان، زن و مرد این سرزمین را به چوغه های اعدام سپرد و با فتوای "تاریخی" خود هزاران تن از بهترین فرزندان این آب و خاک را بخون کشید، نه تصویر او، که خودش هر روز و هر شب در دلهای داغدار مردم به آتش کشیده میشود.
نوحه خوانی های ملایان، تهدیدهای وزیر اطلاعات و دادستان کل کشور، خطبه های فرمایشی ائمه جمعه علیه "سران فتنه" و جنبش اعتراضی و نیز کارزار صدا و سیما که دوباره به پخش درهم گویی های سراپا مغلوط و معرب خمینی درسالهای خونین ۶۰ علیه مخالفان حکومت پرداخته است، همگی حاکی از آنست که کارگزاران حکومت برآنند که رژیم اسلامی را در مقابل چشمان "امت" و افکار عمومی جهان استریبتیز کنند و بیش از پیش چهره بنمایند. چنین بنظرمی آید که این "تقدیر" غیرقابل اجتناب همه ی نظام های خود کامه است که سقوط محتوم "تراژیک" خود را همواره با فرا خواندن ا رواح "اساطیر" گذشته به صحنه تاریخ ببرند.
در اینکه حکومت اسلامی چه اهدافی را از نبش قبر خمینی دنبال میکند کم و بیش میان ناظران سیاسی اتفاق نظر وجود دارد: سرکوب جنبش، دستگیری "رهبران" آن و انشقاق آنچه که "جنبش سبز" نام گرفته است. با اینهمه بهمان میزان که بر سر اهداف احتمالی کارزار اخیر دستگاه های اطلاعاتی - امنیتی حکومت سرکوب، یعنی دستگیری "سران فتنه" و کاربرد خشونت عریان و خونین اطمینان وجود دارد، با توجه به عواقب کاملا غیرقابل پیشبینی چنین اقدامی، از جمله فرارفتن "عملی" بخش هایی از جنبش بسوی اعمال خشونت متقابل، تردید نیز وجود دارد. فراموش نکنیم که نه حکومت، حکومت اسلامی اوائل دهه ی ۶۰ است و نه جنبش در وضعیت آن دوره.
اما تحقق نیت دیگر حکومت، یعنی ایجاد انشقاق درجنبش که بالقوه میتواند آلترناتیوی در برابر حکومت اسلامی باشد، با توجه به محدودیت های نظری و اعتقادی "رهبران" سبز و بخصوص پس از تلاش هایی که از جانب آنان برای اعلام وفاداری به بنیان گزار حکومت اسلامی صورت پذیرفت بسیار محتمل بنظر میرسد. ناخوانی شعائر موسوی و سایر مدعیان رهبری با آنچه که مخالفان در پی آنند و در شعارهای آنان از آغاز تاکنون تظاهر یافته است، روشنتر از آنست که بتوان از آن چشم پوشی کرد.
فرصت سوزی هشت سا له ی "دولت اصلاحات" که حاصلی جز تردید بحق مردم نسبت به هرگونه تحول مسالمت جویانه در چارچوب نظام کنونی در پی نداشت، از این توهم غریب برمی خواست که می توان با تکیه به یک قانون اساسی سراپا اسلامی که تمامی بندها و و اصول آن ناقض و منقوض یکدیگر و مجموعا ناظر به حاکمیت مطلق شریعت اسلام و بعبارت خودشان – ولی فقیه است می توان این جهاز شکسته را به ساحل امن هدایت کرد. پرسه زدن بی حاصل و سترون موسوی و یارانش نیز درهمین حوزه ی معرفتی، سیاسی و راهبردی حاکمیت اسلامی، در زمانی چنین اندک نشان داده است که اپوزیسیون درون حاکمیت نه مایل و نه قادر است پا را از این دایره ی بسته بیرون بکشد.
موسوی و یارانش با ادامه ی همان خطای دید "اصلاح طلبان" سخت بر این باورند که با جرح و تعدیلاتی در قانون اساسی جمهوری اسلامی و نیز حذف و اضافاتی در آن میتوان به گوهر خواسته های معترضین در همین نظام پاسخ داد و مردم سالاری را در جامعه برقرار نمود. بنظر آنها پیش شرط لازم و ضروری شروع این پروسه نیز استعفا، خلع و یا به هر طریق دیگری کنار گذاردن احمدی نژاد و تفویض ریاست جمهوری به آقای موسوی است. در بُردار نمایشی نمایندگان نظری این طیف پستی و بلندی های چشمگیر و در نفس خود متناقضی از چهره های گوناگون بچشم میخورد. چهره هایی که پاره ای از آنان از وجاهت ملی برخوردار نبوده و درحافظه جمعی جامعه مسئولیت باری سنگین ازاوضاع کنونی و جنایاتی که علیه مردم صورت گرفته است را بدوش دارند. از فقیه شرافتمندی مثل حسینعلی منتظری گرفته تا جلادی چون غفاری و کسانی مثل موسوی تبریزی دادستان انقلاب اسلامی در دهه ی شصت در این مجموعه ی ناهمگون خود نمایی میکنند.
پیداست که نه این ترکیب و نه محتوای نظری چنین هیئتی که شاه بیت غزلش وعده ی بازگشت به دوران خمینی است (که حتی تصور لحظاتی از آن برای اکثریت جامعه نفرت آفرین است) وسلامت جامعه را در پیروی از تعالیم او می داند، نمیتواند نور عافیتی در برزخ سیاه کنونی بتاباند.
اما آلترناتیوشدن (که ارتباطی بلافاصله با مقوله ی "انقلاب" و یا "اصلاحات " و نیز شیوه و اشکال مبارزاتی جهت متحقق ساختن آنها ندارد) دارای الزاماتی است که مهمترین شاخص آن عرضه کردن نگرشی نو و بدیع در عرصه های گوناگون سیاسی و اجتماعی است. چگونه می توان هم درتمام پیچ و خم های سیاست خارجی (و بخصوص در مسائل کلیدی آن) و هم درعرصه ی سیاست های کلان داخلی حکومت اسلامی (و ایضا "خط قرمز"های آن) آبشخور مشترک داشت و در عین حال مدعی هدایت جنبشی شد که بخش بزرگی از آن خواستار رفع و دفع و عبور از چنین نظامی است. آنچه که تاکنون دیده شده است، حاکی از آنست که رهبری سه گانه، برخلاف بدنه ی جنبش که همواره در این تقابل نابرابر با حاکمیت، در جستجو، راهیابی و یافتن افق های آینده است، در دور باطلی گرفتار است که دیر یا زود به سرگیجه ای محتوم منتهی میشد که شد.
هر چند بازی غریب روزگار با درگذشت آیت الله منتظری باعث گردید، که فرصت ساخته و پرداخته شده ی حکومت اسلامی برای تشدید سیاست سرکوب علیه جنبش مردم بر باد رفته و دوباره خیابان ها به تصرف مخالفان نظام در آید، با اینهمه تلاش مدعیان رهبری "جنبش سبز" جهت نشان دادن وفاداری خود (و بالتبع و بزعم آنها "جنبش سبز") به خمینی و از اینراه مقابله با ترفند اخیرحکومتیان، تنها نشان دهنده ی فقدان درایت لازم آنها در هدایت جنبش از دالان پرمخاطره ی بحرانها و توطئه های بزرگتری است که در راهند.
بنظر می رسد که مبدعان چنین راه حل هائی فاقد ظرفیت های لازم اند تا با اندکی درنگ در رفتار بی تفاوت مردم نسبت به پاره شدن تصویر خمینی، در باور خود که گویا همگی مخالفان حکومت دل در گرو خمینی و بر قراری حکومت نوع او بسته اند، شک کنند. نیاز جامعه طاعون زده ما نه بازگشت به خمینی و بر قراری حکومت نوع او است بلکه ایجاد جامعه ای خردورز است که چشم از آسمان بریده و به قانون زمینی گردن نهد. منطقی تر نبود – به مثال - که آقایان موسوی و کروبی ضمن اعلام برائت خود، فرصت را برای دفاع از حق دگراندیشی (یعنی برای کسانی که ساعتشان با آنها میزان نشده) بعنوان ارزشی والا – که در جامعه ی ما هیچگاه فرصت پاگیری نیافته است – مغتنم میشمردند و رنگارنگی جامعه ی متکثر ایران را برخ تمام خواهان حکومتی میکشیدند؟ حتی از پایگاه ادعایی خود، هشیارانه ترنبود که حداقل در حد آیت الله منتظری معصومیت را طلق مطلق ۱۲ امام شیعیان میشمردند؟ اینکه دیگر شعار ساختارشکنانه نیست، فقه شیعه است و مورد قبول همه ی صاحبان اجتهاد.
حاکمیت های مبتنی بر استبداد هیچگاه بدلخواه و براحتی قدرت را به نیروهای بالنده ی تفویض نکرده اند. هر چه قدرت متمرکز تر و ملاط و دستمایه اعمال قدرت خشن تر و ماشین سرکوب بهتر روغنکاری شده باشد، تبعات گذار به "تغییر" خونبارتر است، خاصه آنکه در شرایط کنونی ایران که کوهی از مشکلات و نارضایتی عمومی بر زندگی مردم سایه افکنده و حکومت اسلامی از حل آنها بدلایل مختلف عاجز است. برای مقابله با این حکومت که تنها و همواره از راه ایجاد تنش، چه در سیاست خارجی و چه در رویارویی با مخالفان، وجود نکبت بار خود را تحمیل کرده است، داشتن جسارت کافی درعرضه ی خواسته ها و راهکارها ی نیل به آن، که منطقا باید با راهکارها و سیاست های قدرت حاکم در تفارق و تعارض ماهوی باشد، از شروط اساسی موفقیت در این مبارزه است و این همان چیزی است که "رهبری سه گانه"ی ادعایی، تاکنون از آن محروم بوده است.
وین ۲٣ دسامبر ۲۰۰۹
alirezan@aon.at
|