آدمها و حاکمها
بخش یکم: حکومت و دولت
ابراهیم هرندی
•
انسان نادان بسیار زود سربراه و قالب بندی میشود و آسان میتواند دستاویز خواستها و خواهشهای دیگران گردد. این چگونگی اگر با تهیدستی نیزهمراه باشد، کار را بسیار آسانتر میکند. میگویند که؛ "شکم گرسنه کافراست." این بدان معناست که انسان گرسنه آمادگی بیشتری برای تن دادن به کارهایی که دیگران از آن سر بازمی زنند، دارد.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
٣ دی ۱٣٨٨ -
۲۴ دسامبر ۲۰۰۹
حکومت و دولت دو نهاد گوناگون در دو سوی کشاله سیاست است. دولت نهادی مدنیست که کارداران آن از سوی مردم برای زمانی چند، برای کشورداری بزگزیده می شوند. اما حکومت، گستره فرمانروایی گردنکشی زورمند است، که با شکست دادن گردنکشان و یاغیان و اوباش و اراذل دیگری که درکشور آهنگ سردمداری داشتهاند، به تخت مینشیند و خود را همه کاره آن سرزمین و فرمانفرمای جان و جهان مردم میانگارد. اگر دولت هماره به مردم بدهکار است و خود را خدمتگزار مردم میداند، حاکم، همواره از مردم بستانکار است و همگان را کرُنشگر و ستاینده خود می خواهد. دولت به مردم حساب پس می دهد و حاکم از آنان حق و حساب می ستاند. دولتها برنامههای گوناگونی دارند، اما حاکمان هرکس و در هرسرزمینی که باشند، تنها یک برنامه دارند و آن همانا نگهداری جایگاه و پایگاهِِ خویش است. دولت نماینده مردم است و حکومت دشمن مردم.
دولت، نهادی مدنی، تاریخی، انسانیست که پیدایش آن در گروی پیشداشتهای فرهنگی و اجتماعی ویژهایست. اما حکومت، برآیندی از ذات خویشتنخواه و جانوری انسان است که نیازی به پیش زمینه فرهنگی و اجتماعی ندارد. این چگونگی در میان گله گرگان و درندگان شکل گیری خودبخودی دارد و ذات تمام خواه هر زینده، زمینه ساز آن است. با این حساب، میتوان گفت که حکومت ساختاری طبیعی و همسو با طبیعت انسان دارد، اما دولت، برآیندی از خوی انسانی و آرمانخواهی فرهنگمند اوست. چنین است که نهاد دولت و دولتمداری، مانند همه دستاوردهای انسانی دیگرنیازبه نگهبانی و پیرایش دارد.
پس با چشمداشت به آنچه گفته شد، سخن ما در این یادداشت، درباره دولت نیست و دولت و مردم را نمیتوان جدا از یکدیگر پنداشت زیرا که هرآنگاه که دولتی به جدا شدن از مردم و خواست آنان بگراید، خودبخود با رای مردم کنار زده میشود. سخن در اینجا برسر حکومت است که هماره مردم را با زور کنار میزند و بنام آنان و بجای آنان حقوق همگان را پایمال میکند . چنین است که من حساب "آدمها" را از "حاکمها" جدا میکنم و در این نوشته به چگونگی داد و ستد ِ حاکمها با آدمها میپردازم.
حکومتها در گذار تاریخ، هماره و در همه جا راهزنان زندگی مردم بودهاند و مردم هماره و در همه جا میکوشیدهاند که خود را از آسیب آنان دور بدارند. تاریخ بخش بزرگی از زندگی انسان برروی زمین، کارنامه کششها، کوششها و کنُشها و واکنشهای میان آدمها و حاکمها بودهاست. از سویی مردم برآن بودهاند تا از آسیب حاکمان بدور بمانند و دسترنج خود را از دیدرس آنان دور بدارند و از سوی دیگر حاکمان هماره در پی راهیابی به ذهن همگان و بازسازی ارزشهای آن در راستای سود و زیان خویش بودهاند. این راهبرد با کمک دین و اخلاق و ایدئولوژی رُخ میدهد.
نادانی بزرگترین آفت زندگیست. در فرهنگ ما ناداری و نادانی را همسنگ و همسنگر میدانند و یکی را زاده دیگری. اما چنین نیست. ناداری با همه دشواریها و سنگها و سنگلاخهایش، به نادانی راه نمیبرد. ای بسا که نادار ِ تهیدست، دسترسی کمتری به دانشی که مورد نیاز اوست داشته باشد، اما نداشتن دانش چیزیست و ناتوانی از اندیشیدن چیزی دیگر؛ یِکی در گستره دانستن است و دیگری درباره توانستن. نادان، ناتوان است، اما نادار تواناییست که میدان توان نمایی ندارد. با این همه، نادانی و ناتوانی هر دو آفت زندگیست و هر دو ابزاری گرفتار ساز و گُیرانداز و زندگی سوز. ابزاری که حاکمان در گذر تاریخ از آنها برای کارسِتانی و زهرچشانی بهره بردهاند.
انسان نادان بسیار زود سربراه و قالب بندی میشود و آسان میتواند دستاویز خواستها و خواهشهای دیگران گردد. این چگونگی اگر با تهیدستی نیزهمراه باشد، کار را بسیار آسانتر میکند. میگویند که؛ "شکم گرسنه کافراست." این بدان معناست که انسان گرسنه آمادگی بیشتری برای تن دادن به کارهایی که دیگران از آن سر بازمی زنند، دارد. آوردهاند که آغامحمدخان قاجار به جانشین خود هشدار داد که؛ "اگر میخواهی بر این مردم حکومت کنی آنها را گرسنه و بیسواد نگه دار."۲
در روزگار کنونی در کشورهای پیرامونی، تهیدستی همگانی و گداپروری همراه با نادان خواهی مردم و ناآگاه نگه داشتن آنها همچنان در فهرست برنامههای کوتاه و بلند حکومتهاست. در این کشورها، اقتصاد بسته حکومتی سبب میشود تا حکومت با در دست داشتن بازار و سرمایه، هربلایِی که میخواهد برسر مردم بیاورد. این چگونگی را در ایران به روشنی میتوان دید. بزرگترین دشمن مردم ایران، تهیدستی و ناآگاهی فزاینده مردم است که همواره در گذر تاریخ دراین کشوربوده است. این دو بلای بزرگ سبب می شود که همیشه بخش بزرگی از مردم، آماده برای خدمت گذاری به حکومتهای خودکامه و یا دولتهای جهانخوار باشند. شاید آغا محمد خان قاجار با آگاهی از این چگونگی، مردم را گرسنه و بیسواد میخواست و به درستی میپنداشت که چنان مردمی چون موم در دست حاکم نرمش پذیر و ابزاروارند.
تهیدستی ناآگاهی میآورد و ناآگاهی توانمندیهای انسان را کاهش می دهد و او را فرومایه و تهیدست می کند. این سخن بمعنای آن نیست که تهیدستان فرومایهاند، بلکه می خواهم بگویم که ناداری و تهیدستی، زمینه ساز همه زشتیها و ناهنجاریها و ناسازگاریهاست و تهیدستان هماره درتیررس ناخوشیها و نابسامانیها و نارواییهای جهانند. این دایره زندگی سوز ِنادانی و ناداری از انسانی که زندگی را نردبان آسمان میخواهد، زیندهای زبون و جنگلی میسازد. زیندهای که خوی جانوریاش او را از همدلی و همراهی و هماوایی با دیگران بازمیدارد و حکومتها را از آسیب خیزشهای همگانی در امان میدارد. چنین است که هرجا که حکومت جای دولت مینشیند، خوی جانوری مردم جان میگیرد و آزار و کُشتار و دزدی و درویی و نیرنگ نهادینه میشود و دیوِ درون هر فرد، آماده افسار گسیختن و آتش افروختن میشود.
پژوهشهای دامنه داری در روان شناسی اجتماعی نشانداده است که آنگاه که جانوران گروه زی با کمبود و خوراک و جا روبرو میشوند، خشونت و پرخاشگری در میان آنان افزایش مییابد و هرچه شتاب کمبود افزونتر میشود، خشم وخشونت و خونخواری بیشتر میگردد. رویدادهای ناگوارانسانی نیز این روند را نشان دادهاست. کشتی نشستگانی که در گذشته راه خود را در دریا گم میکردند و یا کشتی شکستگانی که کشتیشان در ساحل جزیرهای دور به گل مینشست و در آن جزیره زندانی میشدند، نخست در حلقهای یِکدل و یکزبان به فکر چاره میافتادند و اگر راه گریز نمییافتند، اندک اندک هرکسی به فکر ماندگاری خویش میافتاد و سپس آهنگ کشتن و خوردن گوشت و پوست دیگران میکرد و سپسترآن که قوی پنجهتر از دیگران بود، پس از کشتن وخوردن همراهان خود، از گرسنگی هلاک می
شد و یا با گذر کشتی دیگری که از آنسوی آب میگذشت، از مرگ میرهید و داستان خود را برای آنان باز میگفت.
هرچه انسان آسایش بیشتری داشته باشد، از آرامش روانی بیشتری برخوردار میشود. آرامش روانی، مهربانی و باهمی و یکدلی میآورد و مردم را به هم نزدیک میکند. این چگونگی نابرابری و ستم کشی را برنمیتابد و در هرجا که با آن روبرو میشود، موجی از ناشکیبایی همگانی در برابر حکومت پدید میآورد. از اینرو هرجا که نابرابری هست، آرامش روانی از مردم گرفته میشود و حکومت با دست یازی به مکانیزم بیم و امید، هر طبقه اجتماعی را در جایگاه خود نگه می دارد. گاه بیم از گرسنگی و بیماری و بی خانمانی و بی آبرویی، همگان را فرمانبردار میدارد و بکار میکشد و امید به آیندهای بهتر، آنان را در فرمانبرداری و کار و کوشش پایدار و ماندگار میکند. گاه بیم از آتش دوزخ و یا داغ و درفش حزب و حکومت.
ساختار روانی انسان چنان است که واهمه و اندوه و نگرانی و درد، بازتابهای پایدارتری در آن دارد تا شور و شادی. چنین است که ما حافظه ماندگاتری از تلخی و دشواری و درد داریم تا خاطرههای شیرین. همچنین رویدادهای دهشتناک و تلخ تاریخی بیشتر در یادها میماند و کارهای تراژیک ادبی و هنری در گذر تاریخ، پایدارتر از داستانهای خوش-پایان است. نمونه تاریخی این چگونگی برای ایرانیان، حمله اسکندر و تازیها و مغولهاست و نمونه ادبی آن داستان رستم و سهراب و سوگ سیاوش.
یکی دیگر از ویژگیهای ساختاری روان انسان این است که گریز از اندوه و نگرانی و دشواری و درد را بسی بیش از دست یابی به شادی خوش میدارد، یعنی که نداشتن ِ درد برای او مهمتر از داشتن شادیست و انسان انرژی بیشتری در راه فرار از دست ناخوشی خرج میکند تا در راه دستیابی به شادمانی. توانایی زیاد انسان در رویارویی با دشواری و درد و سختی از آنروست که وی در گذر از هزازههای برآیشی خود بیشتر با دشواری سروکار داشته است تا با شادی و رفاه و آسایش. از اینرو، بیم و هراس و نگرانی و دهشت آفرینی، ابزارهای بهتری برای کنترل ذهن انسان است و حکومتها در گذر تاریخ این ابزار را برای ماندگارتر ساختن خود بکار گرفتهاند و میگیرند. بیم آفرینی، اهرمی منفی برای ترساندن جانوران و فراری دادن آنها و یا بیگاری کشیدن از آنان است. این گونه است که در طبیعت، جانوران با زبان خوش و یا پاداش دادن به شکارگران خود در پی رهایی از دست آنها برنمیآیند و هریک سپر دفاعی خود را دارند. یکی مانند مار، نیشی زهرآلود دارد و دیگری نیشی گزنده یا بُرنده و یا درنده و آن دیگر، چنگالی خشنده و کشُنده.
انسان نیز میتواند با افسار و لگام و تازیانه و سُک و شلاق و دهان بند و کنُد و قُل و قلاب و زنجیر و زندان و گلوله بیم گستری کند و به بیگاری کشیدن از جانوران و همنوعان خود بپردازد. این همه را در سرزمینهایی که مردم در آتش ستم حکومتهای انسان ستیزند، میتوان دید. هیچ حکومتی باهمستان انسانی را برنمیتابد و شکلگیری آن را میدان نمیدهد. البته هیچ حکومتی نیز هرگز از هراس همدلی مردم و باهمی آنان نمیشود. هرچه حاکمی بر سرزمینی چیرهترمیشود، هراس و دهشت او از یکی شدن مردم روزافزونتر و بیشتر میگردد. این هراس هماره در ذهن سرکرده حکومت که تا جایی پیش میرود که رویاهای هرشبهاش، کابوسهای خونبار افتادن از هرم زورمداری و تکه پاره شدن تناش بدست مردم است. او پایمال شدن خود را در زیر پای شهروندان شورشی میبیند و با کوبههای خمشناک مردم برسرو رویش از خواب میپرد و ترسان و لرزان به زمین و زمان ناسزا میگوید. هرچه مردم بیدارتر میشوند، خواب حاکم آشفتهتر میشود و کابوسهایش دوزخیتر. روانپزشک صدام نوشته است که صدام هرشب با داروی خواب و گیلاسی ویسکی روانه تختخواب میشد و ویسکی را تنها "رفیق ِ شفیق" خود میدانست.
هراس آدمها و حاکمها از یکدیگر، یکسویه نیست. این هراس روندی الاکلنگی دارد. هرگاه که حکومت میدان مبارزه مردمی را از مبارزان و آزادیخواهان خالی میکند، هراس همگانی از هیولای حکومت افزایش مییابد. در چنان زمانی، آزردگی مردم به افسردگی همگانی راه می برد و ناامیدی بر ادبیات و هنر سایه میاندازد. نمونه این دوران در تاریخ نزدیک ایران، دهه پس از کودتای امریکا علیه دولت مصدق است. هرگاه نیز که مردم یکه تاز میدان مبارزه میشوند و بر حکومت میشورند، سیل هراس ناشی از کشمکش مردم و حکومت بسوی سردمداران حکومت سرازیر میشود. این هراس، حاکمان را به کارهای پیش بینی ناپذیر وامیدارد. رفتارهای حکومت ایران در چند ماه گذشته، نمونه این چگونگیست. هزرگیها و بزن و ببندهای اوباش حکومتی و برخی از سخنان و رفتارهای دیوگون سران حکومت با مردم، گویای هراس آسیمه ساز آنان است. بسیاری از این رفتارها نشان از بیخوابی آنان دارد. پژوهشهای زیادی در رفتارشناشی نشان داده است که بیخوابی سامانه ذهن انسان را در هم میریزد و روشمندترین ذهنها را در اندک زمانی به هذیانیترین بازتابها وا میدارد.
بیخوابی برخاسته از هراس، دیو ِ درون انسان را بیدار و هشیار میکند و او را به دوراهی "خیزوستیز" یا "خیزو گریز" میرساند. این دوراهی مرگ و زندگیست که هرجا انسان خود را با مرگ رویارو میپندارد، خود را برسر آن مییابد و ناگزیر میشود که یا برخیزد و بستیزد و برخیزد و بگریزد.۱ چنین مینماید که حکومت ایران اکنون برسر این دو راهیست.
دنبــــاله دارد.
........................
۱. این چگونگی الگوی کرداری کهنیست که در همه زیندگاه یکسان است و در روانشناسی برآیشی آن را یکی از رفتارهای پایدار برآیشی میدانند.Evolutionary Stable Behaviour (ESB)
|