گفتگو با فصلنامه ی تلاش
انقلابیگری راه رسیدن به آزادی و دموکراسی نیست
جمشید طاهری پور
•
آبشخور رادیکالیسم، یک سوی آن سیاست سرکوب نظام اسلامی است، اما سوی دیگری هم دارد و آن؛ نشاندن آرمان و دلخواه بجای واقعیت در سیاست اپوزسیون است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
٨ دی ۱٣٨٨ -
۲۹ دسامبر ۲۰۰۹
توضیح: مصاحبه زیر در اصل برای مجموعه ای تحت عنوان «دفتر سبز» (فصلنامه تلاش ـ شمارهی ٣٣) در نظر گرفته شده بود. انطباق موضوع محوری این گفتگو با روند رویدادهائی که در میهنمان به چشم میخورند و حوادث چند روز اخیری که بار دیگر شهرهای ایران را در دود و خون فرو برده است، ما را بر آن داشت که پیش از موعد چاپ فصلنامه، مصاحبه را در «تلاش آنلاین» منتشر نمائیم.
به موازات بسته شدن روزنه های امید به تحولاتی مسالمتآمیز و از میان برداشتن کوچکترین امکان بیان نارضایتی به شیوههای مدنی و پیشتر رفتن رژیم در بکارگیری خشونت عریان در معابر، خیابانها و در مکانهای گردهمآئی مردم ناراضی، دستگیریهای گروهی یکی از مهمترین پرسشها پیش پای مبارزین جنبش سبز قرار گرفته است، پرسشی اساسی در بارهی چگونگی پیشبرد مبارزه و گزینش روشها، این پرسش که تا کجا رژیم خواهد توانست ارادهی خود را و به خشونت کشاندن یک مبارزهی مدنی و مسالمتآمیز و از دست دادن خویشتنداری تحمیل کند؟
با برآمد جنبش سبز و تعریف و تصویری که از خویشتن داری و مسالمتجوئی خود ارائه داد، نوید و نطفه های اطمینانبخشی در کسب آزادی و دمکراسی و حقوق برابر انسانی و شهروندی برای آیندهی ایران در دلها پرورانده شد. اما در شرایط سختی که هر صدای اعتراضی، حتا حضور همراه با سکوت به سختی و با ددمنشی تمام فروکوفته میشود، تا کجا می توان انتظار خویشتن داری داشت؟ آن هم از روانهای دلاور و گردنافراشتهی آرمانخواه جوانی که تاب تحقیر علیه خود و میهنشان را نیاورده و با جان و دل برخاستهاند؟ رژیم اسلامی عزم خود را جزم کرده که به هر شکلی بماند، حتا به قیمت کشتار مردم.
بر بستر چنین شرایط سختی در میهنمان، از مدتی پیش از فرارسیدن روزهای تاسوعا و عاشورا، با تشخیص و پیشبینی فرارسیدن لحظههای طرح چنین پرسشی، دست در کاران تلاش برآن شدند، موضوع این پرسش را با کسانی به بحث بگذارند که خود روزگاری در اوج آرمانخواهی، غرور و گردنفرازی راه مبارزهای خشونت بار را در برابر دیکتاتوری وقت و برای شکستن کمر آن در پیش گرفتند. بحثی با نگاه به تجربه ی نسلی از جوانان میهنمان در گذشته و بر محور آن پرسش و همچنین این پرسش که آیا بکارگیری قهر و خشونت، در مقابله با قهر حکومتی ما را به سرانجامی که میخواهیم، خواهد رساند؟
*****
تلاش ـ در روزها و هفتههای گذشته دوباره موجی از بحث بر سر افراط و رادیکال شدن جنبش سبز برآمده است. صرف نظر از مضمون دیدگاههای شرکت کنندگان در این بحث، به نظر ما تا زمانی که ـ به گفتهی خود شما به مناسبت دیگری ـ راه گفتگو باز باشد، و رفتارها در چهارچوب یک گفتگوی آزاد، تحلیل و استدلال بماند، از درون یک کوشش جمعی و با اتکا به خرد جمعی و بلوغ و «پختگی»، راههای میانه و مناسبترین شعارها یافت خواهند شد. آیا شما در جنبش سبز و در رفتار عناصر شرکت کننده و فعال آن چنین بلوغ و پختگی را مشاهده میکنید؟
جمشید طاهریپور ـ عناصر شرکت کننده و فعال در جنبش سبز بسیار متنوع و گوناگون هستند و فکر نمیکنم بشود یک ارزیابی بدست داد که همه را یکسان در بر گیرد. بعلاوه بلوغ و پختگی، در نظرگاههای مختلف، معنای مختلفی دارد؛ مثلا" وقتی کسی میگوید همه باید مثل من سبز باشند و لاغیرِمن، ربطی به جنبش سبز ندارد. این در چشم من که از همرأئی ملی، یعنی همگرائی در عین تفاوت در جنبش سبز دفاع میکنم، بلوغ و پختگی نیست. راستش آنچه که بیش از هر چیز مشاهده میکنم، یک روانشناسی واهمه در لایههای قابل توجه-ای از جنبش سیاسی اپوزسیون است؛ این واهمه وجود دارد که جنبش سبز از بیرون و درون، لت و پار، بیرمق و بیجان شود و از حرکت و بالندگی باز ایستد. بر اثر این واهمه، یک تمایل در حال فراگیر شدن است که درباره رادیکال شدن جنبش سبز مدام هشدار میدهد و مخالفت میکند. آیا بر پایه این روانشناسی واهمه، که بلوغ و پختگی نیست، مناسب ترین راهها و شعارها یافت خواهند شد؟ من تردید جدی دارم. با وجود همه این حرفها، موقع سنجی که تا امروز توسط جنبش سبز بظهور رسیده، موید بلوغ و پختگی موثرترین عناصر و شبکههای اجتماعی است که در جنبش سبز شرکت فعال دارند.
تلاش ـ آیا شما نگران رادیکال شدن نیستید؟ اساساً در چه صورت و در چه وضعیتی چنین خطری جنبش سبز را تهدید میکند؟
جمشید طاهریپورـ شاید اول بهتر است "رادیکالیسم" را با طرح تعریف و مصادیق آن مشخص کنیم زیرا تقریبا" در اغلب موارد اغتشاش مفهومی مشهود است. جنبش سبز هم در خاستگاه خود و هم در حرکت بالنده-ای که طی این شش ماه داشته، یک جنبش مدنی – سیاسی مسالمت آمیز علیه نظام تبعیض و استبداد دینی در مسیر دستیابی به آزادی و دموکراسی است. یک مصداق رادیکال شدن، انحراف از این شناسائی و مسیر است. اگر جنبش سبز در هر گام زندگی خود، بیشتر متمرکز می شود روی ضرورت عبور کشور از "ولایت مطلقه فقیه"، این مایه نگرانی من نیست. نگرانی وقتی است که ما در تشخیص مراحل این مسیر و تعیین اولویت های پیکار، دچار اشتباه بشویم.
در حال حاضر جنبش سبز در این مرحله قرار دارد که بعنوان اپوزسیون از سوی حکومت کنندگان برسمیت شناخته شود و اولویت پیکار، بی اثر ساختن سیاست سرکوب و برانداختن سیطره و برتری آن در ساختار قدرت است. در وضعیت کنونی؛ هدف اثرگذارترین عناصر شرکت کننده و فعال در جنبش سبز، گشایش "فضای باز" در کشور است. فضائی که در آن همه-ی گروههای اجتماعی مردم مجال طرح مطالبات مستقل خود را داشته باشند. قدرت جنبش سبز در همگرائی گرایش های متنوع علیه دیکتاتوری و استبداد، در عین برسمیت شناختن یکدیگر در تفاوت هاشان است. در صورتی که از این قدرت صیانت بعمل آید، برای پیشروی در مسیر دستیابی به آزادی و دموکراسی چشم انداز گشوده می آید و راهی باز می شود برای تشکیل همرائی ملی اصلاح طلبان و تحولخواهان برای پایان دادن به حکومت ولائی-نظامی موجود و مستقر، که چنانچه پیداست از تمکین به خواست مردم و گشایش فضای باز در جامعه، سرباز می زند!
رویکرد حمایت انتقادی از کروبی و موسوی بر چنین ارزیابی و اهدافی استوار است. در صورتی که در ارزیابی درست وضعیت کنونی و شناخت واقعبینانه اهداف، ناتوان باقی بمانیم، در آن صورت رادیکالیسم خطری است که جنبش سبز را تهدید می کند! آبشخور رادیکالیسم، یک سوی آن سیاست سرکوب نظام اسلامی است، اما سوی دیگری هم دارد و آن؛ نشاندن آرمان و دلخواه بجای واقعیت در سیاست اپوزسیون است.
تلاش ـ بیتردید برای کسانی که به سرنوشت جنبش اجتماعی کنونی ایران علاقمندند، نباید نسبت به هیچ یک از دو سوی این خطر غفلت ورزند. انگیزهی ما برای ترتیب دادن این گفتگو و چند گفتگوی مشابه با افرادی نظیر شما، از همرزمان امروز و دیروزتان، در این شماره همین نگرانی و اجتناب از این غفلت است. نوعی از بیدارباش میتواند از مسیر بازگشت به تجربههای گذشته و بازبینی و عبرتگرفتن از آنها باشد. برای انجام این بحث، انتخاب شما و عزیزان دیگری که از تجربه جنبش چریکی و مبارزه مسلحانه بدر آمدهاید، به نظر ما بسیار مناسب است. چه کسانی برای سخن گفتن در باره خطر رادیکالیسم، بهتر از افرادی که با گذاشتن زندگی خود یکبار چنین تجربهای را آفریده و زندگی کردهاند و امروز با فاصله، به عنوان یک پدیده عینی و بیرون از آن، دوباره به آن مینگرند.
اجازه دهید باهم نگاهی داشته باشیم به تجربهی گذشته شما به عنوان یک چریک فدائی خلق. نخست بفرمائید آیا اساساً زمینه ای برای مقایسه میان شرایط کنونی و وضعیتی که بر بستر آن جنبش چریکی شکل گرفت وجود دارد؟
جمشید طاهریپورـ جنبش چریکی و نبرد آن علیه دیکتاتوری، بخشی از تجربه ۱۵۰ ساله ایرانیان برای رسیدن به آزادی و دموکراسی است. عبرت های تجربه-ی مبارزه مسلحانه فدائیان خلق وقتی شناخته می آید که در چهارچوب آسیب شناسی "تجدد بومی" مورد کاوش قرار گیرند. این یک بحث درازدامن است و در این گفتگو به بیان این عبرت بسنده می کنم که الزاما" هر مبارزه علیه دیکتاتوری و استبداد، برای آزادی و دموکراسی راه نمی گشاید!
و اما آیا اساساً زمینه ای برای مقایسه میان شرایط کنونی و وضعیتی که بر بستر آن جنبش چریکی شکل گرفت وجود دارد؟ آشکار است طی ۴۰ سال گذشته، با چنان تغییرات گسترده و ژرفی روبرو بوده ایم که می توان گفت؛ اکنون مردم دیگری هستیم و در ایران و جهان دیگری زندگی می کنیم! با این حال برای مقایسه میان شرایط کنونی و وضعیتی که منجر به شکل گیری جنبش چریکی شد، برخی زمینه ها وجود دارند:
دیکتاتوری و اختناق دهه چهل، محیطی برای پرورش جنبش چریکی بوجود آورده بود. اکنون در ایران بدترین و خشن ترین نوع استبداد و سرکوب و دیکتاتوری وجود دارد. وقتی مجاری قانونی برای اعتراض به پایمال شدن حقوق اساسی مردم، مسدود می شود و یا اساسا" وجود ندارد. وقتی مطالبات مردم و حق حاکمیت ملت با خشونت تمام پایمال و سرکوب می شود، واکنش های خشونت آمیز در صفوف مبارزان، زمینه پیدا می کند. تراکم نفرت از سرکوبگران و تقویت روحیه انتقام گیری، بر بستر ناشکیبائی که تحقق همه –ی آمال و آرزوها را، در عمر کوتاه خود دستیاب می خواهد، و نومیدی که مدام القاء می کند؛ مبارزات مسالمت آمیز - که صبر و صبوری می خواهد - بی عملی است، بی ثمر و بدون نتیجه است. این وضعییت و روانشناسی ناشی از آن، الهام بخش و ترغیب کننده-ی واکنش های خشونت آمیز هستند. مبارزان جوان آسیب پذیرتر-اند اما فراموش می شود که سیاست تسلیم و رضای مبارزان پیر، از جمله زمینه ساز واکنش های خشونت آمیز در جنبش اعتراضی هستند. در شرایط امروز ایران، بالا گرفتن دامنه-ی سرکوب و نیز خودسری ها در بالا و پائین حکومت ولائی – نظامی، از سرچشمه های اصلی گسترش خشونت در حیات سیاسی و اجتماعی کشور است. بعنوان یک نتیجه گیری با اهمیت، می توانم بگویم حساسیت اپوزسیون، بیش از پیش باید متوجه پاسداشت سرشت ضدخشونت و تعمیق ماهیت مدنی "نگاه" عناصر فعال در جنبش باشد! منظورم تأکید بر تفاوت ماهوی میان ایدئولوژی های دینی، جزمی و توتالیتر دهه چهل و پنجاه با آن "گفتمان" است که راهنمای جنبش سبز در شرایط کنونی است. خوشبختانه در گفتمان مدنی سبز که از حقوق و آزادی های اساسی مردم و حق حاکمیت ملت دفاع می کند، جائی برای توجیه خشونت و مبارزه مسلحانه وجود ندارد.
احساس می شود هشدار در باره رادیکالیسم – دستکم از سوی برخی گرایش ها- طرح "خطر" به صورت اشتباه آمیز آن است، زیرا ارتقاء مطالبات مردم و ژرفش جنبش اعتراضی سبز علیه "ولایت مطلقه فقیه" را آماج انتقادات خود قرار داده است. برای آن که میدان دست یک رادیکالیسم کور نیفتد، باید از مبانی گفتمانی فاصله گرفت که بجای پیکار سیاسی دموکراتیک، اعمال قهر و خشونت را توصیه می کرد و این یا آن استبداد و دیکتاتوری را بر اریکه قدرت می نشاند. بی جهت نیست که در حال حاضر بیشترین هشدارها نسبت به "رادیکالیسم"، از سوی کسانی شنیده می شود که میان "ولایت فقیه" و "انتخابات آزاد" در ترددند و آدم نمی تواند اعتماد بکند که "انتخاب" آنان کدام است!
تلاش ـ شما در باره «تجربه سیاهکل» که در شماره پیش همین فصلنامه نیز تجدید چاپ شد، آوردهاید؛ در صحبتهائی که با «حمید اشرف» داشتید، وی از فقدان «موقعیت انقلابی» سخن گفت. اگر ما «موقعیت انقلابی» را، حداقل در بخشی از معنای آن، به حضور مردم در صحنه برای تغییر وضعیت تعبیر کنیم، از این نظر چه تفاوتی میان وضعیت امروز و زمانی که چریکها در عمل دست به سلاح بردند، وجود دارد؟
جمشید طاهریپورـ بعد از کودتای انتخاباتی، نافرمانی مدنی ملیونی مردم به ظهور رسید که نشانه-ی آن بود اکثریت بزرگی از مردم نمی خواهند به شیوه ولائی حکومت شوند. شاید بشود گفت یک "موقعیت انقلابی" به طرز خودویژه به ظهور رسید. زمانی که چریکها دست به سلاح بردند چنین وضعیتی وجود نداشت. موقعیت انقلابی، توجیه گر شکل مبارزه نیست، بلکه مشخص کننده-ی میدان اصلی نبرد است؛ این که میدان اصلی نبرد اعتصابات سراسری است، تظاهرات خیابانی است و یا این که قیام است. "مسعود احمدزاده"؛ مبارزه مسلحانه "پیشاهنگ" را "آغاز قیام" می دانست؟! باید توجه داشت که "موقعیت انقلابی"؛ مفهومی متوجه-ی "انقلاب" در معنای لنینی آن است که درهم شکستن قدرت دولتی و بزیرکشیدن قهری حکومت کنندگان را هدف خود می شناسد. کاربست "موقعیت انقلابی" در وضعیت امروز ایران برای تبیین "بحران"، باید نقادانه و مشروط صورت گیرد. البته نمی توان گفت هیچگونه توجیه ای ندارد، دلیل این که در معنائی خودویژه توجیه کننده است، ناتمام ماندن انقلاب دموکراتیک در ایران است! به گمان من ایران در حال انجام و فرجام انقلاب مشروطیت دوم است. "جنبش سبز"؛ جنبش مشروطه خواهی ملت ایران، در شرایط امروز ایران و جهان است. اما این یک جنبش مسالمت آمیز، مدنی و شهروندی است که هدف آن تحقق عام و تام پروژه دولت/ملت؛ یعنی دستیابی به برابر حقوقی شهروندی و انتخاب دولت دموکراسی مبتنی بر حقوق بشر در ایران است.
تلاش ـ از این پاسخ همزمان چند پرسش برمیآید. نخست آن که با برداشتی از توضیح شما، «مشی مسلحانه» در مبارزه با رژیم گذشته با هدف ایجاد «موقعیت انقلابی» بود، یا بهتر است بگوئیم، اقدام «پیشاهنگان» به منظور کشاندن تودهها به مبارزات گسترده همگانی به منظور سرنگونی رژیم. اما امروز با توجه به حضور گسترده مردم و طرفداری وسیع از جنبش سبز، نیاز به چنین اقدام «پیشگامانهای» منتفی است. پرسشی که از بطن این توضیح برمیآید این است که؛ پس ارتباط میان انگیزه و آغاز مشی چریکی در مبارزه با دیکتاتوری، فقدان آزدادی و سرکوب از سوی رژیم چیست؟ اگر در آن زمان رفتار سرکوبگرانه و استبداد رژیم مانع از آمدن مردم به صحنه بوده است، پس چگونه است که امروز علیرغم سرکوبهای سیساله و خشونت هولآور گسترده، مردم نیازی به چنین اقداماتی از سوی «پیشگامان» نداشتهاند، یا حداقل پیشاهنگان این جنش با قلم، بیان، نظر و استدلال آغاز کردند و علیرغم سرکوبهای عریان و بدون واهمه از سوی رژیم به روشهای مختلفی به کار خود ادامه داده و هرگز خودداری را از دست نداده و به توصیه یا توجیه دست بردن به خشونت متقابل نپرداختهاند؟
جمشید طاهریپورـ من گفته-ام زمانی که چریکها دست به اسلحه بردند، "موقعیت انقلابی" وجود نداشت و از این حرف نباید این برداشت را کرد که من می گویم؛ " امروز با توجه به حضور گسترده مردم و طرفداری وسیع از جنبش سبز، نیاز به چنین اقدام "پیشگامانه ای" منتفی است"! "مشی مسلحانه" هم در مبارزه با رژیم گذشته و هم در مبارزه با رژیم کنونی،- تحت هر شرایطی- اشتباه است و ایران را به آزادی و دموکراسی نمی رساند. یک دلیل خشونت گریزی های فعالین جنبش سبز، برخورداری آنان از همین درس و عبرت است.
زمانی که چریکها دست به اسلحه بردند از هر چهارسوی جهان بوی باروت به مشام می رسید و باوری که سیطره داشت عبارت از این بود که "آزادی" از لوله تفنگ بیرون می تراود! شورش ۱۵ خرداد ۴۲ که انفجار نفرت و خشونت عقب مانده ترین لایه های اجتماعی علیه مدرنیزاسیون "شاه" بود، زمینه را برای پذیرش "استراتژی انقلاب" مساعد کرده بود. در سال های پایانی دهه چهل، نسل های جوان کشور که جنبش دانشجوئی را می انباشتند، با نوعی "بحران هویت" دست بگریبان بودند. به نظر می رسد، ترکیب یکرشته عوامل درونی و بیرونی، به تشکیل روانشناسی اجتماعی منجر شد، که راه برون رفت از بحران هویت را، در "انقلابیگری" می جست! بویژه اگر دقت کنیم برخی اسطوره های دینی و فرهنگی در توجیه این انقلابیگری، دخالت موثر داشته- اند. به این ترتیب میان "انگیزه و آغاز مشی چریکی" و "فقدان آزادی و سرکوب از سوی رژیم شاه"، حلقه ارتباط، انقلابیگری است.
و اما این که می پرسید؛ " پس چگونه است که امروز علیرغم سرکوبهای سیساله و خشونت هولآور گسترده، مردم نیازی به چنین اقداماتی از سوی «پیشگامان» نداشتهاند، یا حداقل پیشاهنگان این جنش ...هرگز خودداری را از دست نداده و به توصیه یا توجیه دست بردن به خشونت متقابل نپرداختهاند؟"، فکر می کنم پاسخ روشنی می توان بدست داد:
انسان ایرانی طی سی سال جباریت نظام اسلامی تحولی را از سرگذارند که به او این امکان را داد تا خود را شهروند صاحب حق و حقوق تعریف کند. جانمایه جنبش سبز همین انسان شهروند صاحب حق و حقوق است در حالیکه حکومت اسلامی مردم را "شهروند ولایتمدار" تعریف می کند. بنظر من در میدان تعارض این دو تعریف؛ خشونت پرهیزی "جنبش سبز" و خشونت هول آور گسترده حکومت اسلامی، قابل فهم می شود.
برای "شهروند"، خواست برابر حقوقی شهروندی یک مطالبه محوری و همگانی است، به این ترتیب نمی تواند با "انقلابیگری" که در هرحال بخشی از شهروندان را از حیات سیاسی و اجتماعی "حذف" می کند، و به همین دلیل نیز با قهر و خشونت همراه است، موافق باشد. تراکم یکرشته تجارب در مقیاس ملی و جهانی، بر ابطال انقلابیگری بعنوان راهکار رسیدن به آزادی و دموکراسی گواهی می دهد. در انقلابیگری پرسش مرکزی عبارت از این است که چه کسانی حکومت می کنند، در حالیکه در جنبش دموکراسی خواهی مدنی- سیاسی، پرسش مرکزی این است که چگونه حکومت می کنند. در پی جوئی این پرسش ها معلوم می شود که آزادی و دموکراسی را نمی توان صرفا" با تغییر و تعویض حکومت کنندگان بدست آورد، بلکه جامعه مدنی قدرتمند است که آزادی و دموکراسی را ممکن و نگهبانی می کند. شرط برپائی و توانمندی جامعه مدنی نیز، ایجاد نهادهای مدنی و گسترش و شکوفائی جنبش های اجتماعی و مطالبه محور است. شالوده-ی جامعه مدنی؛ فعالیت دموکراتیک و مسالمت آمیز در عرصه عمومی برای طرح و پیگیری مطالبات گروههای اجتماعی مردم، با هدف "تغییر" در جهت مشارکت در اداره کشور و دستیابی به زندگی بهتر است. لازمه-ی چنین فرایندی؛ همزیستی دموکراتیک گرایش های متنوع است؛ برسمیت شناختن شبکه های اجتماعی متفاوت است در تفاوت هائی که دارند. اصالت جنبش سبز را در "پلورالیسم" آن و در این می توان دید که بسوی ایران برای همه ایرانیان در حرکت است. بعلاوه چنین فرایندی زمانبر است و از طریق تقویت و تحکیم نهادهای مدنی و بسط و گسترش روندهای دموکراتیک، اهداف-اش را متحقق می سازد. در پرتو این ملاحظات، حدودا" می توان درک کرد که چرا فعالین جنبش سبز، خودداری را از دست نداده و به توصیه یا توجیه دست بردن به خشونت متقابل نپرداخته-اند.
تلاش ـ استدلال دیگری که در توضیح چرائی افتادن مبارزین به راه بکارگیری خشونت و مبارزه چریکی، ارائه میشود، تأثیرگیری از وضعیت جهان دوقطبی و وجود جنبشهای چریکی در بیرون از ایران در دهههای شصت میلادی بوده است. صرف نظر از درستی یا نادرستی و میزان عمق این توضیح، پرسشی که پیش میآید، این است که این چنین پاسخهائی تا کجا ناظر بر عنصر ناآگاهی و عدم تسلط و اختیار ما بر رفتارمان است؟ به عبارت دیگر شما تا کجا با این استدلال موافقید که جو زمانه و یا رفتار رژیمها تعیین کنندهی تصمیم ما در درپیش گرفتن روشهای مبارزه هستند؟
اگر این عوامل بیرونی تعیین کنندهاند و در صورت درآمدن مناسبات جهانی به رنگی دیگر و قطببندیهای جدیدی که ما از امروز نمیتوانیم نه در آنها تأثیر تعیین کنندهای داشته باشیم و یا حتا محتوای آنها را پیشبینی کنیم، چه تضمینی وجود دارد که نسلهای جدیدمان دوباره با همین استدلالها همان تجربهی گذشتهی شما را در پیش نگیرند؟
جمشید طاهریپور ـ هیچ انسانی بیرون از زمان و مکان قرار ندارد و هیچکس نمی تواند بیرون از زمان و مکان بیاندیشد. انسان در چهارچوب محدودیت هائی که زمان و مکان زندگی-اش بر او تحمیل کرده و می کند، می اندیشد و رفتار می کند! اما از این نمی توان به این نتیجه رسید که در تصامیم و رفتار و کردار خود، وجودی لایشعر، بی اختیار و غیرمسئول هستیم. "جو زمانه" و یا "رفتار رژیم"، در این که کدام روش را در مبارزه در پیش گیریم، حامل تأثیراتی است، اما تعیین کننده-ی تصمیم بشمار نمی آیند زیرا علایق – حس ها و فهم ها و باورهای ما – ساختار ذهن ما – کم و کیف آن تأثیرات را می سازد و باز می تابد! عامل تعیین کننده در تصامیمی که می گیریم، خود ما هستیم در آن کس که هستیم. به این ترتیب در نقد "تجربه گذشته" باید به فرا رفتن از "خود پیشین" اهتمام ورزید؛ یعنی روی آن محدودیت هائی متمرکز شد که ما را در آن "کس" که بودیم، از پاسخگوئی به ضرورت آزادی و دموکراسی ناتوان می کرد.
"جنبش فدائی" از انقلاب کوبا، انقلاب چین، جنگ ویتنام و شورش نسل های دهه ۶۰ میلادی در اروپا، قویا" تأثیر پذیرفته بود. این تأثیرات در چهارچوب یک آگاهی ایدئولوژیک جزمی و توتالیتر – لنینیسم – که در جداسری و دشمنخوئی با ارزش های مدنی و دموکراتیک جهان غرب قرار داشت، مشوق مبارزه مسلحانه بود. اما عامل داخلی در تصمیم ما که روش مبارزه مسلحانه علیه دیکتاتوری شاه را در پیش گرفتیم، روانشناسی اجتماعی بود که از مدرنیزاسیون آمرانه "شاه" بر می خاست. آمریتی که در عین حال جامعه را در انسداد سیاسی و فرهنگی فروبرده بود. بازتبیین این روانشناسی به صورت "بحران هویت"، موید قاطع بودن عناصر فرهنگ پیشامدرن در گرایش به انقلابیگری است و از اینجاست که می بینیم در تحلیل نهائی، "تصمیم" برساخته-ی خود ما بوده است.
نسل های جوان کشور این امتیاز را دارند که "روح زمان" را در آزادی و دموکراسی درک کنند، ایران و جهان را از منظر "مبانی مدرنیته" باز شناسند و از سکوی "دیدبانی جامعه مدنی"، ساختار حقوقی- سیاسی حاکم را نقد کنند. برجستگی بزرگ نسل های جدیدمان، شناسائی نقاد خود و غیرخود، در منزلت فردیت و در مقام "شهروند" دارای حق انتخاب است. این کارسازترین تضمینی است تا نسل های جدید ایران، تجربه-ی گذشته-ی نسل مرا در پیش نگیرند.
تلاش ـ برداشت و پرسشی دیگر از پاسخ شما. روش مسالمتآمیز را شما از جوهرهی مبارزات دمکراتیک نتیجه میگیرید. بسیاری در همنظری با شما معتقدند قهر و خشونت جز به تسخیر روان طرفهای درگیر با احساس نفرت و دشمنی مطلق نمیانجامد و دشمنی مطلق جائی برای سیاست نمیگذارد. از دل دشمنی چیزی جز حذف برنمیآید که نتیجه آن هر چه باشد به هر صورت دمکراسی نخواهد بود که مستلزم حیات و حضور فعال همگانی است. بر خلاف این دیدگاه عدهای بر این نظرند، دمکراسی هدف است نه روش مسالمتآمیز! کسانی که روشها را تا جایگاه هدف بالا میبرند، در اصل هدف استقرار دمکراسی را باخته و آماده سازش با رژیم هستند.
جمشید طاهریپور ـ دموکراسی که "مستلزم حیات و حضور فعال همگانی است"، موقعی دستیاب می شود که در پیکار برای دستیابی آن، همه –ی دموکراسی خواهان کشور، حضور فعال داشته باشند و نیز این پیکار بر اراده-ی "حذف" این یا آن نیروی اجتماعی و گرایش سیاسی – از جمله حکومت کنندگان امروز ایران- از حیات جامعه، مبتنی نباشد. سرشت دموکراسی بمثابه هدف ایجاب می کند که روش پیکار برای دستیابی به آن نیز دموکراتیک باشد که در یک تعبیر شفافتر به این معناست که حرف آخر را "صندوق رأی" می زند. در حقیقت مطالبه "حق انتخاب"، که از انتخابات آزاد تا همه پرسی دموکراتیک برای انتخاب آزاد نظام دموکراسی برای کشور را در بر می گیرد، جوهره-ی دموکراتیک استراتژی همرأئی ملی علیه استبداد دینی است و همان طور که مورد اشاره-ی شما نیز هست، تأکید بر روش مسالمت آمیز مبارزه، استنتاجی از آن است.
می گوئید؛ عده-ای میان دموکراسی بمثابه –ی هدف و روش مسالمت آمیز مبارزه، فاصله می گذارند و این بیم را می پرورند؛ "کسانی که روش های مسالمت آمیز مبارزه را تا جایگاه هدف بالا می برند، در اصل هدف استقرار دموکراسی را باخته و آماده سازش با رژیم هستند". اول باید تأئید کنم که چنین خطری محتمل است! اما منشاء این خطر را نباید در پایبندی به روش مسالمت آمیز مبارزه جستجو کرد. به نظر من پرورشگاه این خطر، رویکرد کسانی است که بجای دموکراسی، استقرار نظام سیاسی آرمانی خود را – نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر - هدف مبارزات کنونی می شناسند. و هیچ هم تفاوت نمی کند که آرمان این کسان، "جمهوری اسلامی" است، یا جمهوری سکولار، یا لائیک و یا پادشاهی پارلمانی! در هر حال برای کسانی که شکل نظام؛ هدف اصلی و محوری است، این خطر وجود دارد که خواسته و ناخواسته از محتوای پیکار که پیشروی در راه آزادی و دموکراسی است، دور و جدا بیفتند و یا حتی در تعارض با هدف جنبش که دموکراسی است، قرار گیرند.
من بارها گفته-ام که مشکل ایران، حکومت اسلامی و مسأله ایران برابر حقوقی شهروندی، دموکراسی و حقوق بشر است. این شناسائی وقتی به یک استراتژی سیاسی فرا می روید که مسیر حرکت و نقشه راه و برنامه عمل داشته باشد. شناسائی مسیر و طراحی نقشه راه و برنامه عمل، محتاج دو شرط مقدماتی است؛ اول: شناخت عناصر تشکیل دهنده-ی ساختار قدرت و تعین نسبت با آنان. و دوم: شناسائی همه-ی آن نیروهائی که در مسیر و راه رفع مشکل قرار دارند و پاسخ گفتن به مسأله ایران از عهده و توان متفق آنان ساخته است. یک نقص عمده در اپوزسیون، عدم شفافیت و کژاندیشی و سردرگمی های عجیب و غریب در مجموع این موارد است! تا آنجا که به من مربوط است؛ طراحی "استراتژی همرأئی ملی علیه استبداد دینی"، تلاشی است برای بیرون آمدن از سردرگمی های عجیب و غریب در اپوزسیون و اتفاقا" مضمون واقعی آن، زمینه سازی برای سازش های سیاسی در مسیر دستیابی ایران به آزادی و دموکراسی است.
"سازش"، یک مولفه اساسی در هر سیاست دموکراتیک است. مسأله مرکزی؛ ماهیت سازش است و نه اصل سازش. در حال حاضر ایران در موقعیتی قرار دارد که مردم برای دست یافتن به حداقل حقوق و آزادی های مدنی و سیاسی در همین رژیم کنونی مبارزه می کنند. سکولار- دموکرات ها، پشتیبان مبارزات مردم هستند و بعنوان بخشی از همین مردم، در این مبارزات، حضور و شرکت فعال دارند و تا زمانی که آقایان موسوی و کروبی از مبارزات مردم و خواست آنان دفاع می کنند، حمایت انتقادی از ایشان نیز از سوی سکولار- دموکراتها - بمثابه یک گرایش در اپوزسیون - به قوت خود باقی خواهد بود. این در حقیقت یک مصداق سازش در مسیر دستیابی ایران به آزادی و دموکراسی است. در نگاه دقیق تر می توان گفت که اهتمام آقایان موسوی و کروبی و خاتمی، ممکن کردن یک سازش با "رژیم"، بر پایه بیانیه شماره ۱۱ آقای موسوی است. چنین سازشی، مستقل از ممکن و یا ناممکن بودن آن، سازشی است که استبداد دینی را به عقب می راند و برای پیشروی ایران در مسیر آزادی و دموکراسی فضای مساعد بوجود می آورد و ممکنات دستیابی به آن را بیشتر می کند. حمایت انتقادی از بیانیه شماره ۱۱ آقای موسوی، بر این ارزیابی استوار است.
آنچه که باید در مرکز تأمل ما قرار گیرد، سازش با رژیم نیست؛ زیرا حکومت ولائی- نظامی هیچگونه آمادگی و هیچ استعدادی برای سازش با آزادیخواهان ایران ندارد. مسأله محوری در فرایند دموکراتیزه کردن ایران، تغییرات ساختاری است که به جدائی دین از دولت بیانجامد. به این ترتیب موضوعی که باید در مرکز تأمل اپوزسیون قرار گیرد، کم و کیف نسبت اسلامگرایان با نظام دموکراسی مبتنی بر حقوق بشر است.
متأسفانه ما از تجارب خود می گریزیم و به همین علت نیز همواره مجبوریم از نقطه صفر شروع کنیم. جنبش اپوزسیون ایران در زمینه-ی سازش های سیاسی حامل تجارب تلخ و شیرینی است که به بهای گران بدست آمده است. برای نمونه به تجربه-ی سازش دکتر شاپور بختیار با رژیم شاه می توان اشاره کرد. تشکیل کابینه بختیار بر بنیاد؛ انحلال ساواک، آزادی زندانیان سیاسی، انتخابات آزاد، آزادی بیان و مطبوعات، آزادی فعالیت احزاب، سندیکا و انجمن های صنفی و ... ، نمونه سازش با رژیم در مسیر پیشروی ایران بسوی آزادی و دموکراسی بود. در برابر این سازش، انقلاب به رهبری آیت الله خمینی قرار داشت. ما سازش بختیار را محکوم کردیم و این یک اشتباه تباهی آور بود...!
تلاش ـ با سپاس از شما
۲۶/۱۲/۲۰۰۹
به نقل از: www.talashonline.com
|