یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

گفتگو با فصلنامه ی تلاش
رادیکالیسم برابر با خشونت و خشونت طلبی نیست!


ف. تابان


• در حکومت اسلامی هر خواسته ی مسالمت آمیز با خشونت سرکوب شده است و ربطی به «ساختار شکنی» نداشته است. ظرفیت این حکومت برای اعمال خشونت بی پایان است و پاسخ به هر اعتراضی، خشونت حکومتی بوده است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ٨ دی ۱٣٨٨ -  ۲۹ دسامبر ۲۰۰۹


توضیح: مصاحبه زیر در اصل برای مجموعه ای تحت عنوان «دفتر سبز» (فصلنامه تلاش ـ شماره‌ی ٣٣) در نظر گرفته شده بود. انطباق موضوع محوری این گفتگو با روند رویدادهائی که در میهنمان به چشم می‌خورند و حوادث چند روز اخیری که بار دیگر شهرهای ایران را در دود و خون فرو برده است، ما را بر آن داشت که پیش از موعد چاپ فصلنامه، مصاحبه را در «تلاش آنلاین» منتشر نمائیم.
به موازات بسته شدن روزنه های امید به تحولاتی مسالمت‌آمیز و از میان برداشتن کوچکترین امکان بیان نارضایتی به شیوه‌های مدنی و پیشتر رفتن رژیم در بکارگیری خشونت عریان در معابر، خیابانها و در مکانهای گردهم‌آئی مردم ناراضی، دستگیریهای گروهی یکی از مهمترین پرسش‌ها پیش پای مبارزین جنبش سبز قرار گرفته است، پرسشی اساسی در باره‌ی چگونگی پیشبرد مبارزه و گزینش روشها، این پرسش که تا کجا رژیم خواهد توانست اراده‌ی ‌خود را و به خشونت کشاندن یک مبارزه‌ی مدنی و مسالمت‌آمیز و از دست دادن خویشتن‌داری تحمیل کند؟
با برآمد جنبش سبز و تعریف و تصویری که از خویشتن داری و مسالمت‌جوئی خود ارائه داد، نوید و نطفه های اطمینان‌بخشی در کسب آزادی و دمکراسی و حقوق برابر انسانی و شهروندی برای آینده‌ی ایران در دلها ‌پرورانده شد.    اما در شرایط سختی که هر صدای اعتراضی، حتا حضور همراه با سکوت به سختی و با ددمنشی تمام فروکوفته می‌شود، تا کجا می توان انتظار خویشتن داری داشت؟ آن هم از روانهای دلاور و گردن‌افراشته‌ی آرمانخواه جوانی که تاب تحقیر علیه خود و میهنشان را نیاورده‌ و با جان و دل برخاسته‌اند؟ رژیم اسلامی عزم خود را جزم کرده که به هر شکلی بماند، حتا به قیمت کشتار مردم.
بر بستر چنین شرایط سختی در میهنمان، از مدتی پیش از فرارسیدن روزهای تاسوعا و عاشورا، با تشخیص و پیش‌بینی فرارسیدن لحظه‌های طرح چنین پرسشی، دست در کاران تلاش برآن شدند، موضوع این پرسش را با کسانی به بحث بگذارند که خود روزگاری در اوج آرمان‌خواهی، غرور و گردنفرازی راه مبارزه‌ای خشونت بار را در برابر دیکتاتوری وقت و برای شکستن کمر آن در پیش گرفتند. بحثی با نگاه به تجربه‌ ی نسلی از جوانان میهنمان در گذشته و بر محور آن پرسش و همچنین این پرسش که آیا بکارگیری قهر و خشونت، در مقابله با قهر حکومتی ما را به سرانجامی که می‌خواهیم، خواهد رساند؟   

*****


تلاش ـ برخی از شعارهائی که در این چندماه گذشته در خیابانهای ایران داده شد، محل بحث و برخورد بسیار قرار گرفت. شما نیز از جمله کسانی بودید که در این بحث و بر سر مضمون شعارها شرکت جستید. اما بسته به مواضع سیاسی افراد، شعارهای مورد نقد و درجه حساسیت‌ها متفاوت است. در حالی که شما به عنوان نمونه شعارهائی نظیر «مرگ بر روسیه» و «نه غزه،...» از دریچه «مسئولیت بین‌المللی» جنبش اجتماعی ایران مورد نقد قرار داده، برخی نیز شعار «جمهوری ایرانی» را نپسندید. گروه‌هائی از همراهان و مدافعان فعال در جنبش سبز که گامهای خود را در چهارچوب قانون اساسی و به ملاحظه حفظ نظام جمهوری اسلامی برمی‌دارند، هم آن، هم این و هم «مرگ بر...» رادیکال و بعضاً انحرافی تلقی نمودند. چه کسی و چه مقامی، یا بهتر است بگوئیم چه محک و معیاری در جنبشی به این گستردگی و فراگیری درستی یا نادرستی شعار تظاهراتهای خیابانی یا بربامها را تعیین می‌کند؟

تابان: هیچ کس و هیچ مقامی نمی تواند معیار و محکی برای درستی و نادرستی شعارها باشد، زیرا چنین محک و معیاری اساسا وجود ندارد. در برخی مقاطع، بعضی شعارها فرادستی می یابند، اما این فرادستی هم الزاما به معنی درستی آن ها نیست. در همین حکومت جمهوری اسلامی، از ابتدا تا چندی پیش، ما شاهد فرادستی شعارهایی بوده ایم که از سوی حکومت مطرح می شده اند که هیچ کدام هم از نظر مخالفان درست نبوده اند.
در سیاست معلم و رهبر و آموزگاری وجود ندارد که بتواند حرف آخر را چنان بزند که مورد توافق همه باشد. حتی اگر هم وجود داشته باشد، شاگردان او معمولا از حرف هایش تفاسیر متفاوتی می کنند. بنابر این سیاست محل اختلافات و برداشت های مستمر است و وحدت کامل در آن حاصل نمی شود.
شعارها حاصل و بیان فشرده ی منافع و سیاست ها هستند. در جامعه منافع طبقاتی، اجتماعی، صنفی، گروهی، قومی، جنسیتی و نسلی متفاوتی وجود دارد که به گوناگونی در شعارها منجر می شوند.
اما حتی در یک حزب و گروه سیاسی نیز که منافع مشترک و معینی را دنبال می کند این گوناگونی و گاه تقابل شعارها وجود دارند. زیرا سیاست فقط بازتاب ساده ی منافع نمی تواند باشد، بلکه عوامل بسیار دیگری از جمله ارزیابی از موقعیت ها، چشم اندازها و راه های رسیدن به آن سیاست معین وجود دارند که غالبا ارزیابی عمومی و مشترک در مورد آن ها به دست نمی آید و در نتیجه به سیاست های مختلف و شعارهای متفاوت می انجامد. سیاستی که از نظر یک گروه صحیح به نظر می آید، می تواند از طرف گروه دیگری کاملا نادرست باشد. صحنه ی مبارزه ی سیاسی، صحنه ی رقابت میان سیاست هاست که در شعارها بازتاب می یآبد. وقتی منافع و سیاست های گروه های اجتماعی بزرگی در کشور در یک جهت قرار می گیرد و همسو می شود، شعارهایی که بیان این سیاست ها هستند هم از اقبال عمومی تری برخوردار می شوند، مثل شعارهای نظیر «مقابله با دولت کودتا» یا «مرگ بر دیکتاتور» و همه ی شعارهایی که در جهت دموکراتیزه کردن جامعه هستند و این روزها در جامعه ی ما محبوبیت و مقبولیت یافته اند. این خواست ها در حال حاضر به خواست اکثر مردم ایران تبدیل شده است و البته مخالفان مصمم و پروپا قرص خود را هم دارد.
از این رو بحث و برخورد، رقابت و حتی مبارزه – که در برخی موارد خونین و خشن هم می شود - در مورد شعارها همواره باقی خواهد ماند. اما نکته ای را که در این میان می توان افزود، هوشیاری در طرح به موقع شعارهایی است که از اقبال عمومی و پشتیبانی گسترده روبرو می شوند. یک شعار که بازتاب دهنده ی منافع بخش های بزرگی از جامعه هم باشد، می تواند همیشه مورد پشتیبانی آن ها قرار نگیرد. شرایط معینی این پشتیبانی را باعث می شود و حتی طرح و نوع معینی از آن شعار – و خواسته – می تواند موجب تقویت و یا تضعیف آن گردد.
در مورد مثال هایی که شما مطرح کرده اید، همه ی این ملاحظات به خوبی دیده می شود. زیرا این شعارها که امروز محل بحث و گفتگو هستند، بازتاب سیاست ها و – البته در نهایت خود – منافع گروه های اجتماعی مختلفی هستند که در جنبش مردم ایران حضور دارند.


تلاش ـ اساساً «رادیکال شدن» یک حرکت مردمی به نیروی شعار یعنی چه؟

تابان: در مورد «رادیکال شدن» و رادیکالیسم این روزها بحث های زیادی صورت می گیرد که به موقع خود جا دارد به آن ها پرداخته شود. اما حرکات مردمی را به طور عمده می توان دارای دو خصلت مهم دانست، یکی محتوا و در واقع خواست ها و دیگر شکل و چگونگی بروز این خواست هاست. «رادیکال شدن» در اساس در شعارها و خواست ها صورت می گیرد و نمی تواند غیر از این باشد. هر چقدر خواسته های یک جنبش و لاجرم شعارهای آن بیشتر متوجه ی ریشه های نظم موجود (و شاید بشود گفت کهنه) بشود، آن حرکت بیشتر به رادیکالیسم نزدیک می شود. در همین «جنبش سبز» ما شاهد رشد مداوم این رادیکالیسم هستیم. اعتراضی که با خواست تجدید انتخابات و جستجوی رای خود شروع شد – یعنی خواست هایی که همگی در چارچوب نظم موجود علی الاصول قابل تحقق بودند – و هیچ رادیکالیسمی در آن ها نبود، هر چه جلوتر آمده است، بی اعتنا به هشدارهایی که از همه طرف متوجه ی آن شده است، به طرح خواست هایی پرداخته است که دیگر در چارچوب نظم موجود قابل وصول نیستند و از این نظر می توان گفت که جنبش دموکراتیک در ایران در طول شش ماهه ی گذشته به طور مستمر در حال رادیکال شدن بوده است.
متاسفانه به دلیل سلطه ی نوعی از گفتمان اصلاح طلبی در جامعه ی ما که از دوم خرداد به وجود آمد و هنوز هم کماکان و تا حدودی ادامه دارد، بسیاری از مفاهیم سیاسی و اجتماعی وارونه و مطابق میل این جریان بازتعریف شده اند و یکی از این مفاهیم رادیکالیسم است که در فرهنگ اصلاح طلبی دوم خردادی که به تدریج به بخش دیگری از نیروهای سیاسی هم تسری یافته است، برابر با خشونت و خشونت طلبی گرفته شده و به طور دائم مورد مذمت قرار می گیرد.


تلاش ـ به این ترتیب از نظر شما در شعار و مطالبه پیشتررفتن و بیشترخواستن، الزاماً ربطی به خطرِافتادن به راه‌ها و روشهای خشونت‌آمیز ندارند. آیا اساساً چنین خطری، بالقوه یا بالفعل، جنبش را تهدید می‌کند؟ چه عواملی می‌توانند زمینه‌ساز کشانده شدن «جنبش دمکراتیک» به خشونت گردند؟

تابان: باید دید هدف چیست؟ هدف مسالمت است یا دموکراسی؟ من اصلا ارتباط تنگاتنگ بین این دو را که برخی ها درصددند برقرار کنند و علامت مساوی بین آن ها بگذارند قبول ندارم و فکر می کنم یکی کردن مسالمت و دموکراسی اشتباه است. این ها مفاهیمی است که ساخته شده تا مبارزه ی مردم ایران را به هر قیمتی هست در چارچوب «نظام» و «قانون» نگاه دارد. سال هاست دارد تبلیغ می شود که «ساختار شکنی» برابر با «خشونت» است. اما کدام تجربه ای این را ثابت کرده است؟ در انقلاب بهمن، رادیکالیزه شدن شعارها و حتی خود انقلاب، منجر به تشدید خشونت نشد. حکومت شاه برای اعمال خشونت ظرفیتی داشت و بیشتر از آن نرفت. در حکومت اسلامی هر خواسته ی مسالمت آمیز با خشونت سرکوب شده است و ربطی به «ساختار شکنی» نداشته است. ظرفیت این حکومت برای اعمال خشونت بی پایان است و پاسخ به هر اعتراضی، خشونت حکومتی بوده است. اگر ما بخواهیم «پیشتر رفتن» را به «خشونت» مربوط کنیم، ان وقت باید از خواست برکناری این حکومت دست برداریم، شاید مجبور شویم از خواست های دیگر خود هم دست برداریم و مرتب محدود و محدودتر شویم تا مبادا «بسیجی» و «پاسدار» عصبانی شود.
اما این جا یک سوال بزرگ وجود دارد که پاسخ های متفاوتی برای آن می تواند وجود داشته باشد. آیا تشدید مبارزات مردم و رادیکالیزه شدن این مبارزه، حکومت را به عقب می راند و دستش را برای اعمال خشونت بیشتر می بندد یا عقب نشینی از خواسته های اساسی؟ بعضی ها معقتدند که هر چه جنبش مردم، حکومت را بیشتر تحت فشار بگذارد و او را بیشتر به گوشه ی رینگ ببرد، امکان اعمال خشونت بیشتر از آن سلب می شود. یعنی قدرت در برابر قدرت. این حکومت هیچ زبان دیگری را جز این نمی فهمد.
متاسفانه عده ای شیپور را از سر گشادش می نوازند. در حالی که عامل اصلی همه ی خشونت ها در مبارزه ی سیآسی در کشور ما حکومت اسلامی است، این عده همه ی هم و غم خود را صرف آن کرده اند که دایم به مردم مردم هشدار بدهند. آن ها روی خود را به سوی مردم کرده و یک تابلوی «خشونت ممنوع» هم سر دست گرفته اند. باید به این عده گفت: رویتان را از مردم به سوی حکومت برگردانید. اگر حقیقتا دنبال منشاء خشونت و مبارزه با آن می گردید، باید روی خود را به سوی حکومت برگردانید. منشآ خشونت آن جاست. هر مبارزه ای قواعد خاص خود را دارد که باید از جانب همه ی طرف های بازی رعایت شود وگرنه اصل بازی بر هم می خورد. اگر شما ده بار به مسالمت دهان خود را باز کردید تا حرفی را بزنید و هر ده بار مشتی بر دهان شما فرود آمد، در بار یازدهم اگر توانش را داشته باشید، آن دست را می گیرید و در هم می شکنید. این قانون زندگی است.
به این ترتیب در پاسخ به سوال شما باید به صراحت و تاکید بگویم که زمینه ساز کشانده شدن جنبش مردم ایران به خشونت فقط حکومت جمهوری اسلامی است که هر خواسته ای را سرکوب می کند. به جای هشدارهای مداوم به مردم، باید به حکومت گفت و به او حالی کرد که صبر مردم همیشگی نیست.


تلاش ـ در مقایسه‌ای که میان دو رژیم از نظر ظرفیت سرکوب کرده اید، می‌گوئید: « حکومت شاه برای اعمال خشونت ظرفیتی داشت و بیشتر از آن نرفت.» اما علیرغم این بنیان‌گزاران جنبش قهرآمیز که خودِ شما نسل بعدی آنها بودید که این روش مبارزه را تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داد، در مقابله با آن رژیم و برای سرنگونی آن دست به اسلحه بردید. به این ترتیب آیا گرایش به خشونت را نمی‌توان هر زمان با استناد به خشونت‌گری و سرکوب حکومتها توجیه کرد؟ آیا اختیار تصمیم ما در دست رژیم‌هاست؟ پس نقش عنصر اختیار و گزینش مبتنی بر آگاهی در روش‌ها چیست؟ آیا برای رسیدن به هدف باید و می‌توان به هر روشی دست انداخت؟

تابان: وجود «علیرغم این» در آغاز این پرسش، نشان دهنده ی جهت گیری معینی است، احساس مثبتی نسبت به «خشونت کمتر» به وجود می آورد. یکی از گرفتاری های بزرگ ما این است که این حکومت در سفاکی و اعمال خشونت و سرکوب تا جایی پیش رفته است که پیشینیان خود را «روسفید» کرده است و این اصلا خوب نیست که جامعه و مردم ایران نسبت به سرکوب ها و خشونت ها بی تفاوت بمانند و یا بی تفاوت بشوند و حساسیت خود را نسبت به آن ها از دست بدهند. جامعه ی ایران باید به هر گونه خشونت و استبداد در حکومت خود و در تاریخ جامعه ی خود با حساسیت کامل بنگرد، به خصوص اگر بخشی از این تاریخ بخواهد دوباره خود را بازسازی کند. در پرسش شما چهار سوال مختلف به دنبال هم آمده است که پاسخ مفصلی را می طلبد. من بار دیگر می خواهم این نکته را تاکید کنم که روش های مبارزه ی سیاسی در جامعه را قبل از همه (روی قبل از همه تاکید می کنم) حکومت ها هستند که تعیین می کنند و بنابر این می توان گفت که تاحدودی اختیار تصمیم ما در این زمینه متاسفانه در دست حکومت هاست. آن ها هستند که شرایط مبارزه ی علنی، قانونی، غیرقانونی، مخفیانه و همه ی انواع دیگر آن را تا حدود زیادی بر احزاب و فعالین سیاسی تحمیل می کنند. از همین رو هم هست که با حساسیت می گویم هشدارها نسبت به گسترش خشونت باید به طور عمده متوجه ی حکومت باشد نه مردم.
طبیعتا اینجا هدف ما ارزیابی در مورد مشی مسلحانه و چریکی که قبل از انقلاب در جامعه ی ما آغاز شد، نیست، اما می خواهم به این نکته توجه دهم که این مبارزه یک باره مثل رعد در آسمان بی ابر نبود که بر جامعه ی ما فرود آید. خیلی راه ها تجربه شد و به بن بست خورد. کسانی مثل مهندس بازرگان که در سیاست استخوانی ترکانده بودند، به حکومت هشدار دادند که راهی که می رود موجب آن می شود که جوانان تفنگ به دست بگیرند – آن هم در فضایی که خشونت در سطح جهانی تقدیس می شد و اوضاع به کلی دیگری بود -. متاسفانه حکومت پهلوی این هشدارها را نشنید و بر خودکامگی ها افزود.
من در اینجا این موضوع را می خواهم به بحث بگذارم که به فرض آن که مبارزه ی مسلحانه را از ابتدا هم اشتباه بشناسیم، اما در وقوع این اشتباه چه کسی را باید بیشتر سرزنش کنیم؟ جوانانی را که همه ی زندگی خود را در راه کشور و مردم خود می گذاشتند و به هر دری می زدند به بن بست می رسیدند و هیچ راهی برای فعالیت آزادانه و مسالمت آمیز برای آن ها باز نمی شد، یا حکومتی که با نقض مداوم قانون و بستن هر راه فعالیت مسالمت آمیز، زندان و شکنجه و سرکوب به خواست های این جوانان و تلاش های آن ها پاسخ می داد؟ این موضوع را از این جهت مطرح می کنم که همین امروز نیز ما با این پرسش مواجه هستیم. اگر هشدارهای متعدد در مورد پرهیز از خشونت بی نتیجه ماند و علیرغم آن عده ای از جوانان این کشور که راهی برای فعالیت های مسالمت آمیز نمی یابند، دوباره به فکر مقابله به مثل افتادند، چه کسی را باید سرزنش کرد؟ این جوانان پرشور و شاید کم آگاه را و یا حکومتی که راه را برای فعالیت های مسالمت آمیز و آزادانه سلب کرده است؟ من به صراحت می گویم اگر دوباره صدای تفنگ در کشور ما شنیده شد، مسئولیت اصلی و درجه ی اول با حکومتی است که نمی خواهد صدای مردم را بشنود و به آن ها اجازه ی فعالیت مسالمت آمیز وآزادانه را نمی دهد. بر افکندن خشونت در درجه ی اول گردن گذاشتن به خواست مردم و استقرار آزادی های سیاسی است و مسئولیت استقرار این ازادی ها بر عهده ی حکومت ها است.


تلاش ـ نمونه مهندس بازرگان شاید مثال نیکوئی باشد، به عنوان سیاست‌پیشه‌ی ملایمی که به حق روشهای دیگری را دوست داشت، اما دیگر روشن شده است که در عمل تسلطی بر نفس خود نداشت و به همین دلیل بدترین بهره‌برداری‌ها از وی صورت گرفت. برخلاف تصورات مکانیکی سیاستمدارانی چون مهندس بازرگانها، در سیاست وقتی پای آگاهی، اختیار و تسلط بر تصمیم و رفتار پیش می‌آید ـ که امروز مردم ما به ویژه جوانانمان برای تحقق مناسب‌ترین شرایط آن با رژیم مبارزه می‌کنند ـ دیگر از خاصیت و قانون دومینوئی نمی‌توان سخن گفت، زیرا نه انسان سنگ بی‌جان دومینوست و نه در سیاست قانون فیزیک محض عمل می‌کند.
امروز هنوز بسیار نادرند چهره و جریان‌های سیاسی که به بکارگیری خشونت در مقابله با ددمنشانه‌ترین سرکوبهای رژیم بی‌اندیشند. برعکس از هر سو با هشیاری و بیداری به دوری از آن روش‌ها توصیه شده و نسبت بدانها هشدار داده می‌شود. در عمل هم ما شاهدیم که تا امروز جوانان‌مان با دست خالی، اما عقلی پراز ابتکار و خلاقیت مبارزاتی، با خویشتن‌داری و حتا گاه با سکوت! بالاترین دلاوری‌ها را آفریده‌اند.
در چنین شرایطی پرسش ما از شما به عنوان یکی از نسل‌های پیشین که در مبارزات دوران جوانی خود همه «روزنه‌ها را بسته دید» و یک زندگی خشونت‌بار با همه پیامدهای جانسوز و جانکاه ، هم برای خود و هم برای کل جامعه ـ ثبت چنین تجربه‌هائی برای هیچ جامعه‌ای شادی‌آور نیست! ـ را در پیش گرفت، این است که با توجه به آن تجربه چه توصیه‌ای برای نسل جوان و مبارز امروز دارید؟

تابان: ظاهرا ما مثل سی و چند سال پیش، امروز هم نمی توانیم زبان همدیگر را بفهمیم. سوالات شما این ذهنیت را ایجاد می کند که مسئولیت ایجاد خشونت با مخالفین است. از جوانانی که «زندگی خشونت بار» را بر جامعه تحمیل کردند با گشاده دستی انتقاد می کنید، اما از حکومتی که در برابر آن ها قرار داشت و استبدادی که حاکم بود، هیچ نمی گویید. من در صحبت هایم کوشیده ام بر این نکته انگشت بگذارم که این مسئولیت در درجه ی اول و به طور قاطع متوجه ی حکومت هاست.
انتظارم این بود که در مورد خود مفهوم «خشونت» گفتکو و تامل بیشتری صورت می گرفت، زیرا امروز ما شاهد آن هستیم که این مفهوم دستخوش سوءاستفاده های گسترده است و از جمله بسیاری از اصلاح طلبان «رادیکالیسم» و «ساختارشکنی» و فراتررفتن از ساختارهای موجود را هم متراداف با اعمال خشونت می شمارند. من نمی دانم شما وقتی در مورد «خشونت» از من سوال می کنید، اصلا چه مفاهیم و چه اعمالی را در نظر دارید. اگر این مفاهیم مشترک بشوند، احتمالا نتیجه گیری هم آسان تر خواهد شد. من فکر نمی کنم در این مورد اختلاف نظری باشد که اعمالی نظیر تخریب اموال عمومی، تعرض به جان و مال و ناموس مردم، شکنجه و زندانی کردن و ضرب و شتم که نشانه های بارز اعمال خشونت هستند، محکوم هستند و ما متفقا کاربرد چنین روش هایی را در مبارزه ی سیاسی محکوم می کنیم. نکته اما اینجاست که توده ی مردم – این جا صحبت بر سر یک جنبش سراسری مردمی است و نه فعالیت یک گروه سیاسی کوچک - اصولا امکان انجام چنین خشونت هایی را کمتر دارند و چنین خشونت هایی به طور عمده از سوی گروه های سازمان یافته ی رسمی و غیررسمی حکومتی صورت می گیرد.
جنبش های مردمی ذاتا جنبش هایی مسالمت آمیز و مسالمت جو هستند. مردم حقوق بدیهی و طبیعی خود را می خواهند. می خواهند ازاد باشند هر طور دوست دارند حرف بزنند، و رفتار کنند، ظلم در جامعه نباشد، فقر نباشد، بی عدالتی نباشد و از زندگی قابل قبولی برخوردار باشند. مردم نه دنبال تخریب اموال عمومی هستند، نه آزار دادن به دیگران، نه به دنبال شکنجه کردن کسی هستند و نه اصلا زندانی دارند که مخالفین خود را زندانی کنند و آزار بدهند. از این نظر، من نگرانی چندانی نسبت به اعمال خشونت از جانب جنبش های مردمی ندارم، نگرانی از سوی مقابل است و اعمال خشونت های سازمان یافته ی رسمی و غیرسمی دولتی که ما هر روزه هم به وسعت شاهد آن هستیم.
از این نظر، اگر قرار باشد توصیه ای برای نسل جوان و مبارز امروز داشته باشم این توصیه در درجه ی اول این است که به هیچ روی از خواست ها و مطالبات خود کوتاه نیایند و به بهانه های واهی از حقوق خود صرف نظر نکنند. در این جا می خواهم بر این نکته نیز انگشت بگذارم که «حق دفاع از خود» که در خیلی از مفاهیم و مکاتب حتما جزو «اعمال خشونت آمیز» قرار می گیرد، از جمله ی این حقوق است که در مکاتب حقوق بشری هم به رسمیت شناخته شده است.
در سیاست فقط یک اصل طلایی و همیشگی وجود دارد و آن اصل، تحلیل مشخص از شرایط مشخص است. مردم و جوانان ایرانی باید خود راه های مقابله با حکومت را تشخیص بدهند و به تجربه و در جریان عمل این را دریابند. هیچ اصل جهانشمولی در اینجا وجود ندارد.


تلاش ـ و به عنوان آخرین پرسش، نظرتان در باره‌ی این سخن چیست که گفته می‌شود؛ بکار‌گیری خشونت نشانه‌ی ندانستن و نفهمیدن سیاست است و نداشتن زبان استدلال و قدرت بیان؟

تابان: با بخش دوم این پرسش شما می توانم موافقت کنم، کسی که قدرت استدلال و بیان ندارد، برای پیشبرد نظر و منافع خود به زور و خشونت متوسل می شود. با بخش اول اما موافقت ندارم. سیاست از مفهوم حکومت و حکومت کردن و اعمال قدرت مطلقا جدا نیست و حکومت و حکومت کردن همواره و تا به امروز با اعمال خشونت همراه بوده است. به تاریخ بشری اگر بنگریم اعمال خشونت و سیاست و قدرت (دولت) در هم تنیده بوده اند. واقعیت البته این است که همراه با پیشرفت جوامع و رشد فرهنگ انسانی، این اعمال خشونت همواره محدودتر شده و یا در اشکال پیچیده تر و پنهان تری جریان یافته است، اما تا به امروز این اصل همچنان باقی مانده است و سیاست کاملا با خشونت، سرکوب و دیکتاتوری آلوده و همراه بوده است. قطعا زمانی می رسد که با محو حکومت های متکی بر اقلیت و استبداد و دیکتاتوری، به تدریج خشونت از عرصه ی مناسبات سیاسی حذف شود. ما اساسا در همین جهت مبارزه می کنیم. از این نظر می توانم در پاسخ به پرسش شما بگویم که آرزوی همه ی ما جهانی است که خشونت و استبداد در سیاست به کلی از آن رخت بربسته باشد. امروز اما متاسفانه سیاست آن هم در جوامعی مثل ما آلوده به بدترین و غیرانسانی ترین خشونت هاست.


تلاش ـ با سپاس از شما
۱٨/۱۲/۲۰۰۹
به نقل از: www.talashonline.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۹)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست