یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

انقلاب یا اصلاح یا...


سعید رهنما


• رژیم جمهوری اسلامی از راه تظاهرات خیابانی ــ هر چند هم که بسیار پر اهمیت است ــ به پایان نمی رسد. خاتمه آن زمانی است که کارگران و کارمندان نفت٬ صنایع استراتژیک٬ برق و آب٬ و موسسات آموزشی و دولتی دست از کار بکشند. برای این کار زمان و تدارکات وسیع و سازماندهی سراسری لازم است٬ که جنبش اصلاحی رادیکال باید آنرا هدایت کند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۹ دی ۱٣٨٨ -  ٣۰ دسامبر ۲۰۰۹


اشاره: متن زیر مقدمه بیست دقیقه ای مناظره «انقلاب یا اصلاح» است که در ٢٣ نوامبر در دانشگاه تورونتو برگذار شد.



برای مبارزین اجتماعی و سیاسی در نقاط مختلف جهان پرسش اصلی همیشه این بوده که آیا تحول اجتماعی و نیل به دموکراسی٬ آزادی های سیاسی٬ و عدالت اجتماعی با شیوه های مسالمت آمیز٬ تدریجی و پیشرونده و با استفاده از ابزار های پارلمانی امکان پذیر است ٬ یا بر عکس راهی نیست جز اعمال زور٬ قیام توده ای٬ و نابودی نهاد ها و نظم موجود و ایجاد یک نظام سیاسی جدید از طریق انقلاب قهر آمیز.
بحث انقلاب و اصلاح بسیار پیچیده است و هر دو مفهوم تعابیر مختلفی دارند. هر دو با مسئله «تغییر» سروکار دارند٬ و طنز تلخ این است که هر دو نیز می توانند به نظام موجود «تداوم» بخشند٬ یعنی نوع سیستم تغییر نمی کند٬ اما بازیکنان آن جایگزین می شوند. اصلاح طلبان براحتی می توانند جذب نظام موجود شوند و به بقاء آن کمک کنند٬و انقلابیون میتوانند نظام دیکتاتوری و سرکوبگر جدیدی را پایه ریزی کنند. مفهوم اصلاح برای پاره ای ایجاد چند تغییر جزئی است تا سیستم موجود را تا حدی قابل تحمل تر کند٬ و برای پاره ای اصلاح شیوه مسالمت آمیز و تدریجی تغییر نظام موجود است. برای انقلاب نیز مفاهیم متفاوت است. صحبت از انواع انقلاب است : انقلاب سیاسی برای جایگزینی حکومت٬ انقلاب اجتماعی برای تغییر کل سیستم٬ انقلاب خلقی٬ انقلاب کارگری٬ انقلاب دهقانی٬ و .. نقطه مشترک تمامی آنها البته توسل به قهر و اتخاذ روش های خشونت آمیز است.
از دوران انقلاب های بزرگ اروپا در ١٨٤٨ تا کنون٬ در بسیاری از نقاط جهان طیفی از جریانات سیاسی در مقابل استبداد های حاکم قد بر افراشته اند که یک سوی آن لیبرال دموکرات ها٬ سپس سوسیالیست رفرمیست ها ٬ و در سوی دیگر انقلابیون قرار داشته اند. آلفونس لامارتین ها٬ لوئی بلان ها٬ و اوگوست بلانکی ها با نام های مختلف در زمان ها و مکان ها مختلف٬ سیاست های کمابیش مشابه اسلاف خود را پیش برده و به شکست ها و موفقیت های مقطعی نیز دست یافته اند. اختلاف نظر میان این نیروهای اپوزیسیون در اغلب موارد بحدی بوده که عمدتا بجای همکاری بر علیه استبداد یا دیکتاتوری حاکم٬ بر علیه یکدیگر مبارزه کرده اند. ماجرا کماکان ادامه دارد.
اگوست بلانکی انقلابی بزرگ فرانسوی قرن ١٩ از جمله پایه گذاران تفکر انقلابی بود که بسیاری از جمله مارکس و انگلس را مستقیم و غیر مستقیم تحت تاثیر قرار داد. انقلابی گری او متکی به اقلیت برگزیده ای بود که می بایست انقلاب را بر علیه نظم حاضر هدایت کند٬ چرا که از نظر او اکثریت مردم بدلیل محرومیت و زندگی زیر سلطه استبداد سیاسی و مذهبی قادر به تشخیص منافع خود نیستند٬ و اقلیت رهبران انقلابی باید آنها را هدایت کند.
مارکس و انگلس با همه شیفتگی شان به بلانکی٬ تئوری توطئه گرایانه این «کیمیاگر انقلاب» را که متکی به اقلیتی محدود بود٬ محکوم نمودند. در مقابل تئوری انقلابی خود را پایه ریزی کردند که بر «جنبش مستقل و خودآگاه اکثریت وسیع» و «اعتلای ذهنی طبقه کارگر» متکی بود. باید به این صفات دقت کرد و من به آن باز خواهم گشت.
اما مارکس و انگلس خود نیز در زمینه وقوع این انقلابات در اروپای پیشرفته دچار توهم بودند. انقلابات ١٨٤٨ در کشورهای مختلف اروپا امید های فراوانی را (همزمان با انتشار مانیفست کمونیست) بوجود آورد٬ اما همگی شکست خوردند. سالها بعد انگلس نوشت که در ١٨٤٨ ما بر اثر بی تجربگی ناشی از جوانی به هیجان آمدیم و بیهوده انتظار داشتیم که سرمایه داری در مرحله اول تحول خود سرنگون شود. نیز نزدیک به ۵٠ سال بعد در مقدمه ١٨٩۵ کتابچه مارکس٬ مبارزه طبقاتی در فرانسه نوشت که نمی توان قدرت را با حمله غافلگیرانه چند پیشگام مبارز و بدون حمایت تمامی طبقه کارگر٬ بدست آورد. این مقدمه طولانی با تشریح تجربه سوسیال دموکراسی آلمان٬ تاکتیک های انقلابی را زیر سوال میبرد و استفاده از ابزار پارلمانی را برای بقدرت رساندن طبقه کارگر ممکن می بیند. بعد از او رهبران سوسیال دموکراسی آلمان٬ از جمله برنشتین و بعدا کائوتسکی نیز بر ضرورت اصلاحات تاکید کردند٬ و راه خود را از انقلابیون٬ از جمله رزا لوگزامبورگ و کارل لیبکنخت جدا کردند. برنشتین دموکراسی را پیش شرط سوسیالیسم قلمداد کرد٬ اما در عمل او و رفرمیست ها راه افراط دیگری را در پیش گرفتند که به آن اشاره خواهم کرد.
مارکس و انگلس از جنبش عظیم چارتیست ها که از بزرگترین جنبش های طبقه کارگر در تاریخ است و قبل از این انقلابات در انگلستان بسیار صنعتی بوجود آمده بود٬ نیز بخاطر دور شدن از رادیکالیسم دلسرد شدند (واقعیت البته این بود که چارتیست ها شکست نخوردند و سالها بعد٬ ۵ فقره از ٦ فقره خواست آنها (از جمله حق رای همگانی بدون داشتن مالکیت و .. ) به مرحله عمل رسید٬ و بسیاری از اصلاحات پارلمانی انگلیس و قدرت اتحادیه های کارگری دست آورد آنها بود).
در مراحل بعدی انتظار انقلاب و شکست انقلاب ها از جمله کمون پاریس دلسردی های بیشتری را برای آنها بهمراه داشت. مارکس که در دوران کمون پاریس از کمونارد ها هم تند تر میرفت و بعد از شکست کمون به آنها خرده گرفت که به اندازه‌ی کافی جلو نرفتند، و ماشین دولتی را "خرد" نکردند‌. اصطلاحی که چپ‌های رادیکال جهان از جمله چپ‌های سنتی خودمان هنوز با لذت و شعف آن را تکرار می‌کنند، و همگی بی‌توجه به وجود پیش‏شرط‌های ایجاد نظامی جدید، در آرزوی خرد کردن ماشین‌های دولتی موجود در همه جا هستند
اما مارکس‏ ده سال بعد از کمون پاریس‏ در نامه‌ای به یکی از رهبران سوسیالیست هلند نظر کاملا متفاوتی را ابراز می‌دارد. این نامه به نظر من یکی از مهمترین نامه‌های سیاسی مارکس‏ است که نه مارکسیسم رسمی، نه مارکسیسم ـ لنینیسم انقلابی، و نه سوسیال دمکرات‌های پارلمانتاریست، هیچ کدام علاقه‌ای به عطف و توجه به آن نداشته‌اند. این نامه در وهله‌ی اول پاسخ اعتراضی مارکس‏ به سوسیالیست‌هایی است که بی‌توجه به وجود شرایط اجتماعی لازم تصور می‌کردند ـ و می‌کنند ـ که با اخذ اکثریت در پارلمان می‌توانند دولت "سوسیالیستی" تشکیل دهند. اما این ایراد مارکس‏ عینا به آنهایی که بی‌توجه به شرایط لازم، امید دارند از طریق یک انقلاب سیاسی سریع قدرت سیاسی را به دست آورند نیز مربوط می‌شود، و به خوبی نظر سیاسی مارکس‏ را در اوج پختگی و قبل از مرگشنشان می‌دهد. ‎‎‎مارکس‏ می‌نویسد: " . . اینکه چه باید کرد و چه کاری را بلافاصله در زمانی معین و در لحظه‌ی مشخصی در آینده باید به انجام رساند، تماماً و کلاً به شرایط واقعی تاریخی‌ای بستگی دارد که عمل باید در آن انجام شود . . . ما نمی‌توانیم معادله‌ای را که عناصری از راه ‌حل را در درون خود نداشته باشد، حل کنیم . . . در عاقبت دولتی که به طور ناگهانی بر اثر یک پیروزی خلقی (پوپولر) سرکار آمده، هیچ چیز مشخصا "سوسیالیستی" وجود ندارد . . . دولت سوسیالیستی در هیچ کشوری نمی‌تواند در راس‏ قرار گیرد، مگر آنکه اوضاع به مرحله‌ای رسیده باشد که بتواند قبل از هر چیز سیاست‌هایی را در پیش‏ گیرد که جماعت بورژوازی را مرعوب کند و فرصت لازم را برای ـ خواسته‌ی اول ـ عمل قطعی ـ به دست آورد.
مارکس‏ در ادامه‌ی نامه می‌نویسد: "ممکن است که مرا به (تجربه) کمون پاریس‏ رجعت دهید. بر کنار از این واقعیت که این (کمون) صرفاً شورش‏ یک شهر در شرایط استثنایی بود، اکثریت کمون به هیچ وجه سوسیالیست نبودند و نمی‌توانستند باشند. با ذره‌ای عقل سلیم کمون می‌توانست حداکثر آنچه را که در آن زمان قابل به دست آوردن بود، به دست آورد ـ (یعنی) یک سازش‏ با ورسای (یعنی دولت موقت «تی یر») به نفع تمامی مردم بود. تصرف بانک فرانسه به تنهایی می‌توانست به نخوت ورسای خاتمه دهد، و غیره، و غیره." (مارکس‏ به دومِلا نوی وِن هویس‏، ٢٢ فوریه ١٨٨١، مجموعه آثار جلد ٤٦ ص‏ ٦٥_٦٧   اگر امروز تاریخ کمون پاریس را دور از توهمات ایدئولوژیک بخوانیم٬ می بینیم که شورش بخشی از شهر پاریس بود که بدنبال شکست و دستگیری لوئی ناپلئون در جنگ پروس و خرابی و بحران سیاسی ناشی از آن بوجود آمد و هیچ حمایتی را هم از دیگر نقاط فرانسه بخود جلب نکرد٬ و به بانک فرانسه دست نزد٬ تا آنکه به دست دولت موقت تی یر افتاد و با خرید اسلحه بیشتر کمونارد ها را شکست داد و هزاران تن را اعدام کرد.

قبلا اشاره کردم که تعریف انقلاب از دیدگاه مارکس با تعریف انقلابیون هم عصرش از جمله بلانکی متفاوت بود. با توجه به صفات و ویژگی هائی که مارکس و انگلس بر شمردند٬ یعنی «جنبش مستقل و خودآگاه اکثریت وسیع» و «اعتلای ذهنی طبقه کارگر» ٬ آیا انقلاب هائئ که بنام مارکس و مارکسیسم روی داد٬ از انقلاب روس گرفته تا انقلاب دهقانی چین یا انقلاب شبانی آلبانی٬ از نوع انقلاب مارکسی بودند٬ یا در واقع همگی از نوع انقلابات نوع بلانکی٬ یعنی انقلاب یک اقلیت رهبری بودند؟ با آنکه اینها همگی جنبش های وسیع توده ای بودند٬ اما توده ها و کارگران از طریق تهییج دنباله رو رهبران انقلاب شدند. انگلس نیز در مورد انقلاب های ١٨٤٨ می گوید حتی اگر اکثریت هم در آن انقلاب ها شرکت داشتند٬ باز این ها انقلاب یک اقلیت بود.

سٍئوال این است آیا واژه های «مستقل»٬ «اکثریت وسیع»٬ و«خود آگاه» را قبول داریم؟. (جالب است که احزاب رسمی پاره ای از آنها را در ترجمه ها حذف کردند٬ از جمله متن فارسی مانیفست کمونیست چاپ مسکو و سایر چاپ های آن کلمه خود آگاه را حذف نموده). اگر توافق است٬ چگونه و در چه روندی اکثریت وسیع آگاهانه به جنبش می پیوندد؟

جواب این سئوال را شاید بتوان از لابلای نظریه های تئوریسین بزرگ مارکسیست٬ آنتونیو گرامشی در یافت. گرامشی بر این باور بود که «تنها راه تخریب جامعه کهن (نظم موجود) .... آغازیدن به ساختن نظمی نوین است». نظم نوین نه از لحظه سرنگونی رژیم قدیم٬ که از پروسه تدارک ایجاد ضد هژمونی بر علیه آن و در اوج قدرت آن رژیم آغاز می شود. گرامشی مفهوم هژمونی را پایه ریزی کرد٬ و در آن بر نقش سیاسی روشنفکران تاکید کرد. روشنفکران ارگانیک هر طبقه نقش سازماندهی نظم جدید را بر عهده دارند و شبکه اعتقادی و نهادی و روابط اجتماعی را سازماندهی می کنند و در مقابل هژمونی حاکم٬ ضد هژمونی را بسط و گسترش می دهند. در بحث دولت و جامعه مدنی سئوال این است که برای آنان که هدف شان سوسیالیسم است آیا اول اکثریت جامعه باید سوسیالیست شوند و سپس دولت سوسیالیستی بر قرار کنند٬ و یا اول عده ای یک دولت سوسیالیستی اعلام کنند٬ و بعد آن دولت جامعه را سوسیالیستی کند. تمامی انقلاب هایی که اشاره شد٬ راه دوم را طی کردند و از هم این رو نیز شکست خوردند. دولتی که مبتنی بر ایدئولوژی یک اقلیت استوار باشد٬ چاره ای ندارد که از طریق زور نظر خود را تحمیل کند٬ مخالفین را سرکوب کند٬ و دیکتاتوری بر قرار کند. حال آنکه همانگونه که سرمایه داران نظام سرمایه داری را از طریق ایدئولوژی حاکم و جلب توافق٬ «کانسنسوس٬» و تبدیل ارزش های سرمایه دارانه به «عقل سلیم» (و نه فقط از طریق زور که بسیاری مارکسیست ـ لنینیست ها بر آن باور دارند) حفظ کردند٬ نیرو های مترقی نیز از طریق ایجاد یک ضد ایدئولوژی می توانند نظم جدید را برقرار سازند. این «انقلاب اجتماعی» دیگر در واقع نیازی به خشونت و خونریزی ندارد٬ و می تواند قدرت دولتی را با تکیه به آراء اکثریت مردم بدست آورد. در این تعریف تفاوت چندانی بین انقلاب و اصلاح نیست.
این راه طبیعتا راهی طولانی است٬ چرا که مبتنی بر مبارزه تدریجی و آموزش و اقناع است. اصل بر مبارزه آزاد در حوزه عمومی (پابلیک اسفیر) است. در این حوزه تمام جریانات و نمایندگان دید گاهها و طبقات مختلف با هم رقابت می کنند و هر جریانی که توانست تعداد بیشتری را جلب کند٬ نفوذش بیشتر می شود٬ و سر انجام بر پایه حمایت مردمی وارد حوزه دولتی می شود و سیاست های خود را پیش می برد. واضح است که طبقه حاکم در نظام سرمایه داری که قدرت دولتی را در دست دارد٬ و ایدئولوژی حاکم اش بر وسائل ارتباط جمعی مسلط است٬ برای دیگر نظرات محدودیت ایجاد می کند٬ و در نظام های دیکتاتوری نظرات دیگران را سرکوب می کند٬ و این کاری سخت تر است که در بحث به آن می پردازم.
اما اصلاح و اصلاحات نیز چه از نظر تاریخی و چه نظری با مشکلات فراوانی روبرو بوده. اصلاح طلبی طیف وسیعی را در بر می گیرد. همانطور که اشاره شد٬ در سمت راست این طیف مصلحین اجتماعی خواستار تغییرات محدود و جزئی در قالب نظام موجود اند. در سمت چپ آن اصلاح طلبانی هستند که خواهان اصلاحات جدی و فزاینده با هدف تغییر تدریجی نظام موجود اند. پیچیدگی بزرگ اصلاح طلبی این است٬ که بر خلاف انقلابی گری٬ نیاز به همراه دارد و برای جلب همراهان ناچار به سازش است. در روند این همکاری ها اصلاح طلبان با خطر مستحیل شدن در نظم موجود و کنار گذاشتن آرمان های تغییر و تحول روبرو هستند. نمونه های تاریخی در جنبش سوسیال دموکراسی٬ از زمان لاسال ها٬ برنشتین ها٬ و کائوتسکی ها در آلمان٬ تا دیگر سوسیال دموکراتهای اروپائئ یا کانادائی فراوانند. اما رفرمیسم رادیکال در صورت موفقیت در جلب وسیع نیروهای چپ دموکرات٬ این شانس را دارد که بر این مشکل تاریخی غلبه کند.
همانطور که در جای دیگری اشاره کرده ام٬ تردیدی نیست که «امکان موفقیت سیاست های میانه رو و تدریج گرا در جامعه ای آکنده از سرکوب و استبداد٬ فقر و نا برابری٬ طبعا محدود است. اما آنچه که تجارب بشری در کشور های متعدد جهان آشکارا نشان داده٬ این است که سیاست انقلاب های فوری٬ طغیان های خود بخودی و قیام های انارشیستی٬ و راه حل های سریع٬ آسان و خلق الساعه به قصد حل معضلات پیچیده اجتماعی ـ که از سوی چپ سنتی پیگیری شده و می شود ـ در تمام عرصه ها و در نیل به آرمان زحمتکشان٬ با شکست مواجه شده است.»
کسانی که معتقد به انقلاب هستند از جمله دکتر حسن پور٬ باید بتوانند بطور مشخص به سئوالات زیر پاسخ گویند :

با کمک چه نیرو یا نیروهائئ می خواهند بلافاصله انقلاب سوسیالیستی بوجود آورند؟
چه نیرو یا نیروهائئ «طبقه کارگر» را بوجود می آورد٬ و نسبت جمعیت این نیرو ها به نسبت کل جمعیت چیست؟ (نگاه به شکل شماره ١)
آیا سوسیالیسم بدون مشارکت وسیع و حمایت قاطع طبقه کارگر و زحمتکشان می تواند استقرار یابد؟
آیا طبقه کارگر می تواند بدون وجود اتحادیه های مستقل کارگری بسیج شود و به جهت کسب آگاهی طبقاتی حرکت کند؟
آیا اتحادیه های مستقل کارگری می توانند بدون وجود یک نظام دموکراتیک بوجود آیند؟
آیا یک نظام دموکراتیک بدون حمایت و مشارکت احزاب مختلف نماینده طبقات و دیدگاههای مختلف می تواند بوجود آید؟

پاسخ درست به این سئوالات این واقعیت را آشکار می سازد که چپ باید ابتدا بهمراه دیگر نیروهای ترقی خواه و مخالف نظام حاکم برای استقرار یک نظام دموکراتیک و آزاد مبارزه کند٬ و سپس این شانس را داشته باشد تا همراه سایر نیروهای جامعه مدنی در حوزه عمومی فعالیت کند و خواست های خود را برای جلب هر چه بیشتر حمایت مردمی مطرح کند و بدون توسل به زور و قهر سیاست های خود را پیش برد.

واما در مورد شرائط امروز ایران و حکومت اسلامی
معادله سیاسی امروز ایران در سه دهه بعد از انقلاب چنین است : از یک سو حکومت اسلامی نشان داده که قابلیت و امکان اصلاح از درون را ندارد٬ مگر آنکه جامعه مدنی آنرا به رژیم تحمیل کند٬ و از سوی دیگر جامعه مدنی نشان داده که قصد انقلاب ندارد٬ مگر آنکه حکومت آنرا به جامعه مدنی تحمیل کند.
تردیدی نیست که مردم ایران رژیم جمهوری اسلامی را نمی خواهند٬ اما کمترین آشنائئ با این هیولا روشن می سازد که جامعه مدنی فعلا در شرائطی نیست که به این رژیم خاتمه دهد. ساختار این رژیم و دستگاههای متنوع سرکوب٬ ایدئولوژیک٬ و اقتصادی آن با هیچ رژیمی در جهان در گذشته و حال قابل مقایسه نیست. این رژیم نظیر رژیم شاه نیست که متکی به یک نفر در راس و وابسته به یک قدرت خارجی باشد. من در اینجا به جزئیات این دستگاههای تو در تو نمی پردازم٬ قبلا با هایده مغیثی در نشریه مانتلی ریویو آنها را به ثفصیل تشریح کرده ایم. دستگاههای سرکوب دو طبقه (سپاه پاسداران٬ بسیج٬ کمیته ها در جوار ارتش و نیروی پلیس عادی٬ سیستم اطلاعاتی ـ امنیتی چند لایه)٬ دستگاههای ایدئولوژیک٬ (مساجد٬ نماز جمعه٬ تشکیلات روحانیت٬ در جوار رادیو تلویزیون و دیگر وسائل ارتباط جمعی تحت کنترل)٬ دستگاههای اقتصادی٬ (بنیاد ها که به میلیون ها نفر مستمری می دهند٬ دستگاه آستان قدس و غیره٬ در جوار درآمد انبوه نفت٬ و غیره)٬ آنچنان قدرتی را ساخته که هیچ نظام استبدادی در تاریخ را با آن نمی توان مقایسه کرد.
تنها شانس مردم ایران این بود که دو ستون اصلی این رژیم٬ یعنی ولی فقیه٬ و سپاه پاسداران٬ غرق در قدرت بی حساب و کتاب به فساد کشانده شدند. رهبر تبدیل به شاه جدیدی شد و سربازان پا برهنه امام زمان٬ به سردار ها و ژنرال های ثروتمند و کاخ نشین مبدل شدند٬ تاجر نفت شدند٬ بساز و بفروش شدند٬ و دولتی در دولت اسلامی تشکیل دادند. نخوت رهبر و اطرافیانش٬ قائله انتخابات را راه انداخت٬ و جامعه مدنی با هوشیاری تمام از آن به نفع خود و بر علیه رژیم استفاده کرد. قطعا این آغاز پایان است. اما بدان معنی نیست که رژیم بزودی سقوط خواهد کرد. متاسفانه علی رغم انتظار پاره ای دوستان در خارج از کشور٬ راهی بسیار طولانی در پیش است. مردم رژیم را نمی خواهند٬ اما رژیم هنوز می تواند بر سر پا به ایستد. بسیاری از خارج توصیه کردند که جواب گلوله را با گلوله باید داد٬ در واقع سیاستی که رژیم آنرا می پسندید٬ چرا که ساده تر می توانست آنرا سرکوب کند٬ و جنبش وسیع مدنی را به چند جریان کوچک مسلحانه تبدیل کند٬ و آنها را یکی پس از دیگری نابود کند.
جنبشی که در ایران آغاز شده و علی رغم سرکوب وحشتناک ادامه دارد٬ نقاط ضعف و قدرت خود را داراست. این جنبش طیفی را تشکیل میدهد که یک سوی آن برهبری یک جناح از رژیم خواستار تغییرات و اصلاحاتی در قالب جمهوری اسلامی است و در سوی دیگر جریاناتی قرار دارند که خواستار پایان بخشیدن به این رژیم اند. وجود این طیف را باید درک کرد. از یک سو عده ای از طرفداران آقای موسوی٬ از جمله اصلاح طلبان رژیم٬ وجود طیف های دیگر با خواستهای رادیکال تر را منکر می شوند٬ و از سوی دیگر عده ای به جنبش سبز حمله می کنند. هر دو برخورد نادرست است. اینکه رهبری بخش وسیعی از جنبش به اصطلاح سبز در دست جناحی از رژیم است٬ بی تردید از یک سو حرکت آنرا کند می کند٬ اما از سوی دیگر رژیم را در سیاست های سرکوبگرانه اش دچار مشکل می سازد٬ و به آن فرصت می دهد که خود را مستحکم تر سازد.
طیف وسیع این جنبش٬ از راست و چپ٬ زن و مرد٬ و جوان و پیر٬ نقطه قدرت آن نیز هست٬ و از این رو در راه حفظ این اتحاد عمل باید کوشید. اینجاست که شیوه های انقلابیگری کاملا مسئله ساز می شود چرا که میتواند این جنبش را چند پاره کند و کار رژیم را در سرکوب آن آسان سازد. مقابله با هیولای جمهوری اسلامی نیاز به اتحاد عمل طیف های وسیعی از طبقات مختلف مردم دارد تا بتواند رژیم را به تدریج تحلیل برد. به یک مثال تاریخی مناسب اشاره می کنم٬ و آن رویاروئی فابیوس ژنرال بزرگ رومی با هانیبال٬ سردار بزرگ کارتاژ است. زمانی که هانیبال رم را تهدید می کرد٬ فابیوس که میدانست در یک جنگ رویارو از هانیبال شکست خواهد خورد٬ با جنگ و گریز٬ آنچنان بتدریج قدرت هانیبال را تضعیف کرد٬ که سر انجام او را شکست داد.
رژیم جمهوری اسلامی از راه تظاهرات خیابانی ــ هر چند هم که بسیار پر اهمیت است ــ به پایان نمی رسد. خاتمه آن زمانی است که کارگران و کارمندان نفت٬ صنایع استراتژیک٬ برق و آب٬ و موسسات آموزشی و دولتی دست از کار بکشند. برای این کار زمان و تدارکات وسیع و سازماندهی سراسری لازم است٬ که جنبش اصلاحی رادیکال باید آنرا هدایت کند. راه حل های سریع و انقلابی اگر هم می توانست به سقوط رژیم فعلی به انجامد٬ حکومتی را بوجود می آورد که چاره ای جز استفاده از سرکوب و ترور و استقرار یک دیکتاتوری جدید نخواهد داشت٬ و این درسی است که ما از تمامی انقلاب های خشونت آمیز آموخته ایم و آنرا تکرار نخواهیم کرد.

">www.akhbar-rooz.com

ماخذ. هایده مغیثی٬ سعید رهنما٬ «طبقه کارگر و دولت اسلامی در ایران»٬ مجله                                    سوشالیست رجیستر٬ سال ٢٠٠١٬ ص ١٩٧ـ٢١٨


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۲)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست