یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

گزارش یکی از مادران عزادار از روز عاشورا
ما بی شمارانیم...


• ما قرار گذاشته ایم که هر کدام از ما که بر زمین افتاد دیگری برخیزد و ما چون سرو همچنان ایستاده ایم. به امید پیروزی ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۰ دی ۱٣٨٨ -  ٣۱ دسامبر ۲۰۰۹



عاشورا
امروز مردم نشان دادند که به هر آنچه بخواهند میتوانند دست یابند واکنون به نقطه ای رسیدند که میگویند ولایت را نمیخواهند!
از خانه که بیرون زدیم کمی تردید داشتیم بخاطر سرکوب روز گذشته و مردمی که کمتر به خیابان آمده بودند.
به آرامی گام برمیداشتیم نزدیک پل عابر پیاده که رسیدیم یکی از ماموران بشدت ما را برانداز میکرد بویژه یکی از همران جوان ما را هر لحظه بیم آن میرفت که جلویش را بگیرند!
باتفاق توانستیم از آن جا بگذریم وقتی از پله برقی بالا رفتیم نیم نگاهی به پایین انداختم دیدمش که به دنبال ما میاید توانستیم در بین مسافران اتوبوس رد گم کنیم و پیاده به سوی میدان انقلاب راه افتادیم .
زنان ومردان زیادی را دیدیم که آنها هم مثل ما راه افتاده بودند با تبسم های شیرین در گوشه لب به شکل سلام ...
ما نیز در گوش هم پچ وپچ میکردیم که ایا اینها نیز برای تظاهرات میروند.
آری آنان نیز با ما بودند هر چه پیشتر میرفتیم سیاهی جمعیت نیز بیشتر میشد وچشمان ما برق شادی میزد
آنقدر جلو رفتیم تا به جایی که دیگر در کنار تظاهر کنندگان قرار گرفتیم تمام عرض خیابان پر از جمعیت بود وطول آن ناپیدا...
با جمعیت همراه شدیم و با شعار مرگ بر دیکتاتور شروع کردیم در کنار دیگر شعارهایی که دوستان دیگرمان میدادند هر کس میتوانست یک لیدر باشد هر شعاری که با صدای بلند گفته میشد با صدای دیگران تکرار میشد.
حضور زنان مثل همیشه بی سابقه بود وبیشتر از هر قشری این زنان بودند که به شعار مرگ بر خامنه ای اصرار می ورزیدند.
کودکی سه ساله نیز در آغوش پدرش دستش را به علامت v بالا برده بود وجود آن کودک همه را نگران میکرد که در مقابل یورش نیروهای نظام چه بر سر آن بچه خواهد آمد!
هجوم نیروها که با زدن گاز اشک آور شروع شد بخشی از جمعیت را به خیابان های فرعی کشاند. همه جا مردم بودند ومردم! خبری از عاشورا به شکل سنتی آن نبود همه نشانه ها به سوی ولایت فقیه بود...
مقاومت وایستادگی مردم بی نظیر بود. به محض زدن گاز اشک آور به سرعت آتش درست میکردند و با آتش زدن کاغذ ومقوا دود براه می انداختند. همه کمک میکردند که بیشتر از آین آسیب نبیینند. در قسمتهای دیگر شهر خبر از درگیری های بیشتر بود. بعضی با بهت نگاه میکردند. به نظر می رسید تازه از خواب سی ساله برخواسته اند وشاید هم برایشان فرقی ندارد که این باشد یا آن چرا که سفره شان همیشه رنگین و
سفرهایشان چه در ایران وچه در خارج همیشه روبه راه. غصه مواد مخدر شان را نیز ندارند چرا که بهترین نوع آن با پیک پستی به در خانه شان می رود.
زنان چادری زیادی در بین مردم دیده میشد وجوانانی که بنظر میرسید بسیجیند ولی نبودند.
صدای تیراندازی شنیده میشد... که ما فکر میکردیم تیر هوایی است ولی نبود..!
مردم یکصدا نیروهای سرکوبگر را مورد خطاب قرار میدانند ومیگفتنند: جیره خوار باج گیر، بسیجی برو گمشو وآنها عقب نشینی میکردند و بعد از تجدید قوا دوباره باز میگشتند. اما مردم مثل یک سد در مقابلشان ایستادگی میکردند وعده ای که میدیدند ناجوانمردانه باتوم میخورنند برای مقابله به سنگ متوسل شدند و زنانی که هر کدام برای دفاع از خود پاره سنگی در دست گرفته بودند. غیر از این چه باید میکردند؟ بایستند و ببینند که اطلاعاتی ها آنها را زیر مشت لگد بگیرند، فرزندانشان را با باتوم بزنند وهمسرانشان را هدف گلوله مستیقم قرار دهند؟ این حداقل کاری بود که در آن شرایط یک زن میتوانست انجام دهد

کسی میگفت اعراب در آن زمان جاهلیت ماه محرم شمشیر را بر زمین میگذاشتند اما اینها مردم را مورد ضرب وشتم قرار میدهند وحق آین کار را ندارند کدام حق؟! اینان خود را صاحب این آب خاک میدانند وتمام سرمایه های آن را بالا کشیدند و ویرانه ای را بر جای گذاشتند. ما باز هم در حال جنگ وگریز به صف مردم پیوستیم. بیشتر راهها بسته بود عده ای در کنار پیاده رو عکس و فیلم میگرفتند وبا مردم بودند ولی هنوز جرات ابراز نداشتند براستی که دل شیر میخواهد که در بین این همه سرکوبگر که انواع سلاح گرم وسرد را دارند بروی وبت بزرگ را به زیر بکشی...
هر چه به ظهر نزدیک میشدیم فشار سرکوب گران بیشتر میشد. همه جا دود بود تضاد بین خودشان مشهود بود. عده ای نیروی انتظامی در مقابل مقرشان دست به سینه جمعیت را نگاه میکردند مردم نیز آز آنها حمایت مِخواستند. ما سعی میکردیم در عین حال که با جمعیت همراه هستیم مسیر خانه هایمان را برویم وتجمع را به کوچه ها یمان بکشانیم وتوانستیم در حالی که چند نفر بودیم مرگ بر دیکتاتور بگوییم وعده ای نیز همراهیمان کردند به خیابان آذر بایجان که رسیدیم حضور لباس شخصی ها مشخص بود یکی از اهالی آنجا بمن گفت: مراقب شخصی که در کنارت ایستاده باش وقتی نگاهش کردم اولین چیزی که توجه ام را جلب کرد ریشی بود که بعد از سالها اصلاح شده بود و سفیدی آن روی صورتش مشخص. او نیز روباهی بیش نبود ومیدانست که امروز با ریش نمیتوانند اطلاع رسانی کند چون من ازش دوری میکردم. خوشحالم که مردم هشیارند وبه موقع به یک دیگر هشدار میدهند .
به خیابان خودمان رسیدیم ان جا نیز آتش درست کرده بودند موتور سوارها یک بار هجوم آوردند که به خانه هایی که دربشان باز بود پناه گرفتیم. نزدیک خانه حوالی طوس نیروهای لباس سیاه مستقر شدند وبرای سلامتی رهبر و آقا امام زمان دعا میکردند که مورد تمسخر مردم، بویژه خانم ها قرار گرفتند. انها توانستند بزور سرنیزه اوضا ع را آرام کنند. دلمان نمی خواست به خانه باز گردیم اما بیشتر از این جایز نبود چون در محل شناسایی می شدیم به امید پیروزی و قرارهای بعدی از دوستانمان جدا شدیم اگر چه خوشحال از اینکه کمرش را شکسته بودیم اما متاسف از اینکه دوستان ‍زیادی را از دست دادیم ویا در بند گرفتار!
ما قرار گذاشته بودیم که هر کدام از ما که بر زمین افتاد دیگری برخیزد و ما چون سرو همچنان ایستاده ایم
به امید پیروزی...


انتشار: فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست