یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

نامه ای که می تواند واقعی باشد!
زنم به من گفت حیوان و رفت...


• این نامه در اینترنت پخش شده است. دردل های یکی از نیروهای گارد رژیم خطاب به دوست قدیمی اش ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۰ دی ۱٣٨٨ -  ٣۱ دسامبر ۲۰۰۹


اخبار روز: نامه ی زیر در «فیس بوک» گذاشته شده و از طریق پست الکترونیکی برای اخبار روز فرستاده شده است. فرستنده این نامه، می تواند واقعی باشد، می تواند هم نباشد، اما آن چه که نوشته شده، قطعا واقعی است. بخش نه چندان کمی از نیروهای حافظ حکومت، این روزها، باید حال و هوایی را داشته باشند که در این نامه منعکس شده است. آن ها نیز فرزندان این مردم و این آب و خاکند و استواری و دلیری و ایستادگی مردم، زانوهایشان را سست می کند:


ایمیل یک نیروی گارد (همکلاسی سابق من)
این ایمیل دیشب برایم ارسال شده است...

چه طوری یا نه؟
یادت میاد؟ همیشه میگفتی.
نمیدونم در چه حالی ولی امیدوارم خوب باشی.
چند روز است میخواهم برایت بنویسم. ولی راستش خجالت میکشیدم.
من به تو بد کردم. دوست من رو ببخش. میخواهم از همه حلالیت بطلبم.
عذاب وجدان دارم.
آن روزی که گفتی رفتن من به پلیس امنیت اشتباه است و دیگر با من حرف نزدی سرهنگ رحیم زاده را من به سراغت فرستادم.
آری اشتباه کردم. ولی کاش فقط تو بودی.. خیلی ها را اذیت کردم.
خدا پدر فقر را درآورد. میدانی که حتی ۱۰تومان نداشتم کلوچه بخرم.
مجبور شدم.
گارداش
دوستت دارم و در دبیرستان هم همیشه با تو بودم و ٣سال بعد از دبیرستان هم همیشه به تو زحمت دادم. تا اینکه من را راندی. حق داشتی. می دانم
الان همه چیز دارم. چندتا خانه در تهران و کرج. اما دیگر شرف ندارم.
راستش تا چند روز پیش که داشتم جوانی را میزدم و یک پیرزن برای حمایت از جوان به سمت من آمد و باتوم من به پیرزن خورد و صورتش غرق خون شد هیچ چی نمیدانستم و فقط میزدم. پولی که به ما می دادند چشم هایم را کور کرده بود.
نمیتوانم بخوابم.
قیافه پیرزن شبیه مادرم بود. مادرم را که هنوز یادت هست؟ خیلی شکسته شده.
این قدر ازت دور شدم که نمیدانم کجایی. ولی کریم گفت که به خارج از کشور رفته ای. کریم را هم ٣ ماه است که دادستان دادگاه انقلاب کرده اند. او هم ناراضی است. می گوید پرونده ها را می آورند و حکم را هم برایش نوشته اند ما باید فقط حکم های وزارت اطلاعات را امضا کنیم. او هم گیج و منگ شده. انگار در این سال ها هرچه لذت بردیم باید قی کنیم.
میخواهم فرار کنم. اما کجا. زنم وقتی صحنه های برخورد ما را با مردم دید از خانه قهر کرده و تقاضای طلاق داده. نمیدانم شنیدی یا نه. ۶ سال پیش ازدواج کردم یک دختر ۲ ساله هم دارم.خیلی شیرینه. کاش میدیدیش.
آره زنم ٣ ماه است که من را ترک کرده. الان که برایت مینویسم دارم گریه میکنم و اشکهام روی کیبورد می ریزد.
گور پدر ثروت. می خوام دست زنم رو بگیرم و به یک دهی جایی فرار کنم. از اولش هم که استخدام شدم هیچ چی نداشتم.
پول هم درست و حسابی ندارم. همه را یا زمین خریدم یا خانه.
همه بچه ها کلافه شده اند.
اون هایی که زخمی شده اند و در بیمارستان هستند خوش به حالشان لااقل دیگر مردم را نخواهند زد. من خودم را نمیبخشم. در این ٣ سال گذشته خیلی ها را کتک زده ام.
اما وقتی دستگیر شدم از مردم خواهم خواست که من را ببخشند. خیلی از بچه ها ته دلشان با رژیم نیست
ولی نمیدانیم چی کار کنیم. به همدیگر اعتماد نداریم. نمی دانیم کدام ما طرفدار رژیم است. راپورت بچه ها را می دهند وقتی که ضربات را محکم نمی زنیم. بین ما چند نفر جاسوس همیشه هست و بعدا ما را تنبیه می کنند.
زنم به من لقب حیوان داد و رفت.
هر کاری می خواهند بکنند. من دیگر نخواهم رفت. امیدوارم تو شاهد من باشی که کی برایت نوشتم.
با من نامهربانی نکن. شماره ام را برایت مینویسم به من زنگ بزن.

راستی هنوز قیافه ات خشنه؟
خیلی دلم می خواد ببینمت و دوباره مثل روزهای گذشته سربه سرت بزارم و عصبانیت کنم.
این حکومت سقوط خواهد کرد و ما دوباره باهم دوست خواهیم شد. کریم هم میخواد توبه کنه و در بره. ولی وضع اون از من ناجورتره.
هیچ فکرش رو نمی کردم اینجوری بشه. همیشه با خودم میگفتم این رژیم تا ابد پا بر جاست.
ولی خوب اینجوری شد.
ما رو هم کنترل میکنند. هم از فرار ما می ترسند و هم اینکه اطلاعات لو بدیم. ولی تو این روزها یک ایمیل دیگر هم برایت مینویسم و فرارم را به تو اعلام می کنم.
خدا خودش به مردم رحم کنه. به ما میگن طوری بزنین که فلج بشن و ناقص. ما هم مجبوریم بزنیم. اگر نزنیم ما رو تنبیه میکنند. داریم تاوان این همه سال را که مفت از جیب مردم خوردیم پس میدیم.
حتی غیر مستقیم گفته اند که اگر سرپیچی کنیم به خانواده هایمان آسیب میرسانند.
ولی این مشکل ماست. مردم حق دارند ما را بزنند. در این چند روز هر کسی برایش غیرتی مانده باید فرار کند و گرنه همه چیز به پای خودمان است. و بچه ها دلشان میخواهد یک اتفاقی تصادفی بیفتد و به سرکوب مردم نرند.
در روز عاشورا یکی از بچه ها عمدا خودش را از پله های سازمان به پایین پرت کرد و دست و پاش شکست تا به سرکوب مردم نره.
گاهی به خدا هم شک میکنم. چرا این همه ظلم را میبیند و کاری نمیکند؟
خدایا به آبروی زینب کمکم کن. دیگر توان نوشتن ندارم. من را ببخش و امیدوارم مردم ایران نیز من را ببخشند. هر چند خودم را برای مجازات آماده کرده ام.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۴)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست