سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

آخوندیه


اسماعیل خویی


• کیست آخوند، آن که کُشتن این زمان کارش بُوَد؛
و ارمغانِ او به مردم رنج و آزارش بُوَد.

او فقیه و قاضی‌ی شرع و سیاست پیشه‌یی‌ست
که فریب مردمان آغازه‌ی کارش بُوَد. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۰ دی ۱٣٨٨ -  ٣۱ دسامبر ۲۰۰۹


 
کیست آخوند، آن که کُشتن این زمان کارش بُوَد؛
و ارمغانِ او به مردم رنج و آزارش بُوَد.

او فقیه و قاضی‌ی شرع و سیاست پیشه‌یی‌ست
که فریب مردمان آغازه‌ی کارش بُوَد.

پس، چو بر مردم حکومت یافت، حُکم‌ افزارها
جوخه‌ی اعدام و کُند و چوبه‌ی دارش بُوَد.

بد همه آیین و دین و راه و شیوه‌ و رای او،
کژ همه اندیشه و گفتار و کردارش بُوَد.

هر کجا و یرانه‌یی، این شوم شب‌خوان بوم‌ او؛
هرکجا گوری‌ست، این لشخواره کفتارش بُوَد.

شرع یک بیشه‌ست، او دزد و دغل روباهِ آن؛
یا بیابانی‌ست، کــ‌ او زهرآفرین مارش بُوَد.

جنگ دارد با خدای زندگانی آفرین؛
عزرییل‌اش پیشکار و اهرمن یارش بُوَد.

بند و ترفندش همین ما را نمی‌دارد اسیر:
این زمان، باری، خدا، خود، هم گرفتارش بُوَد.

ای که پُرسی: با چه یا چون می‌توان او را شناخت؟
نی نمایان گوهرِ هرکس در آثارش بُوَد؟

بنگر این ناداری‌ی مانای مردم‌گیر را:
تازه، در آثارِ او، این یک نه شهکارش بُوَد.

یا ببین ویرانی‌ی ایران‌زمین را سر به سر:
که خدا، در ابرها، گریان بر ادبارش بُوَد.

یا در این نادانی ی گسترده در کشور نگر:
کـ ‌این یکی، آخوند تا باشد، نگه‌دارش بُوَد.

یا ببین آن دخترک یا مادرش را تن فروش:
که نفور است از چنین کاری و ناچارش بُوَد.

یا جوانک را ببین، معتاد، کز بیچارگی
گرمِ کارِ کُشتنِ نیروی سرشارش بُوَد.

ور بر او شورند مردم، تیغِ خونریزش ببین:
کاین برآیندی زطبعِ آدمی‌خوارش بُوَد.

می‌فریبد مسلمین را با گزاف و لاف و لاغ؛
قدرت است او را هدف، اسلام‌افزارش بُوَد.

حقِ خود داند سراسر گنجِ بیت‌المال‌خلق:
کز خدا، پندارد او، این تحفه ایثارش بُوَد.

هر که جاسوس است و آدم‌کُش، به خدمت‌گیرد او؛
هرچه جنگ‌افزارِ نو یابد، خریدارش بُوَد.

شاهکارِ او، ولی ، ماند به کوهِ یخ در آب:
"کیکِ زرد"، اکنون، همان بخشِ پدیدارش بُوَد.

می‌رود تا، در پسین فردا، گشاید "دارِ کفر"
وز جهان، پندارد او، پوشیده اسرارش بُوَد.

می‌فریبد خویش و پندارد فریبد دیگران:
و جهانی در شگفت از کار بیگارش بُوَد.

و آن‌چه او، و ای بسا که با وی ایران، بل، جهان
زی فنا راند همین بدخیم پندارش بُوَد.

بشنوید، ای مردمِ ایران زمین! هشدارِ من:
ورنه، ایرانی فنا، یا کارها زارش بُوَد.

مرگِ خود بیند جهان، تا مرگ زی آخوندِ شوم
محو اسراییل را خواهان به گفتارش بُوَد.

و آن‌گهی، آخوند را پیوسته یک‌سان جامه نیست:
همچنان که گونه‌گون همراه اطوارش بُوَد.

ای بسا آخوند کــ او را نی عبا بینی به دوش،
نی به سربر گنبدی چلوار دستارش بُوَد.

از توانِ راستکاری بهره‌ی او کمترین
و زنبوغِ خدعه کردن بهره بسیارش بُوَد.

چه شگفتی، پس، گر آمریکا همین فردا به ما
یورش آور با همه نیروی جرّارش بُوَد؟

گیرم آمریکا نتازد، بودنِ آخوند بس:
تا به زودی ناپدید ایران و آثارش بُوَد.

چرخه‌ی نادانی و خودکامگی ماند به جای،
تا که آخوندِ کژ آیین بر سرِ کارش بُوَد.

وین به قرنی که پیام‌اش دانش و آزادی است. . . .
بشنود ایرانی، ار گوشی به هشدارش بُوَد.

شرم بادا بر سپاهِ پاسداران، شرم باد:
تا که خرتر نوکرِ آخوند سردارش بُوَد.

نیز بادا شرم بر ارتش، هزاران بار و بیش:
تا که دقیانوسی آخوندی سپهدارش بُوَد!

ای جوانانِ وطن! بایاست در خون جوششی،
خیزشی، کاری، شعاری، کارزاری، کوششی . . .


۲۴ اکتبر ۲۰۰۸ ، بیدرکجای آتلانتا


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست