یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

تو ای اروپای بیچاره!


پرفسور محسن مسرت - مترجم: احمد احقری


• تو، ای اروپای بیچاره، چقدر از امکاناتی که برای تاثیرگذاری در سیاست جهان از راه های غیر زورمدارانه برخوردار بوده ای، عقب مانده ای؟ تصادفی نیست که ولادیمیر پوتین این احساس را داشته باشد که در نزاع اتمی با ایران جای خالی یک نیروی جدی را که مستقل از منافع ایالات متحده عمل نماید، ماهرانه پر کند. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ٨ ارديبهشت ۱٣٨۵ -  ۲٨ آوريل ۲۰۰۶


غیر قابل تصور اما واقعی است که چگونه اروپا به عنوان بزرگ ترین قدرت تجارت جهانی، قاره روشنگری، مهد دموکراسی، ادبیات، علوم و آثار برجسته هنری کلاسیک و مدرن توسط زرادخانه های فکری آن سوی آتلانتیک – با ساختاری مرموز و شبه مافیایی و عملکردی به شدت بی شرمانه – اغفال شود. موضوع بر سر جنگ است و صلح که چیزی اساسی تر و مهم تر از آن موجود نیست. به راستی چه اتفاقی افتاده است؟
کشورهای سه گانه اروپایی یعنی آلمان، فرانسه و انگلستان در اواسط ماه فوریه نقش خود را در سناریو نوشته شده توسط نومحافظه کاران آمریکایی، به پایان رسانده و اعلام نمودند که دیپلماسی آن ها در نزاع اتمی ایران شکست خورده است. متعاقب آن شورای حکام سازمان بین المللی انرژی اتمی تصمیم گرفت پرونده ایران را به شورای امنیت سازمان ملل، یعنی به دست ایالات متحده آمریکا بسپارد. نو محافظه کاران از این راه به هدفی که از مدت ها پیش بر روی آن کار کرده بودند، بسیار نزدیک شدند. آن ها در صدد بودند در همان اوایل ماه مارس بحران جنگی را به اوج برسانند. به این ترتیب که ابتدا با دادن یک اولتیماتوم و تحمیل شرایطی غیر قابل قبول و تحریک کننده برای رهبری ایران از طریق صدور یک قطعنامه در شورای امنیت، حمله ای هوایی به تاسیسات اتمی ایران را به عنوان تنها راه حل قاطع و کم ضرر در راستای جلوگیری از دستیابی ایران به بمب اتمی جلوه گر سازند. البته این پیش فرض واشنگتن که رهبری ایران پیشنهاد روسیه را هم رد می کند غلط از آب در آمد. از دید واشنگتن غیر ممکن بنظر می آمد که تهران وابستگی صنایع هسته ای خودرا از غرب با وابستگی به روسیه جایگزین نماید. واکنش تهران البته مطابق با نقشه ایالات متحده نبود و برای آن که جلوی بلند پروازی های جنگ طلبانه آمریکایی ها مانع ایجاد کند، جام زهر را سر کشید و به طور کاملا غافلگیرانه توافق خود را با طرح روسیه اعلام نمود. طرح روس ها از این قرار بود که:
الف- غنی سازی اورانیوم در چارچوب برنامه انرژی اتمی ایران اساسا در روسیه اجرا می شود.
ب- تعدادی محدود از متخصصین ایرانی در مسئولیت سرپرستی این پروژه سهیم می شوند.
ج- ایران تنها به خاطر هدف های تحقیقاتی و آزمایشگاهی مجاز است به میزانی محدود غنی سازی اورانیوم را زیر نظر کنترل شدید بین المللی در خاک خود انجام دهد.
آلمان و فرانسه به طور ضمنی موافقت خود را اعلام نمودند و تنها موافقت واشنگتن با این طرح باقی مانده بود. بوش، چنی و رومسفلد هرگز در خواب هم نمی دیدند که تن به پیشنهادی باید دهند که پایه های مقبولیت رسالت خود را یعنی "دموکراتیزه کردن " خاور میانه با جنگی جدید، سست نماید. تمام تلاش های سرگیی لائوروف، وزیر خارجه روسیه برای اثبات قابل قبول بودن طرح روسیه و این که ایران واقعا از غنی سازی اورانیوم با چنین شرایطی صرفنظر می کند، در ملاقاتی که با رهبری ایالات متحده در ۷ مارس داشت، بی اثر ماند و بوش پیشنهاد روسیه را به شدت رد کرد . لائوروف در همان روز در حضور خبرنگاران حیرت زده گفت که طرحی پیشنهادی از سوی روسیه "وجود ندارد". هم زمان دیک چنی ایران را علی رغم تغییر موضع غیر قابل باورانه اش طی مراسمی علنی تهدید کرد که "جامعه جهانی آمادگی برای همه نوع عواقب سهمگین" درگیری با ایران را دارد. ساعتی بعد هم احمدی نژاد که پس از مجادله های شدید با اصلاح طلبان مجبور به پذیرش پیشنهاد روسیه شده بود، اعلام کرد که چنین طرحی "وجود ندارد" و به تهدیدات چنی چنین پاسخ داد : "کسی که سعی کند حقوق ایران را نقض کند، به طرز ناراحت کننده ای پشیمان خواهد شد".
دست کم این جواب منفی واشنگتن به راه حلی که می توانست به معضل اتمی ایران خاتمه دهد، می بایستی چشم های دیپلمات های اروپایی را باز می کرد، چرا که در این پاسخ منفی نشانه های صریح و بارزی از جنگ طلبی واشنگتن قابل مشاهده است. واشنگتن با موضع مخالف خود و گفتن نه به راه حلی که چه بسا می توانست توسط خود جامعه اروپا هم عرضه شود، برهان آشکاری بر این واقعیت به دست داد که بوش و هم مسلکان نو محافظه کار او با فریب جامعه جهانی به دنبال هدف هایی کاملا مغایر با جلوگیری مسالمت آمیز از ساخت بمب های اتمی ایران است. در چنین شرایطی کشورهای سه گانه اروپائی آلمان، فرانسه و انگلستان این امکان را داشتند که خود را از دام نومحافظه کاران ایالات متحده رها سازند، دامی که از حدود یک سال قبل تهیه شده بود و اروپایی ها با ساده لوحی تمام در آن افتادند. با این وجود آن ها بازهم ترجیح دادند چشم های خود را همچنان بسته نگه دارند. سولانا، استراو و اشتاین مایر حتا پا را فراتر از این نهاده و همگام با نو محافظه کاران ایالات متحده تعجیل نمودند که شکست طرح روسیه را هم به پای ایران بنویسند.
سئوال این جاست که آیا برداشت نویسنده این مقاله کمی انحرافی نیست؟ آیا در این تحلیل جای طرف های خبیث و درستکار با هم تعویض نشده است؟ آیا این جسارت نیست که رهبران ایران را که سال ها به طور آشکار دروغ گفته و افکار عمومی جهان را فریب داده اند، از تقصیر مبرا و هدفمندانه از آمریکایی های بد جنس سلب اعتماد کنیم؟ به چه دلیل رهبری ایران که تا کنون تحت هیچ شرایطی حاضر به چشم پوشی از غنی سازی اورانیوم نبود، به طور ناگهانی رنگ عوض کرده و چرا آلمان، فرانسه و انگلستان پا به عرصه جنگی می گذارند که قبل از هر چیز برای خود آن ها خطر های فراوانی در پی دارد؟ آیا نسبت دادن حماقتی این چنین بزرگ به اروپایی ها، برآوردی اشتباه نیست؟ آیا برداشتی بر این پایه که تنها "احمق ترین آدم ها گور خود را به دست خود می کنند" و افسار خود را به دست ایالات متحده می سپارند و داوطلبانه از زیاده خواهی های هژمونی طلبانه واشنگتن که بار آن بر شانه خود اروپایی ها خواهد بود، پشتیبانی می کنند، خطاست؟ پاسخ به این پرسش های برحق و مرکزی و اثبات صحت و استحکام پایه های تجزیه و تحلیل من از وقایع هفته های اخیر، قطعا نیازمند استدلالی معقول و منطقی است.
در رابطه با پرسش اول باید اذعان کرد که خود اصلاح طلبان تحت رهبری خاتمی از آغاز مذاکرات دیپلماتیک با کشورهای سه گانه اروپایی در اکتبر ۲۰۰٣ از مخالفان سرسخت چشم پوشی دراز مدت از غنی سازی اورانیوم و نیز از حقی بودند که بر طبق معاهده منع گسترش سلاح های هسته ای ان پی تی متعلق به تمام کشورهاست. تندروهایی هم نظیر احمدی نژاد به طور قاطع تری به مخالفت با این پیشنهاد غیر عملی غرب که ایران را به طور مجزا از حقوق مندرج در این معاهده مستثنی می کند، برخاستند. با این وجود با حدسی غریب به یقین می توان از این واقعیت که در اواخر فوریه در نظرات تهران تغییراتی به وجود آمده است، دفاع نمود. این تغییر نتیجه کار اقناعی رفسنجانی برای تایید گرفتن از احمدی نژاد از اوایل ژانویه تا اواخر فوریه بوده است. صحبت ها و بحث های داخلی و قبل از همه سخنان حسن روحانی از پیروان رفسنجانی و مسئول شورای امنیت ملی و رئیس هیئت مذاکره کنندگان ایرانی در دولت خاتمی در این رابطه نقش اساسی و مهمی ایفا کرده است. او در سخنرانی در اواسط ماه فوریه چنین گفت: "اختلاف بین آمریکا هم در برخی موارد وجود دارد ضمن این که درکل در بحث هسته ای هدف واحدی دارند اما این سئوال که همه با چرخ سوخت ما مخالفند پس چه راهی وجود دارد؟ باید عرض کنم که ما به یک فرصت نیاز داریم تا بتوانیم این توانمندی خود را به فعلیت برسانیم. یعنی اگر ما یک روزی بتوانیم این چرخ را کامل کنیم و دنیا در برابر عمل انجام شده قرار بگیرد، در آن صورت قضیه فرق می کند.دنیا نمی خواست پاکستان به بمب اتمی برسدو برزیل هم چرخه سوخت داشته باشد. ولی برزیل به چرخه سوخت و پاکستان هم به بمب رسیدند و بعد دنیا با آن ها تعامل کرد. اشکال ما این است که به هیچ یک نرسیده ایم ولی در آستانه قرار داریم" روحانی پس از توجه به خطای لفظی خود، صحبت های خود را این گونه تصحیح کرد: "در مورد ساخت بمب اتمی که هیچ گاه نمی خواهیم به سمت آن حرکت کنیم ولی در مورد چرخ سوخت هم هنوز به طور کامل به آن دست پیدا نکرده ایم. اتفاقا مشگل اصلی ما همین است. من فکر می کنم نباید در این مسئله خیلی عجله کرد. ما باید یک مقدار حوصله به خرج دهیم و برای شکستن تعلیق مناسب ترین زمان را پیدا کنیم. اگر بخواهیم با مخالفت غرب فعالیت غنی سازی را آغاز کنیم باید بهترین زمان و بهترین شرایط را پیدا کنیم و اگر هم قصد داریم تعامل کنیم، باید همه توان و امکانات را برا ی این هدف به کار گیریم، نباید عجله کنیم و باید خیلی حساب شده حرکت کنیم."
ظاهرا این استدلال روحانی تاثیر نهایی را در تغییر موضع ایران گذارده است. به بیانی روشن او می خواهد به جناح های تندرو در دولت بفهماند که ایران همانند پاکستان یا برزیل قادر نیست از استراتژی دوگانه ای پیروی کند که بر اساس آن از راه های قانونی مندرج در قرارداد منع گسترش سلاح های هسته ای با تسلط بر تکنولوژی چرخه کامل سوخت اتمی از توانایی ساخت سلاح اتمی که در این معاهده منع شده است، بهره مند گردد. از دید او این سیاست شکست خورده  و باید ایران با این مسئله کنار بیاید.
نومحافظه کاران ایالات متحده با استدلالاتی از این قبیل که "چرا باید به ایران اعتماد کنیم؟" و تکرار ماهرانه آن در هر موقعیتی، دیگر پرده ابهامی بر مقاصد خود باقی نگذاردند. همین طور مسلم شده است که سیاست آن ها از همان ابتدا بر این پایه استوار بوده است که کلیه تلاش های دیپلماتیک مثلث اروپایی و دولت روسیه را بی ارزش و اعتبار بسازد.
سام گاردین سرهنگ سابق نیروی هوایی ایالات متحده و کارشناس امور استراتژیک در آکادمی جنگ ایالات متحده در برنامه مونیتور که از شبکه  ARD تلویزیون آلمان در ۲٣ فوریه ۲۰۰۶ پخش شده بود، گفت: "مدت های مدیدی است که مقرر شده صداقت و راستی ایرانی ها انکار شود، حتا اگر آن ها تن به تمام خواسته های واشنگتن بدهند." نومحافظه کاران بلندمرتبه ای مانند جان بولتن، نماینده ایالات متحده در سازمان ملل و ریچارد پرل طراح جنگ عراق به دفعات مکرر شکی در این واقعیت باقی نگذاشتند که "ایالات متحده آمریکا در صورت ضرورت، به تنهایی دست به اقدام خواهد زد." این افراد با کمال تعجب کاملا آشکار از مقاصد خود سخن می گویند و به هرآن چه می گویند، عمل هم می کنند. اگر چشم ها و گوش های ما همانند زنان و مردان سیاستمدار آلمانی و اروپایی بسته نباشد، می توانیم به دقت ببینیم و دقیق گوش کنیم که این ره به کدام سو می رود.
به اعتقاد طراحان دورنگر ایالات متحده سیاست هژمونی طلبانه آمریکا در ایران وارد بازی به مراتب مهم تری نسبت به آن چه در عراق گذشته و می گذرد شده است. در این ارتباط تخریب تجهیزات اتمی ایران تنها یکی از چهار هدف استراتژیک آمریکاست. با استناد به مطلبی تحت عنوان " هدف درگیری آمریکا رهبران ایران است" در واشنگتن پست مورخ ۱٣ مارس ۲۰۰۶ معلوم می شود که هدف دیگر تعویض رژیم ایران است. همچنین در نظر است با حملات نظامی و بمباران ایران، این کشور از یک قدرت نظامی منطقه ای به کشوری به لحاظ نظامی ضعیف و ناتوان تبدیل شود. و هدف آخر این است که با اتکا به  مورد خاص ایران حق تضمین شده در معاهده منع گسترش سلاح های هسته ای برای غنی سازی اورانیوم عملا ملغی شود. تلاش های بوش برای انجام رسالت الهی خویش در ترکیب با منافع هژمونی طلبانه ایالات متحده آمریکا برای آن که رهبری جهان را همچنان تا چند دهه دیگر در اختیار خود داشته باشد، تبدیل به یک معجون انفجارآمیز و خطرناک شده است. سیاست بنیادگرایان ایالات متحده برای فردی چون ساموئل هانینگتون خالق فرضیه "جنگ تمدن ها" هم به تدریج حالتی ناراحت کننده به خود می گیرد. مواضع او مبنی بر این که دمکراتیزه کردن کشورهای اسلامی باید از درون خود این کشورها برخیزد، شنونده ای پیدا نمی کند. فرانسیس فوکویاما که پس از فروپاشی اتحاد شوروی پایان تاریخ را گمان زده بود نیز مدت های مدیدی است که با موضع گیری صریح، از این بازی با آتش نومحافظه کاران با صدای بلند و شدید فاصله گرفته است.
با رجوع به پرسش دوم به نظر می رسد که سیاستمداران برجسته اروپایی همچنان در حصار بسته فضای جنگ سرد محبوس مانده اند. فضایی که در آن احزاب و دولت های اروپای غربی از ترس بمب های اتمی اتحاد شوروی چشم و گوش بسته و بدون ایراد کوچک ترین انتقادی به سیاست های آمریکا به هر ساز ایالات متحده می رقصیدند. آن ها در این فضا منجمد شده اند و هنوز به درک این نکته دست نیافته اند که پایه های سیاست امنیتی اروپا مدت هاست نقش وابستگی خود به ایالات متحده را از دست داده و این که امکانات قایم به ذات و متکی به خود برای پیش برد سیاست هایی برای حل نزاع های منطقه ای از راه دیپلماتیک و مسالمت جویانه بسیار افزایش یافته است. نخبگان سیاسی اروپا هنوز هم درک نکرده اند که نومحافظه کاران ایالات متحده برای سیاست ماجراجویانه تازه خود در ایران که به مراتب خطرناک تر از جنگ عراق است، تنها حداقلی ٣۰ درصدی از آراء آمریکایی ها را در داخل کشور خود دارند. آن ها این را هم نفهمیدند که اروپا در مسئله ایران تنها نقش احمق های مفید را برای توجیه اخلاقی مقاصد نامشروع آمریکایی ها بازی می کنند، درست همان گونه که مورد نظر آمریکا بوده است. آمریکا برخلاف مورد عراق که یک جانبه و مجزا دست به عمل زده بود و کشورهای غرب اروپا را که در این عمل همراهی نکرده بودند با دادن لقب اروپای قدیمی به باد تمسخر گرفته بود، این بار دست به نمایش همراهی و هم گامی زده است.
تو، ای اروپای بیچاره، چقدر از امکاناتی که برای تاثیرگذاری در سیاست جهان از راه های غیر زورمدارانه برخوردار بوده ای، عقب مانده ای؟ تصادفی نیست که ولادیمیر پوتین این احساس را داشته باشد که در نزاع اتمی با ایران جای خالی یک نیروی جدی را که مستقل از منافع ایالات متحده عمل نماید، ماهرانه پر کند. زبیگنوف برژینسکی دربحث علنی خود با یوشکا فیشر در اواخر فوریه در واشینگتن به درستی بر این نکته ایراد گرفت که "اروپا از فقدان قدرت رهبری رنج می برد" ... "در حالی که آمریکا بیش از حد از آن بهره مند است." ظاهرا سیاست مدارانی نظیر ویلی برانت و یا فرانسوا میتران در اروپا از زمره موارد نایاب شده اند. استعدادهایی نظیر یوشکا فیشر ترجیح داده اند هوش خود را جایگزین کلاه های دکترای افتخاری از تل آویو و حیفا و تازگی ها از هاروارد نمایند. به نظر می رسد که استعدادهای دیگر سیاسی هم معیارهای اخلاقی را و هر آن چه در راستای اهداف و علایق انسانیت و رفاه عمومی قرار می گیرد، از روح نئولیبرالیستی حاکم بر زمان می زدایند. آیا امیدی مانده است که جامعه متمدن اینک با صدای بلند به سخن آید تا سیاست مداران اروپا را از خواب شیرین واقعیت گریزی و بی مسئولیتی بیدار کند، جریان حوادث را دگرگون سازد و از هرنوع حمایتی برای یک ماجراجویی جنگی تازه توسط زرادخانه های فکری ایالات متحده اساسا دوری نماید و به جنگ قریب الوقوع با ایران به طور کامل نه بگوید؟ آیا هنوز سیاست مداران شجاع و پردلی پیدا می شوند که همانند راهی که شرودر تنها تا نیمه آن را پیمود، نیاز زمانه را دریابند و با نه گفتن، قدرت ایالات متحده را که مدت هاست از نظر اخلاقی در کشور خود از اعتبار افتاده، همچون حباب های ترکیده از بین ببرد؟ این پرسش ها همچنان بی پاسخ می مانند.
 
اصل آلمانی این مقاله درمجله آلمانی Blätter für deutsche und internationale Politik, Mai ۲۰۰۶) ) بچاپ رسید.
 
فروردین ۱٣٨۵/آوریل ۲۰۰۶


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست