لحظه ای آسمان تو بنگر "چهره ارغوانیم"
م. راما
•
باید با عبور از ساختارهای سیاسی سنتی فرسوده به شکل گیری احزاب و گروه های سیاسی که بیش از بیش با دینامیسم ساختار های اجتماعی ایران سازگار باشند کمک کنیم. باید به همگرایی سیاسی با حفظ هویت سیاسی مستقل برسیم. کاش می شد همه با هم سهمی در ارتقا خودآگاهی اجتماعی میهنمان داشته باشیم. کاش می شد چهره ارغوانی میهنمان را خوب بنگریم
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۱۵ دی ۱٣٨٨ -
۵ ژانويه ۲۰۱۰
باز میهنم این روز ها بوی باروت گرفته و دود. سی سال است که خشونت از پی خشونت جز لکه های خون چیزی به جای نگذاشته در یاد های بی خاطرگی مان. چشم که باز کردیم، شهر خروشیده در طغیان بود. پدر در گوشه ای جای همه ما فریاد می زد و عمو ها دسته دسته سلاح بدست گرفتند تا آزادی را برای مان به ارمغان آورند. آرمان گرایان شهرمان وعده مان دادند تا عدالت خانه بسازند و عدالت را سر سفره هامان بیاورند. خواستند، با همه وجودشان خواستند، اما نشد.
حالا دیگر سرکوب، سانسور، شکنجه و اعدام خاص شورشیان آرمان خواه نیست. گستره سرکوب، وسیع و وسیع تر می شود. حالا دیگر اژدهای انقلاب اسلامی تنها فرزندان خوارجش را نمی بلعد. اقتدار گرایی اسلامی دارد همه چیز را می بلعد. از فرزند اصولگرای ولایی گرفته تا سهراب ها و ندا هایی که تقلب آشکار انتخاباتی به خیابان شان کشاند. شکاف عظیم طبقاتی ، رسوایی های آشکار مالی دولت، آمار روزافزون بی کاری، فقر و جرم وجنایت چنان ناامیدی اجتماعی فزاینده ای را سبب ساز گشته که سرکوب گسترده و لجام گسیخته هیات حاکمه هم نتوانسته ازسرعت اجتماعی شدن اعتراضات مدنی بکاهد. حالا دیگر کشتار خیابانی نشانی از اقتدار اسلام گراهای حکومتی ندارد. مشروعیت شان در حد لطیفه ای است که لبخند هم به لب ها نمی آورد. اما این ها هیچ کدام شان برایمان آزادی، عدالت و امنیت به بار نمی آورند.
اوج گیری استبداد و بازتولید قدرت
تغییر قانون اساسی که در پی سر کشیدن جام زهر از سوی امام راحل اسلام گرایان صورت پذیرفت را می توان آغاز امپراطوری گری هاشمی رفسنجانی دانست. فرصتی ٨ ساله که هاشمی هیچ گاه نتوانست بمانند روزهای نخستین انقلاب اسلامی از آن بهره گرفته و رقبای سیاسی خود را یکی پس از دیگری حذف نماید. ساختار مخوف سانسور، سرکوب و حذف که در پس سازندگی پس از جنگ و رویاهای رنگ و رو نرفته انقلاب اسلامی پنهان شده بود رفته رفته فضایی را بازتولید نمود که سال ها بعد ابزاری برای حصر سیاسی هاشمی و یارانش شد. تکنوکرات هایی که با عبور از هاشمی نام کارگزاران بر خود نهادند و سرانجامی بهتر از اصلاح طلب حکومتی شدن نیافتند.
از سوی دیگر بازتولید ابزار قدرت در شکل و شمایل مخوف امنیتی گرچه حذف گسترده فیزیکی مخالفان و پایداری ظاهری قدرت را در پی داشت اما در حقیقت منجر به دستیابی دسته خاص اجتماعی به ابزار تولید و خلق طبقه جدید اقتصادی-سیاسی گشت که در جامعه لقب "نوکیسه ها" را با خود یدک می کشیدند. "نوکیسه های سیاسی" و " نوکیسه های اقتصادی" نه تنها بحران و تورم فزاینده اقتصادی و بروز اجتماعی اختلاف عمیق طبقاتی را نوید می دادند بلکه به کانون هایی تبدیل گشتند که رسالت بازتولید قدرت را در دو دهه آتی به دوش کشیدند. بازتولیدی که هاشمی را بیشتر و بیشتر از قدرت دور می کرد.
پایان ریاست جمهوری اکبرشاه نقطه آغازی بود بر نمایان شدن شکاف در لایه های قدرت و در عین حال فرصتی بود برای بروز اجتماعی اعتراضات مدنی در ایران. فرصتی ٨ ساله که گرچه منجر به بازسازی اقتدارگرایی اسلامی و میلیتاریزه شدن سیاسی- اقتصادی شد اما بازخوانی اجتماعی- سیاسی و در مقیاسی کلان تر بازخوانی فرهنگی را به شکلی گسترده در پی داشت. در حقیقت به قدرت رسیدن خاتمی که خبر از شروع بازخوانی اجتماعی-سیاسی در کلیه محافل سیاسی اجتماعی می داد ناب ترین فرصت را در شکل گیری گفتمان سیاسی نوگرایانه در جهت برون رفت از ساختارهای فرسوده سیاسی در اختیار روشنفکران نهاد. فرصتی که در عین حال پرده از شکاف های سیاسی موجود برداشت.
پوپولیسم درخدمت اقتدارگرایان
اگرچه به زعم گنجی برجسته ترین شکاف سیاسی در ایران شکاف بین گروه های اقتدارگرای پوپولیست درون حاکمیت از یک طرف و گروه های مدافع آزادی و دموکراسی است، اما به نظر می رسد بحران قدرت در ایران شکاف پیچیده تری را عیان نموده است. تقلب انتخاباتی، به عرصه کشیده شدن جنبش خاص اجتماعی و سرکوب گسترده و بی پرده مردم از سوی صاحبان قدرت در ایران منجر به آشکار شدن گستره پوپولیسم در میان تمامی ساختارهای سیاسی درون و برون مرزهای ملی ایران شد. تا آنجا که می توان برجسته ترین شکاف سیاسی در ایران را شکاف بین گروه های پوپولیست درون و برون از حاکمیت از یک طرف و گروه های مدافع آزادی و دموکراسی دانست.
پوپولیسم به جنبشی سیاسی اجتماعی اطلاق می شود که ایده ای را بر مبنای بر انگیختن گله وار توده ها در جامعه نهادینه می کند. یکی شدن توده ها حول محوری که حاصل نقد یک ایده و متقاعد شدن همه گروه ها و دسته های اجتماعی نیست طبیعتا مبتنی بر خردگرایی اجتماعی نخواهد بود و واکنشی اجتماعی مبتنی بر احساسات و تعصبات مذهبی، ملی و... در پی خواهد داشت. از نظر تاریخی پوپولیسم اولین بار در مقابله با الیتیسم و اریستوکراسی شکل گرفت تا مردم محروم از همه حقوق، قدرت و حاکمیت را در دست بگیرند. بعد ها دست آویزی شد برای مذهب تا از طریق نیروی توده های محروم اجتماع، خودش را در بازی قدرت مطرح کند که پروتستان ها در این زمینه پیش قدم بودند. در کشورهای تحت استعمارهم ملی گراها به کرات از این حربه استفاده کرده اند.
در ایران پس از فروپاشی سلطنت، ساختارهای سیاسی سرمایه گذاری عظیمی در تحت تملک در آوردن توده ها کردند. نمونه های بارز آن مفاهیم جا افتاده تاریخی همچون وحدت کلمه، ارتش بیست میلیونی، امت همیشه در صحنه و... است که سال هاست به ادبیات خیابانی هم راه پیدا کرده است. این مفاهیم کارکردهای خاص اجتماعی و سیاسی را برای صاحبان آن به ارمغان آورده است مثل: مفهوم خودی و غیرخودی برای حذف اساسا مخالفت، احساسی کردن بیش از پیش جامعه که خودش منجر می شود به حذف خرد گرایی، به حداقل رساندن آگاهی های ممکن درجامعه و در نتیجه به حداقل رساندن مطالبه های مدنی و سیاسی و در پاره ای از موارد پیشگیری از ایجاد مطالبه ها، به حاشیه راندن روشنفکران و به حداقل رساندن نقش آن ها در عرصه اجتماعی، استفاده از توده ها در سرکوب و ایجاد اختناق در جامعه و در نهایت حذف تمامی مخالفان و رقبای سیاسی (خودی و غیر خودی) بدون خدشه دار شدن مشروعیت سیاسی و اجتماعی.
در این میان بی انصفانه خواهد بود اگر این روند پیدایش و توسعه پوپولیسم در عرصه اجتماعی و سیاسی را تنها منتسب نماییم به اسلام گرایان بنیاد گرا که در حال حاضر عنان این پوپولیسم سیاسی را در دستان خود گرفته اند. در حقیقت در پیدایش و نهادینه شدن اجتماعی آن تمامی گروه های سیاسی و حتی از آن دردناک تر اندیشمندان سیاسی و اجتماعی نقشی موثری ایفا نموده و بهره هایی به فراخور حالشان برده اند. جنبش چپ در ایران ودر راس آن حزب توده ایران به کرات با توسل به پوپولیسم تحت عنوان منطق توده گرایانه با ادبیاتی اما متفاوت از زیر بار انتقادات بنیادین مخالفانش فرار نموده و گاها با همین دستاویز موجبات حذف اجتماعی سیاسی آن ها را فراهم ساخته است. دیگر سازمان ها و گروه های چپ گرا نیزهرکدام درجاتی از ابتلا به پوپولیسم را آشکار نمودند. به عنوان نمونه حذف مصطفی شعاعیان از ساختار سیاسی سازمان چریک های فدایی خلق ایران در دهه ۵۰ و نوع به قدرت رسیدن گروه موسوم به نگهدار- طاهری پور و شکل گیری فداییان خلق- اکثریت در دهه ۶۰ نمونه های تاریخی ملموسی هستند که هنوز برخی از فداییان ارتودکس از قبول آن سر باز می زنند. در واقع پوپولیسم، ادبیات سیاسی خاصی را بر این گروه ها و سازمان های ریز و درشت چپ گرا در دهه ۶۰ حاکم نمود که به انشعابات پی در پی و در نهایت به ناتوانی آن ها در ایجاد گفتمان سیاسی که نمودگر هویت سیاسی آنان باشد منجرشد. خواستگاه اجتماعی آن ها از دست رفت و حذف کامل سیاسی آن ها توسط اقتدار گرایان را امکان پذیر نمود.
لیبرالیست ها در ایران اما در این میان با آرامش کامل از پوپولیسم پدید آمده بی سر و صدا استفاده نمودند. راستگرایان که در ایران هم بمانند تمام همتاهای بین المللی شان رابطه خود را با مذهب هیچ گاه اشکارا بیان نمی کنند آن چنان در بطن اسلام گراها در هم تنیده شدند که نه تنها وظیفه اولیه تشکیل دولت انقالی و تفویض آن به خمینی با ایجاد کمترین میزان تشنج به انجام رساندند بلکه هنگامی که اعدام های سراسری سال های ۶۴ و ۶۷ در حال انجام بود بی هیچ فریادی حذف رقبا را به نظاره نشستند. هر چند پیش ترتوانایی مهندس بازرگان در توقیف فله ای مطبوعات که مورد اعتراض خانم فالاچی هم قرار گرفته بود از پتانسیل های بالای ساختار سیاسی منتسب به آقای بازرگان (نهضت آزادی) در بهره گیری از شیوه های پوپولیستی با هدف حذف مخالف خبر می داد. اما این لیبرالیست های اسلام گرا خیلی زود خود قربانی همان حربه های پوپولیستی اقتدار گرایان شدند تا جایی که لباس شخصی های دون پایه ای چون حاجی بخشی برای بر هم زدن اجتماعات شان کفایت می نمود و حکومت مرکزی برای سرکوبشان هیچ گاه از نیروهای نظامی گسترده بهره نبرد. به نظر می رسد عدم بهره گیری این گروه از ادبیات پوپولیستی در درون ساختار سیاسی شان سبب شد این گروه کمترین میزان انشعابات درون گروهی را تجربه نماید. گرچه تعارضات بنیادین ایدئولوژیکی در این گروه از یک طرف و از سوی دیگر نهادینه شدن مفهوم خودی- غیر خودی که اساس موضع گیری های این سازمان سیاسی را در طول حیات سیاسی اش تشکیل داده باز هم منجر به ناتوانی این ساختار در ایجاد گفتمان خاص سیاسی اش شد و نهضت آزادی در عین آن که تنها مخالف دارای حق حیات در استبداد دینی بود اما به حاشیه رانده شد و حتی انشعاب عملکردی گروه ملی-مذهبی هم موفق به ترمیم سیاسی این گروه نشد.
در این میان برخی از گروه ها همچون ملی گرایان و یا سازمان مجاهدین خلق در عمق وجودی شان به باورهای پوپولیستی رسیده بودند و آشکارا در همه لایه های ساختاری و رفتاری، نمایی پوپولیستی داشتند. اما چون پوپولیسم مطروحه شان به اقبال عمومی دست نیافت خود بخود با همان حربه های پوپولیستی اقتدارگرایان حذف شدند. که در این میان نزدیکی دیدگاهی مجاهدین خلق به اقتدارگرایان حکومتی هزینه های سنگین و جبران ناپذیری را به حکومت از یک سو و به جامعه ایران از سوی دیگر تحمیل نمود.
بازخوانی فرهنگی میراثی ناخواسته
ماه عسل کوتاه اصلاح طلبی در ایران که با توقیف فله ای مطبوعات پایان گرفت فرصتی طلایی بود تا بازخوانی فرهنگ سیاسی اجتماعی با صدایی بلند آغاز شود و از همه مهمتر جنبش دانشجویی بنا به موقعیت خاص استبدادی، نقش کارکرد گرایانه در این باز خوانی بیاید که به نظر میرسد با ارزش ترین میراث ناخواسته دوران خاتمی است. هر چند اقتدارگرایان به سرعت با حربه قتل های هدفمند زنجیره ای، حذف فیزیکی روشنفکران غیرخودی را پیش گرفته و در ادامه با حمله به کوی دانشگاه بر روی سرکوب جنبش دانشجویی متمرکز شدند اما هیچ گاه نتوانستند فرآیند اجتماعی شدن بازخوانی اجتماعی- سیاسی را به تعویق افکنند. اما متاسفانه این باز خوانی نتوانست ساختارهای سیاسی ایران را به بازخوانی موثر و گسترده وادارد و سرچشمه تحولات عمیق در احزاب و ساز مان های سیاسی در داخل و خارج از ایران شود اما تحولات شگرفی را در ساختارها اجتماعی همچون جنبش دانشجویی پدید آورد.
از پیامدهای نظری این بازخوانی می توان به فاصله گرفتن از پوپولیسم، طرح اجتماعی مطالباتی نظیر آزادی اندیشه و بیان، عملی نمودن پلورالیزم اعتقادی در ساختارهای اجتماعی- صنفی همچون جنبش دانشجویی که به آن ها خصوصیتی فرا سیاسی می دهد و تلاش برای در اختیار نهادن تریبون به گروه های متنوع سیاسی- اجتماعی همچون دانشجویان لیبرال، برابری خواه، چپ دموکراتیک، اقلیت های قومی و.. در فضاهای فرهنگی که بازخورد اجتماعی آن افزایش تعدادی روشنفکرانی بود که بدون وابستگی تشکیلاتی به هر چه گسترده نمودن این باز خوانی در اجتماع کمک نمودند. در حقیقت این بازخوانی بسیار پرشتاب تر منجر به بازتولید و دگردیسی فضا های اجتماعی شد که شاید به همین سبب است همگرایی اجتماعی بسیارپیشتر از همگرایی سیاسی برای کسب حداقل های مدنی حاصل شده است.
میلیتاریسم و بحران مشروعیت
از سوی دیگر اقتدارگرایان حکومتی که با پوپولیستی ترین روش ها سعی در اداره کشور داشتند خیلی زود به این نتیجه رسیدند که بایستی بیش از بیش فضای سیاسی و اقتصادی کشور امنیتی شود. تصرف تمامی ساختارهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی کشور که با ورود چفیه پوشانی همچون چمران، زری بافان، دانشجو و... در زمان خاتمی آغاز شده بود رفته رفته با به قدرت رسیدن احمدی نژاد شتاب بیشتری به خود گرفت. احمدی نژاد در اقدامی بی سابقه پس از ۲۰ سال دوباره حفاظت از امنیت شهرها را به سپاهیان سپرد. شرکت های اقماری سپاه پاسداران که میراث دوران هاشمی بودند این بار آشکارا تمامی قراردادهای اقتصادی خرد و کلان کشور از پارس چنوبی گرفته تا صنایع خودروسازی و شرکت های سودآور مخابراتی و حتی بانک های خصوصی را در ید اختیار خود گرفتند. سکوت و اغماض اصلاح طلبان حکومتی به این هجمه گسترده اقتدارگریان ضربات جبران ناپذیری را برایشان به همراه داشت. به گونه ای که شکست جبهه مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در انتخابات پیشین که روزگاری خود در راس قدرت بودند اصول گرایان نوظهور را سرمست از باده قدرت نمود.
با این وجود ساختارهای اجتماعی در ایران به توسعه پرشتابشان با وجود همه فشار ها و سرکوب ها ادامه دادند. توسعه ارتباطات و بینا رشته ای شدن بسیاری از مفاهیم اجتماعی، فرصتی رویایی را برای جامعه تشنه ایران فراهم نمود. تشکل های زنان که از پس کنفرانس پکن در دهه ٨۰ میلادی و پررنگ شدن نقش سازمان های غیردولتی فرصت ظهور پیدا کرده بودند دوران نوزایی خود را آغاز نمودند. تشکل هایی که بی شک بار عمده حرکت های اجتماعی را در ۵ سال اخیر به دوش کشیدند چه از بعد نظری در زمینه طرح و نقد مطالبات اجتماعی مبتنی بر مفاهیم بنیادین جامعه مدنی و چه از نظر ایجاد جنبش های اجتماعی حول مطالبات پایه. در این میان زایش و تکامل تشکل های صنفی مستقل مانند تشکل صنفی اتوبوسرانان، معلمان و تشکل های کارگری نظیر تشکل کارگران کشت و صنعت نیشکر، ایران خودرو، پتروشیمی و... نشانی دیگر از دینامیسم پرشتاب ساختارهای اجتماعی ایران است. پویایی که مدیون تلاش های پراکنده کوشندگان سیاسی مستقل در برقراری ارتباط و انتقال آموزه های تئوریک در حلقه های صنفی است.
در این میان ساختار های سیاسی درون و برون از حاکمیت در ایران گرچه در این سال ها تلاشی گسترده در بزک کردن نمای اجتماعی شان داشتند اما هیچ گاه در عمل حتی به کف انتظارات مدنی جامعه ایران نیز نزدیک نشدند. اپوزوسیون چه از نوع چپ و چه از نوع راست آن هیچگاه دست به تغییرات بنیادین مبتنی بر اصول دموکراتیک نزد. نگاهی به ترکیب هیات های اجرایی و کمیته های مرکزی این سازمان ها نشان از بسته بودن شدید فضاهای عملکردی شان دارد. ٣ دهه از قیام ۵۷ گذشته است. جنبش دانشجویی بیش از ۴ نسل تغییر و تحول را پشت سر گذاشته اما اینان هنوز از همان ترکیب نسلی و عقیدتی سال های نخستین مهاجرتشان بهره می برند و هیچ گاه از خود نمی پرسند که آیا این سازمان ها میراث خانوادگی است یا فضایی برای شکل گیری رفتارهای سیاسی و مدنی. آیا این سازمان ها هیچ گاه از خود پرسیده اند که سهم شان از این همه کوشش گر سیاسی که در دو دهه اخیر زندان و شکنجه و اعدام را تجربه کرده اند چه بوده؟؟ هیچ گاه شده که از خود بپرسند: ساختار سیاسی که انتخابات آزاد را در خود تجربه نمی کند چگونه می تواند مسئولیت برگزاری انتخابات آزاد و مستقل را عهده دار شود؟؟ بگذارید جامعه بداند کدامین کمیته مرکزی این سازمان ها با انتخابات آزاد میان هوادارانشان در خارج از مرزهای ایران شکل گرفته است. پروسه دموکراتیکی که دائما در سازمان های غیردولتی با وجود سرکوب فزاینده هیات حاکمه، درون مرزهای ملی ایران انجام می شود.
حالا که جنبشی خودجوش در برابر اقتدارگرایی دینی درایران شکل گرفته، حالا که انفجاری از خلاقیت های سیاسی- اجتماعی دارد پایه های حکومت دینی در ایران را می لرزاند، حالا که به لحظه خاص اجتماعی رسیده ایم که هر چیزی امکان پذیر است بجای تلاش در جهت تقویت این خلاقیت های سیاسی-اجتماعی خودجوش، به جای تحلیل تئوریک شرایط ، به جای طرح ایده های خلاقانه، به جای گسترش فضای گفتگو، سیاست ورزان میهنم باز بر طبل گذشته می کوبند. باز می خواهند مال خودشان باشد. بوی گوشت قربانی به مشامشان رسیده. فراموش کرده اند که خود سال ها قربانی استبداد بوده اند. آن یک تذکر میدهد که جمهوری اسلامی نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر. بیچاره نمی داند علایق من نیست که باید حاکم شود این مردم هستند که باید تصمیم بگیرند. آن دیگری با بیش از نیم قرن تجربه مبازاتی به آنان که جانشان را در کف گرفته و به خیابان ها می روند می شورد که چرا رهبر فرزانه انقلاب را هدف گرفته اند. آیا نمی داند معنای ولی با استبداد در هم تنیده است؟؟ این را که ما بیش از ٣۰ سال است با پوست و گوشت خود لمس کرده ایم!!! آن دیگری با خشونت و رادیکالیسم آنقدر ور می رود تا ثابت کند مطالبه های جنبش باید همانی باشد که او می گوید.
کاش می شد این جماعت یک بار هم که شده ساعت کهنه شماطه دارش را کنار بگذارد و روشنی از آفتاب نجوید. کاش برای مان، برای این نسل نادیده شده که کودکی اش در انقلاب گم شده و نوجوانی اش در پس جنگ و اعدام های سراسری به تاراج رفته، برای نسلی که تمامی جوانی اش در اضطراب سرکوب و اختناق گذشته و انصافا در این کتاب سوزان اسلامی خوب خوانده و نوشته است کمی هم بی پیرایه دل بسوزاند. آن چه این روزها جامعه سر گشته ایران بدان محتاج است تحلیل است نه توصیف و تذکر. شعارهای خیابانی نشان می دهد که معترضان خیابانی خواستار تحول ساختاری در نظام حاکم هستند. واقعیت این است که مردم معترض جمهوری اسلامی نمی خواهند. مطالباتشان رادیکال است اما خشونت طلب نیستند. سرکوب گر خلع سلاح می کنند اما اعدام انقلابی نمی کنند. باید پذیریم که طبقه متوسط به میدان آمده هنوز خبری از طبقات فرو دست نیست. باید بیاندیشیم که دلیل آن چه می تواند باشد. باید در پی راهی باشیم که طبقات فرودست وارد عرصه مبارزاتی شوند. باید بیاندیشیم که گام بعدی مبارزه چیست. باید امکان پذیری اعتصابات عمومی به گفتمان تحلیلی مان راه پیدا کند. باید به بازسازی ساختارهای نوین سیاسی کمک کنیم. باید با عبور از ساختارهای سیاسی سنتی فرسوده به شکل گیری احزاب و گروه های سیاسی که بیش از بیش با دینامیسم ساختار های اجتماعی ایران سازگار باشند کمک کنیم. باید به همگرایی سیاسی با حفظ هویت سیاسی مستقل برسیم. کاش می شد همه با هم سهمی در ارتقا خودآگاهی اجتماعی میهنمان داشته باشیم. کاش می شد چهره ارغوانی میهنمان را خوب بنگریم.
|