پیرامون اوضاع کنونی جنبش آزادیخواهانه ی مردم ایران، هیئت اجرایی انجمن آرای ایران
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۲۹ دی ۱٣٨٨ -
۱۹ ژانويه ۲۰۱۰
پیرامون اوضاع کنونی جنبش آزادیخواهانه ی مردم ایران
هیئت اجرایی انجمن آرای ایران
18 ژانویه 2010
نه از رومم، نه از زنگم
همان بیرنگِ بی رنگم...
مهدی اخوان ثالث
توَهم آگاهانه ی روشنفکران "سبز"!
جنگ میان جناح های گوناگون حاکمیت اسلامی در جریان انتخابات ریاست "جمهوری" و پس از آن، همچنان رو به گسترش است. در این جنگ قدرت، برای نخستین بار نکبتی که در اندرونی های سیاست آخوندی می گذشت، از سوی نمایندگان این حاکمیت در برابر دید همگان قرار گرفت. آنان به افشای یکدیگر پرداخته و می پردازند تا با این پرده دری ها، بتوانند قدرت خود را هر چه بیشتر تحکیم کرده، ایران و ایرانی را بچاپند و هر چه آبادانی ست، ویران کنند تا شاید اسلام در دل این ویرانی ها پروده تر شده و همانگونه که بزرگترین جانی تاریخ معاصر، خمینی، سفارش کرده بود، این دین در ایران و در جهان گسترش بیشتری بیابد.
با اینکه هم اکنون جناج های گوناگون حاکمیت درگیر جنگی تمام عیار با یکدگیر شده اند، اما در یک مسئله کلی با یکدیگر همداستانند. آنان، با وجود تمام اختلاف های بنیان افکن، برآنند تا برای تحکیم و تداوم " جمهوری اسلامی نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر" هر جنایت و ناروایی را بر مردم روا دارند. موسوی، رنگ "سبز" را همچون نمادی برای جریان انتخابات ریاست "جمهوری" برگزید، تا سرسپردگی خود را به " اهل بیت محمد " و حکومت اسلامی اعلام کرده باشد.
مأمون عباسی، هنگامی که با اندیشه ی جاودانه کردن خلافتِ تازیان در ایران، بر ولیعهد عرب خود، یعنی رضا (امام هشتم شیعیان) جامه ی سبز پوشاند1، نمی توانست دریابد که چندین سده پس از آن، سیدی عرب نژاده و تازی تبار به نام خاتمی بر گردن همکیش خود، موسوی، شال "سبز" می اندازد تا در مصاف رقیب، شاید بتواند اسلامی را که در ایران به زانو درآمده است، نجات دهد.
اسلام، در تاریخ خونبار هزار و چند سد سالهی خود در ایران، هرگز چونان امروز دچار تنگنای مرگ نبوده است. برای نخستین بار، در روزهای عاشورا و تاسوعا، مردم با رقص و پایکوبی نفرت خود را از دین انیرانی اسلام، در حافظهی تاریخ به ثبت رساندند. و نیز برای نخستین بار است که مردم، پیشاپیش آنانی که مدعی رهبری اند و اندیشهی حکومتی اسلامی را در سر می پرورانند، حرکت می کنند و قرآن می سوزانند و با تظاهرات خود، هر پنبه ای را که این سیاسان حرفه ای در پشت درهای بسته برای مهار جنبش آزادیخواهانهی مردم رشته اند، بر باد می دهند.
این جنبش در سراسر تاریخ ایران، به استثنای جنبش بزرگ بابک خرم دین، بی همتاست. ایرانیان، در درازای چهارده سده ای که کشور و بخشی از روان ما به اشغال بادیه نشینان عرب و آیین انسان ستیزانه ی آنان در آمد، بارها کوشیدند تا با بهره گیری از نام و نشان اسلام، اسلام را از پای درآورند. اما، تجربه نشان می دهد که دستاورد مبارزه با اسلام با ابزار اسلام، جز تداوم و بقا و تثبیت هر چه بیشتر این آیین انیرانی در تار و پود فرهنگِ ایرانی نبوده است.
این بار، اما مردم پرده برانداخته اند و سازی نو می زنند. " آزادی، استقلال، جمهوری ایرانی" و " نه لبنان، نه غزه جانم فدای ایران" گفتمانی است در فراسوی اسلام و هدف هایی هستند برخاسته از آیین ایرانشهری که قلب اسلام را نشانه گرفته است. آخوندهای حاکم بر ایران به درستی دریافته اند که نابودی حکومت اسلامی، نابودی اسلام را در ایران به دنبال خواهد داشت. موسوی نیز، بر آن است که با طرح شعار "جمهوری اسلامی نه کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر" سهمی بیشتر در قدرت داشته باشد تا با تکیه بر قدرت بیشتر، بتواند با بهره گیری از خوان گستردهی این مرز و بوم، ایران را جاوادانه به سرزمین عاشورا با پرچم "سبز علوی" تبدیل کند.
مردم با رویکرد به تجربه ی مبارزهی خود دربرابر اسلام، اکنون دریافته اند که با ابزار اسلام نمی توان از شر این دین رهایی یافت. نتیجه ی استفادهی ابزاری از دین، تنها به تحکیم اسلام و به تولید فرقه هایی که هر کدام مدعی پرچمداری حقیقت اند، یاری رسانده است؛ حقیقتی که هرگز به تمللک کسی، فرقه ای و دینی، در نمی آید و نخواهد آمد. هفتاد و دو فرقه و شعبهی اسلامی، نه تنها کاهی از کوه مشکل های جامعهی ایران کم نکرده اند، بسا که بر انحطاطِ ملی ما نیز، افزوده اند. هیچ یک از شعبه ها و فرفه ها - که پیامد بستمان دینی و بن بست های حکومتی و فرقه ای بودند - نه تنها سرانجام خوش نیافتند، بلکه اسلام کم رمق شده و در تنگنا افتاده را در مقاطع حساس تاریخی، نجات دادند. همهی این اقدام ها (با همهی نیتهای خوبی که ممکن است در خیال مبتکرانش وجود داشته بوده باشد) شکست خوردند. آنگاه لشگر روحانیون، گزمگان حکومتی، عوامالناس و بخشی از "روشنفکران اصلاحطلب" نیرویی تازه گرفتند، و سوار بر اسب های تازه نفسی که "جنبشهای اصلاحطلب دینی" فراهم کرده بودند، به فرهنگ ایرانی تازیدند و تا توانستند جان از پیکر ایرانیانِ ایرانگرا و میهن دوست گرفتند.
در دوران همین حکومت اسلامی، در سی سال گذشته نیز " اصلاحطلبان دینی و دولتی " مانند جریان ملی - مذهبی و خاتمیچیان، هرگاه که حکومت به بنبست سیاسی- ایدئولوژیک رسید، به بهانه یا نیت گذر از تباهیهای اسلام ناب محمدی، دست به درمان موقت زدند. این درمانهای موقت، توانستند برای حکومت اسلامی فرصت های لازم را فراهم آورند. آنگاه، رفسنجانی به جای بازرگان نشست، احمدینژاد به جای خاتمی. و اکنون، " روشنفکران سبز" دارند برای چندمین بار همان آزمون تلخِ تاریخی را به مردم ایران توصیه و تحمیل میکنند. چکیدهی حرفشان این است که "اسلام باید بماند، روحانیت باید بماند، اسلام دین رسمی مردم باشد، حکومت به همین گونه که هست باید بماند، فقط احمدینژاد برود، میرحسین موسوی بیاید! خامنهای برود، رفسنجانی بیاید. لاریجانی برود، کروبی بیاید! و..."
آقای موسوی که همچون مأمون زمانه، در پی آن است که جنبش آزادیخواهانه ی مردم ایران را به " نهضت سبز" حسینی ببندد و آنرا ملاخور و سیدخور کند، باز هم در آخرین بیانیهی خود، بدون اینکه جای تردید، تأویل، تفسیر و تعبیر برای کسی بگذارد - بویژه برای هواداران ایرانیت و سکولاریسم - در تقابل و در مخالفت با خواسته های بنیادین مردم، اعلام کرد که: " من لازم می دانم قبل از آنکه راه حل خودم را برای خروج از بحران مطرح سازم، برهویت اسلامی و ملی و مخالف سلطهی بیگانگان و وفادار به قانون اساسی ما و جنبش سبز تاکید نمایم. ما پیروان اباعبدالله حسین علیه السلام هستیم. ما شیفتگان حریتی هستیم که منادیش آن امام مظلوم بود."
بیهوده نخواهد بود که استناد یکی از مسلمانان همسان آقای موسوی را در باره ی این اباعبدالله حسین در اینجا تکرار کینم تا آنانی که به کوررنگی مبتلا شده و دارند شیفته ی " نهضت سبز" می شوند، دریابند که نباید ایرانیت وسکولاریسم را به مسلخ مسلمانان برد. حاج شیخ عباس قمی در سفینه البحار و مدینه الاحکام و الآثار گفتاوردی دارد از امام سوم شیعیان به شرح زیر:
" ما از تبار قریش هستیم و هواخواهان ما عرب و دشمنان ما ایرانی ها هستند. روشن است که هر عربی از هر ایرانی بهتر و بالاتر، و هر ایرانی از دشمنان ما هم بدتر است. ایرانیها را باید دستگیر کرد و به مدینه آورد، زنانشان را به فروش رسانید و مردانشان را به بردگی و غلامی اعراب گماشت"
برای ما ایرانیان، چه تفاوتی دارد که احمدی نژاد ایران و ایرانی را به این روزگار سیاه بنشاند یا کدیور و سازگار و گنجی و میرحسین موسوی؟ همه ی اینان سکولاریسم را، نه به عنوان امری حقوقی برمی تابند، و نه آنرا به عنوان مسئله ای اجتماعی می پذیرند، نه حکومتی را تأیید می کنند که اسلام را به رسمیت نشناسد. اما، همه ی اینان برای تداوم "جمهوری اسلامی نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر" از فریب دیگران رویگردان نیستند، از کاربرد نیرنگ ابایی ندارند، می توانند هر پیمانی که با دیگران بسته اندد، به راحتی بشکنند؛ در یک کلام اینان از اهالی کیش و وطن شوم و تاریک تقیه اند و سخنانشان درخور اعتبار نیست.
اینان، از آنجا که در حاشیه ی حکومت اسلامی پرسه می زنند و می پندارند که باز، روزگاری بخشی از حاکمیت کنونی را اشغال خواهند کرد، اسلامی بودن هدف های جریان "سبز" را پنهان نمی کنند و لذا، به راحتی می توان آنان را شناخت و با سره ی ایرانیت، ناسرهی آنان را سنجید. شوربختی در این است که گروهی "روشنفکران مثلاً سکولار" دستبند، مچبند، شال و پیراهن سبزسیدی می پوشند و آهنگ آن دارند که بر موج سیاسی سوار شده، با پذیرش رنگ "سبزِ اسلامی"، بر صندلیهای قدرت بنشینند. خوشنیتترینهاشان به نتایجی خواهند رسید که حسن صباح، باب و سران فرقههای معترض دینی در تاریخ، رسیدند. پلیدترینهاشان از هماکنون شمشیرهاشان را برای بریدن سر رقیبان واقعاً سکولار صیقل میدهند.
رنگ "سبز" یک نماد ضد ایرانی
رنگ سبز البته که رنگی است در میان رنگ های دیگر. اما همانگونه که در زمان هایی رنگ "سرخ" رنگِ یزیدی و یا نماد اندیشه ی کمونیستی بود و رنگ سپید، نمادی از زرتشتی گری و سپیدپوشان ابن مقنع، امروز رنگ "سبز" در عمل، نُماد اسلام علوی و شیعیان است. تمامی زیارتگاه های اسلامی با رنگ و پارچه ی سبز آذین شده و می شوند. فروغ فرخزاد نیز، در سروده ای به رنگ سبز الله، اشاره کرده است: " و رنگ لامپ الله/ بر مناره ی مسجد مفتاحیان، سبز بود، مثل صبح سحر سبز بود."
مسلمانانی که برای گسترش اسلام، خواهان سهم بیشتری در حاکمیت هستند، با بهره گیری از رنگ " سبز" در پی این هدف هستند که با بی آزرمی تمام، جنبش آزادی خواهانه ی مردم را مصادره به مطلوب کرده، آنرا در خدمت " سادات علوی و اهل بیت" بیگانگان درآورند. اگر اینان، تعریف روشن و شفافی از جریان "سبز" نداده بودند، می شد کرنش دسته ای از خوش نشینان مدعی روشنفکری را در خارج، به حساب توهم و تحمیق دیرینهی آنان گذاشت. اما آقای میرحسین موسوی از جایگاه شخصیتی که بنا بوده است، سکان هدایت حکومت اسلامی را در دست بگیرد، با تعریفی روشن از جریان "سبز" هر امکانی را از آنان که در پذیرشِ توهم استاد، و در توهم پروری خبره اند، سلب کرده و جایی برای توجیه و بهانه های احتمالی نگذاشته است. این گروه مدعیان روشنفکری، دیگر نمی توانند در آینده، سر در گریبان نادانی فروبرند و بگویند؛ فکر می کردیم که منظور موسوی و شرکا چنین بود و چنان. وگرنه، چنین می کردیم و چنان می گفتیم!
ما، یک بار دیگر تعریف و هدف های جریان "سبز" حسینی هوادار اهل بیت محمد را تکرار می کنیم تا نیروها و افرادی که دل در گرو ایرانیت و سکولاریسم دارند ، در باتلاق کشندهی "سبز"، ذهن و زبان و جان خود را از دست ندهند.
میر حسین موسوی، در بیانیهی شمارهی 11 خود که همراه نامه ای، برای منتظری فرستاده بود، در کنار سخن سرایی در بارهی ضرورت ایجاد " شبکه های اجتماعی" در داخل و خارج، برچند نکتهی اساسی تکیه می کند که ماهیت آنچه را که موسوی و " نهضت سبز" خواهان آن هستند، روشن می کند:
1. " نهضت سبز" هدف خود می داند که مردم را در بارهی اسلامی بودن جنبش آگاه کند تا آنان تصور نکنند " احساسات منفی انباشته شده در ضمیرشان متوجه دین است"؛
2. هدف " نهضت سبز" این است که " تکاپوهای مردم در چهارچوب نظام باقی بماند و در دام ساختار شکنی های خطرناک نیفتد."
3. " در نهضت سبزی که آغاز شده است... ما خواسته های بسیار روشن و منطقی داریم. ما حفظ جمهوری اسلامی را می خواهیم."
4. و در بارهی رنگ سبزی هم که لاییک های توده ای- اکثریتی و "جمهوری خواهان ملی" و دیگر خوش خیالان حرفه ای، بر دست و پای خود می بندند، همانجا به صراحت می گوید: " ما در راهی که خداوند پیش رویمان قرار داده است، از نماد سبز استفاده کرده ایم تا پرچم دلبستگی به اسلامی باشد که اهل بیت پیامبر آموزگاران آن بوده اند."
بنا بر این داده های روشن، " نهضت سبز" در رویایی تمام عیار با جنبش آزادیخواهانهی مردم ایران سیر می کند و برای مهار آن در چارچوب اسلام به میدان آمده است و با استفادهی ابزاری از جنبش، در پی معامله های سیاسی خود با حاکمیت است. از اینرو، برای نیروهای سکولار و برای همهی آنانی که برای ایرانیت و باززایی فرهنگ پربار و دیرینه، اما معاصر ایرانی مبارزه می کنند، " نهضت سبز" نه تنها، جنبشی مردمی نیست، که ضد جنبشی است که اگر با کاربرد خرد و هشیاری، به مهار جنبش آزادیخواهانه درنیاید، هر روزبیشتر از روز پیش، این سرزمین را به شوره زار سیاهِ عاشورای حسینی، تبدیل خواهد کرد.
واقعیت این است که میرحسین موسوی و کروبی و گنجی و کدیور و سازگارا و دیگر مسلمانان اهل تقیه، در پی آنند که نیروهای جنبش آزادیخواهانهی مردم را در جنگ قدرتی که گرفتار آنند، به خدمت خود درآورند. با وعده و وعیدها، همراهان پروپا قرصی هم در میان سازمان ها و حزب های سنتی بی اعتبار یافته اند. توهم همهی آنان و بویژه آنانی که در خارج از کشور، مچ بند سبز به دست می بندند و سبز می پوشند، نیز فرصت مناسبی برای پندارهای باطل آنان فراهم آورده است.
از سوی دیگر، نمی توان از این واقعیت چشم پوشید که جنبش آزادیخواهانهی مردم نیز که رهبری خود را با طرح خواسته های سلبی و ایجابی خود - یعنی "مرگ بر جمهوری اسلامی" و "آزادی، استقلال، جمهوری ایرانی" - اعلام کرده است، با آگاهی از چند و چون جنگ قدرتی که میان مسلمانان حاکم درگرفته است، با استفاده ابزاری از فرصت و امکان پیش آمده، تا کنون توانسته است بیشترین بهره را از موسوی و کروبی و خاتمی و ...در جهت پیشبرد خواسته های خود، بگیرد.
عرصهی مبارزه با حکومت اسلامی، موقعیتی را برای موسوی و کروبی و خاتمی و... پنج تن آل عبای " اندیشکده " اسلامی فراهم آورده است که اگر از جنبش دوری جویند، در تیررس تیراندازان حکومتی قرار خواهند گرفت. آقای موسوی در رویایی با جنبش مردم و طرح شعارهای ایران بر باد ده اسلامی، نخستین قربانی را داده است. قتل فجیع خواهر زادهی ایشان، بی تردید آخرین جنایتی از این دست، نخواهد بود. اما اگر آنان بر آن شوند تا با جنبش آزادی خواهانهی مردم ایران همراه شوند، باید از تمام خرافه ها و باورهای این دین ضاله دست بشویند و به ایرانیت وسکولاریسم و دمکراسی در چارچوب ایرانشهری و فرهنگ ایرانی تمکین کنند. همان سرفصل هایی که بارها در اسناد و بیانیه های انجمن آرای ایران ثبت و تکرار شده اند. ریزش باورها شروع شده است و وجود شخص موهوم و دروغینی به نام امام دوازدهم، مورد تردید بسیارانی قرار گرفته است.
همگان بر سر دو راهی اسلام و ایرانیت قرار گرفته اند و گوشهی امنی هم برای پرهیز از انتخاب نیست.
در چشم انداز رویدادهای سیاسی روز، و با توجه به توازن نیروها، وضعیتی بوجود آمده است که مسلمانان " سبز "، نجات خود را در خاموشاندن جنبش آزادیخواهانهی مردم دیده اند و در پی آنند تا با توبه و ندبه و ابراز بیزاری از ایرانیت و سکولاریسم، در برابر بیت رهبری زانو بشکنند و سر فرودآورند.
شکست موسوی، گامی بزرگ در اعتلای جنبش آزادیخواهانهی مردم است. همچنانکه توهم توده های مردم از حاکمیت اسلام درهم شکسته است، توهم در بارهی اصلاح پذیری اسلام و منادیان آن نیز، با گذشت هر روز، بیشتر درهم می شکند. و این، در روند مبارزه با اسلام و حکومت اسلام، دستاورد کوچکی نیست.
ترفندهای نیروهای به اصطلاح سکولار برای نجات " نهضت سبز"، بیشتر از آنکه خودفریبی باشد، مردم فریبی ست.
شگفت آور است که دراوضاعی که بانگ رسوایی افرادی مانند سروش و خاتمی و موسوی و پنج تن آل عبا، در هر کوی و برزن بلند است، نیروهای سکولاری (؟!) پیدا شده اند که دارند همچون نیروهای پشت جبههی جناحی از حکومت اسلامی، عمل می کنند و می خواهند پرچم نهضت سادات و حرکت حسینی را با هزینه کردن ایرانیت و سکولاریسم، برافراشته نگهدارند.
چرا چنین است؟ آیا تنها، بوی کباب است که باز فضا را آلوده است؟
غرب و انقلاب های رنگی
پروژهی انقلاب رنگی در ایران با شکست روبرو شده است. در ایران، بر خلاف کشورهای سوسیالیستی پیشین، زمینه ای برای اجرای چنین پروژه هایی نبوده و نیست. مردمان ایران، در نبردی تاریخی و سیاسی و بیش از همه، در جنگی فرهنگی با اسلام و حکومت اسلام به سر می برند. دیگر، نمی توان با سرمایه گذاری روی نیروهایی از این حکومت و علم کردن " رنگ سبز" در اوضاعی که مردم جشن عاشورا برپا می کنند و قرآن می سوزانند، از مردم استفادهی ابزاری کرد و بر بخشی دیگر از حکومت چیره شد. مردم در برابر همهی جناح های این رژیم ایستاده اند و برای نابودی تمام عیار آن مبارزه می کنند و جایی برای بده بستان هایی از اینگونه نگذاشته اند.
اشتباه استراتژیک امریکا و غرب در پشتیبانی از رنگ "سبز" و " اصلاح طلبان حکومتی" ایران، ناشی از ارزیابی ها نادرست آنان از داده های جامعهی ایران است و نیز، در دریافت و برداشت نادرستِ آنان از موضع مردم ایران نسبت به اسلام و در بی خبری کامل آنان از نفوذ فرهنگ ایرانی در مردمان این سرزمین، نهفته است. این اشتباه استراتژیک، زمینه را برای پادوها و لابی های حکومت اسلامی آماده کرده است و زمزمه هایی که این افراد در گوش دولتمردان غرب می کنند، در واقع، همان نجواهایی ست که آنان دوست دارند بشنوند.
برای ما روشن است که غرب سیاسی و اقتصادی، بیش از آنکه در اندیشهی نهادینه شدن دمکراسی در ایران باشد، در پی تأمین و تضمین منافع اقتصادی و سیاسی خود است. هیچ حکومتی پیدا نخواهد شد که بهتر و فزونتر از حکومت اسلامی، بتواند ثروت بیکران ایران و ایرانی را در پای منافع غرب بر باد دهد. از همینروست که استراتژی غرب در پیوند با ایران، تحکیم و نهادینه شدن حکومت اسلام در سرزمین ماست. غرب، ( و نیز روسیه و چین) با توجه به اوضاع سیاسی داخلی و بین المللی و نیز با توجه به خطری که از سوی بیت رهبری خامنه ای و احمدی نژاد، به عنوان بخشی از حاکمیت، جهان را تهدید می کند، روابط خود را با این جناح یا با آن جناح حکومت تنظیم می کند. به سخن دیگر، کشورهای تولید کنندهی کالاهای صنعتی، بنا بر سیاست های استراتژیک خود، حاضر نیستند به نیروهای سکولاری یاری کنند تا توازن نیروها به سود آنان تغییر کند، اما آماده اند که با صرف هزینهی بسیار، نیروهای سکولار را در خدمت رنگ " سبز سادات حسینی" درآورند و میلیاردها دلار سود بادآورده را برای آیندهی خود تضمین کنند. جنبش آزادیخواهانهی مردم ایران، اما توانسته است که همهی این معادله ها را تا کنون با تکیه بر خرد همگانی و با عنایت به فرهنگ ایرانی و ایرانیت، از کار بیندازد.
بیهوده نیست که صدای آمریکا و بی بی سی لندن و رسانه های همروند با آن ها، دارند برای این جنبش و حرکت ایرانگرا و ملیگرا، رهبرانی مسلمان اما کراواتی می تراشند. همه می گویند این جنبش، رهبری ندارد. همه میکوشند "خلاء رهبری" را با خادمین خود پرکنند. اما همه، نمی خواهند دریابند که رهبری جنبش آزادیخواهانهی مردم، در حقیقت خواسته هایی هستند که در این جنبش طرح شده اند. و محتوای آن نیز، چیزی جز دستیابی به ایرانی مستقل و خودبوده، در بستر فرهنگ ایرانی و ایرانشهری، نیست. جنبش مردم، نه رنگ و بویی روسی دارد، نه چینی و نه آمریکایی. بنابراین، به رهبران دستْ ساز نیز، نیازی ندارد. بر ما و نیروهای سکولار است که خواسته هایی را که مردم به روشنی در "خیابان های اعتراض" مطرح کرده اند، با مردم و سیاستمداران غربی در میان بگذاریم.
هر فرد و نیرویی، بویژه آنانی که مدعی هواداری از ایرانیت و سکولاریسم هستند، چنانچه بکوشند سیاست های نادرست غرب و پروژه های برآمده از ارزیابی های نادرست آنان را در میان ایرانیان به پیش ببرند، تنها خواهند توانست، مشتی غبار بر حقیقت جنبش مردم بپاشند و با ساده انگاری ها و فریب خود و مردم، چند صباحی بر عمر حکومت جهل و جنون بیفزایند. همین و بس.
____________________
1. در کتاب کامل "ابن اثیر" نیز می خوانیم که "مامون عباسی هنگامی که امام رضا را به ولایت عهدی خود منصوب کرد، بر حضرت لباس سبز پوشانید و دستور داد همه ی علویان لباس سبر بپوشند" ( کامل ابن اثیر، ص 245)
با باور به پیروزی، زنده باد آزادی، زنده باد ایران.
http://www.anjomaneara.org
info@anjomaneara.org
تلویزیون انجمن:
www.livestream.com
|