توضیح یک هدف فوق مرحلهای
ناصر کاخساز
•
دست بر قضا این بار «جمهوری ایرانی» از ژرفای آگاهی و وجدان ملی مردم جوشید و بیرون آمد. «جمهوری ایرانی» چون جمهوری به ذات است، جمهوری عرفی است و جمهوری عرفی، خط ارتباط دهندهی مرحلههای گوناگونی است که جنبش باید از سر بگذراند. بدون این خط ارتباط دهنده، در برخورد با هر مرحله از جنبش، مبالغه به عمل خواهد آمد. مبالغهای که راه بازگشت به استبداد را باز خواهد گذاشت
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۱۴ بهمن ۱٣٨٨ -
٣ فوريه ۲۰۱۰
با هنرمندی که از آزادیخواهان ساعت اول است بسختی میتوان اختلاف نظر داشت اکنون نیز که با زاویهی نگاه او به «جمهوری ایرانی» موافق نیستم فکر میکنم در ذات و کنه مسئله اختلافی نداریم.
خوئی پس از شاملو گرامیترین شاعر من بوده است و هست. او را من استاد مسلم شعر و نثر و نماد هنر و ادب ملی در غربت می دانم. غربتی که زادهی مرز بین مفاهیم داخل و خارج نیست، که بسی فراتر است.
دکتر خوئی در نوشتهاش بنام «از جمهوری اسلامی تا جمهوری ایرانی» در «اخبار روز»، می گوید: جمهوری ایرانی چون واکنش تنهاست ، نفی تنهاست و دانسته نیست که چگونه چیزی است، با توجه به اشتباه گذشته در برخورد با شعار جمهوری اسلامی که آن هم به شعارهای استقلال و آزادی آراسته بود، می تواند ما را از فاشیسمی به فاشیسم دیگر ببرد. (نقل به معنا) توضیح من تنها این پاره از نوشتهی یاد شده را در بر میگیرد. قصدم رفع نگرانی است با تکیه به استدلالی که در پائین میآورم.
دست بر قضا این بار «جمهوری ایرانی» از ژرفای آگاهی و وجدان ملی مردم جوشید و بیرون آمد. «جمهوری ایرانی» چون جمهوری به ذات است، جمهوری عرفی است و جمهوری عرفی، خط ارتباط دهندهی مرحلههای گوناگونی است که جنبش باید از سر بگذراند. بدون این خط ارتباط دهنده، در برخورد با هر مرحله از جنبش، مبالغه به عمل خواهد آمد. مبالغهای که راه بازگشت به استبداد را باز خواهد گذاشت.
خواست «جمهوری ایرانی» با درس گیری از تجربهی اشتباههای گذشته، هویت ملی را از زیر آوار هویتهای دینی و ایدئولوژیک بیرون آورد و خودِ ایران را نمایان ساخت. خواست «جمهوری ایرانی» میگوید که با ضرورتهای مرحلهای در جنبش به شرطی موافق است که چشمانداز روشن یک جمهوری غیردینی و غیرایدئولوژیک، یعنی عرفی، را تیره نکند. پس این بار خواست کلیدی جنبش که خواستی ملی و تاریخی است، در فضائی از «ابهام و نمیدانم چیست» نمایان نمیشود. خودِ ایران، ایران بدون هرگونه پسوندی، چیزی جز یک ایرانِ عرفی –سکولار- نیست. این خواست، روشنیبخشی میکند و اطمینان میدهد. اکنون دیگر آدم به درستی میداند که با این خواست به کجا میرود. بستر تحول ملی در جامعهی ایران، نفس جهانی بودن نسل جوان کنونی ایران، و غیر سیاسی بودن این نسل، یعنی غیرپیشینی بودن او، به چشم انداز سیاسی روشنی میدهد.
پس «جمهوری ایرانی» نفی تنها نیست، مفهومی اثباتی است که پیام روشنی دارد. یعنی ایران را به اضافهی چیزی نمیخواهد: نه اسلامی، نه ناسیونالیستی، نه سوسیالیستی. تنها ایران را میخواهد، رها از همهی مفاهیم بستهبندی شده. ایرانی که نامی است برای وفاق بر سر همزیستی و هرچیز دیگری را- حتا سوسیالیسم را- نسبت به خود فرعی میکند. انتخاب این خواست، آگاهانه است، چون میداند که شکلگرائی، شکلگرائی میآورد. و در دورِ باطلِ رفتن به دنبال نامهای تفسیرکننده، آزادی فرعی میشود.
خواستِ «جمهوری ایرانی» به همین سادگی در میان مردم و از میان آنها جوشید. این خواست، نماد رهائی از ایدئولوژی و فورمالیسم سیاسی است. واکنشی ظریف به همهی مضافالیههای پیشینی (اپریوری) است که به اسم ایران افزوده شدهاند یا میشوند و در گام اول، حاکمیت دینی، آماج زندهی حملهی انتقادی اوست. اما همزمان، هربدیل مشابهی را نیز در بر میگیرد.
من به این مقوله پیشتر در نوشتهی «ایران و ذات» پرداختهام. این نوشته را در پائین میآورم. «ایران وذات» در دوسال و نیم پیش چاپ شده است و این نشان میدهد که آنچه میگویم مستقل از طرح این شعار در مرحلهی کنونی جنبش است. براین بنیاد، به نظرم «جمهوری ایرانی» یک طرح متدیک و یک استراتژی فوق مرحلهای است که چونان روح جنبش، در جسم هر مرحلهای از آن حلول میکند تا بتمامی «نامی» و گوالیده شود.
در «ایران و ذات» گفتهام که اگر نام ایران با مضاف الیه همراه شود، اگر این نام به صفتی اسمی متصف شود، جنگ بین صفتها و مضافالیه هایش، روز خوش را از او و از مردمانش خواهد گرفت و نتیجه گرفتهام که ایران منهای همهی مضافالیههایش میشود خودش، می شود اسم ذات. «جمهوری ایرانی» پژواک این آرزو در خیابانهای وطن ما بود.
ناصر کاخساز
چهاردهم بهمن ماه ۱٣٨٨
ایران و ”ذات“
خدا همچون ذات، غیر قابل توصیف است. و چون توصیف شود، توصیف رقیب یا مخالف خود را میطلبد. و در نبرد میان تعریفها، ذات، یعنی خود خدا فراموش میشود. چراکه این مفهوم قائم به توصیف فرد، گروه یا مذهب معینی می شود. یعنی دیگر قائم به ذات نیست. در مورد ایران نیز همین گونه است. ایران نیز میتواند میان معناهای ایران اسلامی و ایران کمونیستی -میهن اسلامی و میهن سوسیالیستی - تجزیه شود. و اتکا به ذات خود را از دست بدهد.
اگر به خدا معنائی داده شود که معناهای دیگری راتاب نیاورد، یگانه و بی همتا می شود و چون یگانه و به همتا صفا ذات است، این معنا جانشین ذات میشود و قدرتی انحصاری و نامحدود بدست می آورد. این تک گرائی معنائی را در ایرانِ پس از انقلاب اسلامی می شناسیم.
واگر بیش از یک معنا به نام خدا داده شود باید هرکدام از آنها، دستکم از نظر عقلی، حدودی را برای اعتبار خود بپذیرند، تا تضاد میان معنا های خدا، کارکرد ذات او را نپوشاند. وگرنه خدای آن گروه خشن و کم فرهنگ که در پی شکار مخالفان خدای خود است، و خدای دیتریش بون هوفر- کشیش مسیحی - که میگفت از نام خدا نباید بعنوان ملاکی برای تنظیم مناسبات میان انسان ها سود جست، چنان متضاد اند که نمیتوان زیر یک معنا جمع شان کرد. سهل است، خدای فرانسیس اَزیزی پارسا، پیشوای فرانسیسکان، و خدای فرانتس لیست که از ”موعظه“ ی او ”برای پرندگان“ پاره های پیانوئی زیبائی آفریده است، نیز قابل جمع نیستند. همان گونه که تصور یک هنرمند آزاده با تصور یک پیشوای اعتقادی و فرقه ای از زندگی غیر قابل جمعاند. ( غیر قابل جمع اند تا هنگامی که دستکم در عمل از کمال دست نکشیده باشند و نقص معرفتی خود را نپذیرفته باشند) و قابل جمع می شوند در موقعیتی که در آن معناها به یکدیگر می خورند و سائیده و لاغر و ناقص می شوند. آنگاه تسلیمگرائی و ثروت گریزیِ ”آزیزی“ برای ”لیست“ جاذب می شوند چون از دایره ی اعتقادگرائی که در آن میزیستهاند، بیرون میآیند. یعنی لیست، آزیزی را از معنا به ذات منتقل می کند. البته آزیزی هم این امکان را به لیست می دهد. چون خود، گرچه در قرن ها پیش میزیسته، ناگزیر است چونان یک مفهوم، در موقعیتی که معناها به یکدیگر می خورند و سائیده می شوند، یعنی در پلورالیته، زندگی کند.
هنگامی که یک معنا از خدا بر معناهای دیگری از او در جامعه ای حکومت می کند، در آن جامعه ذات خدا دیگر وجود ندارد. چون معنای یگانهای که بجای او به هستی می آید، بنام او نیاز دارد و نه به ذات او. و به همین سبب اعتشاش مفهومی و معنائیِ ذات را تشدید میکند. داستایفسکی میگوید: ”اگر خدا نباشد همه چیز مجاز میشود.“ بر این اساس در جامعهای که بخاطر حفظ قدرتِ یک معنا ”همه چیز مجاز است“، ذاتِ خدا نمی تواند وجود داشته باشد. همه چیز مجا ز است: از کشتار عامِ هزاران نفریِ اسیران سیاسی در اوین و زندان های دیگر، تا عادی و همگانی شدنِ بی سابقهی فساد و دروغ و ابزارگرائی زیر حاکمیت معنائی از خدا. پیدائی خدایان گوناگون و متضاد در ایران، واکنش خلا و غیبت ذات بسیط است. تنها هنگامی که ذات در یک جامعه، بسیط باشد حدود معنا در آن جامعه روشن است. یعنی که معنا در چنین جامعه ای دیگر رزمنده نیست. چون رزمندگیِ معنا از نیاز او به شکستن حدود برمی خیزد.
"ایران دموکراتیک خلق" و "ایران اسلامی" نیز دو زیر مفهوماند برای نام عام ایران. و تازه همیشه این امکان نیز وجود دارد که در رقابت با این دو، مضاف الیه های دیگری نیز بنام ایران افزوده شود. آنچه به این معناهای متفاوت یگانگی می بخشد نسبی و فرعی شدن این معانی در پلورالیته است. در پلورالیته چون نبرد بر سر معنا از میان میرود ذات دگرباره عمده میشود .
تنها در ذهن آدم هاست که خدا با رویدادها رابطه بر قرار میکند و این رابطه با سلیقه ها و منافع معین گره میخورد. از خدا همچون ذات نمیتوان استفاده ی ابزاری کرد. یعنی خدا غیر شخصی و غیر گروهی است و در نهایت غیر مذهبی است. خدا در تحول عرفی جامعه به یک حس مشترک اخلاقی فرامیروید. و این زمینهی فرهنگی استقرار دموکراسی است.
افزودن مفهومی به نام ایران، امکان عقلی و عملی افزودن مفاهیم دیگری را نیز بوجود می آورد. و آنگاه ما با ایران های مختلفی رو در روئیم. یعنی دیگر ایران اسم خاص نیست. چون نام ایران دیگر مفهوم کاملی را که در واقعیت مشخصی متجلی است بیان نمیکند. و این با از دست رفتن ذات خدا، و حاکمیت یک مفهوم از آن، بجای خودِ آن، بیارتباط نیست.
در جامعه ی مدرن خدا ذات بسیط است. و مفهومی عرفی و تقریبا غیر نظری دارد. ارسطوئی، نیوتونی و دموکراتیک است. تابع معناهائی که ذهن یا ذهن های معینی به آن میدهند نیست و به همین سبب در امور جاری و سیاسی دخالت نمی کند. این دخالت نکردن، به او جاذبه ای ملی و عمومی می بخشد و تشتت سِکتی و مفهومیِ آن را محدود میکند.
اگر بسیط بودنِ ذات خدا چارچوب عمومی و مسلط فرهنگ جامعه باشد، معناهای گوناگون پایهی پلورالیته را پی میافکنند. چون دیگر هیچیک به تنهائی نمیتواند بر معناهای دیگر حاکم شود. یعنی یک معنا جانشین ذات نمیشود و ذات خدا غیر بسیط نمیگردد. ذات که غیربسیط گردد، توصیف های انحصاری یا غیرعرفی و غیرملی اعتبار مییابند. و این خطر میآفریند.
ذات بسیط است؛ یعنی بیآمیغ و ترکیب ناپذیر است. یعنی غیرذهنی است و عدم دخالت و عدم مباشرت او در امور جهان، نه صفتهای ذات که مقتضای ذاتاند. ذات بسیط است یعنی بی نام و بی معنا است – چون معنا مخلوق ذهن است. با این همه عرف، از راه برجسته کردن وجه عملی و خود انگیخته ی ذات، به آن گونهای معنا میبخشد. وجهی که غیرذهنی و به همین دلیل عمومی است، زیرا محصول ذهن فرد یا گروه ویژه ای نیست. غیرذهنی ترین روند اجتماعی در جامعهی انسانی عرف است. زیرا عرف تحول یا روند خود بخودی، غیرایدئولوژیک، غیرشرعی و آزاد و دم به دم سنتهاست. در جامعه ای که عرف قوی است، ایدئولوژی و شرع که کاملا معناگرایند، ضعیفاند. این است که ذاتِ بسیط بازتاب رشد فرهنگ عرفی است. یعنی بازتاب روانشناسی اجتماعی مردم در موقعیتی است که از اعتقادهای گروهی آزاد شدهاند. در موقعیتی اجتماعی که اعتقادهای گروهی در حاشیه زندگی میکنند و نمیتوانند خطر بیافرینند. عرف که ضعیف باشد، معناگرائی رشد میکند. و هردم یک معنا ذات را می پوشاند و معناهای دیگر را از داخل شدن به حریم آن باز می دارد و خالق استبداد اعتقادی می شود. اما اگر عرف قوی باشد، هر معنائی نسبی است و نمیتواند به تنهائی ذات را بپوشاند. و به همین سبب همه ی معناهای گوناگون به ذات نسبت داده می شوند بدون این که یکی از آنان بتواند بر دیگران چیرگی بیابد. و این، پلورالیته را بوجود میآورد. در سایه ی حضور آزاد معناهای گوناگون است که ذات از هر معنائی مستقل می شود. حضور معناها جزء طبیعیِ گونه گونیِ اجتماع است. اما در جائی که معناها جانشینِ ذات می شوند، به نفی تنوع اجتماعی میانجامند و مفهومی از وحدت میسازند که به واحد ملی اولویت دارد؛ یعنی مفهومی توتالیتر از مذهب. یعنی حاکمیت یک معنا که یا ذات را زنده در آتش میسوزاند، یا به زندان و تبعید میفرستد تا به آسودگی بنام او، یعنی زیر معنای خود از او، بر مردم سلطه براند.
در فرهنگ معنا پرور، میهن به تنهائی وجود ندارد؛ با مضافالیه های اسلامی و سوسیالیستی و جز آن معنا پیدا میکند. یعنی میهن، چون تابع ایده و مفهوم است، فراطبیعی میشود و عنصرهای سازنده ی تاریخ ملی در آن، نا دیده می مانند. هجرتِ درونی یا بیرونی از واقعیت ملی ذهن را فعال میکند تا بتواند کمبود رابطه با واقعیت را جبران کند. در کتاب ”جستجو“ی مارسل پروست، برای راوی داستان، کوچه و خیابان و درختهای شهر ”پارم“ بنفشاند. آدم به گفتهی او هنگامی که نتواند ”عنصرهای سازندهی شهر“ یا کشور خود را در نام آن بگنجاند، ”به ناچار شهر“ یا کشوری ”فرا طبیعی میسازد“
ایدئولوژیهای فراملی نگرش فراطبیعی را سیاسی میکنند. یعنی متافیزیک عام را به متافیزیک خاص تبدیل می کنند. و این آنان را به عنصر ها و مصالحی که شهر یا کشور یا واحد ملی از آن ها ساخته می شود، بی توجه میکند و به همین سبب کوچه و خیابان های میهن را با درخت های بنفش می آرایند.
”رولن بارت“ نویسنده و متفکر فرانسوی میگوید” نام خاص نشانه ای حجیم، نشانهای همواره آکنده از انبوهی از مفهوم هاست، که با هیچ کاربردی از آکندگیاش کاسته نمی شود، هیچگاه تهی نمیشود. برخلاف نام عام که در هر جایی تنها یکی از مفهوم های خود را ارائه می کند.“ ایران همچون نام خاص، کامل و پر است، و دربرگیرندهی همهی مفاهیم. مفهومهای اسلام، سوسیالیزم، خلق و جز آن، همه در نام ایران زندگی میکنند. اما اگر یکی از این مفهومها را عمده کنیم، آن مفهوم را از درون ایران بیرون آوردهایم و بالای آن قرار دادهایم. و از این راه ایران را یک نام عام کردهایم. دیگر ”پر و آکنده“ نیست و هر بار و” در هرجا تنها یکی از مفهوم های خود را ارائه میکند.“ وجود ایران به این گونه، تابع مفهوم معینی است. هر گروه اجتماعی وسیاسی میتواند برای آن مفهوم دیگری بشناسد. چرا نباید-به مثل- در برابر ایران اسلامی، ایران خلقی یا ایران سوسیالیستی داشت؟ از این راه ذات تاریخی ایران زیر سایهی نام ها و مفهوم های افزوده شده به آن فرعی میشود؛ حس ملی تجزیه می شود و تفاهم ملی از بین می رود. برای این که ایران از گَردی که مضافالیه های گوناگون گِرد او می کشند بیرون بیاید، تا چونان آیینهای شفاف همهی مفهوم ها را در خود پژواک دهد، باید دگرباره نام خاص شود.
چرخش بازگشت گرای دو نام خدا و ایران از خاص به عام، پیآمد تجزیه ی متافیزیک عام به متافیزیک های خاص است. متافیزیک عام- انتولوژی – چارچوب بسته ی مسلکی ندارد. متافیزیک خاص برعکس، مذهبی و مسلکی و بسته است. تجزیهی متافیزیک عام به متافیزیکهای خاص و گروهی، راه به نبرد مذهب ها و اعتقادها می برد.
تجزیه و سرشکن شدنِ جنبش ملی میان گروههای اعتقادی، یعنی حذف آن به سود گروهها، نشانه ی نشستنِ متافیزیکهای خاص – مذهبی و شبهمذهبی –به جای متافیزیک عامِ جنبش ملی است. اگر متافیزیک عام بتواند متافیزیکهای خاص را فرعی کند، ایران و خدا نیز به اسمِ خاص تبدیل میشوند.
درست است که ذات ایران واقعی است و ذات خدا محض است؛ و به این اعتبار آنان دو ذاتِ بتمامی متفاوتاند، اما مقتضای ذات هردوی آن ها این است که با افزودن مفهوم معینی به آنها معنا یا تعریف نمیشوند؛ یا نباید بشوند. چرا که ذات نسبی نیست ولی همهی معناها ذهنی و نسبیاند. اینجا باید افزود که تلقی عرف از، در مثل، خدا، معنا کردن او به شیوه ای ذهنی نیست. چرا که عرف غیرذهنی است و بستر یا دینامیزمی عملی است که عقل سلیم و حس مشترک ملی در آن جاریاند.
هنگامی که عرف قوی است، درک اجتماعی از خدا درکی عملی است. و قلمروهای ذات و معنا روشن و مشخصاند. ذات بسیط است و معنا نسبی. همین که در جامعه پذیرفته شد که معنا نسبی است، معنا در درون ذات متکثر میشود و افزودنِ مضافالیه به نام خاص زمینهی پذیرش گسترده پیدا نمی کند. پس تلقی جامعه از ایران و تلقی جامعه از خدا ریشهی فرهنگی یگانه ای دارند. یعنی روحیه ی افزودن معنا و مفهوم دیگری به ایران ریشه در فرهنگ عقب ماندهای دارد که در آن ذات بطور کلی تشنهی معنا است. با پیشرفت اجتماعی، ذات از معنا بینیاز میشود. یعنی بسیط میشود. برای این که معناها نسبی و بنابراین متکثر بشوند، خدا باید چون ذاتی بسیط و مستقل از آنها در ذهنیت جامعه تثبیت شدهباشد.
همهی معناهای مذهبی و غیر مذهبی را ، انسان به خدا دادهاست. آنچه که انسان نمیتواند به خدا بدهد ذات اوست، که معنا ناپذیر است. یعنی موضوع و قلمرو سکوت است. سکوت که شکسته شود، معنا بر ذات سایه میافکند. به این اعتبار خدا دیگر مقولهای فلسفی نیست. نفی و اثبات او، هردو، بازیاند.
پایگاه ذات در عرف است. در دموکراسی عرف دست بالا را دارد. در جامعهی اعتقادی، برعکس، معنا اعتبار و جاذبه دارد. بدینسان خدا در جامعهی دموکراتیک مفهومی عرفی است. به این اعتبار حتا یک آتئیست دموکرات میتواند برای گسترش همزیستی و دموکراسی با ذات بودنِ خدا، یعنی با عرفی شدنِ مذهب، بی هیچ تردیدی تفاهم کند.
در روند تکامل فرهنگ، تضادِ معنا و ذات نسبی میشود؛ زیرا معناهای گوناگون همزیستی مییابند، فرعی میشوند و هیچیک خواهان جانشینی ذات نیست. معنائی که عرف، فرهنگ، یا تاریخِ تمدن به ایران یا به خدا میدهد در جهت تثبیت ذات آنها است. و برای نگهداشتن حرمت آنها، آنها را از تیررس مقاصد و مضافالیههائی که ما به آنها میدهیم، بدور نگهمیدارد. انقلاب بورژوازی در جریان تکامل حس ملی، از وارد شدن ذات خدا به نبرد معناها جلوگیری کرد. خدا ذات باقیماند تا حس ملی تکامل بیابد. یا بر عکس، حس ملی-عرفی و مدنی- تکامل یافت تا خدا دگر باره ذات شود. در کشور ما نیز در صورتی دموکراسی امکانپذیر است که این دو مفهوم، یعنی ایران و خدا، دگرباره اسم خاص شوند، یعنی دگر باره ذات شوند و بتوانند بدون استفاده از یک پالادهی عقلی و مسلکی در پهنههای روح و تاریخ جریان بیابند.
ناصر کاخساز
جولای ۲۰۰۷
|