فجر ما، زجر آنها
هژیر پلاسچی
•
چنین بود که افسانههایی ساخته و پرداخته شد. افسانههایی که بیش از همه کس، خود پردازانندهگانشان به بی مایهگی آنها واقف بودند. «ای کاش انقلاب نمیکردیم»، فراموش میکردند که انقلاب را نمیکنند و انقلاب میشود. «ای کاش از دولت بختیار حمایت میکردیم»، هنوز هم نمیفهمیدند وقتی تغییر در دستور کار جامعهیی قرار میگیرد با عقل ابزاری نمیتوان جلوی آن را گرفت
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۱۴ بهمن ۱٣٨٨ -
٣ فوريه ۲۰۱۰
کودکی، به سرعت سرسامآوری گذشت و تنها مشتی خاطره و عکسهای رنگ پریده و نوستالوژی بر جای ماند با حسرتی عمیق و وسوسهیی هماره برای بازگشتی ناشدنی. اما این خاطرات به چه کار زندگی میآید؟ آیا بهتر نیست همهی آنها را دور بریزیم و در امروز، با افقی رو به آینده زندگی کنیم؟
حتا اگر این نصیحت خیرخواهانه جایی برای شنیدن داشته باشد، هستند روزهایی که نمیتوان آن را به کار بست. روزهایی که «یاد» از میان آن همه خاطرات کدر شده سر میکشد و این روزها که در پیش است درست از همان روزهاست.
کودک که بودیم «دههی فجر» یعنی تعطیلات زمستانی که چند روز بود و میچسبید. «دههی فجر» معنای روزنامه دیواری بود و جشنهای دستوری که امکان شیطنت در حیاط همیشه منظم مدرسه را میگشود. «دههی فجر» معنای سریالهای مناسبتی بود، پر از آدمهای خوب که همیشه پیروز میشدند و آدمهای بد که همیشه شکست میخوردند. «دههی فجر» معنای سانسهای فوقالعادهی سینما بود با فیلمهایی پر از تیر و تفنگ که بعدها دانستیم برخی از آنها در شمار برترین فیلمهای جهان بوده است. «دههی فجر» معنای پخش روزانهی فیلمهای سینمایی بود در «سیمایی» که در روزهای عادی پر میشد از پخش هزار بارهی اذان و قرآن و نوحه. «دههی فجر» معنای کارتونهای پشت هم بود. «دههی فجر» گاه گاهی و اگر جیب نحیف خانوادهگی اجازه میداد معنای مسافرت داشت. «دههی فجر» معنای خیابانهایی بود پر از پرچمهای سه گوش و روشناییهای ردیف که چشم کودکی ما را خیره میکرد. «دههی فجر»، «دههی فجر» بود برای ما که کودک بودیم هنوز و هنوز مانده بود تا بدانیم «با کشورم چه رفته است».(۱)
پدر/مادر اما، که کودک نبود، هرگز زبانش نچرخید که بگوید: «دههی فجر». پدر/مادر همیشه از «دههی زجر» سخن میگفت. پدر/مادر یک دهه زجر میکشید با مرور خاطراتی که حالا از دست رفته بودند. با مرور چهرههایی که دیگر نبودند. با مرور رویای بر باد شدهیی که دیگر به دست نمیآمد. با مرور آرزوهایی که بر آب نقش شده بودند و صدای تک تیرهای درهی اوین انگار جمجمهی آنان را از هم پاشیده بود. پدر/مادر شرمسار بود از «دههی فجر». پدر/مادر زجر میکشید در «دههی فجر».
بزرگتر که شدیم تعطیلات «دههی فجر» آب رفت. سانسهای فوقالعادهی سینما تعطیل شد. سریالهای مناسبتی طعم تلخ تبلیغات قلب شدهی حکومتی گرفت. کارتونها جذابیتی نداشت. مسافرتی در کار نبود. پرچمهای سه گوش و ریسمانهای رنگی حضور مطلق سلطهی استبداد بود. با این همه «دههی فجر» هرگز برای من شرمساری نبود. با یکی از رفقا که مانند من در حسرت انقلابی که از دست رفته بود میسوخت، چند باری تصمیم گرفتیم راهپیمایی مستقلی در سالگرد پیروزی انقلاب ترتیب بدهیم و مثلن با دهانهای چسب زده شده و شعارهایی مانند «در بهار آزادی...؟!» به خیابان برویم. رویای هیجانانگیزی بود لااقل. تماسهایی هم گرفتیم که ناامیدمان کرد. پاسداشت آن انقلاب مصادره شده گویا سری بود که درد نمیکرد تا دستمالی به آن بسته باشند.
به سوی بازیافت زبالهها
شرمساری پدر/مادر/نسل گذشته اما تنها مایهی رنج آنها نبود. رنجی را برای ما هم به همراه داشت که در آن انقلاب نقشی نداشتیم. یا نبودیم که داشته باشیم یا کوچکتر از آن بودیم که داشته باشیم. نسلی که زندگیاش در حکومتی به سر شد که میگفتند از آن انقلاب برآمده است. کارپردازان تاریخساز نظم موجود، چه آنهایی که در ایران به حکومت نشسته بودند و در کار وارونه ساختن تاریخ بودند و چه آنها که بیرون
از حکومت مشغول سخنرانیهای پر شور در مورد پایان تاریخ و به سر آمدن دوران انقلابها و پایان عصر مبارزه و پایان همه چیز بودند، زیست انسانی نسل ما را تاراج میکردند.
چنین بود که افسانههایی ساخته و پرداخته شد. افسانههایی که بیش از همه کس، خود پردازانندهگانشان به بی مایهگی آنها واقف بودند. «ای کاش انقلاب نمیکردیم»، فراموش میکردند که انقلاب را نمیکنند و انقلاب میشود. «ای کاش از دولت بختیار حمایت میکردیم»، هنوز هم نمیفهمیدند وقتی تغییر در دستور کار جامعهیی قرار میگیرد با عقل ابزاری نمیتوان جلوی آن را گرفت. «ای کاش از لیبرالها حمایت میکردیم»، و هرگز نپرسیدند کدام لیبرالها؟ همانهایی که در اردیبهشت ۱٣۵٨ به مردم میگفتند: انقلاب تمام شد و از آنها میخواستند به خانه برگردند؟
در این میان اما بخشی از خاطرات آن نسل اضافه تشخیص داده شد. خاطراتی که بی هیچ واهمهیی آنها را روانهی زبالهدان کردند. تاریخ ما را اما همین «دورریختنیها» نجات میدهد. ما به این زبالهها بیش از هر چیزی نیاز داریم تا با مونتاژ بنیامینی، امر رهاییبخش را به تاریخ بازگردانیم. یعنی «سر هم کردن و ارائهی پیکربندیای از تمام آن تکهپارههایی که در روایت رسمی فاتحان از گذشتهی تاریخی، حذف و دور انداخته شده است تا پیوستاری ناب به دست داده شود».(۲)
جنبش خاطرهگویی
این روزها آنهایی که دستی به قلم دارند مینویسند و چه خوب. مطالب بسیاری منتشر میشود در مورد ماهیت جنبش مردم ایران، رهبری آن، سمت و سوی آن و عاقبت آن. مقالات مهمی دربارهی سکولاریسم و فدرالیسم و دموکراسی. در مورد مسائل کلان.
در سالگرد انقلاب ۵۷ اما آنچه بیش از همه اهمیت دارد مسئلهیی است که در تمام این سالها «سطحی» و «بی ارزش» نمایانده شده است. مرور تاریخ انقلاب اما نه از دریچهی روایتهای بزرگ، از دریچهی همین زندگیهای کوچک خودمان. اینجا درست آنجایی است که گذشته، آینده را میسازد. مرور خاطرات، پیشنیاز مونتاژ تاریخ است برای آنکه از آن بیاموزیم. اگر همان چیزهایی را که با چشمهای خودمان دیدهییم و با جانهای خودمان لمس کردهییم بنویسیم و بگوییم، اگر وسوسهی بحثهای مهم در باب لیبرالها و گوادلوپ و انقلاب را کنار بگذاریم آنگاه طرحی حذف شده از سیمای انقلاب آشکار میشود.
تجربههای تشکیل کمیتههای محلی دفاع از انقلاب، شوراهای کارگری و دهقانی و سربازان، شوراهای دانشجویی، مصادرهی خانههای بزرگ و ثروتهای عظیم، در هم شکستن سیستم پلیس و دولت و دستگاه سلطه، تجربهی ناب قدرت به دست مردم همان چیزی است که در پرتو حذف خاطرات از تاریخ انقلاب حذف شده است. حذف شده است تا فراموش کنیم آن سالهایی را که در هم شکستن قدرت سیاسی فرصتی گشوده بود برای مردمی که سرنوشت خودشان را تعیین کنند و جایگزینی سیستم سلطه، این مجرای تنفسی ستمدیدهگان را بست. حذف شده است تا باور کنیم که سیستم سلطه را تنها باید با سیستم سلطه جایگزین کنیم، دولت را با دولت، پلیس را با پلیس، ارتش را با ارتش، امنیتخانه را با امنیتخانه، پارلمان را با پارلمان، بانک را با بانک، اتاق بازرگانی را با اتاق بازرگانی، کارخانهدار را با کارخانهدار. حذف شده است تا فراموش کنیم ما یک بار سلطه را در هم شکستهییم. پس میشود.
نسل پیش از ما که در طول سالهای اخیر همواره از لزوم انتقال تجربهی نسل پیش سخن گفتهاند اکنون فرصت دارند که تجربههایشان را بنویسند و بگویند. مرور خاطرات در این وضعیت کنشی سر تا پا سیاسی است. اینجا آنجایی است که زجر فجر زدوده میشود. اینجا آنجایی است که فجر ما، زجر آنها خواهد شد.
پانوشت:
۱ _ از شعری به همین نام، سرودهی سعید سلطانپور
۲ _ مقدمهی مراد فرهادپور و امید مهرگان بر ترجمهی عروسک و کوتوله. مقالاتی در باب زبان و فلسفهی تاریخ. والتر بنیامین. تهران. گام نو. چاپ اول. ۱٣٨۵.
|