برای بستگان زندانیان سیاسی در پشت دیوارهای زندان اوین
جعفر بهکیش
•
می خواهم باور کنم که این ظلم دوامی نخواهد داشت. می خواهم باور کنم که روزی زندان اوین همانند اردوگاه های مرگ نازیها به موزه تبدیل خواهد شد. می خواهم باور کنم که دیگر خانواده های زندانیان سیاسی و جان باختگان همه جنایت های جمهوری اسلامی تنها نخواهند ماند. این امید و آرزو دور از دسترس نیست، اگر موسیقی دلنوازخواست آزادی زندانیان سیاسی و قطع اعدام در ایران در هر کوی و برزنی طنین افکند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۱۶ بهمن ۱٣٨٨ -
۵ فوريه ۲۰۱۰
در این روزها عکسهائی از اجتماع بستگان زندانیان سیاسی در مقابل اوین منتشر شده است. گویا داستان اوین همیشه چنین بوده است. در سال ۵۶ که برادرم را به اوین بردند، معمولا به همراه مادر لطفی و مادر پرتوئی عازم آنجا می شدم. ساعتها پشت در زندان به انتظار دقیقه ای ملاقات می ماندیم و اگر ملاقاتشان را قطع نکرده بودند، موفق به دیدار آنان می شدیم. بعضی وقتها هم دزدکی با دیگر زندانیان احوالپرسی می کردیم.
حوادث انقلاب به یکباره ایران را دگر گون کرد. مردم و به ویژه دانشجویان در دفاع از زندانیان سیاسی که در اعتراض به کشتار مردم اعتصاب غذا کرده بودند، تلاش می کردند. در تظاهرات دانشگاه تبریز در دفاع از زندانیان سیاسی، دانشجویان را با شدتی بی مانند سرکوب کردند. اما کسی از پای نمی نشست.
از اواسط سال ۵۷، زندانیان سیاسی را یک به یک و یا گروهی آزاد می کردند. در آبان ۵۷، تعداد زیادی از زندانیان سیاسی آزاد شدند. در آن روز پرشور، در زمین چمن دانشگاه تهران نشسته بودیم و در انتظار اعلام اسامی زندانیانی بودیم که در آن روز آزاد می شدند. چه شوری در آن شب همه ما را فرا گرفته بود. شوق دست یافتن به آزادی در وجود همه ما شعله می کشید.
زندانیانی که احکام طولانی مدت داشتند، تا رفتن شاه از ایران آزاد نشدند. در ۲۶ دی، یک روز پس از خروج شاه از ایران، تعدادی از این زندانیان آزاد شدند. از صبح زود مردم در میدان مقابل زندان قصر تجمع کرده بودند. زندانیان که آنروز آزاد می شدند نمی خواستند زندان را ترک کنند. می گفتند که باید همه با هم بیرون برویم. رژیم نمی خواست همه زندانیان را آزاد کند. بالاخره شب شد و زندانیان قبول کردند بیرون بیایند. همه جا سرشار از احساسات انسان دوستانه و شادی از آزادی زندانیان بود.
اما خانواده های زندانیان سیاسی که هنوز آزاد نشده بودند، از پای ننشستند. تحصن بزرگ کاخ دادگستری را سازمان دادند. مادران و بستگان و حمایت کنندگان آنان در کاخ دادگستری ماندند تا زندانیان سیاسی را آزاد کنند. هیچ کس نمی پرسید که زندانی شما کیست و چگونه فکر می کند؟ همه در این آرزو بودند که زندانیان در بند آزاد شوند.
بعد از ۲۲ بهمن، بسیاری از زندانیان سیاسی در احزاب مختلف به فعالیت پرداختند. برخی از آنان مسئولیتهای اصلی را در نظام اسلامی بر عهده گرفتند و بسیاری دیگر به نیروهای دگراندیش و دگرباش پیوستند. دوران آزادی در یک چشم بر هم زدن سپری شد. خرداد ۶۰ از راه رسید. دوباره زندان اوین محل اعدام و شکنجه مردان و زنانی شد که در بند اسیر شده بودند. اینبار اما اجازه نمی دادند که بستگان به مقابل زندان بروند. بخشی از لونا پارک را به دفتر دادستانی انقلاب تهران تبدیل کردند.
مادران و پدران و همسران، نگران از جان بستگان خود از صبح در لونا پارک گرد هم می آمدند. در آن سال اما کمتر خبر خوشی شنیده می شد. هزاران جوان برومند را در آن سالها بدون محاکمه، در زیر شکنجه و یا پس از دادگاه هائی چند دقیقه ای اعدام کردند. خانواده ها، که نگران جان بستگان خود بودند، زمانی که خبر محکومیت زندان آنان را می شنیدند، نفسی به راحتی می کشیدند، با این تصور که دلبندشان از مرگ رسته است. در آن روزگار تاریک، کمتر کسی یافت می شد که غم خوار بستگان قربانیان و زندانیان سیاسی باشد. خانواده های زندانیان و اعدام شدگان تنها غم خوار یکدیگر بودند.
تابستان ۶۷ که رسید، رژیم، به تصور خود، مسئله مخالفان سیاسی خود را یکسره کرد. زندانیان سیاسی را از دم تیغ گذراند. خانواده های اعدام شدگان که برخی از آنان در تحصن سال ۵۷ در دادگستری هم حضور داشتند، برای اعتراض به قتل عام زندانیان دوباره به کاخ دادگستری مراجعه کردند، اما هیچ کس حاضر نشد که به حرفهای آنان گوش داده و نیروهای امنیتی تجمع آنان را با خشونت و ارعاب بر هم زدند. اما خانواده ها از پای ننشستند. هر صبح جمعه، علیرغم تمام فشارها و دستگیری ها و توهین ها به جمع خانواده هائی پیوستند که از سال ۶۰ در گورستان خاوران و دیگر گورستانها گرد می آیند.
در دوران سازندگی، کمتر کسی را به دلایل سیاسی بازداشت می کردند. مخالفان سیاسی را در خارج از زندانها به قتل می رساندند. اما پس از خرداد ۷۶ و به ویژه پس از تیر ۷٨ دوباره شاهد انبوهی از زندانیانی شدیم که در فعالیتهای رو به رشد سیاسی و اجتماعی مشارکت کرده بودند. دوباره شاهد بودیم که بستگان زندانیان در مقابل زندان ها اجتماع می کنند تا مگر خبری از جگرگوشگان خود بیابند.
پس از انتخابات ۲۲ خرداد، بسیاری از مردم که از پایمال شدن حقوق خود جانشان به لب رسیده است، راهی خیابان شدند، تا از حق خود برای اعتراض به حکومت استفاده کنند. بسیاری از آنان در جریان تظاهرات و یا پس از آن بازداشت شدند. ده ها تن از فعالین سیاسی وابسته به احزاب اصلاح طلب در همان روزهای پس از ۲۲ خرداد راهی زندان شدند. دهها تن از روشنفکران دگراندیش و دگرباش را در ماههای گذشته بازداشت و راهی زندان کردند. این بازداشت ها هنوز ادامه دارد.
می گویند که در روزهای اخیر، در هر شب تعدادی از زندانیان را آزاد می کنند. شادی بستگان زندانیان آزاد شده را در مقابل زندان اوین از این فاصله دور احساس کنم. چشمانم را می بندم و مادرانی را می بینم که با آزادی فرزندان خود، بر زمین می افتند و سجده شکر به جا می آورند. مادرانی هستند که فرزندان خود را در آغوش می گیرند. آنان شادمانند، آخر این زندان قتلگاه آزادگان است.
در آن روزهای پایانی دیماه ۵۷ وقتی انبوه جمعیت را در میدان مقابل زندان قصر دیدم، بی اختیار تمام وجودم سرشار از هیجان و شادی شده بود. روزهای بعد از آن نیز وقتی به کاخ دادگستری می رفتم تا به مادران و بستگان زندانیان که در آنجا تحصن کرده بودند سری بزنم همین احساس در وجودم زبانه می کشید. برخی از آن مادران دیگر در میان ما نیستند، فرزندان برخی از آن مادران در سالهای بعد در همین زندان اوین به خاک افتادند. برخی از آن مادران را در گورستان خاوران دیدم که در جستجوی فرزند خود، بر گورهای جمعی خاوران می نگریستند و با افسوس و آه عکس فرزند خود را بر روی آن گورها می گذاردند.
چند روز پیش با یکی از زندانیان که تازه آزاد شده بود صحبت می کردم، می گفت جوانانی که در تظاهرات خیابانی و یا در خانه های خود دستگیر شده اند، نگران آن هستند که مبادا جمهوری اسلامی آنان را به دلیل دفاع از آزادی اعدام کند. نمی دانم که زندانیان در آن سلولهای بند ۲۰۹، می توانند تهدیدهای مقامات جمهوری اسلامی را بشنوند. اما من که از این فاصله دور شعار "اعدام باید گردد" را از زبان خطیب نماز جمعه و مسئولان قوه قضائیه می شنوم، از ترس و نگرانی بر خود می لرزم. گویا همین دیروز بود، که در نماز جمعه هفتم مرداد ۶۷ نمازگذاران به همراه خطیب جمعه فریاد می زدند "اعدام باید گردد" و ۴۰۰۰ نفر را در زندانها در کمتر از ۶ هفته قتل عام کردند.
این روزها که نامه های بستگان زندانیان را می خوانم و صدای اعتراض آنان را که در آن نگرانی موج می زند می شنوم، با خود می گویم، تا چه زمانی باید این داستان هولناک در ایران ادامه یابد؟ در نگرانیهای آنان سهیم هستم. با خود می گویم، از میان همه شعارهائی که این سی ساله از تریبونهای نماز جمعه و رسانه های جمعی این جمهوری سر داده شده است، تنها شعار" اعدام باید گردد" بوده است که تحقق یافته است. از این واقعیت بر خود می لرزم.
به یاد می آورم، بهار ۵۶ را که با گمان آنکه محمود، برادرم را در زیر شکنجه کشته اند به کمیته مشترک ضد خرابکاری رفتیم، خوشبختانه او هنوز زنده بود و در کمتر از دوسال، بر شانه مردم از زندان آزاد شد. اما او را در قتل عام تابستان ۶۷ اعدام کردند. ایا می توانند چنان جنایتهائی را دوباره تکرار کنند؟ با خود می گویم، می توانند اگر با بی تفاوتی ما روبرو شوند.
حقیقتی در این ضرب المثل وجود دارد که می گوید "درخت ظلم از کلفتی می شکند". امروز اکثریت کسانی که در زندان هستند، جوانانی هستند که در دوران همین جمهوری به دنیا آمده اند و به هیچ گروه سیاسی وابسته نیستند. امروز کسانی وادار به اعتراف بر علیه خود میشوند که تنها جرمشان آن است که می خواهند به شکلی مسالمت آمیز خواسته های خود را در خیابانها فریاد زنند. بسیاری از فعالین سیاسی که در اوین و دیگر زندانها آزار و فشارهای زندانبانان و بازجویان را تحمل می کنند، کسانی هستند که تنها جرمشان فعالیت در احزاب و سازمانهای مدنی قانونی است، روزنامه نگارانی هستند که در نشریات قانونی و یا وبسایت ها قلم زده اند. امروز در زندان اوین و دادگاههای ایران مردم ایران را که به تخلفات انجام شده توسط مسئولان این رژیم اعتراض دارند شکنجه و محاکمه می کنند.
می خواهم باور کنم که این ظلم دوامی نخواهد داشت. می خواهم باور کنم که روزی زندان اوین همانند اردوگاه های مرگ نازیها به موزه تبدیل خواهد شد. می خواهم باور کنم که دیگر خانواده های زندانیان سیاسی و جان باختگان همه جنایت های جمهوری اسلامی تنها نخواهند ماند.
این امید و آرزو دور از دسترس نیست، اگر موسیقی دلنوازخواست آزادی زندانیان سیاسی و قطع اعدام در ایران در هر کوی و برزنی طنین افکند.
جعفر بهکیش
|