نام هایی برای امر کلی:
جنبش کردستان و جنبش سبز
منصور تیفوری
•
موضع این نوشتار صریح و مشخص حمایت از جنبش سبز، و براین باور است که جنبش کردستان و جنبش سبز مبارزههایی بر سر امر کلیاند و سعی برای جداکردن این دو جنبش انکار محتوای آرمانی آنهاست و لازم است این دو جبنش حامی یکدیگر باشند، در این حمایت نیز نباید تن به وحشت باستانی از ناشناخته داد، یعنی تندادن به همان استدلال دوری
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۱۷ بهمن ۱٣٨٨ -
۶ فوريه ۲۰۱۰
با شکست در این مبارزه، حتی مردگانمان نیز در امان نخواهند بود.
والتر بنیامین
سیاست ظهور شکافی است در وضع موجود، شکافی که صفبندیهای گروهی، طبقاتی و صنفی رایج را دوباره صورتبندی میکند، در همین شکاف نیز نقص سیستم و امید تغییر و شکلی دیگر از زندگی ظاهر میشود؛ همین شکاف است که تمامی ستمدیدگان را تحت نامی کلی در جبههای قرار میدهد؛ و در سوی دیگر معادله نیز، تمامی آنهایی را که منافعشان در تداوم وضع موجود است به سوی تعیین جبهه و تجمع در یک جبهه سوق میدهد؛ سیاست چون صاعقهای آسمان را لحظهای روشن نموده و چهرهی حقیقی نظام و وضع موجود و صفبندیها را تعیین و مشخص میکند.
تحقق ایدهی رهاییبخش مردم در ایران، مردم به مثابهی سوژهی غایی هر گونه سیاست رهاییبخش، اینبار پس از برهنگی کامل میل نظام حاکم ایران به بستن کوچکترین شکافهای درون نظام - که بارزترینشان همان شکاف اتفاقی به رسمیتشناختن انتخابات در قوانین جمهوری اسلامی بود - یک بار دیگر صاعقهی سیاست رهاییبخش را روشن و تقسیم و صفبندیهای نوینی به همراه آورد، که بارزترین تجلی آن گسست مردم و تن حاکم بود، مردم (نامی کلی برای ستمدیدهگان) و حاکم (که اسمی است برای نامیدن بدنی مبهم، وسیع و متعددالشکل)؛ برخوردی برای بهدستگرفتن مهار زندگی مردم از طرف خودشان و دفاع از شرافت و حقوق خویش در نیمروز شهر و درست در بطن خیابان، در همان مکانی که زادگاه حقیقی سیاست است، انگار سیاست حقیقی نه تنها آشکارکننده، بلکه ضرورتا نیز باید آشکارا و صریح خود را در نیمروز شهر اعلام و تصدیق کند.
در چنین پسزمینهای، "سبز" اسمی کلی است برای معترضانی که برای دفاع و تاکید بر حق خویش بر شهر و حیاتهایشان، در نیمروز شهر بهپاخاستند؛ "سبز" نامی کلی است برای طیفی متنوع از مردم که فراتر از هرگونه منافع و هویت خاص حول یک ایدهی کلی جمع شدهاند؛ "سبز" نامی است برای تجمع ستمدیدهگان در یک جبهه برای تحقق ایدهی مردم، حتی فراتر از مدل سیاسی تقدیس شدهی کنونی جهان که همان مدل دولت ملت است، شکلی که در تقابل با ایدهی رهاییبخش مردم بهمثابهی شکاف درونی هر گونه نظامی، ایدهی بنیادی آن انطباق مردم با نظام است.
حسب همین نگرش و پس زمینه "کردستان" به درازای تاریخ حضور ارزشهای مدرن در بخش کثیری از منطقهی خاورمیانه و در چندین دولت شبهمدرن که کردها در آنها تقسیم شدهاند، نامی بوده برای نامیدن شکافی در وضعیت موجود، برای نامیدن شکافی در بنیاد فانتزی تشکیل دولت ملتها؛ "کردستان" نامی بوده برای اعلام اینکه تلاش برای انطباق اجباری مردم با نظام تلاشی فانتاستیک (مگر نه این که دیکتاتوری خود امری فانتاستیک است) و خیالیاند و هیچ سیستمی نخواهد توانست با خود منطبق و اینهمان باشد؛ "کردستان" فراتر از نامی برای جغرافیایی خاص، نامی بوده برای اعلام این واقعیت که مدل اجباری و ازبالای توسعهی معطوف به دولتملتسازی، ملهم و ممزوج با زور و به همین دلیل ستمگرانه است؛ "کردستان" نامی است نه برای مرزبندی یا دولت ملتی مشخص، بلکه نامی بوده و هست برای نامیدن شکافی در بطن این پروژه؛ "کردستان" نامی است برای مردم، برای این فاکت که مردم از هرگونه نظام، طبقه، قشر، و ملتی بیشتر است، نامی است برای ناتمامی نظام.
نخستین ظهور "کردستان" چون شکاف و استخوان گلوی خیال دولت ملت سازی در ایران، به ظهور جمهوری کردستان در زمان رضاخان باز میگردد، اعلام و پیشنهاد توسعهای از پایین در تقابل با تلاش برای ایجاد از بالا و اجباری دولت ملت، با اسمتداد از ارزشهای محلی و غیرکلی از طریق استناد به اسطورهی ایران باستان و تمدن باستانی مسروقه و فانتزی امکان ایجاد نظامی تام و بدون شکاف.
دومین حضور "کردستان" بهمثابهی نامی برای شکاف، به مثابهی امکان رهایی و تحقق مردم به مثابهی شهروند، به دوران بعد از انقلاب ۱۹۷۹ و شکلگیری نظام جمهوری اسلامی باز میگردد.
در نظام جدید نیز، علیرغم مخالفت با ارزشهای مدرن و بازگشت به حکومت دینی، خیال یا فانتزی بنیادی تشکیل دولت ملت است، البته این بار با محتوای دینی، و باز چون ترس معماران از هر شکافی در بنا، نظام جدید تمامی توانایی خود را برای پرکردن شکاف درون خویش بهکارمیگیرد؛ پرکردن شکافی که میتوانست نقصان نظام را بازنمایی و امید نظامی بر اساس ارزشهای مدرن و مفهوم شهروند را نمایندگی کند. بخش دیگر داستان سی سال است ادامه دارد، تلاش شکاف برای آشکاراکردن نقص نظام و تلاش نظام برای نامیدن/ پرکردن شکاف تحت نام کافر ("بند پوتینهاتان را تا رفع فتنه باز نکنید") تا نامگذاری روشنفکرانهی این شکاف چون قیام ارتجاعی و نژادپرستانه از سوی چپهای استالینیست و خیالی، و جداییطلبی، از سوی پانایرانیستهای خرافهگرا (این دو دیدگاه بهگونهای عجیب در ترس از آشکارشدن نقصان، با نظام مشترکند)، تلاش برای پرکردن شکافی که مبارزاتش نه بر اساس ایدهی ملیت، طبقه، قشر، بلکه ایدهی شهروند و تحقق محتوای حقیقی این مفهوم بوده است. اما پیشرفت در نظامی که حاکم شد مشروط به شرکت در لاپوشانی این شکاف بوده و بسیاری از چهرههایی که در هیات قهرمانان نظام تعمید داده شدهاند، نقشی در انکار و پرکردن این شکاف داشته و دارند، تاکنون نیز برای اثبات ولاء به نظام و صداقت باید چند سالی در "کردستان" "خدمت" کرده باشی (شاید بسیاری از ما این جملهی عجیب را به یاد داشته باشیم که "خدمت در کردستان کمتر از عبادت نیست").
اما فانتزی دولت ملت ویژهی ایران نبوده و بنیاد سیاست معاصر است، که در آن تصدیق بهمثابهی وجودی حقوقی، بازشناسی بهمثابهی شهروند، مشروط به ادغام در دولتملتی خاص بوده و این همان شکافی است که در تفاسیر رایج مفهوم شهروندی نیز حضور دارد، تفسیری که بیرون از مرزهای دولت ملت هیچ وجود حقوقیای را تصدیق نمیکند، و داشتن حق در این گفتار مشروط به عضویت در دولت ملتی خاص است، یعنی ادغام تولد در ملیت. هانا آرنت در این باره به شیوایی میگوید "حقوق جداییناپذیر بشر، به محض اینکه مبلغینش با وجودی انسانی برخورد کنند که جز انسانبودن ویژهگی دیگری ندارد، به محاق میروند"، بدین معنی که در گفتار حقوقی معاصر کسب حقوق و شناسایی چون انسانی دارای حق با دولت ملت گره خورده و همین شاید دلیلی بر این امر است که بدون عضویت در دولت ملتی خاص پاسپورت نخواهی داشت، مگر در هیات گفتار قربانیسازی، یعنی توانایی نمایش خود به صورت قربانی خشونت. از این منظر کردستان شکاف درونی مفهوم حقوق بشر و شهروندی را نیز میتواند نمایندگی کند، و نامی میشود برای مردمی که میخواهند بدون ادغام در هیچ دولت ملتی چون موجودی حقوقی بازشناسی شوند، این همان امکان رهاییبخشی است که در شکاف نهفته است، امکان بازشناسی انسان به مثابهی انسان بیرون از عضویت در دولت ملتی خاص - حتی دولت ملت کردی.
بعد از گشایش شکاف درون دولت ملت در ایران، برآمدن آفتاب سیاست و آشکارشدن چهرهی واقعی حاکمیت برای بخشهای وسیعتری از جامعه، جنبش سبز به خیابان آمد و تاکنون نیز ادامه داده است. اما بعد از این حضور، سوالی در بیرون و درون جامعهی کردستان مطرح شد با این محتوا که چرا کردستان سکوت کرده است؟ در این بخش از نوشته سعی بر این است که به دو گونه با این پرسش کلنجار رویم، اگر چه شاید از ابتدا نیز صداقت این نوشته در گرو لاپوشنی نکردن شکافهای درونی و تناقضاتش باشد.
آیا کردستان ساکت است؟
بر اساس مقدمات پیشین، در سالهای حاکمیت جمهوری اسلامی، جامعهی کردستان ساکت نبوده و اتفاقا این همیشه جامعهی کردستان بوده که در مقابل سکوت بخشهای دیگر جامعهی ایران در مقبال فجایع هر روزه و سوءتفاهمهای موجود ("ببخشید، واقعیت دارد که شما سر میبرید؟"،"ببخشید شما میخواهید ایران را تجزیه کنید؟") و توافق جامعهای بر سر "نبستن بند پوتینها تا رفع فتنه"، با حیرت به اطرافیانش خیره شده است. از این منظر، جدا از آمار قربانیان و تقلیل فجایع انسانی به آمار، کردستان با حفظ شکاف ساکت نبوده است.
اما گفتاری دیگر هست که مستقیم و غیرمستقیم خواستار اتخاذ موضع سکوت کردستان در مقابل جنبش سبز و عدم مشارکت کردستان در جنبش سبز است، که میتوانیم استدلالهای این گفتار را بدین صورت طبقهبندی و همزمان نقد نماییم :
۱- ارجاع به میزان سرکوب: این استدلال ادعا میکند که اگر آنچه در تهران رخ میدهد در کردستان انجام شود، سرکوبی شدید را به همراه خواهد داشت. مشکل این دلیل تراشی این است که اگرچه در کردستان بیشترین میزان سرکوب بهکار گرفته شده و صرف کرد بودن خود گناهی ثانوی ( یا در زمان خلخالی و بسیاری از حکام شرع، جرم اولیه) در محاکمات باشد، اما اکنون به شیوهای برهنه همین برخورد سرشار از سرکوب با معترضان دیگر نیز انجام میشود، اگر چه سویهی توجیهگرانهی این استدلال تنها با نگریستن به چهرهی یک قربانی نیز قابل نفی است.
۲- استدلال دیگر بر این فرض استوار است که وضعیت کنونی تنها نزاع درون حاکمیت است. اما صرف حضور مردم و تبدیل تضاد به تصاد میان مردم و تن برهنهی حاکم، میتواند برای نفی این استدلال کافی باشد؛ مازاد بر اینکه صاحبان چنین استدلالی در صورت داشتن اندکی شعور سیاسی، میبایست برای واقعی ساختن این شکاف، نه نفی و انکار آن، تلاش نمایند.
٣- تماشاچی لذتپرست: فارغ از اینکه چنین استدلالی تنها احالهی وظایف خویش به دیگری و تنزدن از اصل اخلاقی مسئولیت، که بنیاد تبدیل انسان به موجودی سیاسی بر آن استوار است و بیشتر به نگاهی تاجرمسلکانه شبیه است تا موضعی سیاسی و اخلاقی، این نگرش در ناخودآگاه خویش بیش از آنچه میپندارد از وضعیت موجود و نظارهی قربانیان لذتی مریضانه میبرد و خوشحال و خندان در بطن خویش میگوید: "خوب شد که این بلا بر سر ما نیامد" و "بگذار آنها هم تجربهاش کنند".
۴- ترس از آینده: بنیاد این استدلال این است که حال که نمیدانیم در آینده چه خوهد شد، ساکت بمانیم؟ اما چنین استدلالی به یاد ندارد که اگر این گزاره را تا نهایت منطقی خود بسط دهیم بدین صورت در خواهد آمد که "حال که نمیدانیم آینده چگونه خواهد بود، بهتر آنست به وضع موجود راضی بوده و از آنچه داریم لذت ببریم"، این ترس همان دهشت اساطیری و اولیه از ناشناخته و ادامهی همان نگاه تاجرمابانه است که مادامی که نمیدانیم در آنسوی در چه چیزی انتظارمان را میکشد، بگذار دیگری در را بگشاید تا "اژدها"ی آنسو دیگری را نابود کند، یا حال که نمیدانیم چه خواهد شد بگذار وضع موجود ادامه پیدا کند تا ناتوانی من برهنه نشود، صاحب این نگرش لذت میبرد، لذت فکرنکردن.
چه باید کرد؟
نمادینسازی مفاهیم رهاییبخش، مفاهیمی که وعدهی چیزی بیش از خود را با خود دارند، بیشترین ستمی است که میتوان بر این واژگان تحمیل کرد. از شروط وفاداری به این محتوای رهاییبخش نیز عدم استحالهی این مفاهیم به نمادی همیشگی و تحمیل هویتی خاص بر آنهاست. سبز و کردستان به مثابهی مفاهیمی رهاییبخش، نه نماد منافعی خاص، بلکه حامل نوید و وعدهی رهایی کل اند، وعدهی خیری همگانی.
حسب همین استدلال، کردستان نه نمادی برای یک قلمرو سیاسی و جغرافیایی معین، بلکه نامی است برای شکاف درونی گفتارهای رایج معطوف به کلیتهای اجباری که دولت ملت بارزترین نمونهی آن است، نامی است برای امیدی که وعده است متحقق شود، نامی است برای نامیدن نقصان نظام.
بر اساس این دیالکتیک و ارجاع به محتوای حقیقی جنبشهای کردستان، موضع این نوشتار صریح و مشخص حمایت از جنبش سبز، و براین باور است که جنبش کردستان و جنبش سبز مبارزههایی بر سر امر کلیاند و سعی برای جداکردن این دو جنبش انکار محتوای آرمانی آنهاست و لازم است این دو جبنش حامی یکدیگر باشند، در این حمایت نیز نباید تن به وحشت باستانی از ناشناخته داد، یعنی تندادن به همان استدلال دوری.
۱- حمایت از جنبش سبز خطاب قرار دادان دوبارهی محتوای کلی و ارزشهای جهانوطن جنبش کردستان، تاکید بر محتوای مردمی جنبش سبز و آزادساختن این دو جنبش از قرائتهای جزمی دوسویه است.
۲- پیوستن کردستان به جنبش سبز تضمینی است بر حفظ تنوع و عدم تحمیل هویتی خاص به جنبش سبز.
٣- در غیبت کنونی و عدم حضور مستقیم سوژهای سیاسی در کردستان، حضور مردم در جنبش سبز فرصتی است برای تجربه و آزمودن اشکال دیگری از مشارکت مردم در سیاست.
۴- کارگذار اصلی جنبش سبز نه حزبی خاص بلکه شهروندان به معنای ایدهال این مفهومند، حمایت کردستان از جنبش سبز به شکست محدود کردن سیاست به شکل حزبی یاری میرساند. شهروند به نام خود و بدون اتکاء به هیچ نیرویی متعال به خیابان میآید و همین عدم اتکا به هیچ نیروی فراتر، ضعف گفتار سهمخواهی را آشکار میکند، انگار بخواهی با مردمی که در خیابانند معاملهای صورت دهی و در صورت تضمین سود معامله تصمیم بگیری، غافل از اینکه انقلابی حقیقی خود تضمین خویش است. تلاش برای یافتن مرجعی برای معامله احالهی جنبش به کسانی خاص و بازگشت به مدل حزبی است.
۵- حضور کردستان در جنبش سبز به آشکارشدن تناقض و شکافهای درونی جنبشهای سیاسی و اجتماعی کردستان یاری خواهد رساند و از این طریق راه بر خلق سیاسی نوین گشوده خواهد شد، خلقی که گفتارهای سیاسی کردستان بیش از همیشه بدان نیازمندند.
بیشک این نوشتار نیز خود فارغ از تناقض نبوده و شاید از شروط وفاداری به حقیقت عدم لاپوشانی این تناقصات درونی است و کسانی دیگر میتوانند استدلالهایی دیگر ارائه کنند. آخرین گفتهی این نوشتار تاکید دوباره بر این نکته است که سیاست ساحت خلق و ابداع، ساحت دفاع از خیر و حقیقت کلی است، و حضور مردم میتواند این نمونه از سیاست را در تقابل با سیاست کاروکاسبی احیاء کند. تعیین شکل مشارکت مردم کردستان در جنبش حداقل کار این نوشتار و نگارندهی آن نیست، چرا که این حضور لحظهای و پیشبینیناپذیر شهروندان است که شکل هر سیاستی را تعیین میکند.
*ایده هایی از این نوشته مدیون دوستانی است که ذکر نامشان ممنوع است!
|