یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

انقلاب و سیاست مردمی: از ۲۲ خرداد تا ۲۲ بهمن


آرمان ملک


• توانایی مردم برای دست انداختن مجدد به قدرت، و در نهایت در صورت مقاومت نظم موجود، ساقط شدن آن توسط کنش قهر آمیز توده ی مردم. ضمانت نهایی حاکمیت یک ملت بر سرنوشتشان، توانایی آنان برای انقلاب است. تنها دلیل عقل پسندی که صاحبان قدرت را از تعدی به حقوق ملت باز می دارد، شمشیر دموکلس ایست که ملت بر فراز سر آنان می آویزد. ملتی که نمی تواند انقلاب کند، به ناچار سروری اش را از کف خواهد داد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲۱ بهمن ۱٣٨٨ -  ۱۰ فوريه ۲۰۱۰


 آذین بستن کلاس های مدرسه، دکلمه ها و نمایش بازی کردن های سر صف، پخش سرودهای شور انگیز انقلابی، تکرار شعار های ضدامپریالیستی و تحقیر و بدگویی از شیطان بزرگ، پا کوبیدن بر پرچم آمریکا،... مجموعه ی تصاویری ست که زیر عنوان دهه فجر صندوقچه ی خیال نسل ما را آکنده است. حیرت از تصاویر رویدادی که نظم سیاسی امروز را بنیاد نهاده است بر صفحه ی تلویزیون و تلاش کم نتیجه ای برای آن که بدانیم راستی این سالگرد تاریخی نشانه ی چیست، عنصری تکرار شونده در خاطرات کودکی و نوجوانی ماست. تقدیر ما بود که آینده سازان یک انقلاب باشیم، انقلابی که پدران و مادرانمان رقم زده بودند و خود، زندگی و مرگ آن ها را رقم زده بود. مفهوم انقلاب نمی توانست برای ما بیگانه باشد، چرا که روزگاری تار و پود تجربه ی روزمره ی ما را تنیده بود. نمی توانستیم نفهمیم اش، همچنان که نمی توانستیم بفهمیم اش. پرسش از گسستی که به جای پنهان کاری، فخرفروشانه و مبارزطلبانه واقعیت تاریخی اش را جار می کشید، پرسشی ناگزیر بود.
با این همه، دست کم آن زمان که کوچکتر بودیم و کمتر می دانستیم، شیرینی ای در این دهه حس می کردیم که در روز های دیگر سال نبود. زیر نگاه نگران خانواده هایمان، در بازی ها و برنامه های مدرسه شرکت می کردیم. در خاطره ی انقلاب چیزی بود که ما را به وجد می آورد و از تلخی لبخند های بزرگترهایمان، اگر جان به در برده بودند، بی خبر بودیم. امروز که دیگر خود "بزرگ" شده ایم و اندکی بیشتر می دانیم، هنوز هم خاطره آن را شیرین می یابیم. گویی دهه ی فجر فرصت کوتاهی بود که حاکمان، منشا حاکمیت شان را در ما می جستند. ما هم جزئی از بازی می شدیم. گویی سهمی داشتیم از غنیمتی که روزگاری ملت از چنگ استبداد و امپریالیسم، با آن شکل و شمایل ترسناکشان در نقاشی ها و پوسترهای انقلابی، بیرون کشیده است. آن روز ها که کمتر می دانستیم، خوشحال می شدیم که چند روزی، صبحگاه مدرسه دیگر مشق نظام نبود، بازی جمعی ای بود که ما هم جزئی از آن بودیم. نیکبخت بودیم چون هنوز نمی دانستیم که این بازی، بازی ما نبود.
جمهوری اسلامی، بر خلاف رژیم سلف اش، حکومتی بود که راهی جز بازی با مفهوم سیاست مردمی، برای بقا نداشت. تلخ یا شیرین، این توده های مردم بودند که راه را برای گذار به این نظم سیاسی هموار کرده بودند. این خاستگاه تاریخی برای جمهوری اسلامی چاره ناپذیر و اجتناب ناپذیر بود. با همه ی نظرپردازی های بدیل فقاهتی ای که در کار بود، نهایتا این استناد به خاستگاه مردمی رژیم بود که در بزنگاه های تاریخی چاره ساز می شد. گفتار خرد و کلان کارگزاران رژیم پر بود از استناد به رویداد انقلاب و توده های مستضعف و... به عبارتی، در سال های ابتدایی انقلاب، پاسخ گویی به رویداد دخالت بلافصل توده ها در سیاست، امری نبود که رژیم بتواند از زیر آن شانه خالی کند. استناد به نظریه های فقاهتی، جای علامت سوال بزرگی را باقی می گذاشت که اگر این نظام میراث دار آن انقلاب است، پس نقش عاملان انقلاب، یعنی توده های مردم، در آن چه می شود؟ علاوه بر آن حضور فیزیکی رهبری در راس نظام که رهبر آن انقلاب هم بود، اتصال کوتاهی ایجاد می کرد که اتکای بدان به صرفه تر از جستوجو برای نظریه های بدیل حکومت بود. مردم و رهبر انقلاب یگانه فرض می شدند، چون روزی در کنار هم رژیم شاهنشاهی را سرنگون کرده بودند. این که بعد از مرگ خمینی، حاکم جدید را نیز رهبر انقلاب می خوانند، بازمانده ی آسیب شناختی همین موقعیت سیاسی است. براستی حاکم جدید رهبر کدام انقلاب بود؟ هنگامی که او به رهبری رسید، کجا می شد سراغی از انقلاب گرفت؟
انقلاب ۵۷ به عنوان حرکتی مردمی که برای نخستین بار در تاریخ ایران به عنوان خاستگاه و ناموس یک رژیم سیاسی مورد استناد قرار می گرفت یگانه است. در میان سه حرکت عظیم مردمی قرن گذشته، انقلاب مشروطیت، نهضت ملی شدن صنعت نفت و انقلاب ۵۷، تنها آخری است که به عنوان سنگ بنای تام و تمام یک نظام سیاسی مورد استفاده قرار گرفت. در اینجاست که باید تفاوت لاف و گزاف های پهلوی دوم در باره ی عشق سرشار ملت به خود و اتکای رهبران جمهوری اسلامی به مفهوم مردم را فهمید. مورد اول، از آنجا که به طور کل بی اساس و به روشنی بر خلاف مستندات تاریخی بود، نمی توانست اهمیتی جدی در ساختار آن نظام سیاسی داشته باشد، اما دومی، دقیقا به واسطه ی رویداد انقلاب، با خواست توده های مردم ارتباط می یافت. از اینجا به بعد پرسشی که مطرح است، نه حق مردم بر تعیین سرنوشتشان از طریق برپاساختن نظام سیاسی مطلوب (که در ظاهر پذیرفته شده است)، بلکه وفاداری نظامی برساخته شده به آرمان های انقلاب (رویداد بر سازنده اش) است. این که چگونه می شود اینهمانی نظام و انقلاب را تایید یا نقد کرد.
اگر شیرینی دهه فجر حاصل به رسمیت شناخته شدن این حق تعیین سرنوشت است، تلخی معنی دار آن حاصل بی وفایی رژیم میراث دار آن به آرمان های مردمی است که آن را پایه نهادند. شیرینی آن، شیرینی روزهایی است که سیاست مردم در هوا موج می زد و عهد و پیمان ها بسته می شد، تلخی آن نتیجه ی روزهایی است که عهد و پیمان ها شکسته شد و تیغ بیداد پیوند مردم را از حاصل مجاهدت هاشان گسست. عدم وفاداری رژیم به معنی خلع ید مردم بود از قدرت سیاسی ای که در لحظه ی تاریخی به دست آورده بوند و در عین حال به معنای عدم توانایی مردم بود در خلع ید از خلع یدکنندگان. هنگامی که غول سیاست مردمی به شیشه برگشته بود، هنگامی که سیاست مداران میانه روی در قدرت حامیانشان را به خانه فرستادند و انقلاب را پایان یافته اعلام کردند، هیچ چیز نمی توانست از پیمان شکنی رهبرانی طبیعی تر باشد که به پشتوانه ی برخی اقشار خاص، که به مروز زمان حلقه ی آن‌ها تنگ تر و تنگ تر می شد، یکه تاز میدان شده بودند.

۲
مردمی بودن یک رژیم سیاسی، بیش از آن که ویژگی آن رژیم باشد، ویژگی مردمی است که همپیوند آن رژیم سیاسی هستند. اگر مردمان از حق خویش برای تعیین سرنوشتشان کناره بگیرند، تلاش برای برگرداندن این حق به آنان نه تنها تلاشی بی حاصل است، بلکه به کل فاقد محتوی ایجابی است. اراده ی مردمی هنگامی که تلاش برای حکمرانی را تا به انتها دنبال نمی کند، از نظر سیاسی بی اهمیت است. تنها یک نوع ضمانت پذیرفتنی برای وفاداری حکومت ها به خاستگاه هایشان در سیاست مردمی وجود دارد: توانایی مردم برای دست انداختن مجدد به قدرت، و در نهایت در صورت مقاومت نظم موجود، ساقط شدن آن توسط کنش قهر آمیز توده ی مردم. ضمانت نهایی حاکمیت یک ملت بر سرنوشتشان، توانایی آنان برای انقلاب است. تنها دلیل عقل پسندی که صاحبان قدرت را از تعدی به حقوق ملت باز می دارد، شمشیر دموکلس ایست که ملت بر فراز سر آنان می آویزد. ملتی که نمی تواند انقلاب کند، به ناچار سروری اش را از کف خواهد داد.
مفهوم انقلاب لبه ی برای هر نوع سیاست مردمی است. قدرت مردم برای در هم شکستن ماشین دولت، همان تهدید تلویحی ایست که به تمامی اشکال مرسوم سیاست مردمی معنی می دهد: راهپیمایی، اعتصاب، نافرمانی مدنی و ... سیاست مردمی با حذف مفهوم انقلاب به کل بی معنا می شود، زیرا همپیوندی بین حوزه ی نمادین یارگیری سیاسی اش، و جهان واقعی شبکه های قدرت و نظارت بر جامعه نمی یابد. حتی در شرایطی که دولت حوزه ی نمادین را به معترضین واگذارد، در صورت عدم تمایل آنان به تسخیر شریان های اصلی قدرت و کنترل در جامعه، تغییر سیاسی مورد نظر آنان به وقوع نمی پیوندد. فراتر از آن، حتی امکان طرح و بسط نیز نمی یابد، چرا که سیاست نه به معنی پیش نهادن مجموعه ای از طرح های انتزاعی و فارق از شرایط برای رستگاری انسان ها (که همانا فلسفه و الهیات است) بلکه به معنی پیش نهادن راهی مشخص برای دستیابی به نظام سیاسی مطلوب است. نظام سیاسی ای که به ناچار مهر سرشت نمای رویداد بنیانگذارش را با خود خواهد داشت. ملتی که یارا ندارد پا پیش گذارد و فرایند استقرار نظم سیاسی مطلوب اش را در هر شرایطی و تا به انتها پیش برد، حتی از لحاظ نظری هم نمی تواند مدعی داشتن خواسته ی سیاسی روشنی باشد. سیاست فرایند دگرگون کردن یا بنیان نهادن یک نظام سیاسی است، نه رویای چنین فرایندی را دیدن و خواستار تحقق یافتن آن بودن.
هنگامی که تقسیم بندی میدان سیاست به روشنی روز است و نبرد بر سر بود و نبود، تمامی تبصره های روزمره ی "سیاست واقعی" کنار می رود. هنگامی که عمق ضرورت مبارزه در میدان سیاست، به اندازه ی کلیت هستی نمادین مبارزان، و به گستردگی هستی کنشگر آنان در جهان است، غفلت در فرود آوردن ضربه ی کاری بر حریف منفعل شده، غفلتی نابخشودنی است که به بهای تمامیت هستی نیرو های مترقی تمام خواهد شد. هنگامی که جدال بر سر همه چیز است، رادیکالیسم موجود در مفهوم واقعی سیاست خودش را می نمایاند. در روشنای میدان نبرد دیگر جایی برای بازی های مزورانه و لفاظانه ی سیاستمداران نمی ماند، و در پیکار نهایی که سرنوشت طرفین را به نحوی بی مضایقه مشخص می سازد، جایی برای صلح طلبی انتزاعی، گسسته از زمینه ی واقعی این قمار پاسکالی، از این حیث که تمامی هستی مبارزان را رقم می‌زند، نیست.
شرایط انقلابی، شرایطی که در آن جهان تصاویر و آرمان های نظم حاکم تکه تکه می شود و کذب مدعیات حاکمان بر همگان آشکار ،فرصتی است برای این که مردم نشان دهند شایسته ی رژیمی مردمی هستند. فرصتی است برای به فعلیت در آمدن توان بالقوه ی توده ها برای رقم زدن سرنوشت سیاسی شان. اگر در چنین شرایطی سرنوشت سیاسی کشور به دست توده ها رقم نخورد، آنگاه هیچ محملی وجود ندارد برای این ادعا که اساسا چنین توان بالقوه ای وجود داشته است. اگر انسان حیوان سیاسی است و در شرایط زندگی روزمره، سیاسی بودن او همچون توانایی ای محفوظ برای مدیریت کردن شرایطی بحرانی مخفی بوده است، اکنون که این شرایط بحرانی فرا می رسد، آوردگاهی گشوده می گردد که باید وجود این توانایی را در آن ثابت نمود.

٣
بیست و دو بهمن اما سالروز واقعه‌ایست که به واسطه ی آن، مردم ایران توانایی خود را در تعیین سرنوشت سیاسی خویش بروز داده اند. از این نظر، ۲۲ بهمن حاوی مازادی ست که در هیچ نوع سیاست نیمه کاره ی اصلاح طلبانه ای قابل جذب نیست. سالگرد انقلاب، سالگرد سیاست به معنای تام و تمام آن است. آنجایی که شکست و پیروزی سیاسی، با بود و نبود موجود انسانی هم معنا می شود. آنجا که دیگر نمی‌تواند سازشی در کار باشد .
چکیده ی سیاست آن روز ایران را می‌توان در عبارت تاریخ ساز «شاه باید برود» باز جست . عبارتی که از محل صدورش، رهبر سیاسی بی بدیلی ساخت که نهایتاً تمام جریان های سیاسی «متعادل تر» دوران خویش را به حاشیه راند. در چنین لحظه ی تاریخی ای بود که مجموعه ی خواسته‌های پراکنده ی مردم توانست به خواسته ی سیاسی ای اینچنین کلان همگرا شود. در لحظه ی سیاست ناب، مجموعه ی گسترده و متنوعی از خواست های اجتماعی و رویکرد های گوناگون به حیات، منجر به خروجی ای یگانه و از نظر سیاسی روشن شدند. به این ترتیب تفاوت موجود بین سیاست در مفهوم خاص آن و شیوه‌های دیگر تفکر و کنش آشکار شد. سیاست به منزله ی مطرح کردن خواسته‌ای عام و همه گیر به عنوان مخرج مشترک خواسته‌های متنوع و خرد گروه‌ها و طبقات مختلفی از مردم.
لحظه ی سیاست به مهفوم خاص آن، زمانی فرا می‌رسد که مردم پی‌گیری مطالبات شان را با خواست تغییر حکومت کنندگان پیوند می زنند. آنجا که مردم به این نکته پی می‌برند که حکومت کنندگان فعلی نه قادر به متحقق کردن مطالبات ما هستند و نه مایل به انجام آن. اینجاست که مردم پی می‌برند که هر نوع مطالبه ای را نمی‌توان از هر نوع نظامی انتظار داشت، و حتی به فرض عقب نشینی نظام در مقابل برخی مطالبات بر اثر فشار های مردمی، تا زمان حفظ آن نظام حکومتی امکان از دست رفتن آنچه که به دست آمده است همچنان وجود دارد. به عبارت دیگر هنگامی که مجموعه‌ای از مطالبات با روح حاکم بر یک نظام سیاسی سازگاری نداشته باشد، خواستار شدن آن‌ها بدون گرایش به تغییر نظام از نظر سیاسی اشتباه و حداکثر منتهی به نتایجی کوتاه مدت است. این نحو بیان مسأله که «مهم نیست چه کسی حکومت می‌کند، تا زمانی که به فلان و بهمان مطالبات ما پاسخی مثبت می‌دهد»ف بیانی کوته بینانه و یا ریاکارانه است. چرا که عمق اجتماعی مسأله ی درگیری برای به دست گرفتن قدرت را مغفول می گذارد. آن‌ها که قدرت را به دست گرفته‌اند دقیقاً از برآورده نکردن مجموعه ی خاصی از مطالبات ماست که سود می‌برند، در غیر این صورت در اختیار داشتن قدرت سیاسی نمی‌تواند فایده‌ای برای آن‌ها داشته باشد. توقع برآورده کردن مطالباتی از صاحبان قدرت که به صورتی زیربنایی دوام و بقای حکومت آنان را دچار مشکل می‌کند و جایگاه اجتماعی آنان را تقلیل می‌دهد، توقع بیجایی است. کمتر نظام حکومتی ای در عمل دست به کار انحلال و سرنگونی خویش می شود.
تاریخ هشت نه ماهه ی جنبش سبز ، از مدتی پیش از انتخابات تا بیست و دوم بهمن ماه، را می‌توان به عنوان تاریخ شکل‌گیری چنین درک سیاسی ای مورد بررسی قرار داد. جنبشی که در آغاز با طرح برخی مطالبات و خواسته‌های حد اقلی آغاز کرد، با خشونت و سرکوب نظام حاکم رودررو شد و به تعمیق دیدگاه خویش در باره ی واقعیت‌های قدرت سیاسی در کشور و ظرفیت‌های نظام پرداخت و با نزدیک شدن به سالگرد انقلاب ۵۷، هر چه بیشتر خود را جنبشی سیاسی و دارای خواسته‌های کلان براندازانه یافت. به عبارت دیگر، در گرماگرم درگیری سیاسی در طول این ماه ها، چه در عرصه ی خیابان، چه در عرصه های اجتماعی و چه در فضای مجازی، ترس جنبش از خطوط قرمزی که بالاتری ها برای آن ترسیم کرده بودند از بین رفت و مجموعه ی پراکنده ی مطالبات آن هر چه بیشتر به سمت مطالبه ای حداکثری و بیان کن همگرا شد. به خصوص در رویارویی با سرکوب، قید و بند های «انسان دوستانه» و مجموعه ی دیدگاه هایی که مطابق رسم دو دهه اخیر در سیاست‌های نولیبرالی جهانی، هر گونه اعمال خشونت انقلابی از مصدر توده ها را بر نمی تافتند (در حالی که اعمال خشونت از سوی دولت های ملی و یا ارتش های بین‌المللی را تأیید می‌کردند) تا از گروه‌های سرکوب شده شام لذیذ تر و کم دردسرتری برای صاحبان قدرت بسازند، از پای جنبش برداشته شد. در این زمینه می‌توان به تظاهرات عاشورای گذشته و آنچه که گاهی «حماسه ی پل کالج» نامیده شد اشاره کرد. رویدادی که در آن پس از سال‌ها، مردم قدرت بلامنازع اعمال خشونت دولتی را به چالش گرفتند. در صورتی که این رویکرد مردم در تجمعات بیست و دوم بهمن ماه امسال نهادینه شود، جنبش سبز این فرصت را پیدا خواهد کرد تا به عرض اندام جدی رویاروی نیروهای سرکوب رژیم بپردازد و با غنی کردن تاریخچه ی کوتاه مبارزات خیابانی خود، شور و شوقی انقلابی را به دیگر عرصه های مبارزه، به ویژه عرصه ی اعتصابات و مبارزه در محل کار، تزریق کند.
با این حال در کنار رویکرد سیاسی اصولی و انقلابی گری رو به شکوفایی جنبش سبز ، عنصری در این حرکت اجتماعی جلب توجه می‌کند که در تاریخ سیاسی این سرزمین کم سابقه است. این عنصر همانا تکثرگرایی و وجود گرایشات سیاسی بسیار متنوع بدون سرکوب شدن تنوع آن‌ها و اشاره ی آگاهانه و با دیدی مثبت به وجود این تنوع در بسیاری از محصولات فرهنگی سیاسی جنبش سبز است. این حرکت اجتماعی به دنبال این نبوده است که به یکباره، پاسخی همبند و بی روزن برای تمامی مسائل کشور پیدا کند و درمان تمامی دردها را در نسخه‌ای واحد و غیر انتقادی بیابد .جایگاه شیوه ی تفکری حاضر آماده و پیش ساخته ای، که بتواند نقشی آنگونه که اسلام سیاسی در انقلاب ۵۷ بازی کرد، برای جنبش سبز بازی کند خالی است و چه بهتر که چنین است. به این ترتیب، جنبش سبز با وجودی که همچون یک حرکت اصیل سیاسی، مبتنی بر شکل خاصی از حکمت عملی برای تشخیص مابین صحیح و غلط و حق باطل است، در عین حال به صورت تلویحی هیچ مجموعه ی فکری تاریخی ای را به عنوان معیار اینچنین تمییزی فرض نمی گیرد. تمایز بین حق و باطل، به صورت تمایز بین دوست و دشمن، مخالفان و موافقان تغییر و اعاده ی حقوق به وضوح ضایع شده ی ملت برقرار می شود. در صورت به ثمر نشستن، جنبش سبز فضای سیاسی ای را می گشاید که، می‌تواند امکان شکوفایی طیف بسیار گسترده ای از اندیشه‌های سیاسی، همپیوند با جایگاه های متنوع اجتماعی، فراهم کند.
جنبش رو به بلوغ سبز را می‌توان به شکلی سازنده ادامه ی تاریخی انقلاب ۵۷ دانست چرا که به نظر می‌رسد علی رقم همه ی فراز و فرودها، روح سیاست مردمی جاری در آن انقلاب در تمامی این سال‌ها به طور کلی نابود نشده است. شباهت شعارها و مواضع انقلابی موجود در ایران امروز با دوران انقلاب، و دست یازیدن به سرودها و یادگارهای آن دوران، شاید در آینده چشم انداز تاریخی کلانی را بگشاید که از آن کل دوران خاکستری حکومت اسلامی در ایران به عنوان گردنه ای سنگلاخ در میان دو تکانه ی آزادی خواهانه ی مردم ایران نگریسته شود. علاوه بر این آن‌گونه که پیش می‌رود، این جنبش از حرکت انقلابی سلف اش چیزی در گرایش به سیاست اصولی و رادیکال کم ندارد، امری که بعد از سال‌های طولانی رادیکالیسم زدایی اصلاح طلبانه و حال و هوای مابعد جنگ سردی در ایران بیشتر به یک معجزه می‌ماند، ولی در عین حال به شیوه ای خردمندانه و دانسته، به تنوع خواستگاه های اجتماعی خویش احترام می‌گذارد و از هر نوع وحدت کلمه ی تحمیلی و خطرناک دوری می جوید. جنبش سبز ایران، اگر اندکی بختیار باشد سازگاری تساهل و گشاده فکری ایدئولوژیک را با یک حرکت انقلابی مردمی ثابت خواهد کرد. جنبش سبز خواهد توانست آن فضای مباحثه ای را که انقلابیان دیروز به بعد از مرگ شاه موکول کردند، اما تا امروز ناگشوده مانده است، بگشاید.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست