با هم رقابت میکنیم و آن را با مبارزه برای ایران آزاد اشتباه میگیریم
مسعود سرابچیان
•
راست و چپ دو و بعد شکاف بین نسلها سه شقه مان کرده است. و به تعداد همه سیستمهای حکومتی از سلطنت گرفته تا کمونیستی و از جمهوری ایرانی گرفته تا فدرالیسم ... گرایش سیاسی و پرچم و آرمان داریم. و حال در فضای آزاد و دموکراتیک غرب آنچه را که قبل از تبعیدی شدن در رویاهایمان میپروراندیم، یعنی رقابت سیاسی را، زندگی میکنیم. با هم رقابت میکنیم و آن را با مبارزه برای ایران آزاد اشتباه میگیریم
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۲٨ بهمن ۱٣٨٨ -
۱۷ فوريه ۲۰۱۰
جمع احزاب، تشکلها، شبکهها و جمعیتهایی از ما ایرانیان ساکن اروپای غربی، که توانستند خود را به ژنو برسانند بالغ بر هشتاد و هفت شد, هرچند که حضورمان یک حضور سیصد نفری بود! تنها در این شهر برلین که خود در آن ساکنم،بیش ازهفت تشکل سیاسی هفت رنگ داریم که هر از گاه چندتاییشان تحت عناوینی چون: "با " مشارکت، همراهی یا حمایت ... این حزب یا آن شبکه، اکسیون مشترک برگزار میکنند که توفیق بیشتری نسبت به مواقعی مییابد که هر تشکل ساز خود را کوک و اکسیون خود را اجرا میکند. اما این ائتلافهای شکننده اکسیونی هم سودی بیشتر از جلوگیری از چند اکسیونی شدن اپوزسیون در سطح شهر به دست نمیدهد و یک نیروی منتج از برایند نیروهای موجود که همه استعدادها و امکاناتمان را چه از لحاظ فنی و تدارکات، و چه از نظر فکری و تئوریک به روی هدف متمرکز کند، به دست نمیدهد.
من در این نوشته سعی میکنم ابتدا به چرایی و ریشه این مشگل بپردازم و بعد پیشنهاد خود را برای گذر از این معضل ارائه کنم.
واقعیت این است که انبوهی از نخبگان و فعالین سیاسی تبعیدی با گرایشات و سلایق گوناگون در شهری از کشوری که ایران نام ندارد زندگی میکنیم. در درون حادثه نیستیم و بر حاشیه جای گرفته ایم اما آرام هم نگرفته ایم!
راست و چپ دو و بعد شکاف بین نسلها سه شقه مان کرده است. و به تعداد همه سیستمهای حکومتی از سلطنت گرفته تا کمونیستی و از جمهوری ایرانی گرفته تا فدرالیسم ... گرایش سیاسی و پرچم و آرمان داریم. و حال در فضای آزاد و دموکراتیک غرب آنچه را که قبل از تبعیدی شدن در رویاهایمان میپروراندیم، یعنی رقابت سیاسی را، زندگی میکنیم. با هم رقابت میکنیم و آن را با مبارزه برای ایران آزاد اشتباه میگیریم.
درک درستی از مبارزه برای آزادی ایران نداریم، شاید چون تجربه یک ایران آزاد را نداشته ایم و هنگامی که این فقدان با عدم درک درست از موقعیتمان تلفیق میشود حاصلش همین پراکندگی و ملغمه ای می شود که در مبارزات خارج از کشور شاهدش هستیم.
آری، اگر ایرانی آزاد داشتیم، هیچ مانعی نداشت که به عنوان یک شهروند ایرانی کمونیست برای اقتصاد اشتراکی تبلیغ یا به عنوان یک کرد برای خودمختاری کردستان ... مبارزه مدنی کنیم و با دیگران مرزبندی کرده به مبارزه سیاسی در چهارچوب احترام به حقوق انسان بپردازیم. اما امروز ما ایرانیان چه لیبرال و چه سلطنت طلب، چه جمهوری خواه و چه کمونیست در درون مرزهای ایران از این حق انسانیمان مثل بسیاری دیگر از حقوق دیگر انسانیمان محروم هستیم و این آن فصل مشترکیست که باید و شاید که ما مبارزین و سیاسیون را به هم به پیوند دهد:
تلاش برای به دست آوردن آزادی و حقوق انسانی که در در قانون اساسی جمهوری اسلامی مصرح نیست!
تا این مهم محقق نشود، بنده عقیدمند خواهم بود که به درک درستی از مبارزه دست نیافته ایم و تا هنگامیکه در تظاهراتمان پرچم دیگری را که به عنوان همرزم در کنارمان ، در رزم برای رسیدن به بستری دموکراتیک برای امکان رقابت حزبی بر نمیتابیم؛ از مفهوم آزادی هم درک درستی نداریم، چون مثل استبدادیون آزادی را فقط برای خود خواسته ایم و انی را که از ما نیست بر نتافته ایم (!) (تاکید میکنم در مبارزه برای آزادی از ماست حتی اویی که بعد از رسیدن به آزادی نوای دیگری سر خواهد داد!)
اگر تا به امروز نتوانسته ایم این راه را با هم و در کنار هم هموار کنیم، علت آن است که هر چند همراه هستیم، اما بیش از اندیشیدن به راه مشترکی که در پیش داریم، در پس توی اندیشه هامان رویای بعد از رسیدن به مقصد را پرورانده ایم!
راهکاری که باید در پیش بگیریم چیزی نیست جز اینکه: اگر به نام آزادی ایران مبارزه میکنیم, مبارزه برای دموکراسی را با آنچه که پس از به دست آوردن دموکراسی انجام خواهیم داد (رقابت با احترام به حقوق انسان)، اشتباه نگیریم.
ابتدا افق روشن و غیر حزبی و غیر ایدئولوژیک از مقصود مبارزاتمان ترسیم کنیم و با طرح شعارهای حقوق بشری و خواستاری برگزاری رفراندم با نظارت بین المللی، پرچمی برافرازیم که تمامی نیروهای اپوزسیون فارغ از هر گرایشی، آن را بالا برند و اگر فقط آنرا بالا نبرند، آن را هم بالا برند. اگر هدفمان را رسیدن به آزادی و احترام به حقوق شهروندی و انسانی (که به نظر نویسنده: این حقوق در قانون اساسی جمهوری اسلامی به رسمیت شناخته نشده!) تعریف کنیم و نه به قدرت رسانیدن حزب محبوبمان؛ آنگاه است که میتوان دست رقیب سیاسی بالقوه مان در ایران آزاد را بالفعل در راه آزادی ایران فشرد و اگر ریشه شکاف نسلها را همین استبداد لعنتی بدانیم، و احترام متقابل را سر لوحهٔ مبارزه برای آزادی قرار دهیم؛ به جای شبکههای جوانان ... ، میتوانیم یک شبکه سراسری ایرانیان داشته باشیم و با درک درست از جایگاهمان, همه نیرو ها، استعدادها و تجربیاتمان را با هم در آمیخته یک صدای واحد در جایی باشیم: که نبض رژیم بدون تعامل با آن نمیزند و صدایمان اگر بلند باشد نه تنها خفه اش نمیکنند، بلکه بازتاب خواهد یافت.
تمرکز در راهی که ایستگاه مقصود آن حقوق بشر و رفراندوم باشد، نه تنها همه مبارزین غیر اصلاح طلب را همقطار میکند، بلکه بسیاری اصلاح طلبان بی قصد و مرض هم اگر همراه نشوند، قلبا مشکلی با رسیدن این قطار به مقصد نخواهند داشت ...
به امید برپایی هر چه زودتر شبکه بزرگ و سراسری ایرانیان
و با آرزوی آزادی برای ایران،
|