چرا ۲۲ بهمن روزِ سبزها نبود اما آینده به همه ایرانیان تعلق دارد؟
صدرا عمادی
•
اکثریتِ خاموش هنوز در برزخِ تصمیمگیریند. نظام نخواهد توانست این اکثریت را دیری با تبلیغاتِ خسته کننده همچنان خاموش نگه دارد. رهبران و فعالانِ سیاسیِ سبز باید صریحاً با این اکثریتِ خاموشِ زحمتکش سخن بگویند. نظام هم یابو برش ندارد؛ نمیتوان با سرکوب و ارعاب از یک سو و مُسکنهایی مانندِ تخس کردنِ سیب زمینیِ مُقتی صاحبانِ شکمهای گرسنه را همچنان خاموش نگه داشت. رودخانه عظیمِ آبی به آوردگاهِ سیاسیِ ایران نزدیک میشود. نهرهای آبی رنگ در حالِ پیوستن به یکدیگرند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۲۹ بهمن ۱٣٨٨ -
۱٨ فوريه ۲۰۱۰
۲۲ بهمن روزِ سبزها نبود؛ همین و بس. چرا؟ حضراتی که در فضای مجازی، و نه فضای واقعی، امیدِ کذایی خیرات میکردند که چنین شود و چنان کنیم، خطایی استراتژیک مرتکب شدند. با این همه، به زبانِ طالبِ آملی: «دو لب دارم: یکی در می پرستی/ یکی در عذرخواهیهای مستی». مستی کردیم و سُستانه لمس نکردیم که حکومت با زر و زور و تبلیغات در میانِ توده مردم مشغولِ به کار است. حاکمیت در فضای واقعی کار کرد، قلم به دستانِ سبز در فضای مجازی. تمهیداتِ واقعه برای سبزها در مجاز نسخه پیچی شد، برای نظام در واقعیتی سی ساله، و درست با همان تکنیکهای مندرسِ توده یی. بعد از فتحِ روزِ قدس، در حالیکه سبزها غره و نشئه فتح الفتوحِ نهایی بودند و ماده الموادِ ۲۲ بهمن را چونان اکسیری از برای نشئه نهایی طلب میکردند، حاکمیت با برنامه ریزیِ گسترده به خفه کردنِ حضورِ مردمِ معترض در خیابان می اندیشید، و موفق هم شد. طبیعی هم بود که موفق شود. ۲۲ بهمن همچون روزِ پیروزیِ انقلاب، هم در ذهنیتِ موافقانِ نظام و هم در ذهنیتِ مخالفان و معترضان، روزیست متعلق به نظام. سبزها قصدِ تسخیرِ این روز را داشتند نه حضوریافتن مقتدرانه و طلبکارانه در روزی که به آنها نیز تعلق داشت. طبیعی بود که نظام در صیانت از مایملکِ مشروعیت بخشِ خود، عرصه را تا حدِ خفقان بر هر نفسی تنگ کند. سبزها نتوانستند یا شاید نخواستند باور کنند که ۲۲ بهمن روزیست در تاریخِ میهن که به آنها نیز تعلق دارد. روزی که اقلیتی با نیرنگ از آنها دزدیده است و باید در بازگرداندنِ آن به مایملکِ خود بکوشند. این یعنی جنبشِ سبز در حالِ کسبِ هویتِ ویژه خود است و نمیباید بدو هویتی دیگرگونه حُقنه کرد. ضمنِ اینکه بخشیدنِ کیفیتِ نبرد به این روز، اضطرابی بی سابقه در جامعه پدید آورد. فضای اضطراب، حاکمیت را که زور و زر در قبضِ او بود، به تشدیدِ جوِ خفقان کشاند، اما، به خلاف، مردمِ معترض با دستهای خالی، و عضلاتی در نتیجه اضطرابِ عظیم تا سر حدِ جان کندن منقبض، مبهوت برجای ماندند و جز تماشای شعبده بازیهای روشده و نخ نمای نظام کاری از آنها ساخته نبود. باری، اما، دیدیم که «ترس از دستهای خالی»، چنانکه در مقاله یی به همین نام و از همین قلم گفته آمد، چنان سهمناک بود که تدارکاتی چنان عظیم را از سوی حاکمیت میطلبید. ۲۲ بهمن به واقع آنگاه روزِ نظام است که به قولِ سعدی مُشکی باشد که خود ببوید نه آنکه عطار بگوید. این را شکستِ جنبشِ سبز تلقی کردن وهمی بیش نیست، همانطور که پیروزی تصورکردنِ این روز برای سبزها کژبینیِ واقعه است. ۲۲ بهمن روزِ سبزها نبود، چون بر پایه هویتِ سبزها برنامه ریزی نشده بود. فرصت را غنیمت بشمریم و حال که وهم بر وهم زدگانِ حکومتی مستولی شده است، به راهکارهای اساسیِ مبارزه بیندیشیم. البته حاکمیت فقط در سطحِ رسانه و از برای تخدیرِ افکارِ عمومی وهمی برخورد میکند و نیک میداند ۲۲ بهمنِ ٨٨ هم روزِ بزرگِ سبزها میبود اگر میلیاردهای هزینه شده از کیسه ملت صرفِ تغذیه مالی و تبلیغاتیِ چماق کشها و قداره بندهاش نمیشد. تولید و توزیعِ مالیخولیا امرِ تازه یی نیست. مهم این است که اگر در گذشته مازادِ این تولید اندک بود، اینک به سببِ شمارِ روزافزونِ دلزدگانِ از مصرفِ مالیخولیا، مازادی عظیم برجا مانده است که باید با تبلیغاتِ وسیع صرفِ حیف و میلهای مداحان و منبریان و مردم فریبیهای آنان شود. و اما بعد، چه باید کرد؟ پرسشِ دقیقتر این است: ببینیم چه بود و حال و بعد چه باید کرد؟
۱. به رغمِ تدابیرِ شدیدِ امنیتی و تبلیغاتی، بخشِ عظیمی از مردمی که تلویزیونِ ایران در شاتهای باز و از بالا به خوردِ جهانیان میدهد و آن را نشانه حضورِ تأییدگونه مردم به نفعِ خود قلمداد میکند، باید دانست که بخشی عظیم از موجِ جمعیتی که در تصاویر دیده میشود، مردمِ معترضند. از ایران خبر میرسد که معترضان هرطور که بود خود را به خیابان و میدانِ آزادی نیز رسانده بودند، هرچند جلوِ جایگاه، از نیمه شبِ گذشته از تیولِ مزدبگیر یا حتا معتقدِ نظام پُر شده بود. خدا نکند عبارتِ «تیولِ مزدبگیر یا حتا معتقدِ نظام» توهینی به هموطنانی تلقی شود که بأی نحواً کان به هواداری از نظام به خیابانها آمدند و البته قداره و چماق هم به کف داشتند و باری دیگر فریبِ ارتجاعِ نظام را خوردند و تبدیل شدند به همان گروهِ هیجان دوستی که از فرطِ انقلابیگری مهربانی و عقلانیت را به جویی فروختند. بوسه بر پیشانیِ آنکه هیجانش در ربوده و چماق بر سرِ برادرِ خود فرود می آرد، بسی واجبتر است از مرهم نهادن بر زخمِ ناسورِ چماق و تازیانه و قداره بر پیکرِ یارِ همراهِ همقدم. بحثِ ما در هر حالت، با مداحان و منبریان و سرانِ جور است؛ گرنه، جوری که بر چماقدار میرود هیچ کم از جوری ندارد که بر دستهای خالی میرود، سهل است که آنکه فریبش داده اند، بسی بیش شایسته دلسوزیست. به رغمِ این اما، اما فوجِ سبزها، که نمیتوان شمارِ دقیقشان را تخمین زد، نتوانستند چنانکه بایسته بود عرضِ اندام کنند، یکی بدین سبب که فضا به شدت امنیتی بود، و دوم بدین سبب که برنامه مشخصی وجود نداشت. در هر دو مورد خطای استراتژیکِ سبزها بسیار معنی دار است. برای معترضان شیوه برخورد با فضای مهندسی شده امنیتی تبیین نشده بود. این هم خوب است، هم بد. خوب است چون همه تبلیغاتِ نظام را که حرکتِ خوجوشِ اعتراضیِ مردم را به بیگانگان نسبت میدهند، ناکار کرد چراکه همگان به عینه دیدند که مردمِ معترض از جایی خط نمیگرفتند، گرنه متشکلتر پا به عرصه مینهادند؛ و بد است چون روشن شد سبزها از تدارک و بسیجِ تشکل یافته مردمِ معترض با شیوه های فعلی طرفی نمیبندند. تدارکاتِ نظام در ۲۲ بهمن، به قیاس با روزِ قدس، کاملاً برنامه ریزی شده بود. این کاملاً روشن بود که حاکمیت از روزِ قدس به بعد، فقط و فقط به ۲۲ بهمن می اندیشد. خفه کردنِ تجمعاتِ معترضان در روزهایی چون ۱٣ آبان و ۱۶ آذر آسان بود چون این دو روز اساساً متعلق به همه آحاد و اقشارِ مردم نیست و به دانش آموزان و دانشجویان تعلق دارد. نتیجه اینکه شمارِ شرکت کنندگان در این دو مراسم و پهنه حضورِ آنها محدود بود. ۲۲ بهمن اما روزی همه گیر بود و در پهنه یی وسیعتر به اجرا درمی آمد و یک جمعیتِ متشکلِ میلیونی میتوانست کار را برای نظام به جاهای باریک بکشاند. اتوبوسهای بیشمارِ زائرانِ شهرستانهای دور را همه دیدند. بسیجیانِ خشمگینِ مسلح را همه دیدند. نیروهای مسلح با انواعِ رنگارنگی از پوشش را همه دیدند. همه دیدند که حتا خانواده های شرکت کرده در مراسم با پدرانِ اطلاعاتی و امنیتی یا مزدبگبرِ خود از امنیتی حکومتی برخوردار بودند. دو ماه تبلیغات و بازیگردانیِ نظام در منابر و به ویژه منبرِ اعظم، صدا و سیما، را همه دیدند. پیشنهاداتی از این دست که اگر فلان شد و بهمان شد مسیر عوض کنیم و برویم فلان جا، نه فقط خیالی به نظر میرسید، بلکه اساساً به دلایلی چند فاقدِ تأثیرِ قاطع بود و هست. جلوتر این دلایل را باز خواهیم گفت. در حالی که موسوی و کروبی و خاتمی، رهبرانِ اسمی و رسمیِ جنبش، اذن داده بودند که سبزها با حفظِ هویتِ سبزِ خود در تظاهرات شرکت کنند و ۲۲ بهمن را روزی از آنِ خود بدانند، با طرحِ استراتژیهای شکمی از نوعِ اسبِ تروا، سبزها در همه مسیرِ آزادی با علائمِ حکومتی حاضر شدند و سفره تبلیغاتیِ حکومت را رنگینتر کردند. موسوی اشتباه کرده بود که میپنداشت سبزها قادر به درکِ هویتیِ ۲۲ بهمن هستند. ظاهراً جنبشِ سبز هویتش را در مقصود و مقصدی که خود ساخته و پرداخته است، میجوید. باید بر هویتِ سبزها تأکید شود. عناصرِ این هویت کدامند؟ باید در شناساییِ این عناصر کوشید. ۲۲ خرداد و تجمعاتِ میلیونیِ پیش و پس از آن چونان روز و روزهای بزرگِ سبزها و مردمِ معترضِ ایران میتوانند محورِ هویتسازِ سبزها باشند، نه الزاماً روزهایی چون ۲۲ بهمن که انباشتِ سی سال دروغ ورزیِ حاکمیت آن را پروار کرده است. موسوی زیرکانه اشاره کرده بود که شعارِ «در بهارِ آزادی جای شهدا خالی» میتواند محورِ مطالباتِ مردم باشد. شهدای جنبشِ سبز هویتهای جنبشند. میتوان به فتحِ روزهای ملی و باستانی نیز اندیشید، اما فتحِ روزهای نظام، اگر نتوانیم آن روزها را از آنِ خود بدانیم، چه سودی برای جنبشِ سبز دارد؟ آیا بهتر نیست به روزها و شبهایی چون چهارشنبه سوری و سیزده به در بیندیشیم و تدارک کنیم، نه به روزهای منبعث از انقلابِ اسلامی که سبزها بیش از آنکه ملکِ غصب شده خود بدانندشان، ملکِ طلقِ نظام میدانندشان که باید بدان یورش برد و تسخیرش کرد؟ رهبرانِ جنبشِ سبز باید در تبیینِ استراتژیکِ این دست پرسشها، پاسخهای امیدبخشی در چنته داشته باشند.
۲. روشن شد که تعلقِ خاطر به انقلابِ اسلامی و روزهای مبعوثِ از آن در نزدِ سبزها بسیار کم رمق است، که اگر چنین نبود، سبزها با متعلق دانستنِ این روز به خود نه برای تسخیرِ ملکِ حکومت، بلکه برای باز پسگیریِ آن قدم در عرصه مینهادند. از رهبرانی چون موسوی و کروبی و خاتمی، و نیز از فعالان و روشنفکرانی چون دکتر سروش، حجه الاسلام کدیور، دکتر مهاجرانی، اکبر گنجی، فرخ نگهدار، محمدرضا نیکفر، مهرداد مشایخی، امیرحسینِ گنج بخش، حسن شریعتمداری، محسن سازگارا، علیرضا نوری زاده، گروههای مختلفِ جنبشِ چپِ ایران، و گروههای مختلفِ ملی (و چه بسیار نامها و گروههای دیگر) باید پرسید که به رغمِ اعتقاد به انقلابِ ۵۷ که حقِ آنهاست، هویتِ خود را در وقایعِ منبعث از جنبشِ اصلاحات یا نقد و اعتراضهای سی ساله خود میبینند و میجویند که آن همه خون به پای آن ریخته شد و با جنبشِ فراگیرِ سبز و شهدای آن پیوند خورد، یا هنوز محور را در آرمانهای ۵۷ میبینند و میجویند؟ پیداست که گروهها و اشخاصِ نامبرده در اینکه انقلابِ ۵۷ باید واقع میشد، تردید ندارند. در سوی دیگر، باید از گروههای صد در صد مخالفِ وقوعِ انقلابِ ۵۷ پرسید که انکارِ انقلابی که درست یا نادرست واقع شد، چه دردی از ملت دوا میکند؟ چرا نتوانیم هویتِ مستقلِ سبز را نه فقط در متنِ تاریخِ انقلابِ اسلامی بلکه در پهنه یی فراختر، در متنِ تاریخِ صدساله آزادیخواهی و استبدادستیزیِ ایرانیان، بنا نهیم؟ چرا نتوانیم از لعن و نفرین و تکفیر، یا که ثنا و درود و تمجیدِ شاه و امام و فلان و بهمان دست بشوییم و بر سرنوشتِ خود و مردگان و زندگانِ خود نظر بندیم؟ این پرسشها، پاسخهایی عاجل میطلبد که مرزبندیها را تعیین میکند.
٣. اما، چرا خُردک شررهای مطروحه در قالبِ استراتژیها و تاکیکها معطوف به تظاهراتِ ۲۲ بهمن و جز آنها از سوی قلم به دستانِ سبز، از همه طیفها، در نزدِ مردمِ معترض تأثیرِ قاطع ندارد؟ مسئله دقیقاً برمیگردد به همین تعبیرِ زیبای وام گرفته از مهدی اخوان ثالث: «خردک شرر». شک نیست اگر شورایی فراگیر از همه قلم به دستان و فعالانِ سیاسی در جبهه یی فراگیر اقدام به تبیینِ راهکارهای حضورِ مردم، حتا در مناسبتهای حکومتی، کنند، مردمِ معترض دل قوی میدارند و چنان میکنند. نمیتوان از مردمی که سی سال است یقه درانیها و پاچه گیریهای مسلکی را در آن سوی مرزها دیده اند، توقع داشت به اشتراک عمل کنند. در نتیجه سی سال جنگ و گریزِ گروههای اپوزیسیون در خارج از کشور، مردمِ معترض نیز هریک به فراخورِ مطالباتِ خود دل در گروِ گروه و حزب و مسلکی دارند. تعیینِ دقیقِ اینکه هر حزب و گروه چه قدر هوادار دارد، نه فقط ناممکن است، بلکه بی معنی است. مهم این است که حرکتِ مردمِ معترض لباسِ واحدی بپوشد که پوشیده یا به تعبیرِ شاملو به هیئتِ گنجی درآید بایسته و آزانگیز که درآمده، و حرکتِ اپوزیسیون نیز به همین لباس درآید و رهبری را دستکم در هیئتِ آلترناتیو به دست گیرد، که هنوز چنین نشده است. نگارنده در مقاله یی با عنوانِ «درود بر ما» مژده این اشتراک را به سببِ نزدیکی سایتِ جرس و اخبارِ روز در هیئتِ رسانه های سبز به سبزها داد. اینکه آخرین مقاله آقای فرخ نگهدار از ستونِ «مهمانِ سبز» در سایتِ جرس به ستونِ بالا منتقل شده است، بارقه امیدی است بسیار ذی قیمت. باشد که روزی فرارسد که لزومِ درجِ ستونِ «مهمانِ سبز» به سببِ یکی شدنِ میزبان و میهمان یکسر منتفی شود و هرکه قدم در سایتی با نمادِ سبز نهد، میزبان و بنی آدم و اعضای یک پیکر باشد، به رقمِ اختلافِ عقیده.
۴. تکرارِ این نکته که در مقاله یی دیگر نیز به همین قلم گفته آمد، بیفایده نیست: اکثریتِ خاموش هنوز در برزخِ تصمیمگیریند. نظام نخواهد توانست این اکثریت را دیری با تبلیغاتِ خسته کننده همچنان خاموش نگه دارد. رهبران و فعالانِ سیاسیِ سبز باید صریحاً با این اکثریتِ خاموشِ زحمتکش سخن بگویند. نظام هم یابو برش ندارد؛ نمیتوان با سرکوب و ارعاب از یک سو و مُسکنهایی مانندِ تخس کردنِ سیب زمینیِ مُقتی صاحبانِ شکمهای گرسنه را همچنان خاموش نگه داشت. رودخانه عظیمِ آبی به آوردگاهِ سیاسیِ ایران نزدیک میشود. نهرهای آبی رنگ در حالِ پیوستن به یکدیگرند. قیچی یی که یک تیغه آن رنگِ سبز دارد و تیغه دیگرِ آن رنگِ آبی به خود گرفته است، در حالِ ساخته شدن است. دلاورانی چون منصور اصانلو و نامداران و بی نامانِ دیگر خونِ دلها خوردند و میخورند تا برقرار دارند رنگِ آبیِ حق طلبی را. بستنِ پیچ و مهره به این دو تیغه کارِ چندان شاقی نباید باشد. لختی از خودگذشتگی میخواهد و بارقه یی بصیرت، که ایرانِ ما بدان مسلح شده است. درپیِ شکلگیریِ آن قیچی است که خواهیم توانست تاریخمان را بپیراییم و هرس کنیم. از ۲۲ بهمن عبور کنیم و تبریک بگوییم به همه آنها که به رغمِ جوِ تهدید و تحقیر و ارعاب صحنه را مسخرِ خود کردند، گیرم خطای استراتژیکی سبب شد حضورِ معترضان جلوه یی بایسته نیابد. همین که نسیمِ مطالباتِ مدنیِ ایرانیان وزیدن گرفته و سرِ بازایستادن ندارد و اسبابِ امیدواریِ اکثریتِ خاموش است، شاهکاری تاریخی است...
|