چه میخواهیم و چه میتوانیم بخواهیم؟
بهرام حسین زاده
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۲۹ بهمن ۱٣٨٨ -
۱٨ فوريه ۲۰۱۰
موضوعِ خواستها و اهداف یک جنبش اجتماعی، شاید مهمترین عنصری باشد در پیکرهی آن جنبش. همین خواستها هستند که ماهیت یک جنبش را تعیین میکنند. این خواستها، نیروهایی را بسوی خود جذب مینمایند و نیروهایی را دفع میکنند، متحدین و مخالفین ما را مشخص میسازند. همین خواستها هستند که ساختار استراتژی و تاکتیکهای جنبش را رقم میزنند.
میتوان کتابها نوشت در میزانِ اهمیت و نقشِ "اهداف و خواستهای" یک جنبش؛ و شاید بتوان این اهمیت را در چنین تمثیلی گنجاند که: اهداف و خواستها، "قلب" پیکره هر جنبشی هستند.
با این مقدمه از خواننده انتظار این را دارم که در هر امری که به جنبش سبز مربوط میشود برای حتی لحظات کوتاهی نیز نقش و جایگاهِ این "خواستها" را از نظر دور ندارند. اینها تعیین کنندهی محدودیتها و مرزبندیهای ما هستند.
اما متاسفانه آنچه که بسیار روشن است، ناروشنی و مهآلود بودنِ دید ما از این "اهداف و خواستهای جنبش سبز" است. تنها خواستی که تمامی سبزها بدون استثنا بر سر آن توافقی محکم داشتند خواست "رای من کو؟" بود. در میان سبزها هیچکس نبود که در این امر شک و شبههای داشته باشد که بوسیلهی تقلب و دسیسه، رای مردم دزدیده شده است. این شعار "رای من کو؟" چه در داخل کشور و چه در خارج، از جانب تمامی نیروهای اپوزیسیون قانونی و غیرقانونی، مذهبی و غیرمذهبی و حتی ضدمذهبی، سنتی و مدرن،... بعنوان خواست پایهای پذیرفته شد.
این "هدف"، الزامات خود را بهمراه داشت یعنی اینکه: تمامی این جنبش صرفا در چارچوبههای "اصلاحطلبی" میگنجد و خواستار دگرگونی در هیچ کدام از بنیانهای جمهوری اسلامی نیست و به راحتی میتواند با ساختار عمومیِ قانون اساسی این نظام کنار بیاید. رهبران آنهم که مشخصا میرحسین موسوی و کروبی و خاتمی باشند، عناصری بیرون از نظام نبوده و نیستند و حتی بارها از سوی شورای نگهبانِ نظام، "تایید صلاحیت" شدهاند، که اینهم مهر تایید و تاکیدیست بر "رفرمیست" بودن این جنبش.
این رهبران و آن هدف، و چارچوبهی رفرمیستیِ آن، کافیست تا شیوههای دستیابی به هدف مورد نظر نیز مشخص شود. با این چنین ساختاری، قیام تودهای یا جنگ شهری و خشونتهایی ازین دست، نه متناسب با آن است و نه کارآیی خواهد داشت، بلکه چون سم مهلکی به دوشقه کردن جامعه و خشونت بیشتر و رفتن به سوی حوادثی غیرقابل پیشبینی میانجامد.
شاید عادیترین و مناسبترین راه، بسیج مردم و پیشبرد همان مشی بود که از همان آغاز و هشیارانه از سوی میرحسین و دیگران، به جنبش "عدم خشونت" شهره گشت. اما پارامتر دیگری هم در تعیینِ مشی فعالیتِ ما نقش بازی میکند: واکنش طرف مقابل.
هشت ماه گذشته به روشنی نشاندهنده این امر است که باید از حریف ناشی و نادان بیشتر هراسید تا حریفی دانا و توانا. حتی صرفاً اگر روند برخورد خود نیروهای کودتایی را در نظر بگیریم، شاهد آنیم که هر چقدر در آغاز کار هراسناک واکنش نشان میدادند و تیراندازیهای کور میکردند، در انتها به اندکی تعقل در کنشهایشان دست یافتهاند. دیگر از آن تیراندازیهای کور و کشتارهای نخستین خبری نیست. گرچه که سطح خشونت همچنان بالاست.
آن واکنشهای کور نیروهای مخالفِ جنبش، رادیکالیسم کوری را در درون جنبش سبز نهیب زد. شعارهایی با مضمون آرزوی مرگ برای عدهای پیدا شد. رفته رفته این شعارهای مرگ بر... از سوی رئیس جمهور کودتایی، به سوی رهبری نظام رفت، سپس عکس خامنهای به زیر کشیده شد و بعد، شعارها چنان گیج و منگ شدند که سر از "جمهوری ایرانی" یا "جمهوری لائیک" در آوردند.
دیگر چیزی از آن شعار و خواستِ "رای من کو؟" باقی نماند. چرا که با شعارهایی مانند جمهوری ایرانی و جمهوری لائیک و مرگ بر خامنهای و ... دیگر نمیتوانستیم در چارچوب "رفرم و اصلاح" باقی بمانیم. این یک قیام و انقلابِ تمامعیار شده است. همان ساختارشکنی میباشد که حاکمیت به ما منسب میکند. و این آشفتهسری ما اگر ادامه یابد از ورطهی پرداخت هزینههای بالا و در نهایت بدون نتیجه بازی را واگذار کردن، سر در خواهد آورد.
این را فراموش نکنیم که "شکستناپذیر" بودن مردم، صرفا یک اسطوره است و بس. هیچ قانونمندی در تاریخ وجود ندارد که حکم کند: "مردم پیروز خواهند شد." اتفاقا سراسر تاریخ پوشیده است از چیرگی نیروهای سرکوبگر؛ فقط در دوران معاصر میتوان گفت که با زایش "دموکراسی" این قاعده چند هزار ساله بهم خورده است. هر چه در تاریخ شاهد قدرت در اشکال نظامی و عضلانی هستیم، دوران نوین سرمنشاء نیروییست که "عقلانیت" نام دارد. اگر خردمندانه امور را شناختیم و راه سازش و کنار آمدن با آنها را یافتیم، میتوانیم "در کنار آنها" زندگی کنیم وگرنه هر حرکت دور از خردمندی را باید تاوانی سنگین بپردازیم.
دور از "خرد" بودنِ رادیکالیسم در شعارهامان را همین بس که با هر گام نیروهایی از ما جدا شدند. مگر شاهد نبودیم که در آغاز کار حتی افرادی مانند محسنرضایی و لاریجانی و توکلی و مطهری و بخش بزرگی از اصولگرایان منتقد دولت نیز در کنارمان بودند تا زمانی که شعارمان بود: "رای من کو؟" با هر گام رادیکال کردن شعارهامان، بخشی خود را کنار کشیدند. زیرا هزینهی در صحنه ماندن سنگین و سنگینتر میشد. پدر "محسن روحالامینی" با باقی ماندن در کنار نظام، توانست امر مهمی مانند بستن بازداشگاه کهریزک را به پیش ببرد و امثال مرتضوی و رادان را دچار پیامدهایی نه چندان خوش نماید، ولی ما حضور او در خانه خامنهای را امری موهم قلمداد کردیم برای بیحیثیت کردنش. در صورتی که سیاستمدار خردورز، کسیست که از توانایی هر کسی، هر چند کوچک استفاده نماید تا این جویهای کوچک را در رود عظیم جنبش بهم پیوند بزند که موثر به ثمری باشند وگرنه از جویهای خرد، هیچ دیواری تکان نمیخورد.
اینکه موسوی و کروبی را تحت فشار قرار بگذاریم تا میزان خواستها را چنان بالا ببرند که انجام آنها از توان رژیم حاکم جمهوری اسلامی بیرون باشد، شاید به سرانجام شومی بیانجامد.
رفرم یعنی حفظ کلی نظام و بهینه کردن عناصری از آن.
باید بتوان رژیم را برای برخی ازین دست اصلاحات تحت فشار قرار داد، اما فراموش نکنیم که هر گاه، گام به راهی بگذاریم که موجودیت کل رژیم را به نابودی بکشد باید پای خونینترین نبردها بایستیم، زیرا همگی خوب میدانیم که این رژیم با این پروندههایش، جایی برای گریز و راهی به عقبنشینی ندارد. به سادگی پای نبرد مرگ و زندگی میرود.
ما باید به دنبال راههایی باشیم با خواستهایی که نخستین مشخصهشان، "قابل اجرا" بودن در شرایط فعلیست. سازش: چیزیست که هر جفت طرفین از برخی مواضعشان کوتاه میآیند تا به توافقی که نفع هر دو تامین شود، برسند و ربطی به تسلیم ندارد.
بهرام حسینزاده
|