نگاهی به شعر "حیرانی" اثر زیبا کرباسی
امیر حسین افراسیابی
•
زیبا تلاش می کند تا به زبانی برای بیان آنچه ناگفتنی است، و یا گفتن هائی به گونه ای دیگر، دست یابد و گه گاهی هم موفق می شود. شعر حیرانی که خود شعر موفقی است، جا به جا به چنین دست آوردهائی رسیده است.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۵ اسفند ۱٣٨٨ -
۲۴ فوريه ۲۰۱۰
پیشتر گفته بودم که زیبا از امکانات شعر شفاهی به خوبی استفاده می کند تا در ترکیبی از زبان ادبی و زبان کوچه، شعر خاص خود را عرضه کند. (البته گفتهی خود را نقل به معنا کردم.) اکنون می بینم که زیبا تلاش می کند تا به زبانی برای بیان آنچه ناگفتنی است، و یا گفتن هائی به گونه ای دیگر، دست یابد و گه گاهی هم موفق می شود. شعر حیرانی که خود شعر موفقی است، جا به جا به چنین دست آوردهائی رسیده است. این شعر به گمان من در زندگی پیچیده و گاه پاره پارهی انسان امروز که می تواند زن امروز و باز، در مرحله ای جزئی تر، زن ایرانی باشد، کند و کاو می کند.
این موجود که حتا در "اتاقناز" احساس امنیت نمی کند "وحشی" است، عاشق است، زنده بگور است و عصیان گر است. یعنی دارای ابعاد متضاد و ناشناخته و بیان ناکردنی است مگر با این زبان.
و زمان و زمانهی شعر نیز چنین است. "زمان اعتیاد به ساعت"، "بال پروانه عقربهی گل های ساعتی" و "بشر" "مردار" است. می توان سطر، سطر این شعر را شکافت و مایهی بحثی مبسوط کرد، اما بگذارید تنها چند توصیف را بخوانیم:
"...دیوان هویت با چارقد گلداری از عهد ستار"
یا
"وحشی تر از درختی که سرش را نستعلیق زده اند
و تنی که سرش را گم کرد و آدم شد"
من در این سطرها زنی را می بینم با شخصیتی مدور یا کامل (round character). آبرامز این شخصیت را جنین تعریف می کند: "شخصیت مدور دارای خلق و خو و انگیزهی پیچیده ای است و با ویژگی هوشمندانه بازنموده می شود؛ بنا بر این، توصیف دقیق چنین شخصیتی (در ادبیات) به اندازهی توصیف یک شخصیت در زندگی واقعی مشکل است و مانند بیشتر اشخاص می تواند در رفتارش تعجب ما را برانگیزد." (Abrams, ۱۹٨٨: ۲٣)
در واقع زنی که در این شعر توصیف شده است، زنی است که از یک سو چارقد به سر دارد و مرا به یاد عبارت "لچک به سر" به معنای ضعیفه می اندازد و از سوئی دیگر هویتش با دیوان (به عنوان شاخص فرهیختگی) گره خورده است و علاوه بر آن "از عهد ستار" بودنش نشانهی عصیانگری و مبارزه جوئی است و دست آخر از بوی درخت وحشی تر است که من به معنای اصیل بودن یا به طبیعت نزدیک بودن می گیرم. اما اوج زبان این جاست که در مورد درخت می گوید "سرش را نستعلیق زده اند" و وحشی بودن زن را با بوی چنین درختی مقایسه می کند. این عبارت را به هیچ وجه نمی توان معنا کرد، و با این همه حس می کنی که یک دنیا معنا دارد. سرقلم نی را می زنند. با قلم، خط نستعلیق می نویسند. در واقع راه ِ زن، از درخت وحشی و تیغ و قلم نی می گذرد و به خط نستعلیق، که نماد فرهنگ است، می رسد و اتفاقاً درست همان جا است که سرش را گم می کند و "آدم" می شود، یاد آور اصطلاح "فلانی را آنقدر زدند تا آدم شد".
شعر برای زیبا مسئله ای جدی و حتا حیاتی است. و من که طی سال ها شاهد بالیدنش بوده ام اطمینان دارم که جایگاه شایسته ای در ادبیات این سرزمین را به خود اختصاص خواهد داد.
|