فمینیسم؛ نحله ها، دیدگاهها
خسرو صادقی بروجنی
•
دررابطه با تعریف فمینیسم (FEMINISM) تا آنجا که این مسئله به خود فمینیستها مربوط میشود، جالب است بدانیم که آنها تعریف واحدی از این عنوان ندارند و به عبارت دیگر در تعریف فمینست متفقالقول نیستند. در این مکتب گروههای متفاوتی وجود دارد که در حالیکه هر یک خود را فمینیست میخوانند از جهات بسیاری متمایز از یکدیگرند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
٨ اسفند ۱٣٨٨ -
۲۷ فوريه ۲۰۱۰
دررابطه با تعریف فمینیسم (FEMINISM) تا آنجا که این مسئله به خود فمینیستها مربوط میشود، جالب است بدانیم که آنها تعریف واحدی از این عنوان ندارند و به عبارت دیگر در تعریف فمینست متفقالقول نیستند. در این مکتب گروههای متفاوتی وجود دارد که در حالیکه هر یک خود را فمینیست میخوانند از جهات بسیاری متمایز از یکدیگرند. این واقعیت باعث شده است که تعریف یک گروه از فمینیست مورد قبول گروه دیگر واقع نشده و لذا روی تعریف معینی توافق وجود نداشته باشد. در هر حال این امر مسلمی است که فمینیست با نگرش به جهان از زاویه زن و منافع خاص او شناخته میشود. برای فمینیست، زن مرکز واصل می باشد. از این رو با اعلام اینکه زنها تحت انقیاد مردها قرار دارند کوشش در راه رهایی آنان از این انقیاد را وظیفه خود میدانند.
فمینیستها معمولا این نظر را میپذیرند که تفاوت بین زن و مرد در جامعه امری ذاتی و ناشی از بیولوژیهای متفاوت آنان نیست و عموما به این نکته واقفند که اگر ما شاهد آنیم که مرد در جامعه نقش فعال داشته و از موقعیت برتری برخوردار است و بالعکس زن در رابطه با عرصه های مختلف زندگی اجتماعی عقبتر بوده و دارای نقش تبعی است، این امر از خود جامعه نشأت گرفته و بیانگر ضعف و بیماری آن است.
با این حال فمینستها این ضعف و بیماری را به وجود طبقه یا طبقات استثمارگر در جامعه نسبت نمیدهند .
گروههای متنوعی در میان فمینیستها وجود دارد و تا آنجا که مسئله به درک از مفهوم آزادی زن و این که کدام زن را می توان آزاد و رها شده از هر گونه قید و بندی نامید مربوط میشود. آنها نظرات متنوع و مغایر با یکدیگر ارائه میدهند. در رابطه با تنوع گروههای فمینیستی نیز اغراق نیست اگر گفته شود که به نظر میرسد هر دسته و گروهی از زنان در اروپا و آمریکا که مسئله ستمدیدگی زن را مورد توجه قرار دادهاند، شاخه جدیدی را نیز در رابطه با فمینیست به وجود آوردهاند. مثلا رنگین فمینیست ها با در آمیختن مسائل نژادی با مسئله زن، فمینیست خود را از دیگران متمایز میکنند. یا در آمریکا زنان سیاهپوستی هستند که با پیروی از نظرات نویسنده سیاهپوستی به نام آلس ورکر نام جدیدی هم روی فمینیست خود گذاشته خود را ومینیست (WOMENIST) می خوانند و....
معمولا در دستهبندی گروههای فمینیستی به طور عمده از فمینیستهای لیبرال یا لیبرال فمینیست،فمینیستهای رادیکال (رادیکال فمینیست)، فمینیستهای سوسیالیست (سوسیال فمینیست) نام برده میشود و البته فمینیست اگزیستانسیالیستی خانم سیمون دوبوار نیز مطرح است که از جنبه ای به شاخه ای از رادیکال فمینیستها و از جنبههای دیگر به سوسیال فمینیستها نزدیک است. اینان هر یک تعبیر و تفسیر خاص خود را از مسئله زن ارائه میدهند.
مسئله دیگری که باید در رابطه فمینیست مطرح شود این است که از آنجا که همه فمینیستها به هر حال مرد را مسئول ستمدیدگی زن معرفی می کنند و موقعیت فعلی زن در جامعه و به اصطلاح ‹‹جنس دوم›› به حساب آوردن آن را ناشی از قدرت طلبیهای مرد و فرهنگ مردسالاری تلقی میکنند. لذا در مکتب فمینیست وظیفه مبارزاتی زنان، مبارزه با این مسائل عنوان می شود. محرز است که مسئله طبقات و مبارزه طبقاتی در فمینیست به گونه ای که در دید مارکسیستی مطرح است، مورد توجه قرار ندارد. حتی سوسیال فمینیستها که با طرح نظریاتی مبنی بر اینکه پدرسالاری و سرمایهداری دو سیستم جداگانه و کاملا متفاوتی هستند که در تبانی با یکدیگر زن را مورد ستم قرار میدهند (آنها کوشیدهاند پلی بین مارکسیسم و فمینیست ایجاد کنند و این دو را در آشتی با یکدیگر قرار دهند) شرایط رهایی زن را در انقلاب اجتماعی جستجو نمیکنند. بعضی از دستجات فمینیستی به دلیل اعتقاد به این امر که سلطه جویی و زورگویی نسبت به زنان نیاز روانی مرد میباشد و ذات جنس مذکر با خشونت و برتری طلبی عجین گشته عملا مسئله را به امری لاینحل تبدیل میکنند. بعضی افق دیدشان در رابطه با حل مسئله زن محدود به صرف کسب امتیازات قانونی و برخورداری از امکانات مساوی با مردان در چارچوب سیستم اقتصادی، سیاسی کنونی است. عدهای از فمینیستها جدا شدن زنان از مردان را به آزاد شدن آنان میدانند و اینها اغلب مبلغ برتری دنیای ‹‹زنانه›› در مقابل دنیای ‹‹مردان›› هستند ...
برای آشنایی بیشتر با فمینیست بهتر است در اینجا مختصراً درمورد هر یک از گروههای فمینیست فوق الذکر توضیحی داده شود.
لیبرال فمینیسم
لیبرال فمینیسم به نظرگاهی اطلاق می شود که با پیروی از لیبرالیسم قرن هیجدهم که مدافع حقوق و آزادیهای فردی بود، خواستار کسب چنین حقوق و آزادیهایی برای زنان در جامعه سرمایهداری میباشد. از این رو لیبرال فمینیست خود را با مرد درگیر می بیند تا با سرمایه داران. این نوع فمینیسم از آنجا که آزادی زنان به مفهوم برابری آنان با مردان در همه زمینهها را در چارچوب نظام سرمایهداری امکان پذیر می داند. مبلغ آن است که کوشش زنان در همه عرصه های زندگی در نظام موجود به آنان منجر خواهد شد. قابل تصور است که برای یک لیبرال فمینیست منطقاً شرکت زنان در ارگانهای سیاسی دولتهای کنونی و مثلا رسیدن به مقام نخست وزیری و ریاست جمهوری باید امر ایده آلی تلقی گردد.
رادیکال فمینیسم
شاید نوع اصیل فمینیسم را بتوان در این نوع فمینیسم سراغ گرفت. در این نظر گاه این مسئله با برجستگی مطرح میشود که موقعیت تبعی زن نسبت به مرد از مردسالاری یعنی سیستمی که در تمام زمینههای فرهنگی و اجتماعی زندگی دارای نفوذ میباشد ناشی شده و به واقع این مرد بوده است که در طول تاریخ با تحت سلطه قرار دادن زن ستمدیدگی او را باعث شده و همواره او را در موقعیت پایینتری نسبت به خود قرار داده است. از نظر رادیکال فمینیسمها این امر از آنجا امکان پذیر گشته که با توجه به ساختمان بیولوژیک زن و ظرفیت او برای مادر شدن و نگهداری از بچه ها، مردان از این موقعیت استفاده کرده و از همان آغاز کوشیدند زنان را تحت سلطه خود قرار دهند. دراین نظر گاه از آنجا که زنان صرف نظر از تفاوتهای طبقاتی، نژادی، فرهنگی و... تحت ستم و استثمار مردان قرار دارند، پس در مقابل مردها از منافع مشترکی برخوردار بوده و طبقهای را در مقابل طبقه مردان تشکیل میدهند.
شاخههای مختلفی از تفکرات فمینیستی را میتوان در ردیف رادیکال فمینیست ها قرار داد ولی در این میان دو دسته از رادیکال فمینیستها معروفیت بیشری دارند. دسته اول فمینیستهای به اصطلاح انقلابی که به ایجاد حداقل رابطه با مردان معتقد هستند و دسته دوم آنهایی که اساساً هرگونه رابطه با مردها (حتی را بطه جنسی) را نفی میکنند.
فمینیسم سیمون دوبوار
سیمون دوبوار که به عنوان نویسنده فرانسوی و همکار نزدیک ژان پل سارترمعروف است نظرگاه فمینیستی خود را در کتاب ‹‹جنس دوم›› مطرح و تشریح کرده است. او با توضیح جامعهشناسانه تفاوتهایی که شخصیت و رفتار یک زن و مرد در جامعه به خود میگیرد. به درستی روی این نتیجه گیری تأکید میکند که دلیل وجود رفتار و سلوک زنانه و همینطور مردانه در جامعه از خود جامعه ناشی شده است و این امر به متفاوت بودن ساختمان بیولوژیکی آنها مربوط نمیشود. در رابطه با علل یا عللی که موقعیت تبعی زن، یابه قول خود وی ‹‹جنس دوم›› بودن او را باعث شدهاند سیمون دوبوار همان توضیحاتی را عنوان میکند که در بخش مربوط به رادیکال فمینیست مطرح شد. یعنی او در حالیکه عهده دار بودن وظیفه تولید مثل و مادری را مانع تاریخی بر سر راه پیشرفت زن به حساب میآورد، مسئولیت اصلی را به گردن مرد میداند که از همان آغاز زن را با وضعیت بیولوژیکش سنجیده و امکان موجودیت خودمختار را از او سلب کرده است.
بورژوازی از نظر سیمون دوبوار زن را در ‹‹تنگنا›› گذاشته است. ولی او معتقد نیست که با نابودی سرمایهداری و برقراری سوسیالیسم شرایط رهایی زن حاصل میگردد. آنچه او میگوید آن که زن باید در جهت اثبات ‹‹هویت مستقل›› خویش بکوشد. به گفته او مردان اثرات زخمگین بر کره خاکی گذاشتهاند و به گونهای که در فلسفه اگزیستانسیالیستی (اعتقاد به اصالت وجود) مطرح است اصالت زن را با ایجاد تنگناهایی و با محروم کردن او از حقوق خویش از وی سلب نمودهاند و حال زن باید از خلال پروژه های عالی و برتر اصالتش را باز یابد.
سوسیال فمینیسم
همان طور که قبلاً نیز اشاره شد این نوع فمینیست که در حقیقت با عاریه نظراتی از مارکسیسم در رابطه با مسئله زن، آن را با تفکر رادیکال فمینیست در هم میآمیزد به تفکر دو سیستمی شهرت دارد و در این نظر علت تحت ستم بودن زن و درجه دوم تلقی شدن وی در جامعه هم ناشی از سرمایهداری و هم منبعث از مردسالاری عنوان میشود و مطرح میگردد که این دو به عنوان دو سیستم جداگانه در ارتباط با یکدیگر زن را مورد ستم قرار میدهند. هم مرد و هم سرمایهداری در تحت سلطه نگهداشتن زن دارای منافع مشترک میباشند. البته در میان سوسیال فمینیستها کسانی هم هستند که بگویند تضادهایی هم در رابطه با مسئله زن بین مرد و سرمایه داری وجود دارد.
* www.koukh.blogfa.com
|