سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

امکانات سیاست‌ورزی


بهرام حسین زاده



اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱۱ اسفند ۱٣٨٨ -  ۲ مارس ۲۰۱۰


چقدر ساده انگارند آنانی که خیال می‌کنند سیاست از راهِ سخنان زیبا و رادیکال به پیش می‌رود. گویی در سیاست آنچه که برای اینان مهم نیست، «مقدمات و موخرات امری‌ست که باید انجام شود.» شیوه‍ی عمومی اینان چنین است: سخنان مهیج زدن و ادعاهایی را بر زبان راندن که بار قاطرش اگر کنی قاطر به زیر سنگینی وا میماند. در بهترین حالت این دیدگاه آبستنن یک "آنارشی"ست که راهی بجز شکست را نمی‌پیماید. زیاده‌خواهی و ناشکیبایی، بارزترین ویژگی این نگرش است. در برخی موارد به چند اصل اعتقاد!!! دارد که آنها را همچون آچار فرانسه در تمام موارد و موقعیت‌ها بکار می‌برد و اگر جواب نداد مشکل از واقعیت است و نه آن اصول اعتقادی.
چپ‌روی بمثابه "بیماری کودکی" هنوز هم که هنوز است دست از سر جنبش‌های مردمی برنمی‌دارد. کودکان دیروز بزرگ می‌شوند و سلامت نسبی خود را می‌یابند اما باز هم از راه می‌رسند کودکانی که عاشق زیبایی و حقایقِ خویش‌اند، این کودکان چنان مجذوبِ افکار خود و دنیای خودند که می‌پندارند تمام جهان، همین جهان ذهنی آنان است. آنان چون در دنیای خود اراده‌ای مطلق دارند، نمی‌توانند دریابند که در دنیای عینی و واقعی، که دیگر انسان‌ها و نیروها نیز حضور دارند گستره‍ی آزادی‌شان در مرزهای آزادی دیگران پایان می‌یابد.
داستانی‌ست داستان اینان، به مانند همان داستان موش‌ها و گربه: که موش‌ها جلسه‌ای می‌گذارند که راهی بیابند برای پیشگیری از دچار شدن به شبیخون زدن‌های گربه. سرانجام درمی‌یابند که بی‌صدا نزدیک شدن گربه است که اینان را ناغافل در برابر پنجه‌های خونریز گربه قرار می‌دهد و برای اینکه گربه در سکوت نتواند بدیشان نزدیک شود راهی می‌یابند: به گردن گربه، زنگوله‌ای می‌آویزیم که هر گاه بما نزدیک ‌شود بتوانیم از صدای زنگوله، خطر را دریابیم.
همه خوشحال ازین طرح و اینهمه زیرکی.
حالا گام بعدی این است که باید زنگوله را به گردن گربه آویخت. خب کدام موش است که بتواند چنین کاری را انجام دهد؟
به ثانیه‌ای روشن می‌شود که آن طرح زیبا و زیرکانه، "نشدنی" بوده است. و بقول عمران صلاحی، "حالا حکایت ماست": دوستانی با حسن‌نیت‌ چنان سیاست‌ورزی می‌کنند که گویی الزامی نمی‌بینند که در امکان "عملی بودن" یا "عملی نبودن" پیش‌نهادهاشان بیاندیشند.
این دوستان خیال می‌کنند که دیگران "عاجزند" از تندروی کردن و رادیکالیسم؛ و اصولا در چنین ذهن‌هایی "رادیکالیسم" نوعی ارزش اخلاقی شده است. و درست در همین اذهان "سازش"کردن از چنان قبحی برخوردار است که گویی درک نمی‌کنند بدون "سازش"، سیاست کردن در دنیای امروز محال است. به راحتی "سیاست" را به امری "ناموسی" بدل می‌کنند که "کوتاه آمدن" در آن معنای وحشتناک‌ترین سرافکندگی‌ها را دارد!!! ازین جابجا کردن جای سیاست از مغز به سیستم سلسله عصبی، همیشه آسیب دیده‌ایم.
اینان خیال می‌کنند که اگر میرحسین شعارهای تند بدهد، نفس‌اش بند خواهد آمد و بهمین دلیل است که او چپ نمی‌زند یا اگر خاتمی از رهبر نظام می‌خواهد که تحت عنوان "رهبر همه مردم بودن" دست حمایت از پشت دولت کودتا بردارد، احتمالا در مورد نقش آقای خامنه‌ای در تمام جریانات اخیر، دچار توهم و شبهه است.
نه دوستان، اینان خوب می‌دانند. حداقل اگر باور کنیم که پایه تصمیم‌گیری‌های سیاسی، "داده‌ها و اطلاعات" است، این بزرگانِ جنبش سبز، به داده‌ها و اطلاعاتی بمراتب بیشتر از من و شما دسترسی دارند و با در نظرداشت همین داده‌هاست که چنین آرام و پیوسته گام برمی‌دارند.
از اینکه، "هاشمی رفسنجانی" آنگونه رفتار نمی‌کند که شماها میخواهید، آزرده شده و در حسن نیت و تعلق او به جناح اصلاحی شک می‌کنید، سعی می‌کنید که او را برانید، آیا نداشتن نیرویی چون او در این میدان و کارزار بنفع جنبش سبز است؟
الفبای سیاست می‌گوید که باید تا حد امکان به جمع‌آوری نیرو پرداخت، این هلهله شما برای دور کردن (حتی بفرض) نیروهای بینابینی از جنبش سبز آیا با این اصل سیاست‌ورزی همخوانی دارد؟
فراموش نکنیم که "سیاست" چیزی‌ست بسیار "خاص"، در برابر مثلا "روشنفکری" که هر چه به ذهنش خطور می‌کند را بر زبان می‌راند، یک فیلسوف اگر افلاطون را دوست دارد اما "حقیقت" را بیشتر از افلاطون دوست دارد حال آنکه برای یک فرد سیاست‌ورز، "حقیقت" همه چیز نیست، سیاست‌ورز بر روی زمین و در مجاورت "اراده‌های" دیگر باید راهی ممکن بسوی هدف بیابد.
یکبار برای همیشه باور کنیم که سیاست یک "فن" است ولی دانش‌های صرفا ذهنی مانند "فلسفه" فن نیستند.
سیاست فن است برای اینکه با وضیعیت‌های ممکن سر و کار دارد، چیزی که شدنی نیست را کنار می‌گذارد. سهم "نیرو" در تحولات اجتماعی را خوب می‌داند و بهمین دلیل از دست دادن هر نیرویی را ناگوار می‌داند. سیاست مبتنی بر "ابزار" خاص خودش است.
هدف یک جنبش هر چقدر دورتر باشد انتزاعی‌ترست و بهمین نسبت نیروهای کمتری خود را در آن ذینفع خواهند دید و به دور آن جمع خواهند شد. تصور می‌کنید که کدام شعار رادیکال‌تر و زیباتر است از: "برابری و مساوات همگانی" یا "آزادی بی‌قید و شرط" و "نابودی نهاد دولت"؟؟؟ اما این شعارها چنان دور و مجردند که به خیال بیشتر شبیه‌اند تا شعار واقعی. یعنی به واقع جایگاه این شعارها همان فلسفه می‌تواند باشد و نه سیاست.
بر روی زمین ایستادن و سیاست ورزی‌ کردن بسیار سخت‌تر است تا شعارهای رادیکال و ناشدنی دادن. حتی نسبتِ شدتِ سرکوبِ رژیم‌ها به رادیکال بودن شعارها بستگی ندارد زیرا آنان خوب می‌دانند که با رادیکالیسم هیچگاه موجودیت‌شان به خطر نخواهد افتاد. درست همچنان که می‌دانند این گام‌های سنجیده و آرام و پیوسته است که می‌تواند در بهترین حالت برای آنان، سبب یک دگردیسی عظیم در درون‌شان گردد.
اینکه در سالگرد به خون غلطیدن حمید باکری، میرحسین در خانه‍ی او با فرماندهان سپاه از جمله عزیز جعفری فرمانده کل سپاه روبرو می‌شود و با عزت و احترام حرمت داری‌اش می‌کنند نشاندهنده‍ی دقت این "میر سبز" در امر سیاست‌ورزی‌ست.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست