•
شرم و خجالت را زمانی شناختم که رد سبیلم را پشت لبم می دیدم و مادرم برای خرجی خانه به پدرم بد و بی راه می گفت، اما او فقط می خندید! خندیدنش برای من زمانی اولین بار اتفاق افتاد که دیگر مرد بودم.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۱۴ ارديبهشت ۱٣٨۵ -
۴ می ۲۰۰۶
انگار شسته اند و رنگش کرده اند؛ با یک رنگ ملایم و سبک. انگارهمه چیز برای بار اول است که رخ داده و من نگاه می کنم!
عاشق شدن ساده بود خیلی ساده؛ به آسانی دیدن یک پرس غذای روزمره ی صلات ظهری که خسته از کار آن را تناول می کنی. اما نه، این مثال خوبی نیست . عیبم می کنند. بر من می خندند آنانی که چند پیراهن بیشتر پاره کرده اند و بهتر می فهمند! عشق با رسیدن بلوغ شروع می شود. اولین باری که چشمهایم دید، خوب دید. اولین باری که بیشتر از حد روزهای پیش خودم را در آیینه می دیدم و وسواس داشتم موهایم رو به بالا فرم گیرند . مثل معماری که پس از چیدن هر ردیف از دیوارش برای راست بالا رفتن، روی آن تراز و شاغول می گیرد. لکه ی کوچک روی پیراهنم را آنقدر بزرگ می دیدم که خجالت می کشیدم تا از بین نبردن آن، پا را از خانه بیرون بگذارم . برای انحراف خط اتوی شلوارم، خواهر کوچک ترم را به باد کتک می گرفتم . و بالاخره، بهاره دوست مژگان اولین لبخندش را به من زد. شرم و خجالت را زمانی شناختم که رد سبیلم را پشت لبم می دیدم و مادرم برای خرجی خانه به پدرم بد و بی راه می گفت، اما او فقط می خندید! خندیدنش برای من زمانی اولین بار اتفاق افتاد که دیگر مرد بودم. مرد شدن بهتر از بلوغ جوانی ست وقتی مرد هستم دیگر دلهره و ترس برایم معنی گذشته را ندارد؛ راحت ترهستم. برای خانواده ام سرم را آسانتر جلو رئیسم و یا این و آن خم می کنم . بسیار سخت است اما توجیه خوبی دارد. به بهاره می گویم : « من سپر شما در دنیا هستم .»
غرورم از خیابان به خانه محدود شده است. دخترم می گوید:
« بابایی، تو مرد خونه ایی؟»
می گویم: « آره بابایی، من فقط مرد خونه ام.»
روی زانویم می نشیند. سرش را به سینه ام تکیه می دهد؛ نفس عمیقی می کشد و می گوید: « بابا تو زورت از همه بیشتره؟»
بهاره به او می گوید :
« آره دخترم بابا زورش از همه بیشتره !»
توی دلم می خندم . تازه می فهمم پدرم وقتی می خندید، چه حالی داشت !
انجام اسفند ٨٣
Ga_moazzen@yahoo.com
|