خامنه ای کیست؟
من او را می شناسم!
سیدجواد ثابتی
•
او در برابر خواست مردمی رفتنی ست و بقای او در راس حاکمیت، اضمحلال آنرا سرعت می بخشد. و او آن جماعتی را که چون خود او می اندیشند و از دین جز پوسته ای متعفن و عاری از اخلاق و معرفت برایشان باقی نمانده، با خود به گورستان تاریخ خواهد برد. ولی چون همیشه تاریخ، آنچه باقی و ماندنی خواهد بود روح آزادی خواهی و حقیقت طلبی ست
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۱۹ اسفند ۱٣٨٨ -
۱۰ مارس ۲۰۱۰
من در این گفتار قصد بازگویی نقش حاکمیت و عاملین آن در فجایعی که در این ده ماه شاهد آن بوده ایم را ندارم چرا که حاکمیت حتا زحمت پنهان نمودن آنرا بخود نمی دهد و با ادامه خشونت ها و خونریزی ها، بازداشت ها و اعتراف گیری ها، شکنجه ها و اعدام ها و تهدید و ارعاب مردم همچنان سعی در خاموش ساختن ندای آزادی و عدالت ملت و بیعت گیری برای دولت دست نشانده و تقلبی را دارد. این همه بخشی از ماهیت تمامیت خواهانه و سرکوبگرانه حاکمیت در همه عرصه هاست که سالهاست سایه سیاه و منحوس آن گریبانگیر سرمایه های انسانی و ملی این مرز و بوم بوده و اکنون هر ایرانی آنرا احساس می کند. برنامه های نمایشی منزجر کننده ای چون دادگاه های تفتیش عقاید، قشون کشی های فرمایشی و احتمالاً عفو آنانی که زیر بار شکنجه قالب تهی کرده اند هم در جهت تطهیر حاکمیت در دست اجراست تا شاید به خیال واهی خود بعد از این خون ریختن ها و لگدمال نمودن بزرگی و شعور و احساس آزادگی مردم و جوانان و دانشجویان این مرز و بوم مشروعیتی متعفن برای خود بخرند.
من در اینجا از نگاهی متفاوت به کنکاش شخصیت موجود در راس حاکمیت می پردازم تا دریافت هایم را با ذکر شواهدی واقعی ارائه کنم و در گفتاری دیگر در رابطه با ماهیت اندیشه آنان مواردی را عنوان خواهم کرد. بخاطر دارم که چهارماه پس از وقایع کوی دانشگاه و کهریزک، آقای خامنه ای در جمع برخی دانشجویان، سخنانی را بر زبان راند که برای من تداعی کننده روح حاکم بر تفکر ضد انسانی و منحرف دستگاه حاکم بود که سال ها قبل به آن پی برده بودم. انحرافی ریشه دار که در هر جریان استبدادی و خودکامگی مستبدان و مستکبران در طول تاریخ تکرار می شود و آن به مسلخ بردن انسان و انسانیت و ذبحش در پای قدرت و صور شرک آلود دین است. انحرافی که یک سویش او و آیات شرکی چون مصباح یزدی ها، خوشوقت ها و محمد یزدی هاست و دیگر سوی عملگان جوری همچون سعید امامی ها، حسین شریعتمداری ها، لاریجانی ها و سعید عسگرها.
او برای قلب واقعیت چهره عمال خود لب به سخن می گشاید، و چگونه خاستگاه پنهان اندیشه انحرافی و انسان سوز او از پس این جملات آشکار می شود: "دستور دادیم که پرونده معدود قتلهایی که صورت گرفته تشکیل شود...، اما مساله اصلی تحت الشعاع این حوادث نباید قرار گیرد...، عده ای می خواهند حوادث کهریزک و کوی را مساله اصلی قلمداد کنند... ٨۵ درصد رایی که به صندوق ها ریخته شده شوخی ست، نظام را که همینطور پی در پی پیشرفت های اقتصادی، علمی، سیاسی، بین المللی در این یکی دو سال اخیر پشت سر هم کسب کرده و در مرحله عالی از امتیاز قرار گرفته... عده ای حرکتی کردند برای نابود کردن این، مساله اصلی این است". آری برای او خون ریخته شده، حقوق پایمال شده و ظلم و بیداد بی اهمیت و حفظ قدرت و شوکتی که در دیدگاه امام علی از آب بینی بز بی ارزش تر است اصل و اساس جامعه اسلامی ست.
من در حین سخنان او بیاد خاطره ای نه چندان دور در زمان صدرات سیدمحمدخاتمی افتادم. یکی از دوستان من که با جمعی از وزرای دولت نزد ایشان رفته بود نقل می کرد به این مضمون که: "من به آقا گفتم که ابراز احساسات دانشجویان به سخنان رییس جمهوری محبوبشان نباید واکنشی اینچنین را بهمراه می داشت و حوادث کوی دانشگاه را باعث میشد که این امر در نهایت به ضرر نظام خواهد بود، و ایشان عتاب آلود در واکنش به صحبت های من فرمودند که تغییر شعارهای انقلاب از مرگ بر ضد ولایت فقیه به کف زدن از صفک دم بغیر حق (ریختن خون به ناحق) بدتر است...". و جالب اینکه او در ده سال پیش شعائری انحطاطی چون ولایت فقیه را دستاویز حفظ قدرت خود قرار می دهد و اینک دستاویزش، بزعم او پیشرفت های دولتی ست که به قهقرا رفتن ایران و برباد رفتن منافع ملی در این دوران بر هیچکس پوشیده نیست. و این دور از ذهن نیست که او در حاکمیتی که دروغ همنهادش شده، باز هم اینگونه عدول از صداقت و عدالت می کند که در جایی دیگر، جمعیت مردمان طرفدار خود را در نهم دیماه بیش از چهل میلیون میشمارد و از این دست بسیار که او و دست نشانده خلفش گوی سبقت را در عوام فریبی و لاف و دروغ از هم می ربایند. این دو خواهند رفت و تاریخ شرح جنایات و آنچه بر ایران و ایرانی رفته را به ذهن خواهد سپرد.
من روحیه قدرت طلبانه و تمامیت خواهانه و بیش از همه کینه توزانه او را همچون بسیاری از نزدیکان او از دوران جوانیش می شناسم و شواهد بیشماری از شخصیت متزلزل او در کنار فرصت طلبی های آشکارش به خاطر دارم. او در برابر قدرت و مقام بسیار سست عنصر بوده و جز مجیز گویی اطرافیانش هیچ بر نمی تابد. من هیچگاه چهره متفرعن و ذوق زدگی او هنگام نظاره صف محرومان مناطق جنوب در بوسیدن دستانش و یا زمانی که در دیدارش از خانه آقای مصباح یزدی لیوان آبی به او داده می شود و آقای مصباح از او می خواهد تا آب دهان را به قصد شفایش در آن بیاندازند و یا بازدیدهای ریاکارانه و فخر فروشانه اش از خانواده های شهدا و جانبازان را از یاد نمی برم.
بغض و کینه او از آرای بیست میلیونی سیدمحمدخاتمی برای تغییر و اصلاح و اقبال عمومی مردم به جریان اصلاحات او را به دام خطای بزرگ پیام عجولانه تبریک به رییس جمهوری دروغین در ثانیه هایی پس از اعلام غیررسمی نتایج رهنمون کرد. زمانی که حتی خبر آن توسط هیچ مرجع قانونی تایید نشده بود. پیامی که نشان از دخل و تصرف ناجوانمردانه در آرای ملت و بقول اصحابش مهندسی آراء توسط وی داشت. و بیش از آن کینه دیرینه او نسبت به میرحسین موسوی اندک وجاهت خامنه ای را نزد مردمی از بین برد که نقش او را در صحنه گردانی های بیست ساله و ستم های ناروای او در دوران هشت ساله خاتمی در ذهن داشتند که ومکرو و مکرا... و ا... خیرالمکارین. و در آن نماز جمعه هفته بعد، زمانی که مردم چشم دوخته بودند تا چگونه دادشان ستانده می شود، در بهتشان چگونه مردم را تهدید به ریختن خونهای بیشتر نمود و مسئول خونشان را موسوی خواند و به گمان آنکه یا موسوی و یا مردم کنار خواهند کشید آنچنان لجوجانه رگ گردن نشان مردم داد. او تصور پایمردی ملت را بعد از تازیانه های تمامیت خواهانه و جنون قدرت طلبی که در دوران اصلاحات بر مردم نواخته بود و هر صدایی را در نطفه خفه نموده بود نمی کرد. آری ملت تاوان دادخواهی و اصلاح طلبی خود را در خرداد ۷۶ اینگونه در خرداد ٨٨ داد. او که به گواهی عینی وضعیت تحصیلی خودش و خانواده اش از هوش و ذکاوت درسی چه در حوزه و چه در دانشگاه (که البته راهی به دانشگاه نبرده اند) بی بهره است و برخی از عقده های درونی او از دانشگاهیان و تحصیل کرده های کشور ریشه در این امر دارد در انتهای خطبه نماز جمعه با تکیه بر کسوت دیرینه اش یعنی روضه خوانی، بار دیگر نمایش تهوع آور ده سال پیش را در برانگیختن اوباش در به خاک و خون کشیدن مردم بازی نمود و با حراج شرف و آبرو، گریه مستمعین را طلب کرد. البته این هم جای شگفتی ندارد زیرا او بارها مداحان و روضه خوانان را منادیان و حافظان اسلام خوانده و خدمات شاهان صفوی در بسط و گسترش اسلام را خاطرنشان کرده که فی الواقع با بضاعت ناچیز او در اندیشه روشن و نبوغ شخصی، بدرستی راهی جز این هم نباید انتخاب می نمود. او که از روشن بینی و نواندیشی در خرد دینی و خرد جمعی بی بهره است، نمایش های او به مجالس تعزیه خوانی و شعر و مدیحه ثرایی در این بیست ساله محدود بوده و این نمایش ها را در جایی بزرگترین خدمت به عرصه شعر و ادب خوانده است.
او در برابر خواست مردمی رفتنی ست و بقای او در راس حاکمیت، اضمحلال آنرا سرعت می بخشد. و او آن جماعتی را که چون خود او می اندیشند و از دین جز پوسته ای متعفن و عاری از اخلاق و معرفت برایشان باقی نمانده، با خود به گورستان تاریخ خواهد برد. ولی چون همیشه تاریخ، آنچه باقی و ماندنی خواهد بود روح آزادی خواهی و حقیقت طلبی ست که اساس دین و پیام راستین بشر بوده است که اینک ایران و ایرانیان را چون همیشه تاریخ فرا گرفته است.
و شهیدان این راه سبزند که قلب تاریخند و جاوید می مانند.
سیدجواد ثابتی- مشهد- اسفندماه ٨٨
|