به بهانه انتشار تازهترین اثر منوچهر صالحی
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۲۲ اسفند ۱٣٨٨ -
۱٣ مارس ۲۰۱۰
آخرین اثر منوچهر صالحی انتشار یافت
این اثر کتابی است پژوهشی در 476 صفحه پیرامون «حقوق طبیعی»، «حقوق اساسی»، «دولت دمکراتیک» و «جامعه مدنی»
مسئولیت پخش این اثر را کتابفروشی «کتابسرا» در هامبورگ بر عهده گرفته است. علاقمندان می توانند برای خرید این کتاب با نشانی زیر تماس گیرند.
ketabsara@ketabsara.de
Ketabsara
Wandsbeker Chaussee 327
Hamburg 22089
Germany
Tel.: 00494020913532
Fax: 00494020913537
به بهانه انتشار تازهترین اثر منوچهر صالحی
پیشگفتار
انسانها برای آن که بتوانند با هم زندگی کنند، مجبورند روندِ مُراوده خود را بر اساسِ یک رده هنجارها بنیاد نهند. این هنجارها در ابتدأ در غالب آداب، رسوم و سنتها نمایان میشوند و بر حسبِ درجهی تکاملی که جوامع انسانی از آن برخوردارند، حقوق افراد را نسبت به یکدیگر و نسبت به جامعه نمودار میسازند.
با پیدایش دولت، جامعه علاوه بر آداب، رسوم و سنتها، به یک سلسله قوانین دیگر نیازمند میشود که بر اساسِ آن رابطه فرد با دستگاه دولت معیّن میگردد. بهاین ترتیب با پیدایش تمّدن و مدنیّت، آداب و رسوم، سنتها و قوانین نیز به عرصه زندگی پا مینهند. علاوه بر این، تمامی ادیانِ طبیعی و الهی نیز قواعدی را که فرد باید در زندگی روزمره خود رعایت کند تا بتواند در هر دو جهان رستگار شود، به صورتِ فرامین و احکامِ دینی ارائه میدهند. بهاین ترتیب هر اندازه روندِ تولید پیچیدهتر گردد، به همان نسبت نیز بر حجم مراوده اجتماعی افزوده میشود. هر چقدر تقسیمِ کار بیشتر شود و در نتیجهی آن تفاوتهای شغلی و تخصصی مابین افراد جامعه بیشتر گردد، به همان نسبت نیز جامعه، برای آن که بتواند تمامی ابعادِ چنین توفیرهای اجتماعی را در ساختاری واحد جاسازی کند، به قوانینِ بیشتری برای تعیین چگونگی مراوده افراد با یکدیگر نیازمند است. پس درجه تمّدُنِ هر جامعهای در ارتباط مستقیم با چگونگی آداب، رسوم، سنتها و قوانینی قرار دارد که از یکسو روابطِ افراد را با یکدیگر و از سوی دیگر روابط آنها را با موسسات و نهادهای اجتماعی تعیین میکنند. به عبارت دیگر آداب، رسوم، سنّتها و قوانین، ساختارهائی را به ما نشان میدهند که جامعه برای ادامهی زندگی خود باید در جهتِ محدود ساختنِ هیجاناتِ Affekte بشری بهوجود آورد. تمامی مشاهداتِ تاریخی نشان میدهند که «الگوها و انگارهها در جوامعی که در مدارجِ مختلفِ تکامل و یا حتی در سطوح گوناگونی از مرحله تکاملِ واحدی قرار دارند، در زمینه کنترلِ هیجانات میتوانند متفاوت باشند» .
بهاین ترتیب عواملی که سبب میشوند تا آداب، رسوم، سنتها و قوانینی که در یک جامعه حاکماند، دچار دگرگونی شوند، خود نمایانگر تحولاتی هستند که در روندِ تکاملِ اجتماعی رخ میدهند و «در نتیجهی تحولاتی که موجب دگرگونی ساختارهای اجتماعی میشوند، در دراز مدّت ساختار شخصیّتی افراد نیز متحوّل میگردد» . بهاین ترتیب شخصیتِ انسانِ هر عصری بر حسب بافتی که ساختارهای اجتماعی دارند، پدیدار میگردد.
امّا از آنجا که ساختارهای اجتماعی خود روندِ مدنیّت ملّتها را در بطنِ تاریخ نمودار میسازند، در نتیجه ارزش و شخصیتِ انسان در رابطه با انکشافِ این ساختارها متحول میگردد و در هر جامعهای و بر حسبِ پیشتاریخِ هر ملتی با ویژگیهائی که وابسته به مدنیّت و تمّدنِ مشخّصی است، بهوجود میآید. خلاصه آن که با بررسی عرف، آداب، رسوم، ستّتها و قوانینی که در طولِ تاریخ در ایران و یا هر کشور دیگری بهوجود آمدهاند و روابطِ متقابلِ ایرانیان بر اساسِ آنها تعیین گشتهاند، میتوان تا حدّی به چگونگی تحّولی که مدنیّت و تمّدن در میهن ما طی کرده است، پی بُرد.
بنابراین هر اندازه سطح فنآوری در یک جامعه عقبماندهتر باشد، به همان نسبت نیز ساختارهای اجتماعی که کمیّت و کیفیّتِ تمّدن و مدنیّت را در هر جامعهای تعیین میکنند، دارای بافتی سادهتر خواهند بود. در جامعه اولیه که انسان بیرون از محدودهی دودمان و ایل به ادامه زندگی فردی خود قادر نبود، جنبههائی از دمکراسی اولیّه را میتوان در آداب و رسومی یافت که در این جوامع بهوجود آمدند و به شالوده مراوده اجتماعی بدل شدند. «انسان بر اساسِ طبیعتِ خود نه تنها موجودی اجتماعی، بلکه همچنین دارای سِرشتی دمکراتیک است و گرایش به فعالیتِ دمکراتیک، یکی از جنبههای سِرشتِ اجتماعی او میباشد که از اجدادِ حیوانی خود اقتباس کرده است» .
از آنجا که در جامعهیبدوی سطح تولید بسیار عقبمانده بود و تقریبأ هر یک از اعضاء آن قادر بود همه چیز را، از ابزار کار گرفته تا سلاحی که برای دفاع از خود بدان نیاز داشت، بسازد و یا آن را بهسادگی از طبیعت فراهم آورد و از آنجا که در چنان شرایطِ عقبماندهای هیچکس نمیتوانست به دانش و اطلاعاتی دست یابد که دیگران از آن آگاهی نداشتند، زیرا فرهنگِ شفاهی خمیرمایه تمّدُنِ بدوی را تشکیل میداد، در نتیجه فرد Individuum در چُنین نظامی نمیتوانست به وابستگی خود از جمع پایان دهد. به همین دلیل نیز در جامعهی اولیّه با نوعی دمکراسی خام و بدوی روبروئیم که در محدودهی آن تصمیماتی که به سرنوشتِ همگانی مربوط میگشتند، بهطور اشتراکی گرفته میشدند. جامعهای که بر اساسِ فرهنگِ شفاهی بنأ شده و مراوده انسانها در آن تنها با گفتگوی مستقیم میتوانست انجام گیرد، نمیتوانست مرزهای خود را فراتر از امکاناتی که برای افراد در زمینه شرکت در سرنوشتِ اقتصادیسیاسی خویش وجود داشت، گسترش دهد. بنابراین با پیدایش دولتهائی که توانستند مرزهای جُغرافیائی خود را فراسوی امکاناتِ جامعه بدوی گسترش دهند، دمکراسی اولیّه نیز مورد تهدید قرار گرفت و به تدریج از بین رفت. به عبارت دیگر، با پیدایش دولت، نهادهای دولت از همان آغاز با روابط و مناسبات مبتنی بر دمکراسی خام و بدوی در تضاد قرار داشتند و در پی نفی آن بودند. به همین دلیل نیز مارکس Marx و انگلس Engels بر این باورند که تنها با «مرگ» نهادِ دولت است که دمکراسی واقعی میتواند تحقق یابد. انگلس در رابطه با نابودی پدیده دولت که پیششرطِ تحققِ آزادی، برابری و برادری واقعی انسانها است، در اثر خود «آنتیدورینگ» نوشت:
«نخستین اقدامی که دولت بهطور واقعی به مثابه نماینده تمامی جامعه، بهنام جامعه در جهتِ مالکیّت بر ابزار تولید انجام میدهد، در عین حال آخرین اقدامِ مستقلِ او به عنوانِ دولت است. دخالتِ قدرت دولتی در مناسبات اجتماعی بهتدریج در بخشی پس از بخش دیگری امری زائد میشود و سپس به خودی خود میخوابد. اداره اشیاء و مدیریّت بر روندهای تولید، جانشین حکومت بر اشخاص میگردد. دولت "نابود" نمیشود و بلکه میمیرد.» بنابراین پیدایشِ دولتِ دمکراتیک دارای دو بُعدِ اساسی است. این دولت همچون هر دولتِ دیگری از یکسو در تعارض با نهادِ دمکراسی قرار دارد و از سوی دیگر با پیدایشِ آن، میتواند زمینه برای ایجادِ پدیدههائی که مرگِ دولت را ضروری میسازند، فراهم شود. بهاین ترتیب دولتِ دمکراتیک خود همنهادهای Synthese است که از متضادهای گوناگون تشکیل شده است که نافی یکدیگرند. مبارزه این اضداد شکل و محتوی دمکراسی را در طولِ تاریخ تعیین کرد. با پیدایش دولت، نخست نهادهای دمکراتیکِ جامعهی بدوی مورد هجوم قرار گرفتند و بهتدریج بهطور کامل در اکثر کشورهای متمدنِ جهان متلاشی شدند. این روند تا پایان سدههای میانه (قرون وسطی) بهدرازا کشید. در عوض با پیدایش سرمایهداری زمینه برای رشد و گسترشِ نهادهای دمکراتیک در پهنهی دیگری از تکاملِ اجتماعی فراهم گشت. دولتِ استبدادی جای خود را به دولتی داد که همآهنگ با رشد نیروهای مولده باید همگام با انکشاف نیروهای مولده و بارآوری نیروی کار دمکراتیزه میشد. در حالِ حاضر در کشورهائی که در آنها مناسبات سرمایهداری از رشد بیشتری برخوردار است، به همان نسبت نیز دمکراسی بورژوائی دارای انکشاف گستردهتری است. خلاصه آن که با دمکراتیزه شدنِ هر چه بیشتر روندِ تولید، زمینه برای «مرگِ تدریجی» نهادِ دولت نیز فراهم خواهد گشت. دیگر آن که اساس جامعهی دمکراتیک بر آزادی و برابری انسانها قرار دارد. هرچند دمکراسی جامعه بدوی بر اساسِ نوعی مساوات در زمینه مصرف بنأ شده بود، زیرا تولید در آن دارای باری اشتراکی بود، امّا آن مناسبات بهخاطر عقبماندگی خود نمیتوانست زمینه را برای آزادی فرد فراهم آورد. اصولأ در بطن آن مناسبات چون فرد نمیتوانست خود را از ایل و دودمان رها و خودگردان سازد، در نتیجه پیدایشِ فردیّت Individualität و تحقق آزادی فردی امری ناممکن بود. علاوه براین، برابری تنها در محدودهی یک همبائی Gemeinwesen وجود داشت و بیرون از آن، فرد از تمامی حقوقِ خود محروم بود و تا سرحّد برده و بنده تنزّل میکرد. در نتیجهی رشد ابزار و وسائل تولید و با بهوجود آمدنِ جامعهی طبقاتی بهتدریج زمینه برای پیدایشِ فردیّت و آنهم برای بخشِ بسیار کوچکی از جامعه که بخشِ بزرگی از ابزار و وسائل تولید را در مالکیت خود داشت، فراهم گشت. اما این روند در یونان و روم باستان از اندیشه برابری همه انسانها با یکدیگر برخوردار نبود و بههمین دلیل نیز مناسبات دمکراتیکی که در یونان و روم باستان بهوجود آمدند، نمیتوانستند زمینه را برای تحققِ انسانِ آزاد در جامعهای متکی بر عدالتِ اجتماعی فراهم سازند. در یونانِ باستان هر چند اندیشمندانی چون سُقراط ، افلاطون و ارسطو توانستند به حقوق طبیعی انسان پی برند ، امّا میبینیم که غول اندیشهای چون ارسطو کسانی را که بنده و برده شده بودند، شئی و افزار دانست. او براین نظر بود که «و بندگان را عمومأ باید افزارهائی مقدم بر افزارهای دیگر دانست.» و میبینیم که «نزد رومیها و یونانیها عدمِ تساوی انسانها خود نوعی تساوی محسوب میشد.» افلاطون برای آن که «ُساوات و دوستی» مابین برگزیدگان و بردگان را برقرار سازد، از قولِ سقراط نقل میکند که «میگوئیم که بهترین راه همین است که آنها، به شکلِ بندگان و بردگان تحتِ اوامر بهترین مردانِ جامعه که عنصر یزدانی بر وجودشان حاکم است، قرار گیرند. و این عمل (...) به ضرر بندگان تمام نمیشود، بلکه الزامی است نأشی از این حقیقت که خیر و مصلحتِ هر کسی در این است که تحتِ حکومتِ دانش و معرفت، که عطیهای است یزدانی، قرار گیرد. حال اگر این دانش و معرفت در نهانخانه وجود خود وی باشد که چه بهتر، امّا اگر دستِ خلقت او را از این عطیه محروم کرده باشد، در آن صورت بهتر همین است که کسی دیگر که از علم و دانائی بهرهمند است، زمامِ حکومت او را بهدست گیرد تا بدین وسیله تمام افرادِ جامعه (فرمانروایان و بندگان) بتوانند با اصلِ مشابهای هدایت شوند و تا جائی که مقدور است در شرایط مساوات و دوستی با یکدیگر بسر برند.»
با تحقق جامعهی صنعتی است که تازه زمینه برای پیدایش دمکراسیِ مدرن فراهم گشت، مناسباتی که در بطن آن زمینه صوری برای یکی شدنِ انسانی که از یکسو اجتماعی شده است و از سوی دیگر به مثابه فرد بهدنبال تحقق خویش است و آنهم بهاین دلیل که در جامعه سرمایهداری، تولید و در ارتباطِ با آن کار، خصلتی اجتماعی مییابد و امّا مالکیّت و در همین رابطه، مالکیّت بر نیروی کار، همچنان جنبه شخصی و فردی خود را حفظ میکند. «امروز میدانیم که امپراتوری عقل چیزی نبود، مگر امپراتوری خیالی بورژوازی که در آن عدالتِ ابدی خود را در عدالتخانه بورژوازی تحقق بخشید، که مساوات به برابری بورژوائی در برابر قانون منتهی شد، که مالکیّتِ بورژوائی به منزله یکی از اصلیترین حقوق بشری اعلان گردید و دولتِ عقلائی که همراه با قرارداد اجتماعی روسو پا به عرصه زندگی گذاشت، فقط به مثابه جمهوری دمکراتیکِ بورژوائی میتوانست پا به حیات نهد.»
بهاین ترتیب روشن میشود که در درون مناسبات سرمایهداری تنها جنبههای صوری آزادی، برابری و عدالتِ اجتماعی میتوانند تحقق یابند و تحققِ واقعی آن منوط به دورانی میشود که زمینه برای از میان برداشتن مالکیتِ خصوصی فراهم گردد.
دیدیم که آزادی انسان تا حّد زیادی وابسته به امکاناتی است که توانسته است در مهار قوای طبیعی بهدست آورد. به عبارت دیگر هر اندازه سطح دانش در یک جامعه پیشرفته باشد، به همان نسبت نیز انسانِ متعلّق به چنین جامعهای از آزادی فردی و اجتماعی بیشتری برخوردار خواهد بود. بهاین ترتیب به دیالکتیک آزادی و ضرورت هگلی میرسیم که بر اساس آن هنگامی که ضرورتها جنبه کور خود را از دست دهند، به آگاهی و در نتیجه به آزادی انسان منجر میشوند. کشف ضرورتها و آگاهی بر مکانیسم پدیدهها خود سبب میشود تا انسان برای تثبیت آزادیهای بهدست آمده مکانیسمهائی را بهوجود آورد که از یکسو رابطه او را با دیگر انسانها و از سوی دیگر رابطه او را با طبیعت مشخص سازند. آداب، رسوم، سنّتها و قوانین در هر جامعهای چگونگی این مکانیسمها و روابطِ دو جانبه را نمایان میسازند و به همین دلیل میتوان مدعی شد که بنیادِ هر جامعهای بر آداب، رسوم، سنتها و قانون استوار است. پیدایشِ جامعه دمکراتیک همراه است با پیدایشِ قوانین اساسی که در آن از یکسو حقوقی برای افرادِ جامعه تدوین شدهاند که دولت به مثابه دستگاهی که کلیّتِ جامعه را نمایندگی میکند، ملزم به رعایتِ آن است (حقوق طبیعی و یا حقوق عمومی بشری) و از سوی دیگر افراد در برابر جامعه دارای تعهداتی هستند که باید برای تأمینِ خیر عمومی بدان تن در دهند (حقوق شهروندی و یا حقوق سیاسی).
پس برای آن که بتوانیم به بافت جامعه دمکراتیک بهتر پی بریم، در این کتاب کوشش شده است جنبههای فوق همراه با روندهائی که موجب پیدایش دمکراسی بورژوائی در کشورهای صنعتی شدند، توضیح داده شوند. و نیز تلاش شد تا آنجا که بهموضوع این کتاب مربوط میشود، جامعه ایران مورد بررسی قرار گیرد و نشان داده شود که تا چه اندازه اندیشهها، بافتها، ساختارها و نهادهای دمکراسی در میهن ما رشد کردهاند و چه عواملی سبب گشتند تا دمکراسی نتواند در ایران شکوفا گردد.
طی سالهای اخیر کتابهای کم و بیش زیادی در ایران و انیران درباره «دمکراسی» نوشته و ترجمه شدهاند و هر نویسندهای از دریچهای که خود مهم تشخیص میداد، کوشید به این پدیده برخورد کند. اما کتاب حاضر از یکسو ادامه منطقی کتابهای «ایران و دمکراسی» و «دمکراسی از آغاز تا اکنون» است که در سالهای گذشته انتشار دادهام و از سوی دیگر برخلاف دیگر آثاری که درباره دمکراسی منتشر شدهاند، این کتاب خود را تنها با بعضی نمودهای دمکراسی سرگرم نمیکند و بلکه با بررسیتاریخ فلسفه و تاریخ اجتماعی ایران و جهان میکوشد مسائل مربوط به پیدایش دمکراسی را بهطور بنیادین مورد بررسی قرار دهد.
***
پس از نوشتن کتابهای «ایران و دمکراسی» و «دمکراسی از آغاز تا اکنون»، کار نوشتن این کتاب را آغاز کردم و چندی بعد، بهخاطر گرفتاریهای زندگی و ضرورت کار بیشتر بر روی برخی دیگر از پروژههای پژوهشی نتوانستم آن را ادامه دهم. اما پس از آن که در آغاز سال 2006 بازنشسته و از بلای «کار اجباری» رها شدم و توانستم زندگی خود را مبتنی بر نیازهای خویش برنامهریزی کنم، توانستم زمان بیشتری را برای ادامه کار بر روی این پروژه اختصاص دهم. همین وضعیت سبب شد تا دوباره بهسراغ متنی بروم که سالها پیش بهمثابه «طرح نخستین» این کتاب نوشته بودم. در هر حال برای نوشتن این اثر بیش از 3 سال مایه گذاشتم، زیرا باید کتابهای زیادی را میخواندم که بیشتر آنها در هزاره سوم میلادی در اروپا انتشار یافته بودند. در این کتاب کوشیدم اندیشههای تازهای را جاسازی کنم که درباره «حقوق طبیعی»، «حقوق اساسی»، «دمکراسی»، «دولت دمکراتیک» و «جامعه مدنی» ارائه شدهاند. بهاین ترتیب نه تنها باید آنچه را که سالها پیش نگاشته بودم، دوبارهنویسی میکردم، بلکه برای آشنائی هر چه بیشتر با موضوع این کتاب، باید ترتیب جُستارهای کتاب را نیز از نو تدوین میکردم.
با این حال این کتاب همچنان خالی از اشکال و ایراد نخواهد بود و امیدوارم که با راهنمائی کارشناسانهی خوانندگان آگاه بتوان بهخطاهای موجود در این کتاب پی بُرد.
در این کتاب در پایان هر جُستار «پانوشتی» از برخی مفاهیم و همچنین زندگینامه کوتاهی از شخصیتهائی فراهم آوردهام که اندیشههایشان در این کتاب مورد بررسی قرار گرفتهاند، زیرا بدون شناخت از مفاهیم و چهرههای سیاسی، فرهنگی و تاریخی شاید نتوان به شالوده و هستی آنچه در این کتاب بررسی شده است، بهآسانی پی بُرد. همچنین برای فهم بهتر مفاهیمی که در این کتاب مورد پژوهش قرار گرفتهاند، آنجا که ضروری بود، فشردهای از اندیشههای اندیشمندان و فیلسوفانی را که با موضوع مورد بررسی در ارتباط بودهاند، ترجمه کرده و به «پانوشت»ها افزودهام تا بتوان با خواندن آن بهژرفای تئوریهای بررسی شده در این کتاب بهتر پی بُرد.
منوچهر صالحی
آلمان، اوت 2009
برای واژه Affekt میشود معادلهای شور، هیجان، هوا و هوس، آشُفتگی را بر گزید، اما هیچیک از این معادلها تعریفِ دقیقی از این واژه نیستند.
Elias, Norbert: "Über den Prozeß der Zivilisation", Suhrkamp Velag, 9891, Band 1, Siete VII
Ebenda, Seite IX
در زبان فارسی مدنیت معادل واژه Zivilisation برگزیده شده است که تمدن، تجدد، فرهیختگی نیز معنی میدهد. در این کتاب در بیشتر موارد معادل «مدنیت» برای این واژه بهکار گرفته شده است.
Kautsky, karl: "Von der Demokratie zur Staat-Sklaverei", Verlag Freiheit, 1291, Seite 12
مارکس، کارل،Karl Marx در 5 مه 1818 در تریر Trier زاده شد و در 14 مارس 1883 در لندن در تبعید درگذشت. او از خانوادهای یهودیتبار بود. مارکس حقوق، فلسفه و تاریخ تحصیل کرد و سپس به روزنامهنگاری پرداخت و بهخاطر نوشتن مقالات انتقادی که در روزنامه «راینیشه تسایتونگ» Rheinische Zeitung انتتشار یافتند، از آلمان تبعید شد. در پاریس با فریدریش انگلس آشنا شد و به محافل سیاسی تبعیدیانِ آلمان که از کارگران حمایت میکردند و خواهان تحقق سوسیالیسم بودند، پیوست. در انقلابِ دمکراتیک 1848 آلمان شرکت کرد و حتی در دورانی که جنبش کُمون پاریس رُخ داد، فعالانه از این جنبش پشتیبانی نمود. او یکی ازبزرگترین نوابغ جهان و پایهگذار مکتب سوسیالیسم علمی است. آثار فراوانی نوشته است که معروفترین آنها عبارتند از «مانیفست کُمونیست» که آن را با همکاری انگلس نوشت و «سرمایه» که جلد نخست آن را خود انتشار داد و دو جلد دیگر این اثر برای انتشار توسط انگلس ویراستاری شد. مارکس در آثار خود ثابت کرد که سرمایهداری سرانجام شرایطی را فراهم خواهد ساخت که بر اساس آن زمینه ارزشزائی سرمایه از بین خواهد رفت و در چنین هنگامی بشریّت بهسوی سوسیالیسم گام برخواهد داشت. دیگر آن که او بر این نظر بود که طبقه کارگر نیروئی است که میتواند جامعه سوسیالیستی را بهوجود آورد، جامعهای که در آن نابرابریهای اجتماعی از میان برداشته خواهند شد و سرانجام با پیدایش جامعه کُمونیستی انسان از کار اجباری رها خواهد شد و فرصت خواهد یافت تا به ازخودبیگانگی خویش پایان دهد و به خویشتن خویش پی بَرَد. او تحقق این روند را امری میداند که انسان آگاهانه در جهت تغییر شرایط موجود گام برخواهد داشت و در نتیجه انقلاب اجتماعی امری اجتنابناپذیر خواهد بود.
فریدریش انگلس Friedrich Engels در 28 نوامبر 1820 در شهر بارمن Barmen که اینک آن را ووپرتال Wuppertal مینامند، زاده شد و در 5 اوت 1895 در لندن درگذشت. او بازرگانی آموخت و در شرکت تجاری پدر خود در لندن کار میکرد و از رفاء مادی خوبی برخوردار بود. انگلس با مارکس در پاریس آشنا شد و تا هنگامی که مارکس زنده بود، صمیمیترین دوست او بود و بخش بزرگی از هزینه ماهیانه خانواده مارکس را میپرداخت. او در جوانی با هگلیانیهای نو همکاری داشت، اما سپس به نقد اندیشههای فلسفی آنها پرداخت و سرانجام با مارکس مکتب «سوسیالیسم علمی» را بنیاد نهاد. او پیش از آشنائی با مارکس، در سال 1845 با نوشتن کتاب «وضعیت طبقه کارگر در انگلستان» نخستین گام را در نقد شیوه تولید سرمایهداری به تنهائی برداشت و پس از آشنائی با مارکس «اصول کُمونیسم» را نوشت که پیشدرآمدی بر «مانیفست حزب کمونیست» بود. از آن پس آن دو چند اثر مهم دیگر همچون«ایدئولوژی آلمانی» را با هم نوشتند. مهمترین آثار انگلس عبارتند از «آنتیدورینگ»، «دیالکتیک طبیعت» و «سوسیالیسم از اتوپی تا علم». انگلس پس از مرگ مارکس بهکارهای پژوهشی خود ادامه داد و در انتشار جلدهای دوم و سوم «سرمایه» رنج فراوانی کشید. او همچنین در تأسیس بینالملل اول نقشی اساسی بازی کرد و در بهوجود آمدن «حزب سوسیال دمکرات آلمان» نیز نقشی کلیدی داشت.
MEW, Band 91, Seite 422
سُقراط Sokrates در سال 469 پیش از میلاد در آتن زاده شد و در سال 399 پیش از میلاد با نوشیدنِ جامِ زهر شوکران مُرد. او یکی از برجستهترین فلاسفه یونان است و علیه سوفسطائیان مبارزاتی چشمگیر کرد. فلسفه او که در آثار افلاطون تدوین شده، بر این اصل بنا گشته است که آن چه انسان به عنوانِ دانش و آگاهی کسب میکند، چیزی نیست جُز نقشی وهمآمیز از واقعیت. شیوه اصلی او برای کشفِ حقیقت گفت و گو با مخالفین اندیشههای خویش بود که یونانیان به آن دیالوگ Dialog میگفتند. او کوشید در این گفت و گوها ثابت کند آن چه را که دیگران بهعنوان آگاهی ارائه میدهند، چیزی نیست مگر مجموعهای از باورهای کاذب.
افلاطون Plato شاگرد سُقراط بود و در سال 427 پیش از میلاد زاده گشت و در سال 347 پیش از میلاد درگذشت. او نخست به شاعری پرداخت و سپس شاگرد سُقراط شد و به فلسفه گرائید. او پس از مرگِ سُقراط مدتی به جزیره سیسیل سفر کرد و پس از بازگشت به آتن در سال 387 پیش از میلاد مدرسهای را بهوجود آورد که در آن فقط فلسفه تدریس میکرد و این مدرسه را «آکادمی» Akademie نامید. بیشتر آثار او به صورت دیالوگ (گفت و گو) تنظیم شدهاند که در آنها سُقراط با دیگران به گفت و گو نشسته است. در مرکز تفکر فلسفی او پدیده «ایده» Idee قرار دارد که در فرهنگِ اسلامی آن را «مثل» نامیدهاند. افلاطون بر این نظر است که «ایدهها» بیرون از ذهن و شعور انسان دارای موجودیتی تغییرناپذیرند و آن چه که در طبیعت وجود دارد، تصویری از واقعیت «ایدهها» است. مابین جهانِ «ایدهها» و جهانی که ما آن را حِس میکنیم، حوزهای وجود دارد که آنها را از یکدیگر جدا میسازد که حساب و هندسه این حوزه را تشکیل میدهند. نزد او بالاترین «ایده»، «ایده» خوبی است و آن چه که نظم و ترتیب طبیعت را بهوجود میآورد، روح است که نمیمیرد و از زندگانی ابدی برخوردار است. روح نسبت به «ایدهها» دارای عشقی اولیه است و این عشق پیش از آن که انسان زائیده گردد، در خاطر او استقرار یافته است. امّا بهخاطر آن که روح در پیکر انسان محصور شده، ازخودبیگانه گشته است و برای آن که به خویشتن خود آگاه گردد، باید انسان به آموزش و آموختن بپردازد و با تحصیل فلسفه است که انسان میتواند مابین روح خود و «ایدهها» رابطه برقرار سازد. این روند را افلاطون دیالکتیک Dialektik نامید. به جرأت میتوان گفت که افلاطون پدر فلسفه ایدآلیسم است.
ارسطو Aristoteles در سال 384 پیش از میلاد زاده گشت و در سال 322 پیش از میلاد درگذشت. او نزدیک به 20 سال در آکادمی افلاطون تحصیل کرد و بهترین شاگرد او بود، امّا پس از مرگ افلاطون بسیاری از باورهای استاد خود را رد کرد و فلسفهای را بنا گذاشت که نزدیک به 2000 سال بر تفکر انسان سیادت داشت. میگویند ارسطو طی سالهای 336-342 پیشامیلاد آموزگار اسکندر مقدونی بود. پس از بازگشت از مقدونیه در آتن مدرسهای را افتتاح کرد و در آنجا به تدریس پرداخت. بیشتر آثار ارسطو سخنرانیهائی هستند که هنگام تدریس ایراد کرده است. به همین دلیل نیز بیشتر این آثار را شاگردانِ او پس از مرگ ارسطو انتشار دادهاند. آثار ارسطو را در رابطه با موضوعات آن به چند بخش تقسیم کردهاند که عبارتند از 1- منطق، 2- متافیزیک، 3- فلسفه طبیعت، 4- اخلاق و 5- سیاست. ارسطو تئوری «ایده» افلاطون را نادرست دانست و تجربه و شئی واقعی را در مرکز ثقل کار علمی و برداشتِِ فلسفی خود قرار داد. از نظر او کُل را تنها میتوان در اجزای آن یافت . بهاین ترتیب برای درک هر کُلیتی باید اجزای آن را شناخت. پس از آن که امپراتوری روم مسیحیت را به دین دولتی تبدیل کرد، کلیسای مسیحیت کوشید آموزشهای ارسطو و اصول دین مسیحیت را بههم بپیوندد و بهاین ترتیب در سدههای میانه شیوه تفکر اسکولاستیک بهوجود آمد که تا سده 18 بر اروپا سلطه داشت.
دکتر قاسم زاده، «حقوق اساسی»، انتشاراتِ ابن سینا، سال انتشار 1344، صفحه 2
ارسطو، «سیاست»، ترجمه دکتر حمید عنایت، انتشارات سپهر، سال انتشار 1364، صفحه 8
انگلس، فردریش، «آنتی دورینگ»، فارسی، انتشارات کارگر، سال انتشار 1978، صفحه 102
فاستر، مایکل، «خداوندانِ اندیشه سیاسی، افلاطون، ارسطو»، جلد اول، قسمتِ اول، ترجمه جواد شیخالااسلامی، انتشارات امیر کبیر، سال انتشار 1361، صفحه 126
ژان ژاک روسو Jean Jacques Rousseau در 28 ژوئیه 1712 در ژنو زاده شد و در 2 ژوئیه 1778 در نزدیکی پاریس درگذشت. او بدون آن که به مدرسه و دانشگاه برود، از طریق خودآموزی توانست به فلسفه احاطه یابد و به عنوان یکی از فیلسوفانِ اجتماعی و نویسنده برای همیشه در خاطره بشریت باقی بماند. او در آغاز تقریبأ در تمامی زمینهها به فعالیت پرداخت. شعر سرود، آهنگساخت و داستان و نمایشنامه نوشت. او در آثار خود از تأثیر منفی دانش بر انسانها انتقاد کرد و خواستار بازگشت به نوعی زندگی سادهگرایانه انسانی شد. روسو خود را پیرو مذهبِ طبیعی میدانست و در زمینه آموزش و پرورش بر این نظر بود که تدریس کودکان باید متناسب با طبیعت آنها باشد. در رابطه با تئوریهای اجتماعی، روسو بر این باور بود که انسانها از آزادیهای طبیعی برخوردارند و بههمین دلیل برای آن که بتوانند با یکدیگر دولتِ واحدی را بهوجود آورند، به قراردادی اجتماعی نیازمندند تا بتوانند بر اساس آن مُراوده خود با یکدیگر و با پدیده دولت را تنظیم کنند. اندیشههای روسو بر انقلاب فرانسه و به ویژه بر جناح چپِ آن جنبش بیش از اندازه تأثیر نهاد.
انگلس، «آنتیدورینگ»، مجموعه آثار مارکس و انگلس به آلمانی، جلد 20، صفحه 71
هِگل، گئورگ ویلهلم فریدریش، Georg Wilhelm Fridrich Hegel در 27 اوت 1770 در اشتوتگارت Stuttgart زاده شد و در تاریخ 14 نوامبر 1831 در برلین درگذشت. او تحصیلات خود را در فلسفه و علوم دینی به پایان رساند و سپس به تدریس در مدارس و دانشگاهها پرداخت و بهخاطر زحماتی که کشید، دولت پروس به او لقب «فیلسوف دولتی» را داد. فلسفه هگل بر این اصل بنا شده است که روح Geist حقیقتی است که متحقق شده است و پس آن چه که هست، عُقلائی است. در عین حال روحِ مطلق چیز دیگری جز عقلِ مطلق جهانی absulute Weltvernunft نیست. روح که در متضادهای خویش گرفتار است، باید بهخود پردازد تا بتواند خود را در مرحله بالاتری نسبت به خویش بیابد. دیالکتیک در فلسفه هگل قانون کشف حقیقت و مفاهیم است. دیگر آن که نزد او اندیشه و وجود یکی هستند. برای هگل فلسفه عبارت است از دانشِ انکشافِ روحِ مطلق. دستگاه منطق او بر عقل تکیه دارد که هم عامترین و هم تهیترین مفاهیم همچون «هستی» و هم مطلقترین ایدهها را همچون «خدا» در بر میگیرد. به عنوان فیلسوفِ طبیعی، هگل به ازخود بیگانگی ایدهها در دگرگونه بودنشان پی ُبرد، پس روحِ مطلق absoluter Geist که در ایده تکثیر شده است، خود را در جهان مادی در شعور خویش دوباره مییابد. هگل در فلسفه روح خود مقوله «روح ذهنی» را طرح میریزد که مراحل مختلف جسمروانمناسباتفهماراده را بازتاب میدهد، در حالی که «روح عینی» خود را در حقوق Recht و اخلاقیات Moralität متکی بر عادات و رسوم Sittlichkeit هویدا میسازد و در این رابطه دولت مطلقه را به مثابه تحقق ایده اخلاقیات میپذیرد و روح مطلق را در حوزه هنر، دین و فلسفه میجوید. هگل در بخش فلسفه روح به حوزه تاریخ و در بخش دیالکتیک به حوزه طبیعت میپردازد. او بزرگترین نماینده فلسفه ایدهآلیستی آلمان است. افکار هگل که از رمانتیک نیز تأثیر پذیرفته است، یکی از بزرگترین سیستمهای فکری اروپائی و در عین حال پیچیدهترین فلسفه ایدآلیستی است که اندیشه انسان توانسته است بهوجود آورد. مارکس تحت تأثیر فلسفه هگل قرار داشت و کوشید فلسفه او را از قید و بندهای ایدآلیسم «رها» سازد.
|