جدایی و همانندی میان انقلاب ۵۷ و جنبش ۸۸
پیوند
•
آقای آلاحمد، آرام بخوابید که اندرزهای گرانبهای شمارا شاگردان با وفایی چون خمینی، خلخالی، خامنهای و دیگران بجان گرفته و با همان سرسختی وپشتکار شما درنابودی جوانههای شهروندی و سکولاریزم بانجامش میکوشند.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۲۶ اسفند ۱٣٨٨ -
۱۷ مارس ۲۰۱۰
انقلاب بهمن٥٧ ایران رخداد کمیابی درتاریخ انقلابات جهان است که، چه، با همهی بزرگی وگستردگیش سویهای نه به پیش، همانا به پس داشت.
سویههای پسگرای انقلاب بهمن ٥٧ نه برخاسته ازخواست و گرایش سردمداران و گردانندگان انقلاب، همانا استوار بر پایهی مردمی آن بود. بازتاب چنین پایهی پس ماندهای را در برنامه وسیاست همهی رهبران دینی وسیاسی این برش میتوان یافت. کانون پرگار همهی اینان پیکار با سرمایهداری وفرایند گسترش و انباشت سرمایه ویا بسخن درستتربا «سرمایهدار» بود. تهیدستان شهری که با «اصلا حات ارضی» شاه از زمین کنده وگروه گروه به شهرها روی آورده بودند فزونترین شمار این تودهی انقلابی و بخش جنبنده وناآرام آن بودند. اینان که بیشترشان هنوز گرد وخاک ده راازتن خویش نزدوده ودستکم یک پایشان هنوز در ده و بستگیهای تنگ وکوچک تولید دهقانی بود، هیچکونه آشنایی و شناختی با شهر و نهادهای مدنی وسیاسی شهروندان نداشتند . همهی نمادها و نشانهای شهروندی را نشان آلودگی جامعه و سبب پاشیدگی و تباهی زندگی خود میپنداشتند. با سندیکا، حزب سیاسی، نهادهای فرهنکی، سازمانهای هنری وپیشهای نا آشنا وبیگانه بودند. آشنا، مساجد وآرزو، بازگشت به ده بود.
این تودهٔ بی فرهنگ وناآگاه تنها میتوانست دستمایهٔ مشتی ملاّ، رماّل و واعظ واپسکرا و یا از آن بدتر، ناآگاهانی که سوسیالیزم را از کژراههی «نیمه مستعمره، نیمه فئودال» ویا بیاری میانبر «راه رشد غیرسرمایهداری» خواستدار بودند، بشود.
چشمداشت سویههای بالنده وپیشرو از چنین مردم و سازمانهای سیاسی برآمده از آنان ناسازگار با هر گونه خرد انسانیست. ویژگی تهیدستان برش سالهای پنجاه ایران، برونبودن و یا بسخن سنجیدهتر، نابستگی اینان به هرگونه تولید و بازتولید اجتماعی بود. بریده از ده، هنوز در بازارکار جای نگرفته بودند. بازتولید اینان در لابلای درزهای جامعه آن روزی، با دستفروشی، کارمزدی گهگاهی وگذرا، گدایی و دزدی انجام میگرفت. از این دیدگاه و جایگاه اجتماعی تنها کوشش وپیشداشت اینان پراکندگی و پخش ثروتهای اجتماع، و نه تولید آن بود. پیامهای خمینی و پیکار و ستیز پیوستهی او با «طاغوتیان» و «مستکبران» بیان این جایگاه اجتماعی و خواستهای اینان بود. ناگفته پیداست که باورهای مذهبی تهیدستان بستر پیشساختهای بود که پذیرش پیامهای ملاّیان رابیش از سخن هر گروه و دستهای دیگر پذیرفتنی میساخت. گسترش پیوستهی پیوندهای سرمایهداری ازسویی، وتندی وژرفای چشمگیر «اصلاحات ارضی» از سوی دیگر، با پراکندن واپسین پیوندهای «اربابرعیتی» شتاب بیکران گریز تهیدستان را از ده به شهر دو چندان ساخت. آنچنان که سرمایه وصنعت نوبنیاد آن روزی، با همهی شتاب بالایش، تنها توانا به ربایش بخش کوچکی از این سیل بیکاران گشت. بخش بزرگتر در کنار و درون درزهای شهرهای بزرگ جای گرفتند.
انباشت سرآغازین سرمایه در ایران، با چهر ویژهی فرادستی و خودکامگی شاه ودستگاه اداری فرمانبر او هرگونه ایمنی سرمایه و خودسالاری سرمایهداران را نااستواروتنگ کرده بود. اینان، باهمهی درآمدهای سرشاری که میداشتند، آیندهی خود وسرمایهشان راناروشن و نااستوار میدیدند، خواستار کاهش چیرگی لجام گسیخته شاه ودستاندازی نابهنجار دولت در کار تولید وسرمایه بودند. به سخن دیگر خودسالاری و خودگردانی یسرمایه را خواستار بوده و آنرا پیشنهادهی بایستهای در راستای ماندگاری خود وسرمایهشان میپنداشتند. با چنین باور وپنداری هیچگاه همهی توان و دارایی خود رادر درون بکار نمیبردند، همانا در کنار سرمایهای که در درون بکار میگرفتند، کم و بیش برابر آنرا به بیرون در بانکها و بنیادهای بازرگانی انبار میکردند. ستیز پنهان، وگاه آشکار اینان نه با همگی سامان سیاسی و اقتصادی ان روز، همانا با دستگاه فرمانروایی خودکامهای بودکه پهنهی کنش مالی و اقتصادی اینان را اندک و تنگ میساخت. تهیدستان و دیگر گروههای ناسازگار، سیاهیلشگر ومهرههای رایگانی بودند که به پیشداشت اینان یاری میرساندند. چنین نگاه و کرداری از سوی سرمایه، نه نو و نه نوآوری سرمایهداری ایران بود. در همهی شورشها و انقلابات بورژوایی درجهان سپاه تهیدستان و ندارندگان بودند که فرادستی و پیروزی بورژوازی را فراهم آورده اند. همبایی وهمدستی سرمایهداران با دیگر پیکارگران دراین برش، نه آگاهانه وازپیشدانسته، همانا کورکورانه بود. تنها انگیزه اینان افزودن سود ونگهبانی و نگهداری سرمایهشان بود. افزون برآن سرمایهداران این برش هنوز چون رستهای برایخود و با آگاهی طبقاتی سرمایهدار استواری نیافته بودند. چیزی که به زمان و پیوندهای فشردهتر سرمایه و سرمایهداری نیاز داشت. شماربسیاری از اینان بیشتربدنبال پول تا سرمایه بودند، واز هیچگونه دزدی وناهنجاری دراین سویه رویگردان نبودند. روندی که نوآوری ویژهی تنها سرمایهدارن وسرمایهداری ایران نبود، چه انباشت سرمایه در هیچکجای تاریخ بدون دزدی وزورگویی انجام نگرفته است.(١) نه دزدی و زورگویی، همانا بزدلی ونااستواری سرمایهداران در پدافند و پیکار برای سرمایه ودارایی خود، ویژگی نشست سرمایهداری در ایران بود. با نخستین تازش تهیدستان پهنهی کارزار را ترک کرده پابرهنه به بیرون گریختند. سازمانیابی خودجوش و ناپخته وللگردان و تهیدستان را دربرزن و خیابان تماشا کردند، همانا دربرابر اینان، که سپس نام «سپاهِ بسیج» بخود دادند، هیچگونه گامی درسوی سازماندهی شهروندان بر نداشتند. هرگونه درازدستی اوباشان به خانه و هستیشان را با پستی وسرافکندگی پذیرفتند، همانا به هیچکونه کوششی درسوی برپایی گروههای پدافند خیابانی همراستا با بسیجیان بر نیامدند. نشست سرمایهداری در کشورهای اروپا و آمریکا گواه نگارش خونینتری از پهنهی این پیکار است. درآمریکا انباشت سرآغازین سرمایه به بهای کموبیش نابودی همهی دودمان سرخپوستان و شمار انبوهی از خردهدارندگان و پارهای بیشمار از نوسرمایهداران پا گرفت. اینان تفنگ دردست از دارایی و خانه و زمین خود در برابر سیاه-، سفید- و سرخپوست با همهی توانایی خود پاسداری کردند. این روند درانگستان باکشتار و شکنجه، زندان و گوشبریدن سدها هزار از تهیدستان و شورشیان پایان یافت. فرازهای انقلاب بزرگ فرانسه گواه پیکارهای خونین «بورژوازی» با فرادستان «فئودال» بود. پیروزی اینان نه آسان و نه یکباره بدست آمد. تنها استواری و پایداری اینان در نبرد های پیدرپی با دربار، کلیسا، و اشراف، توانا به دگرگشت سامان آن روزی و فرادستی اینان گشت. درایران همهی رخدادها بگونهای دگرگونشده و ناسازگار رخ نمود. ارتش که گویا درسراسر گیتی ابزاری پابرجا در دست فرمانروایان در سرکوبی دشمنان، دگراندیشان و شورشیان میباشد، پس از فرار بزرگارتشداران، در درازای چند هفته از هم پاشید. ارتشبدان و سپهبدان گریختند و بیشترینِ پایه آن به شورشیان پیوست. بگفتهی دوستی اینان در انجام «وظیفه ارتجاعی» خود نیزاستوار نبودند. ناخودباوری، بزدلی و نااستواری کمابیش همهی سرمایهداری ایران و برگزیدگان سیاسی و ارتشیشان یکی از مایههای چشمگیر ناکامی و شکست آن گروه اندک از بورژوازی ایران بود، که با برگزیدن شاپور بختیار امید به ماندگاری در پهنهی پیکار و برگرداندن روندی داشت که به فروپاشی همهی سامان ان روزی انجامید.
درکنار سرمایهداران، رستهها و گروههای دیگر مردمی هم، هر یک از نگر وجایگاه اجتماعی خود، با شتاب برنشست سرمایهداری سازگار نبودند. خردهسرمایهداران ودستورزان در رویارویی با سرمایه بزرگ و کالاهای یارانهشدهی وارداتی تاب ایستادگی نداشتند و هرروزه جایگاه خود را نااستوارتر و آینده را تیرهتر میدیدند. از درآمد سرشار نفت هزار گونه یارانه به فراوردهای وارداتی داده میشد، بگونهای که دستورزان وفراورندگان کوچک تاب وتوان برابری باآنان را نداشتند. اینان نیز چون تهیدستان شهری، به گذشته و ایمنی سپریشده جایگاه و زندگی خود میاندیشیدند و از روند تند و ویرانگر سرمایهداری دلخوش نبودند. فراورندگان وفروشندگان کوچک از یاری اقتصادی دولت بیبهره بودند. وامها ویارانههای دولتی نه به اینان، همانا بیشتر به سازمانهای بزرگ صنعتی و تجاری داده میشد. دستمایه اندک وناچیز اینان تاب ایستادگی دربرابر هماوردهای بزرگ صنعتی و تجاری را نداشت. درچنین زمینهی سیاسی و اقتصادی نیستی و ورشکستی بیشترِ این گروه سرنوشته بود. ازاین رو خردهگیری و ستیز اینان نیز، همچون تهیدستان شهری، چشم به گذشته و ایمنی و تراز پنداشتهی گذشتهاشان داشت. ستیز و پیکار اینان هم با سامان آنروزی نه برای گسترش و گشادن توانهای پیشرفتهی سرمایهداری، همانا برانگیخته از گرایش به گذشته و کوشش در باسازی سامان واپسمانده گذشته بود.
روشنفکران ایران، همچون گروهی اجتماعی، یکی از دستآمدههای روند پیوستهی فرایند شهروندی، از کمی پیش و پس از انقلاب مشروطه است. فرایند شهروندی، گرچه در سرمایهداری به شکوفایی فرجامین خود میرسد، همانا آغازش دیرینهتر و در بستر بستگیهای پیشسرمایهداری است. برآمدن شهروندان و روشنفکرانی چون پروین اعتصامی، طاهره قرتّ العین، قمرالملوک وزیری،ایرج میرزا،ملکالشعرای بهار، صادق هدایت و سدها شهروند دیگر گواه چنین گفتهای است. ناگفته روشن است که روشنفکران پدیدهای ایستا و در همهزمان یکسان نیستند. با دگرگونی زمینه مادی جامعه، که آبشخور همهی اندیشههای اجتماعی است، چیستی و چهر جستار و پرسشهای روشنفکران نیز دگرگون میگردد.
مشکلها و پرسشهای برآمده از زمینه زندگی روزانه روزگار خیام، مولوی، حافظ، خوارزمی و دیگران درونمایهای بس جدا و سنجشناپذیر با پرسشها و گرفتاریهای هدایت، ارانی، عشقی، فروغ فرخزاد و دیگران داشت. اینان هر یک بگونهای بازتاب پرسشها و برابرنهادگیهای دادهی زمینه مادی اجتماع خود بودند.
روشنفکران فراگرد «اصلاحاتارضی» نیز از این هنجار جدا نبودند. کنش واندیشهی اینان بازتاب زمینهی فروپاشی سامان «اربابرعیتّی» و دگرگونیهای انباشت سرآغازین سرمایه در ایران بود. نگاهی کوتاه به نوشتههای نویسندگان برجسته این زمان همچون جلال آل احمد، صمد بهرنگی، محمود دولت آبادی، علی شریعتی، احمد فردید، رضا براهنی، عبدالحسین ساعدی، عبدالکریم سروش و شماری دیگر، بازگو و بیان بامیانجی این زمینه است. واکاوی و واشکافی هر یک از این نوشتهها و نویسندگانشان جستاری جداگانهای است که بزمان و بررسی بیشتری نیاز دارد، تا هم ارزش ادبی و نوآوری هنرمندانهی پارهای از اینان پایمال نگشته وهم سویههای واپسمانده و شهروندستیز این نوشتهها روشن گردد. بیگمان نوآوریهای آل احمد، دولت آبادی، بهرنگی و دیگران، دستآمدی بزرگ و ماندگار برای فرهنگ و ادبیات ایران بوده و خواهد بود. پیشداشت این نوشته نشاندادن پیوند درونمایه این نوشتهها با زمینهی مادی وتاریخفرهنگی آن روزگار است. همآوایی بیشتر روشنفکران این برش با واپسگرایی چون خمینی و خردهگیری و ستیزشان با نوسازی (ماشین) و شهروندی نه برخاسته از سرشت بدخیم اینان، همانا استوار برزمینهی فروپاشی سامان «اربابرعیتّی» و فرادستی روستاییان و تهیدستان بود. برای نمونه دولت آبادی در نوشتهی بی همتای خود «کلیدر» در کنار گنجینهای از واژگان ریشهدار پارسی از دیدگاهی فراتاریخی و واپسگرا به داستانسرایی میپردازد. «گل محمد» و «خان عمو» دو قهرمان داستان او، ایلاتیهای راهزنی هستند که نه در راستای پیشرفت و شکفتگی ساختار نوی اجتماعی و زدایش راهبندهای پیشرفت، همانا برای استواری ویا پاسداری پیوندهای ایلی و دودمانی و دربرابر پیوندهای نوین اجتماعی، استواری هنجارها و نهادهای شهروندی ستیز میکنند. ناآگاه از دگرگشتی که «اصلاحات ارضی» با خود بهمراه آورده، نویسنده بدنبال خواستهای تهیدستان دویده و کران برنشست سرمایهداری را در ایران نمیبیند. افزون برآن در هیچکجای این داستان ده جلدی از خود نمیپرسد که پیروزی انگاشتهی این راهزنان ایلی چه جایی در تاریخ وچه سود یا پیشرفتی برای ایرانیان خواهد داشت. (همکاری «سازمان انقلابی حزب توده» در کردستان با جداگرانی همچون «ملاّ آواره» و آوازهی افسانهای گردنکش بلوچی چون «دادشاه یاغی» در میانهی سالهای چهل خورشیدی رخدادهای تاریخی و برگردان زندهٔ اینگونه داستانها هستند). (٢)
آل احمد با پخش اندیشهی «غرب زدگی» و فلسفهی بازگشت به خویش که با همدستی شماری از هماندیشانش به انجام آن پرداخت کوبهی گرانی بر پیکر شهروندی نوپای ایران وارد ساخت. ستیز دیوانهوار و پریشانگوییهای درهم و ناپیوسته او با «ماشین» همچون نماد «غرب» دستمایه اندیشگون و آرمانی ملاّیان و واپسگران شد. او که بگفته خود «غرب زدگی» را از دکتر احمد فردید وام گرفته بود پس از بسی پرخاش و خردهگیری به ماشین همچون ابزار بندگی و از خودبیگانگی انسانها، خود در پایان «غربزدگی» تراکتور را برای گشودن مشگل کشاورزان پیشنهاد میکند. الاحمد انقلاب مشروطه را شکست خورده میپندارد. چرا و بر چه زمینهی رخدادهی اقتصادی ومردمی آن روزگار به چنین برداشتی میرسد، ناروشن است. تنها در برشماری دلیلهای این شکست «دورشدن از آرمانهای اصیل اسلامی» و «دخالت روشنفکران غرب زده درتدوین قانون اساسی» را یادآور شده و سپس در سوگواری شیخ فضل الله نوری و «خلع ید از روحانیت» چنین میگوید:
((خلع ید از روحانیت، حاصل اصلی مشروطه بود.... و روحانیت نیز که آخرین برج و باروی مقاومت در قبال فرنگی بود از همان زمان مشروطیت چنان در مقابل هجوم مقدمات ماشین در لاک خود فرو رفت و چنان در دنیای خارج را به روی خود بست و چنان پیله ای به دور خود تنید که مگر در روز حشر بدرد. چرا که قدم به قدم عقب نشست.این که پیشوای روحانی طرف دار «مشروعه» در نهضت مشروطیت بالای دار رفت، خود نشانه ای از این عقب نشینی بود. و من با دکتر «تندرکیا» موافقم که نوشت شیخ شهید نوری نه به عنوان مخالف «مشروطه» که خود در اوایل امر مدافعش بود، بلکه به عنوان مدافع «مشروعه» باید بالای دار برود.^(۲۲) و من می افزایم، و به عنوان مدافع کلیت تشیع اسلامی. به همین علت بود که در کشتن آن شهید همه به انتظار فتوای نجف نشستند. آن هم در زمانی که پیشوای روشنفکران غرب زده ی ما ملکم خان مسیحی بود و طالب اوف سوسیال دمکرات قفقازی! و به هر صورت از آن روز بود که نقش غرب زدگی را هم چون داغی بر پیشانی ما زدند. و من نعش آن بزرگوار را بر سر دار، هم چون پرچمی می دانم که به علامت استیلای غرب زدگی پس از دویست سال کشمکش بر بام سرای این مملکت افراشته شد.)) (٣)
سپس دردنباله چالش خود با نوسازیهای رضاشاهی و نخستین پیشپرتوهای شهروندی میافزاید:
((بله این چنین بود که مشروطه به عنوان پیش قراول ماشین، روحانیت را کوبید و از آن پس بود که مدارس روحانی در دورهی بیست ساله به یکی دو شهر تبعید شد و نفوذش از دستگاه عدلیه و آمار بریده شد و پوشیدن لباسش منع شد. و آن وقت روحانیت در قبال این همه فشار نه تنها کاری به عنوان عکس العملی نکرد، بلکه هم چنان در بند مقدمات و مقارنات نماز ماند؛ یا در بند نجاسات یا مطهرات؛ یا سرگردان میان شک دو و سه! و خیلی که همت کرد رادیو و تلویزیون را تحریم کرد که چنین گسترش یافته اند و هیچ رستمی جلودارشان نیست. در حالی که روحانیت بسیار به حق و به جا می توانست و می بایست به سلاح دشمن مسلح بشود و از ایستگاه های فرستنده ی رادیو تلویزیونی مخصوص به خود - از قم یا مشهد - هم چنان که در واتیکان می کنند، به مبارزه با غرب زدگی ایستگاه های فرستندهی دولتی و نیمه دولتی بپردازد. سر بسته بگویم: اگر روحانیت می دانست که با اعتقاد به «عدم لزوم اطاعت از اولوالامر»، چه گوهرگران بهایی را هم چو نطفه ای برای هر قیامی در مقابل حکومت ظالمان و فاسقان در دل مردم زنده نگه داشته، و اگر می توانست ماهیت اصلی این اولیای امر را به وسایل انتشاراتی (روزنامه، رادیو، تلویزیون، فیلم و غیره...) خود برای مردم روشن کند و حکم موارد عام را به موارد خاص بکشاند و اگر می توانست با پا باز کردن به محافل بین المللی روحانیت و جنبشی به کار خود بدهد، هرگز این چنین دل به جزییات نمی بست که حاصلش بی خبری صرف و کنار ماندن از گود زندگی است.)) (٣)
آقای آلاحمد، آرام بخوابید که اندرزهای گرانبهای شمارا شاگردان با وفایی چون خمینی، خلخالی، خامنهای و دیگران بجان گرفته و با همان سرسختی وپشتکار شما درنابودی جوانههای شهروندی و سکولاریزم بانجامش میکوشند.
شوربختی دراینجاست که چنین دیدگاه واپسماندهای در روزگار خود پارهای از «ادبیات چپ» شمرده میشد و بیشتر دربازار روشنفکران چپ داد وستد میگردید.
بهرنگی نویسندهی نامدار دیگر این برش است. او در زندگی کوتاه خود دهها شاهکار ادبی آفریده است. شیوهی داستانسرایی او نمادی (تمثیلی)، بیشتراز زبان جانوران است. نوآوریهای او در آفرینش این نوشتهها زیبا، گیرا وهنرمندانه است. پیوندش با روستا، مردم وبستگیهای روستایی در همهی نوشتههایش چشمگیر است. همچنین کارکرد جنبشهای چریکی در ایران را، بر بینش و اندیشهی او نمیتوان نادیده گرفت. برای نمونه در «ماهی سیاه کوچولو» بگونهای نمادی، پیکار «چریکی» را نشانه میکند، بیآنکه نامی از سازمانی ببرد. «ماهی سیاه کوچولو» را با خاری که مارمولک بچهر خنجری تیز کرده به او داده بود میآراید وسپس او را روانه پیکار با ارهماهی، پرندهی ماهیخور و بویژه مرغ سقا که کیسهای همچون زندان در گلو دارد میکند. «ماهی سیاه کوچولو» بدنبال دریا میگردد و در این راه دراز، پس از درگیریهای پرآسیب، پیش از رسیدن به دریا درنبردی با پرنده ماهیخور، که دوستش را گرفتار کرده بود کشته میشود.
«ماهی سیاه کوچولو» یکی ازچند نوشتهی انکشتشمار بهرنگی است که در آن، گرچه بچهر نمادی، پیکار و کوشندگی، همچون راهگشای راهبندهای اجتماعی بازگو میشود. گرچه آماج و پیشداشت این پیکار، «دریا» خود جستاری ناروشن و ناشناخته است. چرا و برای چه آرمانی «ماهی سیاه کوچولو» راه دریا را بپیش گرفته بود؟. چه شناختی از آن و چه برنامهای برای این پیشداشت داشت روشن نمیشود. گیجی و ناروشنی برنامه و پیشداشت «ماهی کوچولو» بازگوی بازتاب بستگیها زمینهی اجتماعی آن روزگار در اندیشه و نگر بهرنگی است. پیکار باخشونتی که جز براندازی خودکامگی شاه و چند پندار نادرست و رونوشته از دیگران هیچ برنامهی پیشرو و سازندهای برای جامعه نداشت. در «الدوز وکلاغها»، «کوراوغلی وکچل حمزه» و «الدوز وعروسک سخنگو» هم میتوان، گرچه کم رنگ، گرایش نویسنده را به سازمان و کار سازمانی از سویی و «مبارزه مسلحانه»، از سویی دیگر باز شناخت.
دردیگر نوشتههای بهرنگی از «سرگذشت دومرول دیوانهسر» تا «کچل کفترباز»، «افسانه محبت»، «پسرک لبوفروش»، «یک هلو هزار هلو» و «٢٤ ساعت در خواب وبیداری» نه نشانی از پیکار و پویایی و نه سخنی از آینده و آینده نگری بچشم میخورد. دربرابر به کسانی برمیخوریم چون «کچل کفترباز» که چون بکمک کلاهی توانایی پنهانشدگی را دارد و از سوی دیگران نادیدنی است، نخستین بکاربرد این توانایی را در خانهی کارخانهدار شهر آزمون میکند. از آنجا که به سفارش مادرش بایستی «حلال» را از «حرام» تمیز بدارد، پیش خود به داوری مینشیند و دارایی کارخانهدار را «حرام»ارزیابی میکند. از سفرهی او شکم سیری میخورد وسپس از سازوبرگ خانهی او هر چه گرانبها و با ارزش است را با خود میبرد. پس از آن نیز تنها باین دزدی بسنده نکرده روزگار خود را با دزدیهای پیدرپی و پخش بخشی از آن در میان نیازمندان بخوبی وخوشی میگذراند.
درداستان «یک هلو هزار هلو» پس از گزارش زیبایی از هلو و درخت هلو داستانی میسراید که انجامش به برابرنهادگیهای کار دهقانان و دارندگی اربابان میانجامد. پس از پراکندن دهها تخم کینه و بیزاری به دارندگان و اربابان، چیزی که در همهی نوشتههای بهرنگی بچشم میخورد، از زبان قهرمانان داستانش «شعار» جاری «چپ» آن روزگار را چنین بیان میکند.:
((پولاد گفت: میگویم نکند این باغبان پدرسگ درخت مارا پیدا کند!..
صاحبعلی گفت: پیدایش کند که چی؟
پولاد چیزی نگفت. صاحبعلی گفت: هیچ غلطی نمیتواند بکند.درخت را خودمان کاشتیم، بارآوردیم، میوه اش هم مال خود ماست.
پولاد توی فکر بود. بعد گفت: زمین که مال ما نیست.
صاحبعلی گفت: باز هم هیچ غلطی نمیتواند بکند. زمین مال کسی است که آن را میکارد. این یک تکه زمین که ما درخت کاشتهایم مال ماست.
پولاد دل و جرئتی پیدا کرد و گفت: آری که مال ماست. اگر غلطی بکند همهی باغ را آتش میزنیم.)) (٤)
در درستی خواستهای پولاد و صاحبعلی، گذشته از آتشزدن باغ، گمانی نیست، جز اینکه جستاری پیشسرمایهداری است. افزونبرآن ناهنگامی این خواستها در آن است که درست پس از شش سال از آغاز «اصلاحات ارضی» بمیان کشیده میشود.
بهرنگی مانندبیشتر نویسندگان، روشنفکران و سازمانهای سیاسی این برش تنها فروپاشی زمینهی «ارباب رعیتّی» را بازتاب میکند، بدون آنکه کرانهی دمیدن سرمایهداری را با همهی توانهایی که میتوانست برای ایران داشته باشد ببیند. دراینجا هیچگونه انگیزهای در دفاع وستایش از سرمایهداری در میان نیست، چه پیکار با سرمایهداری برای ساختاری بالاتر، نخست در درون خود سرمایهداری و با ابزار و دادههای خود سرمایه، همچون کارگران، مزد بگیران، سندیکاها، بنیادهای شهروندی و سیاسی رخ میدهد. بمیانجی تهدستان و روستاییان با برنشست سرمایهداری ستیزیدن تیشه به ریشهی پیشرفت و تکامل اجتماعی است. بسخن دیگر پیکار سوسیالیستی نخست در درون سرمایهداری و در پلهی بالایی از تکامل نیروهای بارور جامعه به پیکار با سرمایهداری دگرگونی مییابد.
ناگفته روشن است که مردم، و بویژه کارگران ومزدبگیران کشورهایی چون آلمان، انگلستان، سوئد و آمریکا دستمایههای زیبندهتری برای جامعه خودگردان سوسیالیستی هستند تا پشتکوهماندههای افغانی ویا پاکستانی. تنها وتنها از این دیدگاه است که ستیز زودرس و نسنجیده با سرمایهداری واپسگرایی است. دهها آزمون تاریخی گواه چنین گفتهای است.
پیشنهادهی فراورد وبازفراورد سرمایهداری خودپایی و نابستگی انسانها، وبرابری چهرگون آنان در برابر یکدیگر است. سرمایهداری با گسترش پیوندها و شیوهی فراورد خود همهی بندهای پیشسرمایهداری؛ خونی، ایلی و تباری ووو، را گسسته و نابود میکند. نیروی کار را از همهی این بندها میرهاند تا آنرا در بازار کار چون کالایی آزاد، نابسته و خودپا داد و ستد کند.
«آزادی» در سرمایهداری پیشکشی نیست که سرمایه داران به کارگران و دیگر فراورندگان ارزانی کنند، همانا پیشنهاده و بایستهی فراورد سرمایهداری است.
باگسترش تقسیم کار اجتماعی شمار بیشتری از فراورندگان کارآزموده میگردند. تکامل نیروهای بارور نیاز به کارآزمودگان را هر روز بیشتر میکند. سرمایه ناچار، با بالابردن پلهی آموزش همگانی، به نیازهای خود پاسخ میدهد. درست همین فرایند تولید وبازتولید گستردهی سرمایهداری و پابپای آن گسترش تقسیم کار اجتماعی است که بوارونهی خواست سرمایه، کارشناسان و کارآزمودگان دنیای فردا را فراهم میآورد. برابری رخدادهی انسانها هنگامی انجامپذیر است که کار بدنی از میان برداشتهشده و «ماشین» بجای بازوی کارگران بکار برده شود. همان «ماشینی» که آلاحمد به ستیز آن پرداخته بود. تا هنگامی که ماشین رختشویی نبود کسی و یا کسانی بایستی رخت می شستند، گذشته از آنکه آنان را رختشور و یا «بریگارد پاکیزگی» بنامیم.
نگاهی به کنش و سیاست سازمانهای سیاسی این برش بتنهایی بازگوی رخنه و چیرگی تهیدستان. کموبیش، بهمهی گستره سیاسی آن روزگار است.
از «سازمان مجاهدین خلق ایران» تا «سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)»، «حزب رنجبران ایران» و «حزب توده ایران» و چه بسا ملّیگرایانی چون «پان ایرانیستها» همه و همه بیکباره بزیر «خط امام» رفتند. پرسیدنی است که: کجای «خط امام» با سوسیالیسم و مارکسیسم آرمانیِ حزب توده، «حزب طبقه کارگر ایران»، خوانایی داشت؟ کجای مشی و برنامه «خط امام» به نیازهای جامعهای شهروندی پاسخ میداد؟ جز اینست که بدنه ودرون این سازمانهای گویا چپ و پیشرو را نه کارگران و شهروندان همانا تهیدستان و روستاییان پرکرده بودند؟ لاف وگزافهایی چون «به انقلاب خیانت شد» و یا «امام مردم را گول زد» خود نشان واپسگرایی گویندگان آنست.
دراین زمینه انگلس در «انقلاب و ضد انقلاب درآلمان» مینویسد:
((بنا براین اگر یک بار شکست خوردیم، کاری جز اینکه دوباره از اول بیاغازیم نداریم و تنفس احتمالا بسیار کوتاهی که میان پایان پرده اول وآغاز پرده دوم جنبش بما ارزانی شده، خوشبختانه بما فرصت کار بسیار لازمی را میدهد: فرصت بررسی عللی که هم وقوع قیام اخیر وهم شکست آنرا اجتناب ناپذیر میساخت، عللی که آنها را نه در کوششها، استعدادها، اشتباهات و خطاهای تصادفی، و یا خیانتهای برخی از رهبران باید جستجو نمود، بلکه در موقعیت عام اجتماعی و در شرایط هستی یکایک طلی که دستخوش تلاطم شده بودند. این حقیقت عام باز شناخته ای است که جنبشهای ناگهانی فوریه و مارس ١٨٤٨ نه کار افراد جداگانه، بلکه بیان خود بخودی ومقاومت ناپذیر نیازها وضرورتهای ملی بودند که کم و بیش روشن درک ولی کاملا واضح درتمام کشورها بوسیله طبقات متعددی احساس میشدند. اما هرگاه علل موفقیتهای ضد انقلاب جستجو شود، از همه طرف با این پاسخ حاضر وآماده روبرو میشویم که فلان آقا یا فلان شهروند بمردم «خیانت» ورزید. چنین پاسخی، برحسب شرایط، ممکن است درست یا نادرست باشد، ولی تحت هیچ شرایطی چیزی را توضیح نمیدهد- حتی روشن نمیکند که چگونه «مردم» بخود اجازه دادند تا آنطور به آنها خیانت شود. وچه حزن انگیز است دورنمای آن حزب سیاسیای که تمام موجودی سیاسیاش درشناخت به این یک واقعیت خلاصه شود که فلان یا بهمان شهروند قابل اعتماد نیست. علاوه براین از نقطه نظر تاریخی نیز دارای اهمیت شایان است که علل تلاطم انقلابی وهمچنین سرکوبی آن بررسی ونشان داده شود. تمام این مشاجرات شخصی واتهامات بیارزش- تمام این ادعاهای نافی یکدیگر که این ماراست Marrast یا لدرورولان Ledru- Rollin یا لوئی بلان L. Blanc یا هر عضو دیگر دولت موقت، ویا همگی بودند که انقلاب را بمیان سنگلاخها هدایت کردند تا به سقوط انجامید - چه سودی، ویا چه پرتوی روشنیبخشی برای آن آمریکائی و یا انگلیسی میتواند داشته باشد که تمام این جنبشهای گوناگون را از دور مشاهده کرده و تمیز هر یک از جزئیات عملیات برایش غیر ممکن است؟ هیچ آدم عاقلی هرگز نمیتواند باور کند که یازده مرد غالبا با استعدادهای متوسط از روی حسن نیت یا بد طینتی قادر بودند که در طول سه ماه یک ملت ٣٦ میلیونی را بقهقرا بکشانند، مگر اینکه آن ٣٦ میلیون هم باندازه همان یازده نفر راه خود را نمیشناختند.)) تکیه از نویسنده است (٥)
نگاهی به شماری از روزنامههای برش انقلاب، دستیابی تنگمایهگان و تهیدستان را به همهی سنگرهای شهروندی نشان میدهد. سازمانها و گروههای خودخواندهی مارکسیستی بیکباره از زیر عبای امام سردرمیآورند. «خط امام» جایگزین راهکار و راهبرد طبفاتی و سوسیالیستی میگردد. شگفتآوراست که گردشی چنین ژرف وسهمگین در برنامه و سیاست سازمانهای چپ، هیچگونه واکنش و برخورد چشمگیری در پایه و بدنهی آنان برنیانگیخت، واگر بیمهری خمینی ودارودستهاش نبود بسا که اینان هنوز هم درزیر عبای امام لمیده بودند. سادهاندیشی وبیخردی است اگر گزینش چنین راهکار و سیاستی را به وابستگی این و یاآن رهبر سیاسی به بیگانگان پنداشت، ویا گناه و لغزش دلخواسته آنان دانست. چه با پذیرش چنین انگاشتی هنوز هیچ پاسخی به پیروی چشمبستهی تودهی این سازمانها را از چنین رهبرانی، ندادهایم.
خمینی مهرهی ناشناختهای درپهنهی سیاسی ایران نبود. توضیحالمسائل او سالها پیش از انقلاب چاپ و پخش شده بود. دیدگاه واپسگرا و زنستیز او و ستیز و پیکار او با «اصلاحات ارضی» و واگذاری اندک حقوقی به زنان برکسی پوشیده نبود. با اینهمه نورالدین کیانوری رهبر «حزب طبقه کارگر ایران» درگفتگویش با سردبیر اروپایی هفته نامه آمریکایی نیوزویک که درشمارهی ٢٩ ژانویه ١٩٧٩ نیوزویک آورده شده، در پاسخ به پرسش او که:
((آیا سیاستهای عمیقاّ اسلامی آیت اله خمینی شما را، بعنوان یک مارکسیست نگران نمیسازد؟))
پاسخ میدهد:
((مدتهاست که رهبران شیعه در مساجد با مردم دررابطه اند. عقاید مذهبی شیعیان دارای ریشه دمکراتیک است. رهبران شیعه همواره با نیروهای ملی و ضد امپریالیست پیوند داشته اند. بدینجهت آیتاله خمینی با طرح شعارهای قاطع و شدید علیه شاه، پشتیبانی ما را هم بدست آورده است. حزب توده ایران، عناصر بطور عینی مترقی جنبش ایشان را تأیید میکنند. ما تمام کوشش خود را بکار میبریم تا با ایشان زبان مشترکی پیدا کنیم. ما معتقدیم که در لحظه مساعد کنونی، ایشان در تکامل جامعه ایران نقش کاملاّ مترقی ایفا میکنند.))
در دنبالهی گفتگو به پرسش زیر چنین پاسخ میدهد:
پرسش:
((آیت اله خمینی وحزب توده تا چه مدت میتوانند در راه واحد گام بردارند؟))
پاسخ:
((برای مدت بسیار طولانی. بنظر من، بین سوسیالیزم علمی و محتوای اجتماعی اسلام تفاوت زیاد وجود ندارد. برعکس، نقاط مشترک بین آنها فراوان است. بسیاری از کشورهای سوسیالیستی دارای سکنه مسلمان هستند واز این بابت مشگلی ندارند.)) (٦)
در پانویس نمونههایی از چند روزنامه این برش را آورده ایم.
فراورده چنین یکبایی نافرخندهای از سرمایه و ملاّ، شهروند و تهیدست، روستا و دانشگاه، «چپ» و راست، رخداد بدشکون «انقلاب اسلامی» بود که بدرستی انقلابی واپسگرا، «ارتجاعی»، بود.
انقلاب، نزدیک به همهی سامان تولیدی سرمایهداری را در هم ریخت. جوانههای کوچک تولیدصنعتی و بویژه انباشت سرمایه را بهمراه سرمایهداران از میان برد. روشنفکران و کارشناسان ومهندسان را فراری داد. بیک سخن همهی پیشنهادههای بایستهی رشد وبالش سرمایهداری را از میان برد. کوشش بازگشت به روستا، که از سوی حکومتیان بسختی پیگیری میشد، بعلت ژرفای گستردهی «اصلاحات ارضی» از یک سو، و گسترش «روابط تولید سرمایهداری» و شهروندی از سوی دیگر، به شکست انجامید. آن شمار از تهیدستان نیز که به روستا برگشتند دیگر «رعیت» نبودند،خردهمالک و یا کارگران کشاورزی بشمار میآمدند.
پیآمد «اصلاحات ارضی» دگرگونی ژرف درهمهی پیوندهای سیاسی و اقتصادی ایران، بسخن دیگر، واپسین کوبه بر پیکر پیوندهای پیشسرمایهداری ونخستین گام بسوی رهایی سرمایه از بندهای دستوپاگیر اربابرعیتی بود. با این جهش از یکسو فرادستی سرمایه از شهرها به فراز روستاها، وازآنجا به همهی گوشه وکنارهای ایران گسترش یافت، وازسوی دیگر نیروی کار بایستهی تولید سرمایهداری به شهرها گریز داده شد. فرایند «اصلاحات ارضی» را میتوان ازجایگاه و دیدگاههای گوناگون داوری وارزیابی نمود، انگیزه و انگارهی شاه و گماشتگانش را پاک و یا آلوده پنداشت، هزاران خرده و گله به روش و شیوهی انجام آن داشت، به دزدیها و بیدادگریهای گزارندگان آن انگشت گذاشت، اما هرگز نمیتوان درونهی پیشرو و مثبت این روند را از دید تاریخی نادیده گرفت.
ناگفته پیداست که کوتاهکردن دست «مالکان و اربابان» از زمینهای کشاورزی با گفتگوهای دوستانه انجامناپذیر بود. همچنانکه نوسازی تولید کشاورزی که با بیکارشدن انبوه بزرگی از کشاورزان وبیرونافتادن آنان از زمین وروستا همراه است نیز درهیچکجای جهان بی زور و ستیز انجام نیافته است. دگرگشت دهقانان به کارگران، که بایستگی بنیادی تولید سرمایهداری و ساختمایهی گذشتناپذیر پیکار سوسیالیستی است هم، با لابه و فراخوان، شدنی نبود. واداشت اربابان ستمگر و سران خودکامهی ایلات به پذیرش «تقسیم اراضی» با هیچ زبانی جز زبان زور انجامپذیر نبود. این آزمون تاریخ اگر برای توده مردم ناشناخته بود، بایستی دستکم، برای «پیروان، سوسیالیزم علمی» کسانی چون کیانوری شناخته بود.
واشکافی و پژوهش درگذشته تنها هنگامی بارآوراست که به پیکار امروزی ما یاری رساند. ما را از کژرویهای دوباره بدور و از آزمونهای گذشته بهرهمند سازد. جنبش شهروندی ٨٨ که در برابر چشمان ما روان است فرصت درخوری است برای کاربرد این آزمونها. جدایی آن با انقلاب ٥٧ درست در چگونگی شهروندی آن است. بازیگران این پهنه نه «ما»ها همانا «من»ها هستند. چه بسا خواستهای اینان از نگر اندیشگانی سازمانها و رهبران دیروزی سبک و کوچک دریافته شود. تهی از سویههای «ضد امپریالیستی» و «ساختار شکنانه» باشد. با اینهمه جنبش اینان از دید تاریخی بارها از گلهی «مستضعفان» و ولگردان دوآتشهی «گروگان گیر» پیشروتر است. انقلاب ٥٧ پیش از آنکه بنیادهای سرمایهداری نو پای ایران را آماج گیرد، به نابودی پایههای شهروندی جامعه شتافت . بیشترین دستبرد را به دستآوردهای اندک زنان و سپس به دیگر نهادهای سیاسی و فرهنگی زد. با نشاندن و پخش نابخردانهترین فرهنگ دینی و پسگرا به ستیز با شهروندی پرداخت. نابودی نهادها وفرهنگ شهروندی زیانی بس سنگینتر از ویرانی شالودههای تولیدی و اقتصادی بود. اکنون پس از گذشت سه دهه از این رخداد نافرخنده گواه برامد و بالش شهروندانی هستیم، که بدور از کارکردِ فرهنگ وزمینهی روستایی، ایلی و «اربابرعیّتی» پرورش و رشد یافتهاند. خواستهای اینان هر اندازه در سنجش با فریادهای گوشخراش «مستضعفان ضد امپریالیست»، کمتر «انقلابی» و سیاسی جلوه نماید، چگونگی ودرونه پیشرو و آیندهنگر آن را دگرگون نمیسازد. جنبش «سبز» ٨٨ خودجوش و خام است. کوشندگان آن شهروندان وتهیدستان شهروندشدهاند. جنبشاشان بازتاب و بازگوی بیمیانجی پارهای خواستهای شهروندی است. نه اندیشگانی و نه با برنامه است . پایان پیروزمندانه آن نه به آزادی طبقه کارگر و نه به ساختمان سوسیالیزم، همانا به بازگشت هنجار تولید و باز تولید سرمایهداری خواهد انجامید. چشمداشت بیشتر از این جنبش، تاب وتوان آنرا درهم شکسته، به بیراههاش میکشد.
فرایند سرمایهداری در انقلاب ٥٧ فروایستاد. تلاش ملایان در بازسازی سامان اقتصادی پیشین، به پشتوانهی ژرفای «اصلاحات ارضی»، گسترش همگانهی تولید کالایی و پیدایش شهرهای چندملیونی به انجامی نرسید. بناچار پس از دهها آزمایش گنگ و بیخردانه، دنبالهی برنامههای اقتصادی پیشین ـ اینبار با آهنگی لاکپشتی ـ گرفته شد. بدینگونه برروی ویرانههای انباشت سرآغازینِ نخست، این بار سرمایه بدست ملایان، سپاه پاسدارن و کارگزران و همدستان اینان انباشته شد. دزدی و بیفرهنگیِ سرمایهداران امروزی هیچگونه دگرگونی در چگونگی روند برنشستن سرمایه نمیدهد. فزون بر آن، انباشت وبرنشست سرمایهداری در کجای دنیا بدست پاکان و پاکیزگان انجام گرفته است؟. فراورد وبازفراورد اجتماعی در ایران، با همهی چهر ناخوشایند و زشت دینیاش، از چهارچوب اقتصاد کالاییِ سرمایهداری بیرون نرفته است . فرادستی ملایان تنها بهرهوری و شتاب گردش سرمایه را کم و کند کرده است. و درست بر روی این زمینهی سرمایهداری است که جنبش شهروندی کنونی پا گرفته است. آگاهی و پیشداشت اینان هنوز در چهارچوب همین زمینه دور میزند. هستی اجتمایی اینان دستآمدهی بستگیهای تولید کالایی و زندگی شهروندی است. پیکار اینان با خودکامگی و تکسالاری، بازتاب و بیان برابرنهادگیهای این هستی اجتمایی، همچون فروشندگان نیروی کار خودپا و نابسته، با چهر خودکامهی ساختار اجتمایی است. پله تکامل و رشد سرمایهداری کنونی ایران توان و ابزار پرسشهای پیچیدهتر فرایند سرمایهداری را ندارد. ابزارهایی چون نهادهای شهروندی وکارگری، سندیکاها، احزاب سیاسی، مطبوعات خودپا و آزاد، همچون پشت وپناه جنبش وپیکار اجتماعی، یا ناپیدا و یا بسیار ناتوانند. از همه پایهایتر، خودآگاهی طبقاتی است که هنوز در هیچیک از طبقات ایران، جز در چند کوششگر پندارباف، بچشم نمیخورد. پیش از دستیابی به چنین ساز و برگی هرگونه پیکار با بنیاد سرمایهداری، پیکاری از پیش باخته است. پرسشهای نابهنگامی که از سوی پارهای از گروهای چپ بمیان کشیده میشود، بی پروا به ساز وبرگِ بایستهی چنین پیشداشتی، کژروی دوبارهی آزمونهای تاریخ است.
برای نمونه مازیار رازی در نوشتهی «نکاتی در باره ی مرحله انقلاب و حکومت آتی - منتشر شده توسط مجله هفته در ٢١ بهمن۱۳۸۸»، که ما فرازهایی از آن را بازگو میکنیم، چنین منویسد:
((امروز، در واقع به غیر از تکالیف دمکراتیک (که بورژوازی قابلیت انجام آن را از دست داده است) تکالیف ضد سرمایه داری نیز در دستور روز قرار گرفته است (کنترل کارگری بر تولید و توزیع، اقتصاد با برنامه، تدارک مدیریت کارگری و غیره). بدیهی است که بدون سرنگونی سرمایه داری و لغو مالکیت خصوصی بر وسایل عمده ی تولیدی، زمینه لازم برای جهش تکنولوژیک، به وجود نخواهد آمد. بدون چنین جهشی، ایران هرگز صنعتی نخواهد شد و چهره «دمکراسی» را نخواهد دید . به سخن دیگر، بدون الغای مالکیت خصوصی و بدون اقتصاد «با برنامه» صنعتی شدن جامعه عقب افتاده ای نظیر ایران غیر قابل تحقق است. تنها با برداشتن جهش تکنولوژیک ایران قادر خواهد بود که سهمی از بازار جهانی را به خود اختصاص دهد. بدون چنین سهمی استفاده از تکنولوژی پیشرفته کارآیی ندارد. اقتصاد ایران برای پیشرفت تکنولوژیک باید ابتدا از چنگال بازار تحمیلی توسط سرمایه داری جهانی خود را رها سازد.
در نتیجه، برای رها سازی اقتصادی، باید تکالیف مرکبی انجام پذیرد: تکالیف لاینحل دمکراتیک (مسئله ارضی، ملی و دمکراسی و غیره) و همزمان با آن (بنا بر وضعیت مشخص) حل تکلیف ضد سرمایه داری (اقتصاد با برنامه، کنترل کارگری بر تولید و مدیریت کارگری و غیره). بنابراین مجموعه این تکالیف باید انجام پذیرند. بدون رفع کلیه این تضادها، هیچ یک از تضادها حل نمی گردند. و فقط طبقه کارگر در مقام حل این تکالیف مرکب قرار گرفته است- حتی چنانچه امروز آمادگی آن را نداشته باشد.))
«کنترل کارگری بر تولید وتوزیع، اقتصاد با برنامه، تدارک مدیریت کارگری و غیره» با کارگرانی که هنوز دارای هیچگونه آزمون مدیریت نیستند، هیچ کارآزمودگی در اداره یک یکان کوچک تولیدی را هم ندارند، از سندیکا و سازمانهای کارگری بیبهرهاند، از دانش و شگرد بالایی برخوردار نیستند، یا خشکسری، و یا دستکم شوخی بیجایی است. تاریخ شکست نمونههای بسیاری از این «کنترلهای کارگری» را آزمون نموده. «کنترل» بنام، و بجای کارگران، بهرهگیری دوگانه و چندگانه از فراورندگان، بنام زدایش بهرهگیری.
روشن نیست که نویسنده میخواهد با کدام کارگران، برنامه اقتصادی کشور هشتاد ملیونی ایران را سامان دهد. تازه از اینهم شوربختانهتر بهانجام رساندن پیشداشت خویش را، جز بیاری «دهقانان فقیر و نیمه پرولتاریا وبخش های (هایی!) از ستمدیدگان»، شدنی نمیداند. چه در دنباله نوشته میگوید:
((متحدان طبقهی کارگر نیز برای سرنگونی رژیم بورژوایی و تأسیس حکومت شورایی همانا دهقانان فقیر و نیمه پرولتارها و بخش های از ستمدیدگان جامعه هستند. هیچ یک از لایه های دیگر اجتماعی از متحدان پرولتاریا نیستند))
در زمینهی سیاسی و اقتصادی کنونی ایران «سرنگونی سرمایه داری و لغو مالکیت خصوصی» بازآزمودنِ آزمونهای ورشکستهی «سوسیالیسم واقعاً موجود» نخواهد بود؟ آیا سوسیالیسمی که به همکاری «دهقانان فقیر، ستمکشان و نیمه پرولتارها» سامان بگیرد، ناتوانی و نادرستی خود را به تاریخ نشان نداده است؟. گزینش هر راه میانبری به سوسیالیسم، جز آنچه که پایهگذاران این دانش بنا نهادهاند، تا کنون کژراهه بوده است. مارکس در پیشگفتارِ «درباره نقد اقتصاد سیاسی» میگوید:
((یک چهربندی اجتماعی هیچگاه ازمیان نمیرود، مگر همه نیروهای بارور، تا آنجا که برایشان جا هست، تکامل یافته باشد، و روابط تولید نو جایگزین نمیشود، مگر شرایط مادی هستی آنها در دامان خود جامعه پیشین پخته شده باشد. زینرو مردمی همواره به پرسشهایی میپردازد که توان پاسخ بدانرا داشته باشد، چه، نیک که نگرسته شود، همیشه این بدست میآید که خود پرسش تنها آنجا بر میآید که شرایط مادی پاسخ بدان دردسترس یا دستکم در روند شدن خویش باشد.))
گره و دشواری کاراین دوستان در سادهنگریاست. اینان نه از گذشته و آزمونهای تاریخ آموختهاند و نه گرایشی به بررسی و بازبینی رخدادهای خانمانبرانداز سدسال گذشته دارند. برنامه و پیشنهادشان توانا به سازماندهی کوچکترین یکانهای تولیدی نیست، چه رسد، به سازمانهای فراکشوری و بینالمملی. ساختمان سوسیالیسم، و سرانجام برابری انسانها، رخدادی بدلخواه و سیاسی نیست که دستامدِ ازجانگذشتگیِ چند پیکارجویِ نیکخواه باشد. پیشنهاده انجام چنین پیشداشتی زمینه مادی دگرگشتهی اجتماعی است. جابجایی نام و جایگاه کارگر با مهندس هیچکونه دگرگشتی در تقسیم کار اجتماعی ببار نمیآورد. تنها زمینهی مادی رشدیافته اجتماعی است که چنین جابجایی را شدنی میسازد.
دراین باره سخن بسیار است، و ما بیگمان در آینده بیک یک اینچنین کژاندیشیها خواهیم پرداخت. چهارچوب این نوشته گنجایش بررسی بیشتر این پرسشها را نمیدهد.
گفتیم که جنبش «سبز» ٨٨، جنبشی شهروندی است. پایان پیروزمند آن، برنشستن و استواری پیوندهای سرمایهداری و مردمسالار شهروندی است. پیوندهایی که از یکسو به فزونی مزدبگیران و کارگران، و از سوی دیگر به توان پیدایی نهادهای کارگری و شهروندی میانجامد. دادههایی که پایه وپیشنهادهی کوشش وپیکار سوسیالیستی را فراهم میآورد. پیکاری که آماجش گذاراز کرانههای سرمایهداری و رهایی از کار بدنی، وسرانجام بهرهکشی انسان از انسان است. بنابراین نخستین خویشکاری سوسیالیستها، سازگار با پله کنونی جنبش، یاری به پیدایش و استواری هرچه بیشتر نهادهای کارگری و مردمسالار است. بسیج ساز وبرگ پیکار آینده، همچون سندیکاها، سازمانها و بنگاههای مدنی، آزادی احزاب سیاسی، آزادی بیان، آزادی گردهمآیی، حقوق انسانی، و بسخنی سنجیدهتر، حقوق شهروندی، همچون دربرگیرنده و برآوردهشدهی همهی این خواستها برنامهی دردم جنبش است. جدایی وبرتری «حقوق شهروندی» از «حقوق بشر» درآنست که در یکی تنها حقوق بشر، بی هیچگونه خویشکاری، ودر دیگری حقوق شهروند درراستای خویشکاری، همچون حقوق وخویشکاری شهروندی نهفته است.
پیکار برای دستاورد حقوق شهروندی، کوشندگان جنبش کارگری وسوسیالیستی را از داشتن برنامه و کارپایهی ویژه خود، خوانا با پلهی رخدادهی جنبش، بینیاز نمیسازد. سازماندهی وبسیج مزدبگیران و کارکران، گسترش هرچه بیشتر نهادهای مردمسالار، پیکار پیوسته و آشتیناپذیر با هرگونه پادرمیانی دین درسیاست، بردن و پخش آگاهی سوسیالیستی در میان مزدبگیران و کارگران، کوشش در استوار ساختن سندیکاها و نهادهای دیگر کارگری، هیچگونه ناسازگاری با پیکار مردمسالاری و شهروندی ندارد. این خود آغازه و پیشنهادهی پیکار فرجامین، پیکار سوسیالیستی است.
پانوشتهها
١- سرمایه «کاپیتال» جلد اول. ترجمه: ایرج اسکندری- «آنچه انباشت بدوی خوانده شده است». صفحه ٦٤٧.
٢- گفتگو با کورش لاشایی- نگاهی از درون به جنبش چپ ایران-حمید شوکت. صفحات ١١٦ تا ١٤٦
٣- سایت اینترنیتی محسن بنان
٤- مجموعه داستانهای صمد بهرنگی صفحه ٨٧
٥- ف. انگلس- انقلاب و ضد انقلاب در آلمان -ترجمه فارسی-صفحه ٧و٨
٦- مردم، شماره دویست و بیست و سوم. ١٥ بهمن ١٣٥٧
|