خداباوری آری، دینباوری نه!
ب. بینیاز (داریوش)
•
مشخصهی فرهنگی دورهی کنونی تاریخ ایران بحران دین است؛ دین به معنای محدود خود یعنی اسلام شیعه و به معنای وسیع خود یعنی کلیهی نظامهای دینی و ایدئولوژیک. اساساً هر بحرانی با نقد توأم میگردد. آغاز دورهی نقد دین، آغاز نقد دوران دگماتیسم حاکم بر یک جامعه معین است.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۲۶ اسفند ۱٣٨٨ -
۱۷ مارس ۲۰۱۰
مشخصهی فرهنگی دروهی کنونی تاریخ ایران بحران دین است؛ دین به معنای محدود خود یعنی اسلام شیعه و به معنای وسیع خود یعنی کلیهی نظامهای دینی و ایدئولوژیک.
اساساً هر بحرانی با نقد توأم میگردد. آغاز دورهی نقد دین، آغاز نقد دوران دگماتیسم حاکم بر یک جامعه معین است. کلاً دورهی نقد به دو بخش توأم تقسیم میگردد: نقد سلبی و ویران کننده و نقد ایجابی، بازسازی و یا ترمیمی (Restauration).
نقد سلبی دین یعنی ویران کردن حاکمیت دگماتیسم برای ساختن چیزی نوین با اثر کلاسیک آقای آرامش دوستدار، امتناع تفکر در فرهنگ دینی، آغاز گردید. این اثر بحثبرانگیز، علیرغم تمامی نظرات موافق و مخالف با مضامین آن، اعلامگر یک دورهی نوین نقد همهجانبه در ابعاد وسیع اجتماعی در ایران بود. اگرچه ما در تاریخ ایران شاهد نقدِ دین به معنای محدود آن یعنی نقد اسلام بودهایم ولی کیفیت آن نقدها منقطع، جسته و گریخته و ناپایدار بوده است. نقد تفکر دینی توسط آقای دوستدار با شکلگیری دولت دینی در ایران همزمان شد و به همین دلیل این اثر بهنگام توانست به سکوی پرش نقدِ پایدار این دوره تبدیل گردد.
امروزه ما شاهد نقد دین از سوی دینخواهان نیز هستیم. اگرچه این نقد به بخش نقد ایجابی یا بهتر بگویم نقد ترمیمی مربوط میگردد، ولی خود نشانگر آن است که نقد دین به یک پدیدهی همهگیر اجتماعی تبدیل شده است. آقایان گنجی، سروش، کدیور و دهها نفری که امروز میکوشند درک دیگری از دین ارایه دهند، خود نشانگر این بحرانِ عمیق دینی است.
انقلاب مشروطیت ایران برخلاف انقلاب خزندهی امروزی، یک انقلاب بدون پشتوانهی عمیق نقد فرهنگ دینی بود. این حکم اساساً به معنای نادیده گرفتن زحمات و کوششهای روشنفکران صدر مشروطیت نیست، اما بدان معناست که زمینههای نقد فرهنگ دینی انقلاب مشروطیت بسیار محدود و ناچیز بود. این به ویژه آن زمان خود را به بهترین وجه نشان میدهد که ما انقلاب بورژوایی مشروطیت را با انقلابات بورژوایی اروپا که از زمینهها و بسترهای وسیع نقد دین و فرهنگ دینی برخوردار بود، مقایسه میکنیم.
یکی از ویژگیهای بحران دین، نقد اصلاحگرانه است که هدفش بازسازی و ترمیم دین در شکل یا اشکال دیگر است. تاریخ اروپا نشان داده است که نقد ترمیمی دین دو هدف اساسی را در مقابل خود قرار میدهد. هدف اول: تلاش برای اثبات این اصل دروغین دینی که میگوید خداباوری (Deismus/Deism) همان دینباوری است و هدف دوم: حفظ و پاسداری از دین در اشکال نهادی- اجتماعی آن.
آیا خداباوری همان دینباوری است؟
پیش از شکلگیری تکخدایی، خداباوری وجود داشته است. باور انسان به خدا یا خدایان، باور انسان به ناتوانی و ضعف خود است، باور به نیرویی است که فرای نیروی فردی یا جمعی انسانها قرار دارد. منشاء خداباوری در «ادیان طبیعی» ترس ناشی از جهالت و نارسیدگی عقل و دانش بود. تبلور خدایان باستانی در بتپرستی، سنگپرستی، توتمپرستی، پرستش ستارگان و خورشید، پرستش رعد، آتشفشان و غیره بود. عجیب نیست که ادیان طبیعی، همگی چند خدایی بودهاند. اشراف و ثروتمندان، خدایان خود را داشتند و بردگان و تهیداستان خدایان خاص خود را. ایزیس، آمون، بعل، دیونوسوس، ونوس، ایشتار، فینیکس و صدها خدای دیگر نمونههایی از این خدایان هستند. کلاً میتوان گفت که بخش اعظم خدایان در مناسبات انسان با طبیعت شکل گرفتند. طبیعت- و هنوز علیرغم پیشرفت عظیم علم چنین است- برای انسانها یک نیروی مهارنشدنی بود. به ویژه این که انسانها علل طبیعی رعد و برق، آتشفشان، سونامی، زلزله، خشکسالی و غیره را نمیتوانستند درک نمایند. از این روست که اولین خدایان، خدایان قهریهی طبیعت بودند.
فرآیند تبدیل چندخدایی به تکخدایی یا یکتاپرستی، یک دروهی بسیار طولانی تاریخی را در برمیگیرد. این گونه نبوده که یکباره موسی اعلام نماید: بجز خدا، خدایی نیست! صدها سال در کنار چندخدایی، تکخدایی وجود داشته است. ایدهی خدا یا سازندهی جهان اساساً در نظریه خلقت کیهان تبلور یافت. در ریگ-ودا (Rig-Veda)، هند قدیم، ۱۲۰۰ قبل از میلاد مسیح، آمده است: «در آن زمان، نه هستی بود و نه نیستی، نه فضا بود و نه آسمانی بر آن. چه چیزی حرکت میکرد؟ و کجا؟ تحت نظارت کی؟ آیا آب وجود داشت؟ و آیا قهقرایی عمیق وجود داشت؟ نه مرگ و نه ابدیت در آن زمان وجود داشت، نه روز وجود داشت و نه شب» (۱)
مسئلهی اصلی آفرینش در مرتبهی اول پرسش درباره منشاء نظم است و در همین رابطه «آغاز آغازین» جهان. آشوب (بینظمی) طبیعی برای انسانها خود را در رعد و برق، طوفانها، آتشفشانها، سونامی، زلزله، اپیدمیها و غیره به نمایش میگذاشت. انسان نابالغ اولیه خدایان خود را از میان خدایان آشوب، خدایانی که «دشمناش» بودند، انتخاب میکرد و به پرستش آنها رو میآورد، آنها را عبادت میکرد تا به خدای «خوب» یعنی خدای «نظم» تمکین نمایند. ولی گرایش و عشق انسان به خدای نظم بود. مردوک خدای نظم بابل بر خدای آشوب، تیامات، غلبه میکند و انسانها برای ادای سپاس به پرستش و عبادت او رو آوردند. عجیب نیست که فرآیند شکلگیری یکتاپرستی با قدرتگیری خدای نظم گره خورده است. ما انعکاس این «خدای نظم» را نیز در کتاب آفرینش مشاهده میکنیم: «۱- در آغاز خدا آسمان و زمین را خلق کرد. ۲- زمین ولی کویر و خالی بود، و دریای آغازین در تاریکی قرار داشت و طوفان خدا بر سطوح آبها وزیدن گرفت. ٣- ناگاه خدا گفت: روشن شو. ۴- خدا دید که نور خوب است. سپس خدا بین نور و تاریکی فرق گذاشت.۵- خدا نور را روز نامید، و تاریکی را شب. و بدین ترتیب صبح و شب پدیدار شد: یک روز. ۶- سپس خدا گفت: بین آبها بایستی پردهای بوجود آید، و این دیوار جدایی بین آبها خواهد بود و این گونه نیز حادث شد. ...»
همانگونه که مشاهده میکنیم، خدای یکتا که پایهی ادیان تکخدایی است، خدای نظم است. این نظم با دانش و عقل نارس آن روزی به شکل بالا در منبع اصلی ادیان ابراهیمی بیان شده است. بنابراین میتوان نتیجه گرفت که فرآیند تکخدایی با غلبه خدای نظم بر خدای آشوب (که در اشکال گوناگون متجلی میشد) توأم بوده است. ولی قدمت خدای نظم و آفرینش در بسیاری از فرهنگها بیش از ادیان تکخدایی و به ویژه یهودیت، مادر ادیان ابراهیمی، است (۲). ما آشوب و نظم را در بسیاری از فرهنگهای باستانی میشناسیم: جهانی که مانند تخم عظیمی بود که در وسط آن یک هسته (نطفه) قرار داشت. پیش از شکستن این تخم عظیم (یعنی آفرینش) آسمان و زمین و مرد و زن غیرقابل تفکیک بودند. همه چیز در هم و برهم است، این «تخم عظیم» نماد آشوب جهانی است که در آن هیچ چیز سر جای خودش نیست. در بسیاری از فرهنگها مانند چین، ژاپن، هند، آفریقا و فینیقیه میتوانیم این تصویر اولیه از جهانِ پرآشوب را مشاهده کنیم.
شکلگیری خدای نظم که خدای آفرینش نیز میباشد بازتاب رشد عقلانی خود انسان هم است. زیرا عقل (کارکرد ساختارمند مغز انسان) و نظم همسنگ هستند. یا به سخن دیگر، نظم نتیجهی رشد عقل (مغز) است. در این جا یک پروسهی نسبتاً طولانی لازم بود که تکخدایی به دینباوری تبدیل شود. باور به تکخدایی در یهودیت، مقدمتاً هنوز دین نبود، یعنی خود را از طریق نهادهای اجتماعی تعریف نمیکرد.
تبدیل شدن یهودیت به مثابهی یک آئین تکخدایی به یک دین، ابتدا از بهره وری از آن به عنوان یک ابزار سیاسی در مقابل فراعنهی مصر بود. خانم شیریندخت دقیقیان در اثر خود (٣) به طور خلاصه ولی دقیق به این روند اشاره کرده است: «نزدیک ٣۵۰۰ سال پیش گرداگرد این منطقه (صحرای سینا) در شهرهای حصاردار، مردمان ثروتمند زندگی میکردند که زمینهای حاصلخیز و سرسبز و رودخانههایی چون رود اردن را در اختیار داشتند. آنان به درجاتی از تمدن رسیده بودند و شیوه تولید اصلیشان کشاورزی بود، اما ساکنان صحرا که قبیلههای دامدار و چادرنشین بودند، با شرایط دشوار بیابان خشک و سوزان سازگار شده بودند. آنان از این واحه به آن واحه و از این برکه موقتی آب به آن یکی گودال کوچ میکردند و به جستجوی چراگاه میپرداختند. آنان قبایلی بودند با تاریخ و اسطورهشناسی مشترک؛ همگی ابراهیم، اسحق و یعقوب را پدران خود میدانستند و از این رو خود را بنیایسرائل یا فرزندان یعقوب مینامیدند. در میان آنها سنت ختنه که عهد خدا با ابراهیم بود، انجام میشد.» او ادامه میدهد: «این قبیلهها هر چند که پرستش یهوه خدای نادیدنی اجداشان ابراهیم و اسحق و یعقوب را نگه داشته بودند، اما پرستش توتمها نیز در میانشان رواج داشت (شیر و مار و گاو نر)، و کم کم خدایان همسایگان ثروتمند و خردهمالکشان نیز خود را به آنان تحمیل کردند. ... این قبیلههای بنیایسرائل هنوز تا یکتاپرستی، فاصله درازی داشتند، از جمله قبیلهی ایساخار آفتاب و ماه، یهودا شیری با سر زن به نام فینیکس، قبیلهی یوسف گاو نر، قبیلهی دان نهوشتان خدای مار، بنیامین خدای گرگ و قبیلهی آشر که در جنوب جلیله کشاورزی را آغاز کرده بود، خدای مادر اشتوره را میپرستیدند.»
همانگونه که در فوق گفته شد تبدیل آئین تکخدایی به دین طی یک روند سیاسی متحقق شد. اگرچه بنیایسرائل که بخشی از آن بردگان فراعنه مصر بودند در کنار یکتاپرستی به ادیان طبیعی خود نیز وفادار بودند ولی یکتاپرستی توانست به عنوان بهترین ابزار سیاسی عمل نماید و قبایل را علیه بردهداران و خدایان آنان متحد سازد: «مبارزه با بتپرستی چه در میان بردگان آزاد شده و چه در رویارویی با اقوام بدوی از سوی موسی رهبری میشد. از لحظه حرکت، در طول مسیر دراز و دشوار و در سالیان پس از آن تصاویر خدایان، بتها و معابد پرستش جانداران توتمی سوزانده شد و با این جریان لرزهای به دنیای باستان افتاد.» در همین جا نویسنده از منابع دیگر نقل قول میآورد که: «آنان (یعنی بردگان آزاد شده و یکتاپرست) تنها به سوزاندن شهرها و دهکدهها بسنده نمیکردند و خشنود نمیشدند مگر زمانی که به مقدسات توهین میکردند، تمثالهای خدایان را میسوزاندند و با آتش آن جانوران مقدسی را که مردم به آنان نماز میگزاردند میسوزاندند و کاهنان را وامیداشتند که خود این جانوران را بکشند.» (دقیقیقان، ص ٣۷)
سلطنت داوود (دوران داوران) - ۱۲۰۰ تا سال ۱۰۰۰ قبل از میلاد - و سلطنت سلیمان را نمیتوان تحت عنوان حکومتهای دینی کلاسیک ترازبندی کرد. زیرا هم در دوران داوود و هم سلیمان اگرچه یکتاپرستی مرسوم بود ولی این یکتاپرستی هنوز در همزیایی و همزیستی با بتپرستی و توتمپرستی بسر میبرد. پس از مرگ داوود، سلیمان به تخت پادشاهی نشست. در این زمان، برای اولین بار خانهی خدا ساخته میشود. شکوه و جلال این خانهی خدا شدیداً تحت تأثیر کاخهای فراعنه مصر بود. در زمان پادشاهی سلیمان هنوز ما در عصر همزیستی ادیان سیر میکنیم و خبری از حکومت دینی نیست. «سلیمان از ملل دیگر زنانی در حرمسرای خود داشت که نه تنها با خدایان آنان مدارا میکرد بلکه برای آنان قربانگاه و معبد نیز میساخت. از جملهی آنان دختر فرعون مصر و ملکه سبا بود.» (دقیقیان، ص ۶۹)
روند تبدیل آئین تکخدایی یهودی به یک دین نهادی (کینساها و نهادهای وابسته به آن) به زمان بسیار طولانیای نیاز داشت. به عبارت دیگر استفادهی ناب ابزاری از دین و در همین رابطه استفاده از خدای یگانه علیه اقوام دیگر با خدایان خاص خود، طی کنشها و واکنشهای تاریخی شکل گرفت؛ «تاریخ پیدایش کنیسا به شکل امروزی خود، به پس از اسارت بابل بازمیگردد.»، یعنی حدود ۵٨۶ قبل از میلاد. البته از آن جا که مردم آن منطقه، به ویژه سرزمین مصر، هنوز شدیداً تحت تأثیر ادیان طبیعی و بتپرستی بودند، تعادل دینی یا آئینی به گونهای برقرار بود و کسی به اصطلاح دست بالا نداشت. شکلگیری یک دولت دینی ناب برای اولین بار در پادشاهی حشمونائیم (۱۴۰ تا ٣۷ قبل از میلاد)، در یهودا (کشور یهود) به منصهی ظهور رسید. این حکومت دینی سرانجام به یک حکومت توتالیتر خشن دینی تبدیل شد. در سال ۱۰٣ قبل از میلاد، الکساندر یانانی بر تخت پادشاهی دولت یهود نشست، خود را به مقام «کوهن گادولی» (مقام رهبری مذهبی) ارتقاء داد و جنایت را در سرزمین یهود به اوج خود رساند. این پادشاه بنیادگرا بسیاری را به زور شمشیر یهودی کرد و یهودیان مخالف خود را قلع و قمع کرد. در قیامی که به رهبری یهودیان فریسیان علیه یانانی صورت گرفت، یانانی توانست قیام را سرکوب کند و ۵۰ هزار اسیر را بکشد و ٨۰۰ نفر آنها را به فجیعترین وجهی به صلیب بکشد. در دوران این فرد بنیادگرا، هزاران یهودی مجبور به ترک سرزمین زادگاه خود شدند. در سال ۶۶ قبل از میلاد رومیها قسمت عظیمی از فلسطین را تصرف کرده و سه سال بعد اورشلیم را تسخیر کردند و از این پس کشور حشموناییها مبدل به یک کشور نیمهمستقل و وابسته به روم گردید.
فرآیند تبدیل آئین مسیحی به دین و شریعت مسیحی نیز از چم و خمهای تاریخی بسیاری عبور کرده است. تازه در حدود سال ٣۱٣ میلادی توسط کنستانتین کبیر (اول) شرایط برای بسط و گسترش مسیحیت باز شد و در سال ٣٨۰ میلادی، مسیحیت رسماً توسط تئودیوس اول به عنوان دین دولتی امپراطوری روم اعلام شد.
برخلاف یهودیت و مسیحیت که فرآیند تبدیل آئینهای تکخداییشان به دین بسیار طولانی بوده، در اسلام از همان ابتدای پیدایش خود این پدیده رخ داد. به عبارت دقیقتر، اسلام از نقطهای شروع کرد که دیگر ادیان تکخدایی به پایان برده بودند: اسلام از بدو تولد خود یک دین ابزاری-سیاسی بود.
حال این پرسش پیش میآید که در طی تبدیل و مسخ آئینهای تکخدایی به ادیان صاحب رسالت چه اتفاقی رخ میدهد؟ به زبان سادهتر فرق اساسی خداباوری غیردینی با خداباوری دینی چیست؟
در حقیقت خداباوری دینی، در اساس و جوهر خود خداستیزی است. در این فرآیند خداستیزی که تحت عنوان تکخدایی صورت گرفته است، دو پروسه به موازات یکدیگر متحقق میشود: ۱- قدرت خدا به نمایندگان زمینی آن انتقال داده میشود، ۲- تبدیل کردن تصور نامتصور خدا در ذهن انسانها به تصوری مشخص و خاص، یعنی باور به خدا با باور به قوانین این یا آن دین گره میخورد. باور به خدای مسیحیت به باور واتیکان از خدای سهگانه (تثلیث)، باور به خدای اسلام به قوانین مندرج در قرآن و باور به خدای یهودی به پنج کتاب موسی وابسته میگردد. این یعنی پروسهی ابزاری کردن خدا برای رسیدن به مقاصد زمینی یا رسیدن به قدرت سیاسی و اقتصادی.
باور به خدا، صرفنظر از ترسهای درونی انسان، باور به یک عظمتِ لایتناهی است که وظیفهای دوگانه دارد، از یک سو به عنوان تکیهگاه درونی فرد عمل میکند و از سوی دیگر انگیزهای است برای کنجکاوی، کشف و تکامل ذهن. خداباوری برخلاف دینباوری امریست شخصی و غیرنهادی، در صورتی که دینباوری پدیدهایست اجتماعی که در جامعه تبلور نهادی دارد. امروز دیگر بر هر فردی که با متون دینی سر و کار داشته باشد، آشکار شده که ادیان، تبلور تناقض و اضدادِ ذهنی مخترعین آن هستند و فاقد انسجام عقلانی میباشند. به قول اسپینوزا موسی نمیتوانست خود کاتب پنج کتاب باشد زیرا کتاب پنجم مرگ او را توصیف میکند. از همه متناقضتر، خدای سهگانه مسیحیت است (تثلیث – خدای پدر، خدای پسر و روحالقدس). و خدا، در اسلام نیز آن چنان زمینی میشود که محمد، پیامبر اسلام، برای هر حرکت کوچک شخصی یا سیاسی خود، خدا را در هر یک از آیههای زمینی خود به عاریه میگیرد. و این چنین است که خدا در ادیان تک خدایی به وسیلهای برای مقاصد زمینی تبدیل میشود و عظمت آن در اصول خشک و دگماتیک این ادیان به نابودی کشیده میشود.
درک هر انسانی از خدا با درک دیگری متفاوت است. حتا دو انسان را نمیتوان یافت که یک تصور مشابه از خدا داشته باشند. یک انسان، خدا را آن گونه درک و یا احساس میکند، که فقط خودش و تنها خودش یک تصور نامعین از آن دارد. این احساس، درونیترین، منحصربفردترین و تقسیمناپذیرترین عنصر انسانی است که با مرگ آن انسان نیز به پایان میرسد و دیگر هم تکرار نخواهد شد.
بزرگترین دروغ ادیان تکخدایی به انسانها، تعریف معین، مشخص و جهانشمول خدا و وابسته کردن آن به قوانین دینی یا به اصطلاح شریعت است. زیرا فقط در این صورت است که میتوان خدا را بنا به میل خود به یک ابزار زمینی تبدیل کرد، آن را به عصا، صلیب و شمشیر تبدیل کرد، توسط آن قدرتِ زمینی را توجیه نمود، انسانهای غیرخودی را نابود کرد و به نام او دروغ گفت.
خدا تعریفناپذیر است، او نه خوب است و نه بد، نه مسئول اعمال خوب من است و نه مسئول اعمال بد من، او نه قانونگذار است و نه قانونبرانداز، خدا یک نیاز درونی است که نه به من امر میکند و نه نهی. او عظمت لایتناهیای است که در درون من مأوا کرده است، او آن چنان است که میتواند نمادش برای من یک کرم، یک سنگ کنار رودخانه، یک کهکشان و یا ستارهی مردهای باشد که من امروز نورش را مشاهده میکنم.
خداباوری برخلاف دینباوری خلاق است، انگیزهای برای کشف منِ انسان برای ناشناختههاست. دینباوری نابودکنندهی خلاقیت است، عصارهی دگماتیسم و خشونتپرور است. تاریخِ ادیان مملو از هزاران قربانی علم و دانش است که بر این مدعا گواهی میدهند. عجیب نیست که دانشمندان و فرهیختگانی مانند کپرنیک، کپلر، گالیله، نیوتن، هابس، اسپینوزا، جان لاک، ولتر، روسو، توماس جفرسون، بنجامین فرانکلین، اینشتاین و دهها انسان اندیشمند دیگر نه دینباور که فقط خداباور بودند. همانقدر که خداباوری بالنده و خلاق است، دینباوری بازدارنده و ارتجاعی است.
۱- Chaos und Ordnung, Reclam
۲- اسرار اساطیر هند (خدایان ودایی): دکتر امیر حسین ذکرگو
٣- نردبانی به آسمان، نیایشگاه در تاریخ و فلسفهی یهود: شیریندخت دقیقیان
www.biniaz.net
|