سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

زنان ِ ایران ، بر پا دارندگانِ آیین ِ نوروزی


اسماعیل خویی


• از کودکی به یاد دارم که، هم از نخستین روزهای اسفند، مادرم، گلین خانم، و عمه منیره آغاز می‌کردند به خانه‌تکانی، که چندین روز به درازا می‌کشید؛ و نگریستن در غباری که در درازای هر روز بر گیسوان و ابروان و مژگان‌شان می‌نشست، هر بار، مرا به این گمان می‌انداخت که انگار همین کارها بوده است که گیسوان و ابروان و مژگان خانم جان، مادربزرگ‌ام، را چنان و چندان سفید کرده است. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱ فروردين ۱٣٨۹ -  ۲۱ مارس ۲۰۱۰


 در باز اندیشیدن به هر نوروزی از گذشته های خود، که در یادِ من مانده است ، این حقیقت بر من آشکار تر می گردد که، در خانواده ی ما زنان بوده اند به راستی که، هر ساله، زمینه را برای برگزارشدن ِ آیین نوروزی فراهم می آورده اند.

از کودکی به یاد دارم که، هم از نخستین روزهای اسفند، مادرم، گلین خانم، و عمه منیره آغاز می کردند به خانه تکانی، که چندین روز به درازا می کشید؛ و نگریستن در غباری که در درازای هر روز بر گیسوان و ابروان و مژگان شان می‌نشست، هر بار، مرا به این گمان می انداخت که انگار همین کارها بوده است که گیسوان و ابروان و مژگان ِ خانم جان، مادربزرگ ام، را چنان و چندان سفید کرده است.

مادر، گلین خانم، باغچه ی خانه را نیز تخم پاشی و گل کاری می کرد. بنفشه ها را، "با خاک وریشه"،* از بقالِ سر کوچه می خرید و آنها را تک تک ، با فاصله های کم وهماندازه ، در چند ردیف ، در باغچه می نشاند.

هرس کردنِ درخت های یاس تنها کاری بود که مادر یا عمه جان خود انجام اش نمی دادند و می سپردندش به "بابا"، باغبانِ پیرِ یکی از همسایه های بسیار دارامان، که با ارّه و قیچی، و سرفه کنان و نالان و ناسزا گویان به حال وروزِ خویش ، چند ساعتی به جانِ یاس‌ها می‌افتاد و، تا – به گمان ِ آن روزین ِ من- از خودش هم لاغرتر و کچل‌تر و بی ریخت ترشان نمی‌کرد، ول کنِ آنها نبود! شگفتا،امّا، که یاس ها دیگر بار جان می گرفتند ، برمی‌شکفتند و از سال ِ پیش نیز پر گل تر می‌شدند!

انداختنِ "سبزنا" را هم داشتیم، البته، که با مادر بود. دو سه بشقاب از گندم و دو سه بشقاب از عدس. گندم ها با تیغه های راست و خدنگ می روییدند. عدس‌ها، امّا، ساقه داشتند و، بر سرِ هر ساقه، چند برگِ ریز یا- بگویم ؟-خوشه برگِ در هم پیچ و زیبا، انگار فر خورده.

با باز آویخته شدن ِپرده‌های شسته شده، دیگر بیش از چند روزی به عید نمی داشتیم؛ و هنگامِ آن می‌بود که سفره ی هفت سین نیز در "مهمانخانه" انداخته شود. "مهمانخانه" اطاقی بود بزرگ، با سقفِ آبی ی رنگ و روغنی، و پرده های کلفتِ ماهوتی بر چهار پنجره ی بلندِ دو دره، با دو قاب در، که بیرونی‌های آنها شیشه داشت و درونی هاشان یک سره از چوب بود، یعنی شیشه نداشت؛ و بسته شدن شان در نیمروزهای تابستانی اطاق را تاریک و خنک می کرد. کف پوشِ اتاق قالی‌ی بزرگی بود خوش نقش و بسیار خوش رنگ که، روزها و شب های مهمانی، بر کناره های آن پتوهای تا خورده پهن می‌کردیم تا مهمانان بر آنها بنشینند.

سفره ی هفت سین در پشت پنجره ها یا در کنار ِ دیوارِ رو به روشان انداخته می‌شد، و، در آغاز ، چندان چیزی بر آن دیده نمی‌شد: آیینه ای قدیمی در قابی کنده کاری شده وزرین، با نسخه‌ای قرآن در یک سو و دیوان ِ حافظ در سوی دیگرش. امّآ به روز ِ عید که می‌رسیدیم، به خودِ نوروز، سفره ی ما- از دیدِ مادر وعمه جان- هیچ کمبودی نمی داشت. هفت سین عبارت بود از سنبل، سبزنا، سیر، سمنو، سنجد، سکه و... هفتمین سین چه بود؟ سرکه؟ یا سماق؟ سماور نیز، البته، آنسوترک، داشت قل قل می‌کرد. - بی آن که از سین‌های هفت سین باشد!

باری.

لحظه‌ی "سال تحویل" که نزدیک می شد، مادر آیینه را بر سفره به پشت می خواباند و یکی از تخمِ مرغ های رنگ کرده را بر آن می نهاد. قرار بود گاوی که زمین را بر سرِ یکی از دو شاخِ خویش نگاه می دارد، درست در دمی که سال نو می شود، آن را بر شاخِ دیگرش بپراند و، با این کار، تخمِ مرغ را بر آیینه تکانکی بدهد. توپ ِ"سال تحویل" را که می‌زدند، امّا، باز همچنان تنها مادر و عمه جان بودند که تکان خوردنِ تخم مرغ را دیده بودند. گاهی پروین، خواهرک‌ام، هم به شادی جیغ می کشید که: "دیدم! دیدم! تکان خورد!" گاهی زینت ، خواهر ککِ از او کوچک تر ام نیز، با او هم‌جیغ می شد. برای من یکی، اما، هرگز، هرگز، حتا یک بار هم پیش نیامد تا، به دیدن ِ این پیشامد ِ باورشکن، سرشار شوم از شگفتی ی شاد. گویا صدای توپ حواس‌ام را پرت می کرد!

پدرم،آقاجان، چی؟ هیچ. او یا در سفری بود، یا، با ما هم اگر می‌بود، در پاسخ ِ این پرسش که:

-"شما چی؟ دیدید؟ تخمِ مرغ به راستی تکان خورد؟"

همچنان خاموش می‌ماند: "جز این که لبخندی نوازشگر چهره ی مهربان‌اش را مهربان‌تر می کرد.

عمه جان منیره دست به دعا برمی‌داشت:

-"یا مقلب القلوب والاحوال!... ای گرداننده دل‌ها و حال‌ها!... حالِ ما را خوشترین ِ حال بگردان! امسال ِ ما را بهترین سال ..."

و، رو به مادر، می افزود:

-"گلین خانم جان! فالِ ما هم کاش بهترین ِ فال باشد.ببین حافظ امسال چی مِگه!"

مادر دیوانِ حافظ را برمی‌داشت، بر سینه می‌گذاشت و، با چشمان ِ بسته ، نیایشگر ِ رند شیراز می شد:

_"ای حافظِ شیرازی! تو را به جانِ شاخ نبات‌ات، این بار راست‌اش را بگو!"

و دیوان ِ او را می ‌شود. حافظ، امّا، هر بار، یا می فرمود:

-"رسید مژده که ایّام ِ غم نخواهد ماند..."

و یا همان که سال پیش یا سال ِ پیشتر از آن فرموده بود:

-"یوسفِ گم گشته باز آید به کنعان، غم مخور!..."

باری.

برای من، مهم نیست که مادر، پنهان از ما، با حافظ چه پیمانی بسته بود یا، یعنی، با دیوانِ او چه کرده بود که شاعرِ بزرگ و بزرگوارِما هر سال تنها یک سخن را، گیرم در دو بیان، بازگو می کرد.

مهم، برای من، رسیدن‌ام به آگاهی ای ست که سخن گفتن از آن آغازه ای شد بر این نوشته:

گفتم ، یعنی نوشتم، که:

در باز اندیشیدن به هر نوروزی از گذشته های خود، که دریاد من مانده است، این حقیقت بر من آشکارتر می گردد که، در خانواده ی ما، زنان بوده اند به راستی که، هر ساله، زمینه را برای برگزار شدن ِ آیینِ نوروزی فراهم آورده اند.

و مهم‌تر این که، در هفته‌های گذشته، با هر کس از دوستان و آشنایان ِ خود که پیش آمده است تا از نقشِ زنانِ خانواده ام در بر پا داشتن ِ همه ساله‌ی آیین ِ نوروزی و فرا دادن ِ آن به نسلِ آینده در میانِ خانواده‌ی خویش سخن بگویم، با شادی و شگفتی دیده‌ام که با شنیدنِ سخنان ِ من، او نیز، در پیوند با زنانِ خانواده ی خویش، به همین حقیقت آگاهی یافته است و، یعنی که، بی درنگ و با شادی و شگفتی خستو شده است که در خانواده‌ی او نیز پشتوانه ی برگزار شدنِ و برگزار کنندگانِ آیین نوروز ی به راستی زنان بوده اند.

مردانی که از این آگاهی بر خوردار می شوند حضورِ برجسته وخجسته ی زنان در خیزشِ کنونی را دو چندان بیش از پیش با اهمیّت می یابند و سپاس‌مندانه ارج می گذارند.

خیزشِ کنونی، از دیدگاهی فرهنگی که بنگریم، هماناخیزش "هویتِ ایرانی" ست در برابر ِ "اسلامِ فرمانفرما".

مفهومِ "ایرانی ی مسلمان" از درون به گونه‌ای نا همخوانی‌ی فرهنگی – آیینی دچار است که فرمانفرمایی‌ی آخوندی** می‌خواهد و می‌کوشد تا، اگر و هر گاه بتواند،با حل کردن و منحل کردنِ "ملّت ایران" در "امّتِ اسلام" آن را چاره‌گر شود.

چنین بود که "امام خمینی" فرمود:

_"ملی گرایی کفر است "؛

و، چندی پس از یاد آور شدن ِ این که"اسلام سیلی خورد از مصدق"، فتوا داد به "ارتدادِ جبهه ی ملی".

و چنین است که، اکنون، جانشین ِ او، امام چهاردهم ،فتوا می‌دهد به "مبنای شرعی" نداشتن ِ چهارشنبه سوری!

و دستگاه ِ بیداد گستری ی او حکم می‌دهد به اعدام شش تن ِ دیگر از به جان و به زبان و به خیابان‌آمدگان در روز ۲۲ بهمن؛ و ده‌ها تن از جوانانِ آگاه ِ ما را در شب ِ عید سربازانِ "ارتش ِ سایبری ی آمریکا"می‌خواند و، به بهانه ی این دروغ آشکار و رسوا، دستگیر و زندانی می‌کند، تا شیرینی ی نوروز را در کام ِ خانواده‌های ایرانی تلخ کند و دل نگرانِ جان ِ فرزندان خویش بداردشان.

آری.

در میانِ "هویت ایرانی" و"اسلام ِ فرمانفرما" جنگ روز به روز جانانه‌تر می شود. و طبیعی ست که عناصرِ هویت سازِ فرهنگِ ایران ، دراین میان، بسی بیش از پیش آماجِ یورش های جاهلّیت ِ آخوندی باشند.

حالیا قرعه ی فال به نامِ عنصری زده شده است که همان، همانا، آیینِ نوروزی‌ست و از چهار شنبه سوری تا عیدِ نوروز تا سیزده به در را در بر می گیرد.

بارِاین جنگ ِ جانانه اکنون بسی بیش ازپیش بر دوشِ زنان ِمیهن دوستِ آزادهT آزادیخواه و برابر جوی و ماست.

و، به ویژه ، بر مردان ِ روشن اندیش ِ ماست که از ستایشِ زبانی ی نوروز و تاریخِ فرا تاریخِ آن فراتر آیند: یعنی که از گستره ی" گفتار " فرا بگذرند و، در گستره ی "کردار"، به یاری ی همسران ومادران و خواهران و دخترانِ خویش و مردانِ دیگر بشتابند.

پیروز باد خیزشِ ملی ی مردمانِ ایران!

پیروز باد جنبشِ آزاد و آزادیخواه و برابری جوی زنانِ ایران!

پیروز باد آزادی!

پیروز باد مردم سالاری و حقوق بشر!

نابود باد فرمانفرمایی ی آخوندی!

بیست وچهارم اسفند ماه ۱٣٨٨

بیدر کجای لندن

اسماعیل خویی

پانویس:

* از شعر"کوچِ بنفشه ها"سروده ی م.سرشک

** فرمانفرمایی ی آخوندی ایران را، تنها چون سکوی پرتاب آغاز گاهی می بینید برای جهان گشایی و بنیاد نهادن ِ خلافت ِ جهانی ی اسلام ِ ولایتی.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست