یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

زنان زحمتکش چگونه کار می‌کنند؟ چگونه زندگی می‌کنند؟


سارا صدیق


• از خود می‌پرسم به راستی خواسته‌های اصلی این گونه زنان چیست؟ چگونه می‌توان از حقوق این زنان دفاع کرد؟ زنانی چنین توانا، اگر امکانات مناسب داشته باشند، اگر آگاهی کافی داشته باشند به راحتی از حق خود دفاع خواهند کرد. اما فشار زندگی، تورم و گرانی سرسام‌آور، حقوق و دستمزد ناکافی، نداشتن امنیت شغلی حتا لحظه‌ای فرصت برای او باقی نمی‌گذارد که استراحت کند چه برسد به اینکه بتواند دمی به خود و شرایط زندگی‌اش بیاندیشد و مقصر اصلی را بیابد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱٨ فروردين ۱٣٨۹ -  ۷ آوريل ۲۰۱۰


 مدتها بود که به دنبال فرصت بودم تا با او گپی بزنم و از زندگیش بیشتر بدانم، اما همیشه مشغول کار بود. سریع و فرز کار می‌کند. بسیار لاغر است. چهره‌اش تنها پوستی است بر استخوان، پوستی تیره و پر از لک، مانند صورت بسیاری از زنان زحمتکش. علیرغم مهربانی ذاتی‌اش زبان تندی دارد. تحمل بی‌اعتنایی، بی‌احترامی و از بالا نگریستن شدن را ندارد، حتا از جانب مدیر مدرسه که به هرحال بالادستش است و باید دستوراتش را اجرا کند. چندی پیش به خاطر بی‌اعتنایی مدیر، به تندی با او صحبت کرده بود. می‌گفت:

-          خودش دارد. نمی‌تواند درک کند. کلی قسط دارم. آشنایی با رییس بانک صحبت کرده که جریمه‌های دیرکرد وامم را از من نگیرد. باید حتما امروز می‌رفتم. اما بهم مرخصی نداد. من هم مثل خودش باهاش برخورد کردم. من نمی‌توانم این رفتارها را تحمل کنم...

و این رفتار برایش مساله ساز شد. تبعیدش کردند به قسمت دیگری از مجتمع آموزشی. شانس آورد که اخراج نشد.

می گوید اهل اصفهان است و سالهاست که در تهران زندگی می‌کند. سه دختر دارد. دو دخترش را سال قبل شوهر داده است. می‌گوید هر دو هم به سرعت بچه دار شدند. هنوز از قسط‌های جهیزیه شان خلاص نشده‌ام که باید برایشان سیسمونی درست کنم.


-          با این گرانی چطور این کار را کردی؟ دادن دو تا جهیزیه خیلی سخت است چه برسد به دو تا سیسمونی نوزاد!

-          وام گرفتم. قسطی جنس خریدم. سه ماه است به خاطر قسط‌هایی که می‌دهم نتوانسته‌ام اجاره خانه‌ام را بدهم. صاحبخانه گفته که تکلیف را روشن کنید. تازه باید دنبال خانه هم بروم.


-          چقدر سخت می‌گیری؟ این قدر خودت رو اذیت می‌کنی که این رسم و رسومات را اجرا کنی؟ خوب می‌گفتی خودتان وسایل بچه را تهیه کنید.

-          نمی‌شود. دخترهامو توی خونواده‌ی شوهراشون سرافکنده کنم؟ نه. اصلا نمی‌شه!

باید زنی از تبار او باشی که بفهمی چه می‌گوید. نمی‌خواهد دخترانش سرافکنده شوند. زن باشی، در جامعه‌ای سرمایه‌سالار و مردسالار زندگی کنی، کار هم نکنی و خانه‌دار باشی، همسرت هم کارگری باشد با حقوق کم و... خودت حسرت‌ها و نداشتن‌ها را چشیده باشی و همیشه در حال کار باشی، آن وقت آروز می‌کنی دخترانت دیگر زندگی تو را نداشته باشند:

-          عیب ندارد. خودم سختی می‌کشم. بزار دخترام راحت باشند. بتونن سرشون رو بالا بگیرند.


-          همسرت چه می‌کند؟

-          بیکار است. مریض است.


-          قبلا چه کاره بود؟

-          سرایدار یک ساختمان بود. اوضاع بد نبود. اما ۴ سال قبل محل زندگی ما را مغازه کردند و اجاره دادند. گفتند سرایدار لازم ندارند. از آن موقع که بیکار شد وضع روانی‌اش به هم ریخت. کلی دارو می‌خورد. نمی‌تواند کار کند. از آن موقع من سر کار رفتم. سه سال است که اینجا کار می‌کنم.


-          چقدر حقوق می‌گیری؟

-          امسال حدود ۲٨۰ هزار تومان (منظور سال تحصیلی ٨٨-٨۹ است)


-          بیمه هم هستی؟

-          امسال تازه منو بیمه کردند.


-          چقدر اجاره می‌دهی؟

-          دو میلیون پول پیش و ماهی ۲۰۰ هزار تومان. خونه‌مون خوبه. یک آپارتمان ٨۰ متری. (در یکی از محله‌های حاشیه‌ای غرب تهران) از بیرون که نگاه می‌کنی به نظر قدیمی وخرابه می‌آید. اما توش تمیزه و مرتبه. اگه بخواهیم از اینجا برویم فکر نمی‌کنم دیگر بتوانیم همچو خانه‌ای پیدا کنیم.


-          خوب از حقوقت که چیزی باقی نمی‌ماند؟ پس چطوری غذا تهیه می‌کنی؟

-          هر چه باشه می‌خوریم. خدا رو شکر بچه‌هام قانع هستند و هر چی جلوشان بزارم شکایتی ندارند. مهمان هم که نداریم. غذای ظهرم را هم می‌برم خونه.


-          پس خودت چی؟ با این همه کار غذا نمی‌خوری؟

بغض گلویش را می‌گیرد و نمی‌تواند دیگر حرف بزند. دو قطره اشک از گوشه‌ی چشمانش به روی گونه‌اش می‌غلطد. هیچ نمی‌گوید و تند و تند بشقاب‌های کثیف غذای بچه‌ها را می‌شوید.

وای چه کردم؟ غرورش را نادیده گرفتم! چه سوال مسخره‌ای. لاغری مفرطش نشان می‌دهد که چه می‌خورد. شرمنده بغلش می‌کنم و می‌گویم ببخشید که ناراحتت کردم. قصد بدی نداشتم.

یادم آمد وقتی بحث دادن نقدی یارانه ها پیش آمده بود، از دفتردار مدرسه خواسته بود که از طریق سایت نگاه کند ببیند که به او یارانه تعلق می گیرد یا نه؟ نه فقط به او، بلکه به هیچ یک از خدمتکاران و سرایداران مدرسه یارانه نقدی تعلق نمی گرفت همه ی آنها در خوشه‌بندی سوم بودند و از نگاه دولتیان آنقدر دارا، که نیازی به یارانه‌ی نقدی نداشتند.

موضوع صحبت را عوض می‌کنم:

-          چند سال است که توی این محل زندگی می‌کنید؟

-          ده پانزده سال است که آمده‌ایم اینجا. ولی قربون محله سابق‌مون. همه با معرفتند. هنوز هم دلم هوای آنجا را می‌کند. بعد از این همه سال وقتی می‌رم اونجا هنوز هم همسایه‌ها و دوستان به فکرمان هستند. فکر می‌کنی چطوری تونستم جهیزیه و سیسمونی بگیرم. همه رو از مغازه‌های اونجا قسطی گرفتم. بعد از این همه سال هنوز پیش مغازه‌دارهای اونجا اعتبار داریم.


-          قبلا کجا می‌نشستید؟

-          شوش و مولوی. اینجا اگه بمیری کسی به دادت نمی‌رسه. چند ماه قبل یک روز مادرشوهر دخترم سرزده اومد خونمون. دخترم زنگ زد. گفتم نگران نباش. باید آبروداری می‌کردم. سریع رفتم وبرای نهار خرید کردم. پولم کم اومد. می‌خواستم ماست هم بخرم. مغازه‌دار حاضر نشد ماست را بدهد که فردا پولش را بدهم. مجبور شدم انگشترم را برای هزار تومان پیشش گرو بگذارم.


-          دخترات درس نخواندند؟

-          چرا هر دو تاشون دیپلم دارند. یکی‌شان دانشگاه هم قبول شد. اما خوب آمدند خواستگاریش و شوهر کرد. این کوچیکه هم امسال دانشگاه قبول شد. رشته حسابداری.


-          نمی خواهی او را شوهر بدهی؟

-          اتفاقا خواستگار دارد. اما می‌گوید می‌خواهد درس بخواند. بهش می‌گویم بیا شوهر کن. من نمی‌توانم خرج دانشگاهت را بدهم. اما وقتی می‌آید و خودش را برایم لوس می‌کند و می‌خواند:

"من که دختر کوچولوتم، من که بوست می‌کنم، من که همدمتم، من که نازت می‌کنم ... نمی‌خوای بزاری درس بخونم؟" دلم طاقت نمی‌آورد. با خودم می‌گویم هر جور شده باید خرج تحصیلش را بدهم. حرف حق هم می‌زند. می‌گوید:" اگه شوهر کنم، مگه نمی‌خواهی بهم جهیزیه بدهی؟ پول جهیزیه را بده خرج دانشگاهم."
اما به خدا دیگه نمی‌تونم. برای اینکه قسط‌ها را بدهم از اینجا می‌رم خونه‌ها هم کار می‌کنم.


-          ساعت چند از مدرسه می‌ری؟

-          ساعت ۴. تا ۹ شب هم توی خونه‌ها کار می‌کنم. البته خونه‌های آشناها. هر بار ده پانزده هزار تومان هم می‌گیرم...

می‌خواستم ازش بپرسم فکر می‌کند چرا شرایط زندگی‌اش این گونه است و چرا باید این همه کار کند، اما ظرف‌ها تمام شد. صدایش کردند: "دستشویی گرفته بچه‌ها دستمال کاغذی را توی آن انداخته‌اند. بیا دستشویی را تمیز کن."

با عجله به سمت دستشویی رفت.

نگاهش می‌کنم. از خود می‌پرسم به راستی خواسته‌های اصلی این گونه زنان چیست؟ چگونه می‌توان از حقوق این زنان دفاع کرد؟ زنانی چنین توانا، اگر امکانات مناسب داشته باشند، اگر آگاهی کافی داشته باشند به راحتی از حق خود دفاع خواهند کرد. اما فشار زندگی، تورم و گرانی سرسام‌آور، حقوق و دستمزد ناکافی، نداشتن امنیت شغلی حتا لحظه‌ای فرصت برای او باقی نمی‌گذارد که استراحت کند چه برسد به اینکه بتواند دمی به خود و شرایط زندگی‌اش بیاندیشد و مقصر اصلی را بیابد   

منبع: وبلاگ کانون مدافعان حقوق کارگر


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست