خوب و بد مدرنیته را با هم بپذیریم
گزارشی از سخنرانی عزتالله فولادوند در انجمن جامعهشناسی ایران
سمیه خواجوندی
•
نمیتوان در برابر مدرنیته گزینشی عمل کرد. مدرنیته دارای منطق درونی و دینامیسمی است که ملتی را که گام در راه آن بگذارد، خواه و ناخواه در مسیر معینی پیش میبرد. مدرنیسم آمیزهای است از خوب و بد. از سویی پیشرفت مادی را به همراه دارد ولی بهای دستاوردهای علمی و تکنولوژیک آن در زندگی معنوی و عاطفی پرداخت میشود. از سویی دیگر، جهان را یکدست یا به تعبیر توماس فریدمن، جهان را مسطح میکند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۱۷ ارديبهشت ۱٣٨۵ -
۷ می ۲۰۰۶
روزنامه سرمایه: سلسله نشستهای تخصصی انجمن جامعهشناسی ایران در موضوع چیستی مدرنیته این بار با حضور «عزتالله فولادوند» و در روز دوازدهم اردیبهشت ماه برگزار شد. در ابتدای این جلسه همچون جلسات دیگر، حمیدرضا جلاییپور، مسوول برگزاری نشست سخن گفت. جلاییپور با تجلیل از شخصیت علمی و فرهنگی فولادوند گفت: «من به عنوان یک محقق امور اجتماعی خودم را بسیار مرهون فعالیت فرهنگی فولادوند میدانم.»
جلاییپور در ادامه گفت: «شیرین ترین خاطرهء من از آشنایی با ایشان، مواجهه با کتاب جامعهء باز و دشمنانش نوشتهء پوپر بود که هنگام دانشجویی آن را با ترجمهء فولادوند خواندم و هنوز طعم آن کتاب زیر دهانم است.»
وقتی عزتالله فولادوند سخنان خود را آغاز کرد، سالن کنفرانس انجمن جامعهشناسی ایران، آکنده از علاقهمندان بود. او در ابتدای سخنانش گفت که مدرنیته، مدرنیسم و مدرنسازی واژههایی هستند که امروزه در سراسر دنیا بر زبان همه جاری است: «از حدود ۵۰۰ سال پیش بیشتر جنگها و ستیزهها که امروزه شاید به اوج خود رسیده باشد، از تقابل میان هواداران دو دسته تفکر یعنی تفکر مدرن و تفکر سنتی نشات میگیرد.»
از دید وی این ستیزهها مدتهاست که از دایرهء بحثهای علمی و فلسفی خارج شدهاند و پا به عرصهء مهآلود و تیره و تار ایدئولوژیها گذاشتهاند که هم به ابهام افزوده است و هم به نزاعها و جنگها.
فولادوند شاهد مثال این ابهام و نزاع ناشی از تقابل مدرنیته و سنت را تقابل خونین میان بنیادگرایان و تجددگرایان در گوشهگوشهء جهان معرفی کرد.
فولادوند بعد از این مقدمه به بحث اصلی خود رسید، جامعهء مدرن و جامعهء سنتی. او گفت: «نخستین موضوعی که باید درک شود این است که مدرنیته و مدرنیسم دست در دست صنعتگستری پیش رفته است و این دو لازم و ملزوم یکدیگر بودهاند.»
وی در توضیح این ارتباط افزود: «تا پیش از عصر صنعتی پایه و اساس همهء تمدنها، تکنولوژی و سازمان اجتماعی عصر نوسنگی بود. از چین تا یونان و رم هر تمدنی با اضافات و تفاوتهای مختصر، کمابیش بر همان شالوده پیریزی شده بودند. این وضعیت حتی در قرون وسطی و قرنهای ۱۷ و ۱٨ در اروپا ادامه داشت تا این که بشر پرسشی دیگر قابل مقایسه با انقلاب نوسنگی کرد.»
فولادوند این پرسش را در قامت دو انقلاب توضیح داد، یکی انقلاب صنعتی بود که انسان را به پیشرفتی رساند که محیط مادی را دگرگون ساخت و جامعهء مدرن را منجر شد که البته بیش از دو قرن از عمر آن نمیگذرد.
فولادوند در توصیف جامعهء صنعتی، ویژگیهایی را برای آن برشمرد: «باید توجه داشت مدرن شدن جریانی توقفناپذیر و نامحدود است. گویی نوع سازوکار ذاتی در تار و پود جامعهء مدرن تعبیه شده که مانع رسیدن آن به نوعی توازن و آرامش میشود. دیگر این که رشد جامعهءمدرن هیچگاه یکدست نیست. همیشه گروههای پیشرفته و واپسمانده در آن وجود دارد که یکی از علل مهم کشمکش و تضاد در جوامع مدرن است. در نظام جهانی و روابط بین دولتها نیز این عدم یکدستی و بالطبع کشمکش وجود دارد.»
فولادوند مدرن شدن را دارای دو مرحله دانست: «در مرحلهء اول مدرن شدن با جریانی زورمند به پیش میرود و بر مقاومتها چیره میشود، ولی از نقطهای به بعد ناخرسندیها ناشی از بالا رفتن سطح توقعات ناشی از موفقیتهای اولیهء مدرنسازی رو به گسترش میگذارد و اجابت توقعات به تدریج دشوارتر میشود. این چالشها در ذات مدرنیته وجود دارد.»
فولادوند در باب منشا پیدایش مدرنیته، آن را جریانی دانست که از اروپا بالاخص انگلستان و هلند آغاز شد و تمام دنیا را فرا گرفت.
«اروپایی که در آن روزگار (قرن ۱۶) نه حتی از تمدن اسلامی و چین بلکه از تهران حوزهء مدیترانه عقب بود.»
یکی از دلایلی که برای این جهش ارایه شده است، تحلیل ماکس وبر در کتاب اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری است. از نظر وبر کاتولوسیسم ذاتائ مذهبی آن جهانی و متوجه آخرت است اما پروتستانتیسم عمدتا مذهبی این جهانی است که به سختکوشی و امساک و عقلانیت ارج میگذارد و کار را نوعی عبادت میشمارد و با این نوع تفکر توانسته سرمایهداری صنعتی را پیریزی کند. البته در نقد ایدهء وبر برخی از متفکران گفتهاند که سرمایهداری و صنعتی شدن، چندی پیش از ظهور پروتستانتیسم شکل گرفت.
فولادوند مجموعهءاین عوامل را زمینهساز انفجارهایی در اواخر قرن ۱٨ دانست که به سیاست و اقتصاد چهرهء مدرن بخشید. نخستین انفجار از دید وی در پی دو انقلاب آمریکا و فرانسه روی داد و از آن زمان تا امروز تقریبا تمامی متفکران سیاسی به رغم اختلافهای مسلکی بر این عقیده بودند که مشروعیت از ارادهء مردم نشات میگیرد. ارادهای که در چارچوب قوانین دموکراتیک متبلور بشود. حتی دولتهایی که از قاعدهء دموکراسی منحرف میشوند، مانند دولتهای کمونیستی یا رژیمهای نظامی امروزه یا باید از اساس انکار کنند که حکومتشان دموکراتیک نیست یا به عذرهایی از قبیل وجود شرایط اضطراری و فوقالعاده متشبث شوند و بگویند هدفشان در نهایت دموکراسی کامل است. از نظر وی این عذرها خود بهترین دلیل بر استحکام نظری و عملی، حکومتهای دموکراتیک در جوامع مدرن است.
فولادوند در ادامه ویژگی دیگر دوران صنعتی را حق حاکمیت ملی عنوان کرد: «بنابراین اصل حکومت دولت بیگانه بر هیچ کشور و ملتی مشروع نیست.»
انفجار دوم به تعبیر مترجم جامعهءباز و دشمنانش که جامعهءمدرن را صورتبندی کرد، انقلاب صنعتی انگلستان در اواخر قرن ۱٨ و سراسر قرن ۱۹ بود که تا مدتها تبدیل به مدلی برای صنعتگستری در جهان شد.
«از آن پس مطلب این بود که هر کشوری که بخواهد از خطر واپسماندگی محفوظ بماند، باید صنعتی شود. البته مدل انگلیسیبعدها از اعتبار کلی و قابلیت تعمیم افتاد اما برخی از ویژگیهای آن هنوز پابرجاست، از جمله جابهجایی جمعیت از روستاها به شهرها، تمرکز کارگران در شهرهای صنعتی و کارخانهها و جدا شدن زندگی خانوادگی از زندگی شغلی.»
فولادوند بعد از توضیح دربارهء منشا پیدایش مدرنیته، به ماهیت و چیستی مدرنیته پرداخت. او برای این کار ابتدا به تحلیل جامعهء سنتی کشاورزی پرداخت. از نظر وی «قدرت مدرنیته همیشه همانقدر از نوآوریهای آن سرچشمه گرفته است که از طرد و نفی آنچه قبلائ جریان داشته است.»
وی ویژگیهای ذاتی جامعهء مدرن را در مقابل جامعهء سنتی اینگونه برشمرد: «یک، فردگرایی در برابر اصل قرار گرفتن گروه و جمع در جوامع سنتی، دوم، تخصصی شدن و تفکیک وظایف و تقسیم کار در برابر جامعهء سنتی که خانواده در آن تنها واحد تولید، مصرف و روابط اجتماعی بود. سوم، نهادهای جامعهء مدرن به جای رسوم و آداب در جامعهء سنتی برای تعیین قواعد و روشها. چهارم، نهادهای جامعهء مدرن به جای این که مجری فرمانهای شاه یا هر شخص خاصی باشند، طبق دستورهای کلی و عامی عمل میکنند که متخصصان و کارشناسان هر رشته انشا کردهاند.»
وی موارد ذکر شده را تمامی ویژگیهای جامعهء مدرن ندانست اما آنها را مواردی ذکر کرد که در تضاد با جامعهء سنتی قابل برشمردن هستند.
فولادوند که سخنان خود را شمرده، شمرده و به کمک دستنوشتههایش پی میگرفت، موضوع بعدی مورد توجه خود را نتایج مدرنیته برشمرد: «مهمترین پیامدها، دگرگونی اقتصاد، افزایش جمعیت، شهرنشینی، تغییر مقام خانواده، اهمیت فزایندهء کار، سکولاریسم و عقلانیت است.»
وی افزود: «از نظر اقتصادی، رشد ویژگی محوری جوامع مدرن است که در نتیجهء چند عامل در مدرنسازی پدید میآید، یکی تغییر تکنولوژی است که ماشین را جای کار یدی میکند. دیگری پیدا شدن منابع جدید انرژی است که جای قدرت جسمانی انسانها و چارپایان را میگیرد. سوم آزاد شدن کارگر از قید و بندهای فئودالی جامعهء سنتی و پیدایش بازار آزاد کار است. چهارم، تمرکز کارگران در کارخانههاست. پنجم، به وجود آمدن نقش اساسی برای قشر خاصی از افراد جامعه به نام سرمایهگذاران خصوصی. در نتیجهء این عوامل حتی کشاورزی هم صنعتی میشود و بخش عظیمی از نیروی کار وارد صنایع تولیدی و خدمات میشوند.»
فولادوند با ارایهء اطلاعاتی از رشد جمعیت به نتیجهء دیگر جامعهء مدرن یعنی افزایش جمعیت پرداخت: «برآورد میشود که در پایان دورهء پارینه سنگی یا عصر حجر، کل عدهء نفوس انسانی بین پنج تا شش میلیون نفر بوده است، یعنی نصف جمعیت تهران. پس از عصر نوسنگی و انقلاب کشاورزی تا یک هزار سال پیش از میلاد به ۱۵۰ میلیون و تا اواسط قرن ۱۷ میلادی به ۵۰۰ میلیون نفر رسید.»
به گفتهء وی «انفجار جمعیت پس از انقلاب صنعتی روی داد که تا میانهء دههء ۱۹٨۰ به چهار هزار و ٨۰۰ میلیون بالغ شد و امروز در حدود شش هزار میلیون نفر است.»
فولادوند در علل این افزایش به صنعتگستری، پیشرفت دانش پزشکی، بهبود بهداشت عمومی و افزایش مواد غذایی که همه در نتیجهء مدرنسازی حاصل شده است، اشاره کرد. پس از رشد جمعیت، پیامد بعدی مدرنیته در دیدگاه مترجم آثار فلسفی، پدیدهء شهرنشینی بود: «زندگی مدرن بیشک زندگی شهری میباشد.» فولادوند در توضیح این مطلب افزود: «در جوامع سنتی کشاورزی ۹۰ درصد جمعیت در روستا زندگی میکردند ولی در جوامع صنعتی مدرن این نسبت معکوس شده است. درحال حاضر تخمین زده میشود که حدود ۵۰ درصد از مردم دنیا در شهرها بهسر میبرند.»
از دیدگاه فولادوند، «تاسف در این است که در اکثر کشورهای توسعهنیافته، رشد شهرنشینی و عواقب نامطلوب آن، مانند شلوغی، شرایط بهداشتی نامناسب و بیکاری با رشد اقتصادی و فرهنگی همراه نبوده است.»
از نظر او، این عدم تعادل به ایجاد شهرکهای فقیرنشین در حاشیهء اکثر شهرهای بزرگ منجر شده است که بسیاری از ناهنجاریها و آشوبهای اجتماعی مولود آن است. نتیجه و پیامد بعدی مورد توجه عزتالله فولادوند، سکولاریسم بود: «غرض از سکولاریسم توسل به قوانین علمی برای تبیین پدیدههای اجتماعی و طبیعی است، نه ضدیت با دین. سکولاریسم از پیامدهای مدرنیته است اما این مساله به این معنا نیست که دین یکسره از عرصهء جامعهء مدرن بیرون رانده شده است. سنت قویتر و پابرجاتر از آن است که هیچ اثری به صورت اعتقادات و مناسک دینی باقی نگذارد. حتی در مدرنترین جوامع، نهادهای دینی نقش مهمی بازی میکنند و بسیاری از مردم در کنار اعتقادات علمی، پایبند معتقدات دینیاند.»
فولادوند در توضیح تفاوت میان نقش دین در جامعهء مدرن و جامعهء سنتی به این نکته اشاره کرد که در جامعهء مدرن، پدیدههای دینی با وجود پایداری، محوریت خود را در حیات اجتماعی از دست دادهاند و در مقایسه با جوامع سنتی خصلت حاشیهای پیدا کردهاند و دیگر منشا مشروعیت و قانونیت نیستند. از نظر وی در برخی دیگر از کشورها به دلایل عوامل تاریخی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی، دین و عرفان، دوباره با قدرت افزونتر وارد صحنه شدهاند. نهایت اینکه این بار به دلیل ریشههایی که نهادها و ساختارهای مدرن به ویژه در یکصد سال اخیر پیدا کردهاند، ضرورت نوعی سازش و تلفیق میان سنت و مدرنیسم به وجود آمده است که گرچه به هیچوجه آسان نیست، اما اگر با ابتکار، خلاقیت و خردمندی توام شود ممکن است نویدبخش تحولات امیدوارکننده در آینده باشد.
فولادوند افزود: «سنت و مدرنیته، قادر به چیرگی کامل بر یکدیگر نیستند و آنچه از تعارض و تعامل آن دو پدید میآید، میتواند سازنده باشد.»
عقلانیت، پیامد بعدی مدرنیته بود که مورد توجه سخنران نشست چهارم انجمن جامعهشناسی ایران قرار گرفت: «با پروژهء عقلانیت، جهان افسونزدایی میشود و نظامهای حقوقی و اداری عقلانی حاکم میشود. بالاترین مظهر عقلانیت در جامعه از نظر ماکس وبر، جامعهشناس آلمانی، نظام بوروکراسی به معنای حکومت قوانین عقلی و بیطرف است. منظور از بوروکراسی در اساس متضمن پیروزی روش علمی و تخصص علمی در حیات اجتماعی بود.»
فولادوند در توصیف اندیشههای وبر، خرافات را از مظاهر فردستیزی معرفی کرد و ادامه داد: «رهبران کاریزماتیک معمولائ به رویههای عقلانی بوروکراسی اعتنایی ندارند و میخواهند قالبها را بشکنند.
وبر تاکید داشت که عقلانی شدن امور به این معنا نیست که کلیهء افراد جوامع مدرن، خردمندتر و داناتر از مردم جوامع سنتی باشند بلکه چون اکنون به دانشهای علمی دسترسی دارند میتوانند (نه لزوما) در مورد جهان و رفتار خودشان روشبینتر باشند.»
فولادوند در بخش بعدی سخنرانیاش به مشکلات زاییدهء مدرنیسم توجه کرد و گفت: «جلوگیری از گرسنگی و غذا رساندن به جمعیت عظیم بشری و پیشرفت بهداشت از پیروزیهای درخشان مدرنیته است اما همچنین به ازدحام و آلودگی و ویرانی محیطزیست انجامیده است.»
تنهایی، گمنامی، روانپریشی و تلقینپذیریهای مخرب ویژگیهای آسیبشناسانهء انسان مدرنی است که برای کار و اشتغال از روستا به شهر مهاجرت کرده است. زوال ارزشهای سنتی و کاهش قدرت دین و خانواده، زیادهخواهیها و آرزوهای افسار گسیختهای را ایجاد میکند که چون وسایل رسیدن به آن همواره مهیا نیست به افزایش اختلالهای روانی و جرایم منجر میشود.
فولادوند همچنین مدعی شد که «در جوامع مدرن، رشد بیسابقه و افزون نهادهای سیاسی و فرهنگی به عکس از طرفی باعث بیعلاقگی به مشارکت در حیات جامعه و پناه بردن شخص به زندگی و مشغلههای خصوصی میشوند و از طرف دیگر افکار و عقاید افراد جامعه را یکنواخت میکند. این وضعیت از نظر وی به اتمیزه شدن افراد و بیهویتی آنان و در نتیجه به آمادگی برای ظهور دیکتاتوری منجر میشود. ایدهای که در اوایل قرن بیستم، دوتوکویل مطرح کرده و نسبت به این وضعیت هشدار داده بود.»
فولادوند تحولات به وجود آمده در مدرنیته را زاییدهء واکنشهای بسته به آن دانست که میتوان به آنها به گفتهء کارل پوپر، نتایج ناخواسته تعبیر کرد: «گسترش شهرنشینی با مدرنیسم به وجود آمد ولی اکنون به جایی رسیده است که مردم از شهرها میگریزند و به حومه پناه میبرند; ولی چون از دینامیزم مدرنیته راه فراری نیست پس از چندی حومهها به شهر تبدیل میشوند همچون کرج. سپس به علت ارتباطهایی که ناگزیر میباید این شهرهای حومه با مادر شهرها داشته باشند، هر دو با هم جمع میشوند و کلان شهرهای غولآسا میسازند که وضعیت را از قبل بدتر میکند.»
مبارزه با نظامهای بوروکراتیک عظیم، واکنش نسبت به قدرتها و حکومتهای مرکزی و تکملیتی از جریانات مهم مقاومت در برابر مدرنیته هستند. همچنین از نظر فولادوند «شاهد پیدایش گروههای جدید جوانان و تیپهای فرهنگی و فرقههای مذهبی هستیم که حاضر نیستند عقلانیت تعریف شده در مدرنیسم کلاسیک را بپذیرند.»
به تعبیر فولادوند نتیجه و محصول این برخوردها ظهور انواع خردهفرهنگهای عجیبی است که میخواهند جریان اصلی مدرنیسم را معکوس کنند. از نظر وی: «وجه مشترک اغلب این حرکتها، طرد عقلانیت و جهانبینی علمی است. اساسائ عقل و علم مسوول از خودبیگانگی فرد و غیرانسانی شدن فضای اجتماعی او معرفی میشود.»
سخنران نشست انجمن جامعهشناسی ایران سخنان خود را با این نتیجهگیری به پایان رساند که نمیتوان در برابر مدرنیته گزینشی عمل کرد. از نظر او مدرنیته دارای منطق درونی و دینامیسمی است که ملتی را که گام در راه آن بگذارد، خواه و ناخواه در مسیر معینی پیش میبرد. «مدرنیسم آمیزهای است از خوب و بد. از سویی پیشرفت مادی را به همراه دارد ولی بهای دستاوردهای علمی و تکنولوژیک آن در زندگی معنوی و عاطفی پرداخت میشود. از سویی دیگر، جهان را یکدست یا به تعبیر توماس فریدمن، جهان را مسطح میکند.»از نظر وی، علوم اجتماعی هنوز برای تعیین وزن دقیق سودها و زیانهای مدرنیسم نسبت به یکدیگر به نتیجهء قطعی نرسیده است، زیرا که در مدرنیته نمیتوان گزینشی عمل کرد و باید خوب و بد را با هم پذیرفت.
|