یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

نکاتی پیرامون «مسئله آذربایجان!»
پاسخ به نوشته رضا اغنمی


عباس مقدم


• دموکراتها که در ابتدای کار به نقش شوروی در جهان می بالیدند و روی حمایت آنان حساب می کردند، خواسته هایشان نه بر پایه قانون اساسی، بلکه بر اساس کنوانسیونهای بین المللی دور می زد و گام به گام از خواست «انجمن های ایالتی و ولایتی» به «خود مختاری» و در کامهای بعدی «قدرت و اختیارات یک دولت مستقل» را می خواستند که دولت مرکزی به جز تنظیم مناسبات بین الملل هیچ دخالتی نمی توانست بکند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱۷ ارديبهشت ۱٣٨۵ -  ۷ می ۲۰۰۶


مطلبی تحت عنوان «شصتمین سالگرد نهضت آذربایجان»، بقلم آقای رضا اغنمی در سه قسمت روزهای ۱۶، ۱۹ و ۲۱ آذر ٨۴ در نشریه اینترنتی «اخبار روز» درج شده است. عنوان فرعی مقاله در قسمت اول: «آذربایجان و پیشینه دوپاره شدن آن»، قسمت دوم: «حمله متفقین به ایران و طلیعه دگرگونی ها» و سومین و آخرین قسمت: «سید جعفر پیشه وری و زندگی سیاسی او» می باشد. نویسنده علیرغم تاکید بر اعتقادش مبنی بر یکپارچگی ایران، متاسفانه به بیان پاره ای دیدگاه های نادرست پرداخته که همواره دستمایه عناصر تجزیه طلب می باشد.
این نوشته سعی بر آن دارد با توجه به مستندات تاریخی و منابع تحقیقی موجود، توجه نویسنده محترم را به چند نکته جلب کند:
الف ــ آذربایجان بطور تاریخی فقط، آذربایجان ایران است و نام مشابه در ورای رود ارس جعلی است؛
ب ــ زبان مردم آذربایجان در گذشته پهلوی آذری بوده و منشاء قومی مردم آذربایجان ــ بر خلاف ادعای پان ترکیستها ــ ترک نیست بلکه ایرانی ماد می باشد؛
ج ــ زبان ترکی بعد از اسلام توسط اقوام مهاجم ترک «اورال آلتایی» به ایران، بخصوص به آذربایجان وارد شد؛
د ــ زبان فارسی در آذربایجان، پس از خراسان، از قرن چهارم هجری به دلیل دلبستگی آذربایجانیان به زبان و فرهنگ ایرانی، به عنوان زبان علم و ادب پذیرفته شد؛
ه ــ تاکید بر زبان ترکی و برجسته کردن تفاوت زبانی از طرف «فرقه دموکرات آذربایجان» و تلاش برای ایجاد نفرت قومی، با انگیزه جدایی طلبانه بود.
 
الف ــ آذربایجان بطور تاریخی فقط، آذربایجان ایران است و نام مشابه در ورای ارس جعلی است:
 
نویسنده در اولین قسمت مقاله خود چنین شروع می کند: «شصتمین سالگرد نهضت آذربایجان بهانه ای شد تا نگاهی دیگر به پیشینه های دو پاره شدن آن خطه بیندازیم». نویسنده بدون توجه به جعلی بودن نام «آذربایجان» که در سال ۱۹۱٨ توسط حزب پان ترکیستی مساوات بر آن سرزمین نهاده شد، بدون ارائه هیچ دلیل و سندی آنجا را قبل از جدایی از ایران و بطور تاریخی «آذربایجان» دانسته است!
رحیم رئیس نیا محقق آذربایجانی در کتاب «آذربایجان در سیر تاریخ ایران» می نویسد: ”سرزمینی که میان کوه های قفقاز، دریای خزر، رود ارس، گرجستان و ارمنستان قرار گرفته در آثار نویسندگان کلاسیک یونان و روم، آلبانیا و در آثار نویسندگان متاخر یونانی اریانیا، در فارسی میانه آردان، در ارمنی الوانک و اغوانک و اغوان، در گرجی رانی، در سریانی آران و در عربی اران نامیده شده است.“(۱)
همچنین عنایت الله رضا در کتاب «اران از دوران باستان تا آغاز عهد مغول» نوشته: ”آلبان ها قومی بودند که در غرب دریای مازندران می زیستند و سر زمین آلبان ها از مناطق تاریخی و جعرافیائی مهم قفقاز بوده که با نام آلبانیای قفقاز معروف شده است... آلبانها نخستین بار در سده چهارم پیش از میلاد در صحنه تاریخی پدیدار گشتند...“(۲)
  رئیس نیا همچنین در مورد زبان و منشاء قومی ساکنان آن خطه می نویسد: ”قبایل ساکن آلبانیای قفقاز به بیست و شش لهجه سخن می گفته اند و این زبان ها به اقوام و تیره های گوناگون ساکن این سرزمین تعلق داشته است. علت آن هم این بوده است که این سرزمین به جهت موقعیت خاص خود از دیر باز گذرگاه و اتراق گاه اقوام و قبایل کوچ نشین و بیابان نورد شمالی و شرقی گوناگون بوده است که از هر چند گاهی از معبر های دربند و داریال گذشته به سوی جنوب و غرب سرازیر می شده اند و نشانه ها و آثاری از خویش را در گوشه و کنار و در ترکیب قومی و فرهنگی ساکنان آن بر جای می گذاشته اند. این عناصر در طی قرن ها کم و پیش با هم در می آمیختند و ای بسا که در ترکیب های دیگر به تحلیل می رفتند. از این روست که دانشمندان شوروی خلق آلبان را پدید آمده از آمیزش طوایف و قبایل اوتی، گارگار، گِل، لِق، کاسپی، سیلو، سانارو و... دانسته اند. ...“ (٣)
برای روشن شدن علل و انگیزه نهادن نام جعلی «آذربایجان» بر اران یا آلبانیای قفقاز، لازم است نظری به زمینه شکل گیری پان ترکیسم در امپراطوری عثمانی بیندازیم: اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، در امپراطوری عثمانی دو جریان فکری قوت گرفت که یکی «اتحاد اسلام» در سطح جهان را در سر می پروراند و دیگری «وحدت ترک زبانان» سراسر جهان را مد نظر داشت که در نهایت «ترکهای جوان» به مثابه یک جریان پان ترکیستی قدرت گرفت و خواستار وحدت ترک زبانان در یک اتحادیه جهانی شد و بدین منظور در کشورها و سرزمینهای ترک زبان در صدد ایجاد احزاب و جریانات پان ترکیستی بر آمد.
از طرفی به دنبال دو قرارداد گلستان و ترکمن چای و تعیین رودخانه ارس بعنوان مرز مشترک ایران و روسیه، مسلمانان ترک زبان قفقاز که برای رهایی از زیر سلطه روسیه تزاری، از دولت قاجار ناامید شده بودند، به دولت عثمانی که هنوز قدرتی بزرگ به حساب می آمد، روی آورده بودند. «ترک های جوان» با بهره گیری از همین نفوذ در شرق قفقاز، هم زمان با جنگ جهانی اول ــ که روسیه تزاری سرگرم جنگ بود ــ حزب پان ترکیستی مساوات را بنا نهادند. پس از فروپاشی امپراطوری تزار، همین حزب برای پیشبرد اهداف پان ترکیستی مدتی بازیگر اصلی در ماورای قفقاز بود.
  تورج اتابکی در کتاب «آذربایجان در ایران معاصر» می نویسد: ”افول حکومت امپراطوری روسیه، زمینه را برای پدید آمدن یک جمهوری مستقل در ماوراء قفقاز آماده ساخت. در نوامبر ۱۹۱۷ کمیسیاریای ماوراء قفقاز در شهر تفلیس برپا شد. ... ۲۲ آوریل ۱۹۱٨ منشویک های گرجی، داشناکیست های ارمنی و مساواتی های مسلمان در تلاشی جمعی هماهنگ شدند و تشکیل «جمهوری فدراتیو ماوراء قفقاز» را اعلام کردند. ... در طی آخرین جلسه کنفرانسی که به منظور دستیابی به یک مصالحه نامه با امپراطوری عثمانی برگزار شده بود، دشمنی های پنهانی بین سه عضو جمهوری فدراتیو ماوراء قفقاز، خیلی سریع آشکار شد ... پس از آن، شورای ملی گرجستان، تشکیل جمهوری مستقل گرجستان و دو روز بعد ارمنی ها به دنبال گرجی ها، استقلال جمهوری خود را اعلام داشتند. ... در ۲۷ مه ۱۹۱٨، شورای ملی مسلمانان در تفلیس برگزار شد و «اعلامیه استقلال آذربایجان» را به تصویب رسانید، جمهوری ای که قفقاز جنوبی و شرقی را در بر می گرفت. ... پذیرش نام آذربایجان برای منطقه جنوبی و شرقی ماوراء قفقاز، در ایران و آذربایجان نگرانی درست کرد. ...“ (۴) تورج اتابکی در مورد نگرانی های موجود در ادامه می نویسد: ”در ۲۷ مه ۱۹۱٨ هنگامی که در سرزمین آن سوی ارس تا جنوب شرقی قفقاز جمهوری جدید آذربایجان برپا شد، گذاردن نام آذربایجان بر این جمهوری، در ایران و به ویژه در بین روشنفکران آذربایجانی موجب اعجاب گردید. خیابانی و پیروان دموکراتش، برای جدا نشان دادن خودشان از قفقاز، تصمیم گرفتند نام ایالت (آذربایجان) را به «آزادیستان» تغییر دهند.“ (۵)   
گذاشتن نام جعلی «آذربایجان» توسط پان ترکیستها، بر آلبانیای قفقاز کاملا به عمد و آگاهانه صورت گرفت. از همان زمان حزب پان ترکیستی مساوات مدعی شد که آذربایجان ایران بخشی از سرزمین آنهاست و مردم دو سوی ارس ملتی واحد هستند! آن زمان علیرغم اعتراض افراد و عناصر میهن پرست ایرانی به این نامگذاری، بدلیل بی کفایتی زمامداران، دولت ایران نتوانست مانع این نامگذاری جعلی و هدفمند پان ترکیستها گردد.
در سال ۱۹۲۰ با وارد شدن واحد های ارتش سرخ شوروی به شرق قفقاز، حکومت پان ترکیستی مساوات سرنگون شد. ولی بلشویکها که خود نیز بنام «وحدت پرولتاریای جهانی» اهداف توسعه طلبانه داشتند، نام جعلی آذربایجان را ابقا کرده و آنجا را بنام «جمهوری سوسیالیستی آذربایجان» یکی از پانزده جمهوری اتحاد جماهیر شوروی اعلام کردند.
اتابکی در همان کتاب می نویسد: ”... هنگامی که این جمهوری به وسیله بلشویکها بر انداخته شد و رسول زاده مجبور شد به خارج پناهنده شود، وی قبول کرد که برگزیدن این نام برای جمهوری تازه پای مذکور اشتباه بوده است. ... او در نامه ای به تقی زاده، اشتیاق خود را برای انجام هر کاری که از ناخشنودی بیشتر بین ایرانیان جلوگیری کند، اعلام داشت.“(۶)
عنایت الله رضا می نویسد: ”در اینکه سرزمین ترکی زبانان قفقاز، هیچگاه نام آذربایجان نداشته است، جای اندک شبهه و تردیدی نیست... و در گذشته مولفان و مورخین از بیان این حقیقت، ابا نداشتند. ولی بعد ها بدلائل سیاسی این نکته، از جهانیان پنهان نگه داشته شد. چنان که کمتر کسی از نسل جوان و نیز نسل گذشته، بر این امر آگاهی دارد“ (۷) عنایت الله رضا همچنین در مورد دیدگاههای پروفسور بارتولد شرق شناس برجسته شوروی می نویسد: ”استاد بارتولد که در اواخر زندگی از ورود به مسائل سیاسی به شدت پرهیز داشت... ولی با این همه... در پیرامون علت گذاردن نام آذربایجان بر قفقاز چنین گفت: نام آذربایجان برای جمهوری آذربایجان، از آن جهت انتخاب شد که گمان می رفت با برقراری جمهوری آذربایجان، آذربایجان ایران و جمهوری آذربایجان یکی شوند.“(٨)
آتورپاتکان نام باستانی سرزمینی است در شمال غربی ایران کنونی، که اینک آذربایجان نامیده می شود. بسیاری از محققین با توجه به معنی لغوی آتور (آذر) که به معنی آتش است، آتورپاتکان را یک نام پهلوی دانسته اند، به معنی سرزمین آتش. همچنین حاکم محلی را به زبان پهلوی آتورپات (آتروپات) می گفتند یعنی نگهبان آتش. صاحبنظران این نامگذاری را به دلیل وجود آتشگده های متعددی می دانند که در این سرزمین قرار داشت. پروفسور بارتلد همچنین می نویسد: ” آذربایجان یا دقیقتر بگوئیم آذرآبادگان درعهد عتیق به بخش شمال غربی ماد اطلاق می شد. پس از مرگ اسکندر چون آتروپات ایرانی، که از سوی اسکندر در سال ٣۲٨ ق.م به ساتراپی آن ناحیه منصوب شده بود، قدرتی نشان داد حائز اهمیت شد. ...“(۹) رحیم رئیس نیا نیز در این مورد می نویسد: ”استرابون، جعرافیا نویس و تاریخ نگار یونانی که در آخرین دهه های قرن پیش از میلاد و نخستین دهه های قرن بعد از میلاد زندگی کرده، در بند۱ کتاب ۱۱ خود، ماد را شامل دو قسمت جداگانه دانسته است: ماد بزرگ و ماد آتورپاتن؛ و توضیح داده که بخش اخیر نام خود را از نام آتروپات گرفته است. ماد آتورپاتن که آتروپاتکان و آتورپاتکان نیز نامیده می شده، همان ماد کوچک و یا ماد علیا است“(۱۰) همچنین عنایت الله رضا می نویسد: ”... ماد در روزگار باستان از شمال به رود ارس و رشته کوههای البرز، از مشرق به دشت کویر و از جنوب و مغرب به رشته کوههای زاگرس محدود بود ... ماد خرد که بعد ها ماد آتروپاتن نام گرفت، از شمال با آلبانیای قفقاز و از شمال غرب با اورارتو و در سده های بعد با ارمنستان هم مرز بود...“(۱۱)
رئیس نیا در مورد منشاء قومی سرزمین کهن آتورپاتکان (آذربایجان) می نویسد: “در اوایل هزاره نخست پیش از میلاد سه کانون نژادی در آذربایجان و سرزمین های هم جوار آن وجود داشته است که عبارت بودند از: ۱ـ طوایف و اقوام بومی محلی که اصطلاحاً آسیانی خوانده شده اند. ۲ـ مردم سامی نژاد که دست کم از هزاره دوم پیش از میلاد با تاخت و تاز های آشوریان، به این سرزمین رسوخ کرده اند. ... ٣ـ بلاخره اقوام آریایی و به ویژه مادی ها که در نیمه نخست هزاره اول پیش از میلاد به این سرزمین آمده و نفوذ یافته اند. ...“(۱۲)
با توجه به واقعیات موجود که توسط محققین بنام ارائه گشته، اولا منطقه شمالی ارس علیرغم تعلق آن به ایران، در گذشته، هرگز آذربایجان محسوب نمی شد. در ثانی منشاء قومی ساکنان «ترک زبان» دو سوی ارس نیز کاملا متفاوت می باشد. اما آنچه که سبب شد تا فرصت طلبان گام به گام در صدد یکی دانستن مردمان دو سوی ارس بر آیند، زبان به ظاهر مشترک مردم دو سوی ارس است! که لازم است برای رفع شبهه، دلایل و علل نفوذ زبان ترکی در آذربایجان و نابودی زبان پهلوی آذری و منشاء قومی مردم آذربایجان بیشتر مورد توجه قرار گیرد.
 
ب ــ زبان مردم آذربایجان در گذشته پهلوی آذری بوده و منشاء قومی مردم آذربایجان ـ بر خلاف ادعای پان ترکیستها ـ ترک نیست بلکه ایرانی ماد می باشد:
 
منشاء قومی و زبان مردم آذربایجان اگرچه از دیرباز مورد توجه بسیاری از تاریخ نویسان و جعرافی دانان قرار گرفته، ولی با سقوط دو امپراطوری بزرگ، یعنی روسیه تزاری و عثمانی، در اوایل قرن بیستم که به رواج مفهوم حق خود مختاری انجامید، آذربایجان نیز بدلیل تفاوت زبانی در کانون توجه قرار گرفت. بویژه پان ترکیستها که در صدد جداکردن آذربایجان از ایران بودند، ترک زبان بودن آذربایجانیها را دلیل بر ترک تبار بودن مردم آذربایجان قلمداد کردند!
علیرغم وجود منابع با ارزش تاریخی، تا آن زمان کمتر کسی به فکر یک کار تحقیقاتی در این زمینه بود. اولین کسی که به این کار بزرگ دست زد، محقق با ارزش و برجسته آذربایجانی، احمد کسروی بود. کسروی خود در این باره می نویسد: ”...خرسندم که به آسانی توانستم آذری یا زبان دیرین آذربایجان را پیدا کنم و نمونه هایی از آن را به دست آورم، و نیز چگونگی رواج ترکی را در این سرزمین از راه تاریخ بشناسم. این است دفتری به نام آذری یا زبان باستان آذربایگان پدید آوردم که در همان زمان به چاپ رسانیدم و پراکنده گردانیدم که چه نادانانی به زباندرازیها برخاستند لیکن دانشمندان از ارج شناسی باز نایستادند. ...شرقشناس دانشمند به نام سردنیس راس آن را با اندک کوتاهی به انگلیسی ترجمه و ... سپس نیز ایرانشناس دانشمند روسی میلر آن را به روسی آورد و چاپ کرد. بدین سان دفترچه در زمان اندکی در میان شرقشناسان اروپا شناخته گردید و پندارهای نابجایی که بسیاری از ایشان در باره زبان و مردم آذربایجان داشتند از میان رفت... از آن سوی پس از پراکندن دفتر آذری یا زبان باستان آذربایگان کسانی نامه هایی از تبریز و خلخال فرستادند و آگاهی دادند که در پاره ای از دیههای آذربایجان از گلین قیه و زنوز و خلخال و مانند اینها زبان باستان باز مانده و هنوز با آن زبان سخن گفته می شود و هر یکی نمونه هایی را از زبان یک جایی فرستادند. ... یادداشتهای دیگری در پیرامون زبان آذربایجان پدید آوردم و آن دفتر را به گونه دیگر انداختم. ... پس چنانکه می بینید آذربایجان از آغاز تاریج از رهگذر مردم و زبان، حال بس روشنی می دارد و جای کشاکش و گفتگو در باره آن نیست... اگر کسی به تاریخ آشناست این می داند که که تا دوهزار سال پیش ترکان از این نزدیکیها بسیار دور بوده اند و در میانه های آسیا می زیسته اند، و این خود پندار بسیار عامیانه است که کسانی گویند آذربایجان از نخست سرزمین ترکان بوده.“(۱٣) کسروی بجز نوشته تاریخ نویسان که به صراحت به وجود زبان پهلوی آذری در آذربایجان تاکید کرده اند، نکات دیگری را نیز مورد توجه قرار داده است. از آنجمله آثار کتبی بجا آمده را بررسی کرد؛ درثانی در مورد گویشهای بجا مانده از پهلوی در پاره ای از روستاهای آذربایجان به تحقیق پرداخت؛ ثالثا نام آبادیها، کوهها و رودها را دقیقا بررسی کرده و با صرف نظر کردن از نامهائی که معنی روشنی ندارند، نام های معنی دار را به سه دسته تقسیم کرد. اول نامهائی که در فارسی بودن آن جای هیچ تردیدی نیست، نظیر: بستان آباد، میانه، خرم دره، چهرگان، دیزه، دیزج و... دوم نامهای مشابه ترکی و فارسی، مثل: زرین رود (قزل اوزن) و کلان رود (قارارود). وی معتقد است که اسامی آنها اول فارسی بوده و نامهای ترکی مترادف بعد ها ساخته شده است. سوم نامهائی که کاملا ترکی اند مانند: یالقوز آغاج، ایستی بولاخ، گردکانلوو ... کسروی بر این باور است که اینها در گذشته بطور قطع و یقین نامهای فارسی داشته اند و ترکها آن نامها را ترجمه و متداول کرده اند. چنان که اعراب نیز این کار را کرده اند.(۱۴)
محققین معاصر در دهه های گذشته نیز جهت تحقیق و پژوهش، منابع با ارزش تاریخی بجامانده از تاریخ نویسان را مورد توجه بیشترقرار داده اند. این محققین عموما بر این باورند که پس از آمدن اقوام آریائی به سرزمین ایران، زبان آنها با زبان مردم بومی در هم آمیخت و گویشهای مختلفی را بوجود آورد. ولی با توجه به غالب بودن اقوام مهاجر و مهاجم آریائی، ایران سرزمینی بوده که در آن اقوام گوناگون با منشاء ایرانی ساکن بودند و همه به زبان و گویشهای ایرانی سخن می گفتند.
رئیس نیا زبانهای شاخه ایرانی را در سه دوران مورد مطالعه قرار می دهد: ”۱ـ   ... زبانهای ایرانی باستانی عبارتند از: مادی، اوستایی و پارسی باستان. ۲ـ ... زبان های ایرانی میانه ... به دو دسته غربی (پهلوی) و شرقی (سغدی و خوارزمی و ختنی و...) تقسیم می شوند. ... ٣ ـ ... زبانهای ایرانی نوین ... در برگیرنده   زبان ها و گویش های ایرانی چون فارسی، کردی، گیلکی، تاتی و ... است که از سده های نخستین هجری تا کنون رواج داشته و دارند.“(۱۵)   دیاکونوف نیز در کتاب «تاریخ ماد» گروه زبان مادی و پارتی را علیرغم تفاوتهای چشمگیر، گروه زبانی ایران غربی نامیده است.
رئیس نیا همچنین در مورد زبان پهلوی می نویسد: ”این زبان را منسوب به فهله (پهله) دانسته اند که نام منطقه ای بوده است متشکل از بلاد اصفهان، ری، همدان، ماه نهاوند و آذربایجان. بنابر این می توان گفت که این زبان در نواحی مرکزی و شمال غربی ایران و از آن جمله سرزمین ماد رایج بوده است. ... زبان پهلوی در دوره بعد از سلوکیان جایگزین زبان مادی در این منطقه گردیده و از نظری ادامه آن زبان در ادوار بعد در سرزمین ماد و از آن جمله آذربایجان به شمار می رود.“(۱۶)
ابن ندیم نیز «فهلویات» یا زبان پهلوی را زبان مردم اصفهان، ری، همدان، نهاوند و آذربایجان ذکر می کند. محمد علی موحد از کتاب نزهته القلوب حمد الله مستوفی نقل می کند که: ”در ۷۴۰ ربان مردم مراغه پهلوی مغیر (پهلوی آمیخته) و زبان مردم گشتاسفی از ولایات شروان در قفقاز را پهلوی به جیلانی (پهلوی آمیخته به گیلک) و زبان مردم زنجان را پهلوی راست (پهلوی سره) توصیف می کند. (۱۷)
محمد جواد مشکور در کتاب «نظری بر تاریخ آذربایجان و آثار باستانی» می نویسد: امروز در آذربایجان روستاهایی است که مردم آنها به زبان دیگر سخن می گویند، که بقایای همان لهجه های محلی آذری باستان است. در همین رابطه دکتر منوچهر مرتضوی در کتاب «زبان دیرین آذربایجان» می نویسد: ”مرکز گویش هرزنی روستای گلین قیه در چند فرسنگی مرند، و مرکز زبان تاتی یا زبان مناطق دیزمار و حسنو، روستاهای گرینگان و درزین است و این گویشهای ایرانی، با وجود مرور قرنها آمیختگی با گویش متاخر، اصالت ساختاری و ویژگیهای کهن صرفی و نحوی خود را حفظ کرده اند. و با توجه به مختصاتی از قبیل صرف اسامی و غیره که از ویژگی زبانهای ایرانی پیش از اسلام به شمار می رود، حتی از پهلوی آذری قرن هفتم و هشتم هجری نیز کهنه تر و اصیل تر بنظر می آیند.“(۱٨)
بر اساس نوشته یاقوت حموی و حمد الله مستوفی در قرن هشتم هجری مردم آذربایجان به زبانی سخن می گفتند که خودشان به آن زبان فهلوی (پهلوی) می گفتند. این زبان نه تنها زبان محاوره ای مردم آذربایجان بود، بلکه شعرای آذربایجانی ضمن اینکه به فارسی شعر می سرودند، به این زبان نیز اشعاری دارند. از جمله این شعرا همام تبریزی شاعر قرن هفتم و هشتم هجری است. همام به جز یک مثنوی کوچک موسوم به صحبت نامه و دیوان غزلیاتش که به فارسی است، اشعاری نیز به زبان آذری باستان دارد و یک بیت از آن نقل می شود: ”وهار و ول و دیم خوش بی، اوی یاران مه ول بی مه بهاران“ و ترجمه این شعر زیبا که به فارسی امروزی بسیار نزدیک است، چنین می باشد: ”بهار و و گل با روی یار خوش است،   بی یاران نه گل باشد نه بهاران. عزالدین عادل بن یوسف شاعر قرن هشتم و نهم نیز شعر هایی به زبان محلی دارد: ”سحرگاهان که دیلم تاوه گیری، جه آهم هفت چرخ الاوه گیری“ ترجمه: ”سحرگاهان که دلم می گیرد، از آهم هفت چرخ آتش می گیرد“
از شیخ صفی الدین اردبیلی ـــ جد بزرگ شاه اسماعیل صفوی که ایرانی تبار بود ـــ اشعاری به زبان آذری باستان (پهلوی آذری) به جا مانده و کسروی آنهارا یازده دوبیتی نقل می کند. از جمله آثار مکتوب به زبان آذری باستان، اشعار تاج النساء ماما عصمت زنی عارفه در زمان حکومت قرافویونلوها است، که در سردرود چهار فرسخی تبریز می زیست. هم چنین اشعار مهان کشفی از اعیان زادگان نمین اردبیل است و بسیاری دیگر...
با توجه به آثار مکتوب بجا مانده و زبانهای محاوره ای موجود در بعضی از روستاهای آذربایجان و نوشته ها و اشارات صریح و روشن تاریخ نویسان، بدون هیچ شک و شبهه ای زبان بومی آذربایجان حتی تا قرن نهم هجری گویش های مختلفی با ریشه پهلوی بوده است. ولی با کمال تاسف و تعجب می بینیم که غالب مردم از تاریخ خود بی خبرند. حتی در اثر این بی خبری، افرادی به عمد یا به اشتباه، بابک خرمدین را که در زمان عباسیان برعله سلطه اعراب جنگید، «قهرمان ترک» می نامند! نباید فراموش کرد، سپاهی که به فرمان خلیفه معتصم، به فرماندهی افشین، بابک را پس از بیست سال مبارزه در آذربایجان، دستگیر و در بغداد به قتل رساندند، عمدتا از سرداران و سربازان ترک تشکیل یافته بود . بعلاوه اینکه نام های ایرانی «بابک» و «جاویدان» خود نیز گواه بر آن دارد که خرمدینان ایرانی بودند نه ترک.
امروز در مناطقی که هنوز مردم به زبان باستانی خود (زبان تاتی) حرف می زنند، این تصور باطل در میان است که «تات ها» اقوام مهاجری هستند که بعدا به منطقه آمده اند!؟ حتی عشایر ترک زبان که خود را بومی تصور می کنند، هنوز هم روستائیان «تات زبان» را همچو زمان ایلخانان، مورد تحقیر قرار می دهند و کلمه «تات» همچنان با لحن تحقیر آمیزی بیان می شود. با این تفاوت که آن زمان حداقل مغول ها و ترک ها می دانستند که، «تات ها» بومیان و صاحبان اصلی و اولیه این سرزمین هستند.
 
ج ــ   زبان ترکی بعد از اسلام توسط اقوام مهاجم ترک «اورال آلتایی» به ایران، بخصوص به آذربایجان وارد شد:
 
منابع چینی قدیمی ترین منابعی هستند که در مورد ”هون“ ها و تهاجماتشان به تفصیل سخن گفته اند. در روزگار باستان به علت تاخت و تاز همین اقوام صحرا نورد از صحرای مغولستان به سرزمین چین، چینی ها برای مقابله با آنان اقدام به احداث دیوار چین کردند. همین اقوام در زمان اشکانیان به رهبری آتیلا از شمال دریای مازندران و دریای سیاه به سوی غرب سرازیر شدند و در مجارستان به فرمانروائی پرداختند و نام امروزی هنگری (مجارستان)، از نام «هون» اخذ شده است. محققین آنان را ”اقوام اورال آلتایی“ نامیده اند. اقوامی که بین دریاچه اورال و کوه های آلتایی زندگی می کردند.   آنان دامدار و بیابانگرد بودند و برای یافتن مرتع همواره در صدد نفوذ به سرزمین های دیگر بر می آمدند. از نظر شکل ظاهری بنا به نوشته تاریخ نگاران، دارای قامتی کوتاه و تنومند و سر بزرگ و گونه های برجسته و چشمانی ریز و دارای بدنی ورزیده و قوی بودند.
طبیعت بی رحم آنان را خشن بار آورده بود. سکونت گاهشان دارای تابستانهای گرم و سوزان و زمستانهایی سرد و طاقت فرسا بود. آنان بر اسبانی قوی و کوتاه سوار می شدند و در شمشیرزنی و تیر اندازی بر روی اسب از مهارت بالایی برخوردار بودند. از نظر دین و آئین شمن پرست (شامانیست)، شناخته شده اند. بر اساس باورهای دینی و اسطوره ای شان، خود را از نسل گرگ می دانستند. گرگ از نظر آنان حیوان مقدسی به شمار می رفت و همچو گرگ درنده بودن را لازمه زندگی خود می دانستند. آنها خانه سازی و شهر سازی را که باعث نابودی مراتع و چراگاه می شد، گناهی بزرگ به حساب می آوردند. به فرمان خدایشان ”تنگری“ و براساس باورهای دینی شان موظف بودند شهر ها را ویران و شهرنشینان را مجازات کنند. بر اساس همین باور، ”تنگری“ تمامی موجودات اعم از انسان و حیوان را برای خدمت به آنان خلق کرده بود و آنان می توانستند آنها را، چه مرده و چه زنده به خدمت بگیرند. بنا بر باور دینی شان، هر انسان و یا حیوانی که به دست فردی از آنان کشته   می شد، پس از مرگ آن فرد، انسان و یا حیوان کشته شده به دست وی، در خدمتش قرار می گرفت!                  
در ایران باستان، تا زمان سقوط آن به دست اعراب، از مرزهای کشور بشدت حراست می شد. همین حراست دایمی مانع از آن بود که اقوام ”صحرانورد اورال آلتایی“ بتوانند به داخل ایران نفوذ کنند. در زمان ساسانیان در مواردی به بعضی از صحرانوردان ترک اجازه اقامت مشروط در مرز داده می شد تا مانع از نفوذ دیگر اقوام صحرانورد باشند. همچنین در آن زمان استحکامات و پادگان دایمی در منطقه دربند ــ   بین دریای مازندران و کوههای قفقاز ــ   وجود داشت. ترکهای مهاجم که در قسمت شمالی قفقاز در حال تاخت و تاز بودند، چون نمی توانستند از آن استحکامات بگذرند، آنجا را ”دمیر قاپی“ یعنی درب آهنین می گفتند و اعراب پس از فتح، آنجا را باب ابواب نامیدند. نه تنها ایرانیان بلکه دولت روم شرقی نیز از نفوذ ترکها به سرزمین خود نگران بود و چون حفظ استحکامات قفقاز به نفع مردم روم شرقی هم بود، بدین علت طبق قرار دادی، سالانه مقداری شمش طلا دولت روم به دولت ساسانی، بابت حفظ آن استحکامات می پرداخت.
کشور گشاییهای اعراب با حمله به روم (سوریه) و ایران آغاز شد. علیرغم فتح سرتاسر ایران، آذربایجان سر تسلیم نداشت، مقاومت و جنگ خرمدینان به رهبری جاویدان و سپس بابک، فتح کامل آذربایجان را برای اعراب به صورت مشکل جدی در آورده بود. چنانکه اعراب تا زمان سومین خلیفه عباسی درگیر جنگ با خرمدینان بودند. مقاومت قهرمانانه ایکه یادآوری اش، امروز مایه مباهات هر ایرانی است.
کسروی در مورد کوچ اعراب به شهرهای آباد ایران، تحقیقاتی دارد که جادارد در اینجا بدان اشاره شود: ”اما در ایران کسی تاکنون این تحقیق را نکرده که تازیکان که در آغاز اسلام این سرزمین بگشادند و قرنها به دست ایشان بود تا چه اندازه بدینجا کوچیده و بیشتر در کجاها نشیمن داشتند ... آنچه یقین است در قرنهای نخست تاریخ هجری کمتر شهری از ایران بود که یک بخش عمده از مردم آن از تازیکان نبودند. چنانکه یعقوبی از مولفان قرن سوم هجری در کتاب البلدان که از یکایک شهر های ایران نام می برد در این باره خبرهای بس سودمندی دارد. چه در باره سیروان و صمیره (در لرستان) و حلوان (درچند فرسنگی قصر شیرین بود) و دینور و قزوین و نهاوند و نیشابور و بخارا که از شهر های بزرگ و مهم ایران بوده اند این عبارت را می نگارد : «مردمش در آمیخته از تازیک و پارسی اند.» در باره کرمانشاه می نویسد: «بیشتر مردمش پارسی اند» آذربایگان را می نویسد مردمش پارسیان آذری و جاودانیان بودند و چون به دست مسلمانان گشاده شد تازیکان بدانجا فرود آمدند.“(۱۹)
در این نوشته کسروی دو نکته مهم وجود دارد: اول اینکه علیرغم هجوم گسترده اعراب و اسکان آنان در سرتاسر ایران، ما امروز هیچ اثری از اعراب و زبان عربی در ایران نمی بینیم، بجز خوزستان، آنهم نه بدلیل کثرت اعراب بلکه بدلیل نزدیکی به عراق که حمله به ایران از آنجا آغار شد و آنجا در اثر سلطه اعراب، عرب زبان گشت. دوم در قرن سوم هجری که یعقوبی بطور دقیق به ساکنان شهر های ایران و ترکیب قومی آنان اشاره دارد، هرگز اسمی از وجود ترکان در ایران نیست. یعنی آمدن ترکان به ایران به سالهای بعد از این تاریخ مربوط می شود.    
می دانیم که اعراب پس از فتح ایران، با اقتدار حکومت کردند. ولی از قرن سوم به بعد با تضعیف امپراطوری قدرتمند اسلامی و رشد ناسیونالیسم ایرانی، کم کم حکام و پادشاهان محلی در گوشه و کنار ایران قدرت گرفتند که با پذیرش خلافت خلفای عرب هر کدام در گوشه ای از ایران به حکومت پرداختند.
از طرفی ترکهایی که در آنور ماوراءالنهر و بیرون مرز های دولت ساسانی، به تاخت و تاز مشغول بودند، با گسترش سلطه مسلمانان، به اسلام روی آوردند. ترکهای نومسلمان با حفظ همان خوی و خصلت شمن پرستی، با تضعیف اقتدار اعراب و سر بر آوردن حکام محلی، به مناطقی از ایران دست یافتند. نظیر حمله قراخانیان به سامانیان که به ساقط شدن حکومت ایرانی سامانی انجامید. ضمنا خود دولت های محلی مسلمان هم برای چیرگی بر رقبا و دشمنان خود، ترک ها را به خاطر مهارتشان در جنگ و کشتار به خدمت می گرفتند.
کسروی در مورد قدرتهای پرکنده محلی در آن دوران می نویسد: ”چه بسا بوده که در یک زمان بیش از ده پادشاه مستقل در ایران حکمروا بوده اند. برای گواه پادشاهان سال ۴۲۰ هجری را در اینجا نام می بریم: در آغاز این سال سلطان محمود غزنوی در غزنه، قدرخان در بخارا، منوچهر پسر قابوس در گرگان، باحرب زرین کمر در رستمدار، مجدالدوله دیلمی در ری، علاءالدوله کاکویه در سپاهان، ابراهیم پسر مرزبان کنگری در طارم، وهسودان روادی در تبریز، فضلون شدادی در گنجه، شروانشاه در شروان، ابوکالیجار دیلمی در شیراز، ابوالفوارس دیلمی در کرمان،جلال الدوله دیلمی در بغداد تا نواحی کرمانشاهان پادشاهان رسمی و مستقلی بودند. ... باید گفت از آغاز تاریخ، هرگز این گونه ملوک الطوایفی در ایران نبوده است. و چون این پادشاهان یا شهر خدایان فراوان باهم نساخته پیوسته به زد و خورد و کشاکش بر می خواستند و سراسر کشور پیوسته گرفتار فتنه و غوغا بود از این رو می توان گفت که یکی از علتهای ویرانی ایران این ترتیب ملوک الطوایفی بوده است.“ (۲۰)
تورج اتابکی ورود ترکان و زبان ترکی به آذربایجان را چنین توضیح می دهد: ”زبان ترکی در نتیجه کوچ بزرگ ترک ها به آسیای صغیر، در قرن یازدهم میلادی وارد منطقه آذربایجان می شوند. نخستین گروه غزها شامل دوهزار چادر در سال ۱۰۲۹ میلادی (۴۲۰قمری) وارد و بوسیله وهسودان پذیرفته شدند... در سال ۱۰۴۴میلادی (۴٣۵قمری) مجددا نزدیک به پنجهزار ترکمن از طریق دیار بکر و ارمنستان، از بین النهرین به آذربایجان وارد شدند و شهر خوی را به تصرف در آوردند. به هر حال، آنچه که می توان آن را به عنوان حادثه ای مهم به شمار آورد زمانی بود که طغرل بیگ، جنگجوی بلند آوازه سلجوقی، در سال ۱۰۵۴ میلادی (۴۴۶ق) به آذربایجان و اران وارد شد تا فرمانبری حکمرانان محلی را به دست آورد.“(۲۱)
کسروی یکی از حوادث مهم زمان امیر وهسودان را، آمدن ترکان غز به ایران می داند و می نویسد: ”این حادثه نه تنها از نظر تاریخ آذربایگان بلکه از نظر تاریخ همگی ایران نیز بسیار مهم است. چه مهمترین دوره مهاجرت ترکان به ایران که با آمدن سلجوقیان آغاز می شود این طایفه پیش آهنگان ایشان بودند و سی سال کمابیش پیش از آنکه طغرل بیگ و برادرانش از جیحون بگذرند اینان در ایران پراکنده و تا آنجا که ما می دانیم نخستین طایفه ترکان بودند که بدین سوی جیحون و در خراسان و خوارزم آمده اند. ... وهسودان غزان را پذیرفته به امید سودمندی از یاری ایشان در خاک خود نشیمن داد و معلوم است که وهسودان را دشمنان بسیار بود ... چون این ترکان به دلیری و جنگجویی شهره بودند و در فن رزم بویژه در تیراندازی مهارت فراوان داشتند وهسودان می خواست به پشتیبانی ایشان بر دشمنان خود چیرگی یابد. ... به هر حال غزان هر دسته ای در گوشه ای از آذربایجان جاگزیدند و چنانکه شیوه و خوی ایشان بود به ارمنستان و دیگر سرزمینهای نزدیک تاختن برده تاراج و کشتار می نمودند. ... وهسودان دختری از غزان بگرفت تا مگر با این خویشاوندی آن طایفه رام او باشند. ولی غزان هرگز سر رام شدن نداشتند و چنان که در ارمنستان و دیگر جاها یغما و تاراج می کردند در آذربایگان نیز همان رفتار را پیش گرفتند.“ (۲۲)
از طرفی می دانیم که خلفای عباسی پس از روگردانی از رجال ایرانی چون به خود اعراب چندان اعتماد نداشتند، برای حفظ قدرت و خلافت، ترک ها را به خدمت گرفتند و این امر به شدت باعث نفوذ ترکها در سراسر سرزمینهای اسلامی و دستگاه خلافت گردید. تا حدی که آخرین خلفای عباسی در دست ترکها آلتی بیش نبودند.
در اوایل قرن سیزدهم میلادی مقارن با هفت قمری، آذربایجان بدست مغولان افتاد. از آن به بعد به مدت طولانی مقر حکومت ایلخانان مغول بود. در اردوی مهاجمان حاکم مغول تعداد کثیری ترک شامانیست نیز وجود داشت. کثرت ترکها گاهی از نصف هم بیشتر بود. با توجه به اینکه مغولها نیز اغلب ترکی بلد بودند، زبان رایج در اردو ترکی بود. ایرانیانی که در اردوی مغول به کارهای پست گماسته می شدند ضمن اینکه مجبور بودند زبان ترکی یاد بگیرند، موظف بودند روی لباسشان علامت مخصوصی را که مغولها تعیین کرده بودند، بدوزند تا معلوم شود که آنها ”تات“ هستند! تات واژه ای بود که ترکها و مغولها از روی تحقیر به ایرانیان می گفتند. همان طوری که اعراب ایرانیان را به تحقیر ”عجم“ می نامیدند!
در قرن پانزدهم میلادی، در دوره چیرگی تیموریان بر ایران، آذربایجان بیشتر به دست ترکمنان قراقویونلو و آق قویونلو اداره می شد. این دو طایفه ترکمن رقیب اصلی اخلاف تیموری بودند، بنا بر این آذربایجان همواره مورد تاخت و تاز تیموریان و ترکمنان بود.
در آغاز قرن شانزدهم ( قرن دهم قمری)، شاه اسماعیل صفوی به قدرت رسید. در این مقطع زبان آذری باستان (پهلوی آذری)، رو به افول گذاشته بود و بجای آن کم کم زبان ترکی، جایگزین می شد. شاه اسماعیل که ایرانی تبار به حساب می آمد، از طرف مادری نسب ترکمنی داشت و تاحدودی تربیت ترکی، وقتی به قدرت رسید سپاهی بنام « قزل باش» را از ایلات و عشایر ترک تشکیل داد و به سرداران ترک مقام و منصب داده و زبان ترکی را زبان محاوره ای دربار خود گردانید.
تا آن زمان در آذربایجان کسی به ترکی شعر نگفته بود که خود شاه اسماعیل با تلخیص «ختائی» شروع به سرودن شعر به زبان ترکی کرد. پس از آن شعرای معدودی به تبعیت از وی و به تملق از وی به ترکی شعر گفتند و بدین سان زبان باستانی آذربایجان از زندگی مردم به تدریج زدوده شد و جایش را به زبان حکام ترک داد. تا جائیکه امروز، بطوریکه ذکر شد، از آن زبان به جز در چند روستا اثری به جا نمانده است که آنهم در حال نابودی است.
 
د ــ   زبان فارسی در آذربایجان، پس از خراسان، از اواخر قرن سوم به دلیل دلبستگی آذربایجانیان به زبان و فرهنگ ایرانی، به عنوان زبان علم و ادب پذیرفته شد:
 
خیلی پیشتر از آنکه پای زبان ترکی به آذربایجان برسد، زبان فارسی (دری) به مثابه زبان علم و ادب، زود تر از جاهای دیگر، در این مکان پذیرفته شد و آذربایجان به یکی از مراکز مهم و پایگاه شعر و ادب پارسی در آمد. شعرای آذربایجانی بیشترین اشعار را به زبان فارسی سروده اند.
از طرفی دیگر زبان فارسی در تمامی دربار سلاطین ترک و مغول اعم از غزنویان، سلجوقیان، خوارزمشاهیان و سلاجقه روم، ایلخانان مغول، دولت صفوی و امپراطوری عثمانی و ... زبان مکاتبات و مراسلات بود، که نه تنها بیانگر نفوذ فرهنگ و زبان ایرانی است، بلکه نشانگر غنای ادبی زبان فاسی در آن دوران نیز است.
در آلبانیای قفقاز نیز تا قبل از ۱۹۱٨، علیرغم رشد زبان ترکی و انتشار نشریاتی به این زبان، عمدتا زبان فارسی، زبان علم و ادب بود. شعرای پارسی گوی زیادی در آن سرزمین به فارسی شعر سروده اند. عنایت الله رضا در مورد رواج زبان فارسی در آن سرزمین چنین می نویسد: ”حتی پس از جنگهای ایران و روس و حاکمیت روسها بر آن سرزمین، زبان فارسی همچنان جایگاهی والا داشت. کسی میرزا فتحعلی آخوندف را به نوشتن آثاری به فارسی مجبور نکرده بود. هیچ کس عباسقلی آقابا کیخانوف را وانداشته بود که به فارسی بنویسد و شعر بسراید. در دوران مشروطیت آثار متعددی در قفقاز به زبان فارسی چاپ و منتشر می شد. در قفقاز همانند دیگر نواحی ایران، هر یک از اقوام به زبان خود گفتگو می کردند، ولی زبان فارسی به عنوان عامل ارتباط و زبان علم و ادب، داوطلبانه از سوی مردم پذیرفته شده بود. کسی مردم قفقاز را به تاسیس مدارس برپایه زبان و ادب پارسی مجبور نکرده بود. تا دوره حکومت مساوات، با وجود حاکمیت دولت روسیه، مدارس آن سرزمین عمدتا فارسی زبان بودند. جز اندکی که ویژه روسی زبان ها و اقوام پیرو آئین مسیح بود.“ (۲٣)
در آذربایجان طی سده های گذشته، زبان ترکی به سه دلیل نمی توانست زبان علم و ادب باشد؛ اول اینکه چون در آن زمان زبان ترکی فاقد دبیره بود. یعنی زبان پیشرفته ای نبود که دارای خط و دستور زبان باشد. این زبان نظیر دیگر زبان های عقب مانده فقط می توانست زبان محاوره ای باشد، نه بیشتر. دوم غنای ادبی زبان فارسی بود که زمینه رشد و اعتلا داشت. زبان فارسی علیرغم اینکه از دل بقایای زبان پارسی باستان، پس از دو قرن رخوت و سکوت سر بر آورده بود، ولی از چنان غنای ادبی و ظرافت و لطافتی بر خوردار بود که حتی حکام ترک را نیز محسور خود ساخته بود. چنانکه سلطان محمود غزنوی خواستار سرودن شاهنامه می شود و سلطان سلیم پادشاه عثمانی چنان شیفته زبان فارسی بود که به این زبان شعر می سراید. سوم علاقه و دلبستگی مردم آذربایجان به خصوص فرهیختگان آدربایجانی به زبان فارسی و فرهنگ و ادب ایرانی، مانع از آن بود که زبان بیگانه ای امکان رشد پیدا کند. چنانکه شعرای آذربایجانی بیشترین و زیباترین اشعار را به زبان فارسی سروده اند و هنوز هم شعرا و نویسندگان این سرزمین در شعر و ادب پارسی جزء پیشگامان جامعه ادبی ایرانند.   
 
ه ــ تاکید بر زبان ترکی و برجسته کردن تفاوت زبانی از طرف «فرقه دموکرات آذربایجان» و تلاش برای ایجاد «نفرت قومی» با انگیزه جدایی طلبانه بود:
 
نباید فراموش کرد که پیشه وری و فرقه دموکرات وی، در مدت کوتاه حاکمیت خود اقدامات مثبت زیادی انجام داد ولی در عین حال نباید فراموش کرد که همه آن اقدامات تحت شعاع ماهیت انکار ناپذیر وابستگی به شوروی و تلاشهای جدایی طلبانه آنان قرار داشت. امروز در مورد پیشه وری و فرقه دموکرات ما با نوشته های فراوانی روبرو هستیم ولی متاسفانه اغلب این نوشته ها یا به طرفداری متعصبانه از پیشه وری برخاسته و یا مغرضانه پیشه وری را مورد شدید ترین حملات قرار داده اند. در کنار این حجم انبوه کار اینچنینی، مطلبی که توسط محققین و صاحب نظران بیطرف نوشته شده و دارای ارزش علمی و تاریخی باشد، بسی اندک است. امروز اگرکسی ازطیف طرفداران عدالت اجتماعی،   بخواهد در این زمینه دست به قلم ببرد، نباید از بیان واقعیت درهراس باشد، اگرچه این واقعیت تلخ و ناخوش آیند باشد. بویژه در این مقطع که سرزمین ما بدلیل سلطه بنیادگرایان مذهبی در آستانه حوادث تند و غیر قابل پیش بینی حتی تجزیه، قرار دارد. امروز کسان زیادی در داخل و خارج به بهانه مبارزه و تضعیف «جمهوری اسلامی»، در صدد دامن زدن به مسئله قومی هستند. از جمله این تلاشها، به بهانه ترک زبان بودن مردم آذربایجان، آذربایجانیان را ملتی جدا از ملت ایران می دانند ونغمه شوم تجزیه سر می دهند. یقینا اگر این نیات شوم جامه عمل بپوشد، سبب کشتار و آوارگی ملیونها انسان بیگناه خواهد بود! فقط در سایه درس گرفتن از حوادث تلخ گذشته و کسب آگاهی و دانش اجتماعی است که احتمال جلوگیری از تندرویهای خطر آفرین و درهم ریختگی بیشتر، امکان پذیر است.
باید گفت که: حق مسلم هر آذربایجانی است به زبان ترکی ــ که امروز به هر دلیل زبان مردم این خطه گشته ــ علاقمند باشد و آنرا در مدارس فراگیرد. حتی فراتر از آن هر کس باید بتواند با تمام علایق خود زندگی کند. اینها حق مسلم هر انسانی در یک جامعه دموکراتیک است. تا زمانیکه جامعه ما به شیوه غیر دموکراتیک اداره می شود و تا زمانیکه جامعه ما و ما افراد جامعه، با فرهنگ دموکراسی آشنا نگشته باشیم، تحقق چنین آرزویی خیالی خام نیست!   تلاش برای دموکراتیزه کردن جامعه، به منظور تحقق حقوق فردی و قومی تمامی آحاد یک ملت در اولویت هر حرکت و تلاشی قرار دارد.   
آقای اغنمی در آخرین قسمت نوشته خود متاسفانه اقدامات «فرقه» را یکجانبه و بدون توجه به اقدامات منفی ـ بخصوص در مورد زبان ــ به نادرستی مورد داوری قرار می دهد: ”حرف زدن به زبان مادری آزاد شد. دهقان و کاسبکار در مراجعه به ادارات دولتی به مترجم نیاز نداشتند. دردها و نیازهای خود را به زبان مادری به ضابط قانون می گفتند. خفت و خواری ندانستن زبان فارسی را نداشتند. در خانه پدری با زبان مادری نفس می کشیدند. تدریس در مدارس نیز با زبان مادری بود. فراگیری زبان فارسی بعد از سه یا پنج سال به عنوان زبان دوم در برنامه های آموزشی گنجانده شد.“ جای تاسف است که نویسنده مقاله با تاکید بر اطلاعات غلط، به داوری نادرست پرداخته است. در آذربایجان هرگز حرف زدن به زبان ترکی قدغن نبوده مگر در مدارس. هم چنین در ادارات به دلیل بومی بودن کارمندان، کسی مجبور نبود حرفش را به فارسی بگوید. بجز استاندار ــ و احیانا مدیران کل ــ که از مرکز گسیل می شد، کارکنان ادارات عمدتا محلی بودند و با ارباب رجوع به ترکی حرف می زدند و کسی در مراجعه به ادارات به مترجم نیاز نداشت. فقط در صورت نیاز به نوشتن تقاضانامه و پرکردن فرم های اداری به وجود آدم باسواد نیاز می افتاد. در حکومت یک ساله فرقه هم اگر کسی در مراجعه به ادارات نیاز به نوشتن داشت، حتما می بایست یک نفر باسواد این کار را انجام می داد و پرواضح است که یک بی سواد قادر به نوشتن نیست، چه فارسی و چه ترکی! مشکل عمده در این زمینه بی سوادی مردم بود و هنوز هم است. چه در آذربایجان و چه در دیگر نقاط.
مشکل آموزش و پرورش در زمان حکومت پهلوی را باید عمدتا در صدور بخشنامه های متعدد دانست که بر اساس آن در سر کلاس نه معلم و نه دانش آموز حق نداشتند به زبان محلی حرف بزنند ولی در خارج از محیط مدرسه همه بدون استثنا مجاز بودند به هر زبانی که دوست دارند حرف بزنند.
در رابطه با علل آموزش به زبان فارسی، لازم است کمی به عقب برگردیم، به زمانی که سلاطین ترک قاجار بر سر قدرت بودند. در آن زمان و حتی قبل از آن در مکتب خانه های سرتاسر ایران از جمله آذربایجان مکتب دارها بدون هیچ اجباری به بچه ها فارسی یاد می دادند و کتاب درسی شان گلستان و بوستان سعدی بود. همانطوریکه آموزش در مدارس ترک زبان های قفقاز پس از جدائی از ایران، بدون هیچ اجباری به زبان فارسی بود، در ایران نیز همزمان با آن در مکتب خانه ها به فارسی درس داده می شد. بطورکلی و بطور سنتی و تاریخی پس از رفع اقتدار اعراب، سواد آموزی و سواد داشتن و خواندن و نوشتن در ایران به زبان فارسی بود نه زبان دیگر. علل آن نیز در سطور بالا توضیح داده شده است.
پیشه وری و فرقه دموکرات اگر دست به اقدامات مغرضانه نمی زد و می خواست معقول و مقبول عمل کند، در این مورد به جای تعویض کتابهای درسی و سردرگم کردن دانش آموزان و تحریک احساسات «میهن پرستانه» عناصر ملی و لیبرال ایرانی و دادن بهانه به دست عناصر راست افراطی، می توانست زبان ترکی محلی را جزء دروس آموزشی قرار دهد، آنهم نه به اجبار بلکه برای هرکسی که مایل به یادگیری زبان ترکی می بود و همینطور در فضای آموزشی به شاگرد و معلم اجازه داده می داد تا به دلخواه فارسی یا ترکی حرف بزنند. ولی افسوس که پیشه وری و فرقه دمکرات نیات و اهداف دیگری در سر می پروراندند.  
بدون شناخت اوضاع آشفته سیاسی ایران و منطقه پس از اشغال توسط متفقین و اقدامات و توقعات آنان، نمی توان در مورد فرقه دموکرات به شناخت روشنی دست یافت. گرنه عملکرد زمینداران و صاحبان سرمایه و عمالشان در غارت و چپاول توده های زحمتکش ایرانی چیز غریب و تازه ای نبود. باید دید که بازیگران سیاسی چگونه از نارضایتی مردم و فقر و نداری توده های زحمتکش و محروم جامعه سود جسته و آنرا در راستای اهداف سیاسی خود بکار بسته و در موقع خطر مردم را به حال خود رهاکرده و خود گریخته اند.
«کمیته ایالتی آذربایجانِ حزب توده ایران» ۱٨ فروردین ۱٣۲۱ درست هفت ماه پس از تشکیل حزب توده در تهران، در تبریز شکل گرفت. اما چون ارتش سرخ عمده سفارش دهنده کالا به کارخانه های تبریز بود، حزب توده نسبت به مسایل کارگری تبریز تا مدتها بی اعتنایی می کرد. زیرا می ترسید حاد شدن مسایل کارگری باعث اخلال در تولید بشود و ارتش سرخ نتواند کالاهای مورد نیاز خود را تامین کند. ولی تبریز با داشتن سی و پنج هزار کارگر صنعتی کانون نهضت کارگری ایالت بود. کارگران نساجی و کبریت سازی برای ایجاد نخستین حلقه های کارگری فعال بودند و اتحادیه های کارگری خود جوش و با کمک فعالان کارگری تهران شکل می گرفت و حزب توده خود را در مقابل اتحادیه کارگری قدرتمندی می دید. توصیه حزب توده به کارگران تبریزی این بود که در سر کارهایشان بمانند و کالاهای مورد نیاز ارتش سرخ را تولید کنند. تا پایان جنگ که شوروی نیاز به کالای سفارشی داشت، حزب توده در مقابل خواسته های بحق کارگران بود.
از طرفی نفوذ باقراوف مرد قدرتمند حزب کمونیست «آذربایجان شوروی»، در کمیته ایالتی آذربایجان، باعث نگرانی سران حزب می شد. تورج اتابکی در این مورد می نویسد: ”افزایش نگرانی نسبت مسئله زبان، با روی دادی در دومین کنفرانس در تهران که در ماه اوت ۱۹۴۵ (مرداد ۱٣۲۴) بر پاشد، به منصه ظهور رسید. جریان واقعه عبارت بود از این که احمد حسینی، نماینده مهمان از آذربایجان، از سخن گفتن به فارسی برای اعضای کنفرانس سرباز زد. ... درگیری بر سر مساله زبان آذربایجانی نشان از اختلاف بزرگتری بود که حزب را در آذربایجان به انشعاب تهدید می کرد. ...“(۲۴)   حزب خلیل ملکی را که خود آذربایجانی بود، برای منسجم کردن «کمیته ایالتی»، به تبریز می فرستد. بنا به نوشته انور خامه ای، فشار دایمی طرفداران باقر اوف در کمیته ایالتی نه تنها خلیل ملکی را به ترک آذربایجان واداشت بلکه به اخراج دیگر اعضای پیشرو حزب مانند امیر خیزی، اوانسیان و حسین ملک و... منجر گردید. کمیته ایالتی حزب در آذربایجان گام به گام به زیر نفوذ باقر اوف در می آمد و دیگر از کمیته مرکزی تبعیت نمی کرد.
یرواند آبراهامیان محقق برجسته معاصر نیز در مورد اوضاع و وقایع آن روز و چگونگی تشکیل فرقه دموکرات در آذربایجان می نویسد: ”اتحادیه کارگران تبریز و دیگر تشکیلات و اتحادیه های وابسته به شورای متحده نیز در آذربایجان به سرعت گسترش می یافتند. ... افزون بر این در سال ۱٣۲۴، اتحادیه دهقانان آذربایجان به فعالیت گسترده پرداخت. این فعالیت و مبارزه عبارت بود از اعزام کادرهای حزبی به روستاها برای حمایت از اصلاحات ارضی، تبلیغ علیه ژاندارمری، تشکیل اتحادیه های دهقانی و تشویق نسق داران به اینکه بیش از یک پنجم محصول را به زمین داران ندهند. ... بدین ترتیب، با گسترش سریع سازمانهای حزب توده، این حزب به حاکم واقعی آذربایجان تبدیل شد. همچنانکه کنسول انگلیس می نویسد، اعمال قدرت رهبران فعالان روستایی حزب بیشتر از ژاندارمری بود، اتحادیه های حزب کارخانه ها را اداره می کردند ... در شهریور ۱٣۲۴ که مقامات شوروی واکنش تندی نسبت به دولت بسیار محافظه کار صدر نشان دادند و تصمیم گرفتند از شورشهای آذربایجان و کردستان پشتیبانی کنند، روند رخدادهای آذربایجان به مرحله پیش بینی نشده ای رسید. یکی از نشانه های دگرگونی سیاست شوروی نمایان شدن ناگهانی پیشه وری در تبریز بود. پیشه وری، کمونیست کهنه کاری که از حزب توده دوری جسته بود، اخیرا از حزب توده بیشتر انتقاد می کرد و استدلال می کرد که این حزب قاطعیت ندارد، نمی تواند نماینده منافع راستین آذربایجان باشد و باید جای خود را به سازمانی کارآمدتر بدهد. ... در دوازدهم شهریور ۱٣۲۴، پیشه وری، جاوید و کاویان تشکیل سازمان جدیدی با نام فرقه دموکرات آذربایجان را در تبریز اعلام کردند. فرقه دموکرات آذربایجان در نخستین بیانیه خود به زبانهای فارسی و ترکی اعلام کرد که آذربایجان یک ملت جداگانه است ... در ۱۶ شهریور کمیته های مرکزی محلی حزب توده و شورای متحده، حتی بدون مشورت با تهران، به جدایی از حزب توده و پیوستن به فرقه دموکرات رای دادند ... سیاست فرقه، کاستن از اختلاف طبقاتی در آذربایجان و به اوج رساندن اختلاف و تضاد قومی با تهران بود. در... نخستین کنگره اعلام شد که: ... مردم آذربایجان با گرفتن درسی مهم از شکست خیابانی باید فداییهای خود (داوطلبان مسلح) را حفظ کنند. ... فرقه دموکرات که از شوروی ها سلاحهای سبک دریافت می کرد، تقزیبا شورش بدون خونریزی را در سراسر آذربایجان سازمان داد... در ضمن، ارتش شوروی از ورود نیروهای ایرانی به استانهای شمال غربی جلوگیری کرد ...“(۲۵)
پیشه وری نماینده منتخب تبریز برای دور چهاردهم مجلس بود ولی اعتبار نامه اش در ۲۲ تیر ۱٣۲٣، در اثر تبلیغات عمال و عناصر راست افراطی، مورد تائید قرار نگرفت. وی که ابتدا دوش به دوش عناصر ترقی خواه به مبارزه قانونمدار و در چارچوب ایران معتقد بود رفته رفته به راه دیگری رفت. تورج اتابکی می نویسد: ”آری، پیشه وری سپتامبر ۱۹۴۵(شهریور ۱٣۲۴خ) دیگر همان پیشه وری چند سال پیش نبود. حتی با چند ماه گذشته نیز قابل مقایسه نبود. تا این اواخر او به عنوان سردبیر آژیر که روزنامه ای فارسی زبان بود در تهران زندگی می کرد. او حال به این باور رسیده بود که برای به حرکت در آوردن آذربایجانیها در نهضت قومی ـ سیاسی فراگیر، نخست به یافتن عناصر موجد یکپارچگی که بتوان روی آنها تکیه کرد، نیاز دارد. در نظر او این چنین عناصری باید فراتر از تقسیمات طبقاتی باشد و آذربایجانی ها را از هم میهنان ایرانی شان متمایز سازد. در این مورد پشتیبانی آذربایجانی ها از مسئله زبان نشان داد که این عنصر می تواند در نیرو بخشیدن به یکپارچگی مردم حول یک محور، موثرترین حربه باشد.“(۲۶)
در این مقطع حزب کمونیست و دولت شوروی در رابطه با ایران سیاست واحدی نداشت. از یک طرف سیاست های حزب توده را رهبری می کرد، نظیر سیاست نفتی حزب و مسایل کارگری؛ از طرفی دیگر نسبت به تشدید «جنبش ملی» در آذربایجان تلاش می کرد. در رابطه با آذربایجان طرح باقراوف این بود که با توجه به ترک زبان بودن مردم آذربایجان، پس از خود مختاری، باید راه را برای جدایی آن از ایران و ایجاد «آذربایجان واحد»، باز می کرد. گرچه پیشه وری در ابتدا با نظریات باقراوف موافق نبود، ولی از نظر شوروی ها پیشه وری مناسب ترین فرد برای این کار به حساب می آمد که اعتبار نامه اش در مجلس رد شده بود و دیگر به مبارزه پارلمانی و قانونی اعتقادی نداشت و نسبت به مسئله قومی دیدگاههای خاصی داشت. اما پیشه وری برای به اجرا در آوردن اهداف مشترک نیاز به حزب داشت و فرصت چندانی برای این کار نبود. می بایست قبل از خروج ارتش سرخ از ایران، این کار عملی می شد. بدین منظور می بایست تشکیلات حزب توده در آذربایجان را به خدمت می گرفتند. فرصت اینکه از طریق مسگو، نسبت به تغییر سیاست های حزب توده در رابطه با آذربایجان، اقدام شود، نبود. از طرفی «جامعه روشنفکری چپ»، نسبت به طرح «مسئله ملی» در آذربایجان و اینکه «آذربایجانیها ملتی جدا از ملت ایرانند»، نمی توانستند نظری خوش و مساعد داشته باشند. پس راه بهتر و سریعتر برای شوروی این بود که باقر اوف با استفاده از اختیارات و نفوذ خود در کمیته ایالتی حزب توده، اقدام کند. ضمنا در تهران نیز عبدالصمد کامبخش از کمیته مرکزی حزب توده هم که تحت نفوذ «بیریا» معاون امنیتی استالین قرار داشت، با فرقه همراهی می کرد.
دبیر کمیته ایالتی حزب توده در آذربایجان، بادگان بود. بادگان از طرف باقر اوف مامور جدایی کمیته ایالتی و ادغام آن با فرقه دموکرات، می شود. پس از رایزنی های نهایی بین پیشه وری، بادگان و شبستری، بادگان به تهران می رود تا کمیته مرکزی حزب توده را از تصمیمی که گرفته شده بود آگاه کند. فریدون کشاورز عضو کمیته مرکزی حزب و نماینده وقت مجلس در این باره می نویسد: ”روز قبل از اعلام تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان، کمیته مرکزی حزب در منزل من جلسه داشت، زیرا من مصونیت پارلمانی داشتم و دفتر حزب در اشعال سربازان بود... من در جلسه بودم که مرا صداکردندکه بادگان، دبیر تشکیلات ایالتی حزب در آذربایجان از تبریز آمده و کار فوری دارد... او را به جلسه بردم... او در جلسه گفت: «من از تبریز حالا رسیده ام و فوری باید برگردم. من آمده ام به شما اطلاع بدهم که فردا تمام سازمان حزب ما در آذربایجان، از حزب توده ایران جدا شده و با موافقت رفقای شوروی، به فرقه دموکرات آذربایجان، که تشکیل آن فردا اعلام خواهد شد می پیوندد.» کمیته مرکزی، ایرج اسکندری را مامور کرد که نامه اعتراضی در این باره به حزب کمونیست شوروی بنویسد و او نیز نوشت ولی هیچ وقت جواب این نامه نرسید.“(۲۷)
  در درون خود فرقه دموکرات نیز دو خط مشی وجود داشت اول نظر پیشه وری بود که خواهان «آذربایجان خود مختار در درون ایران بود». دوم نظر طرفداران باقراوف بود که خواستارجدایی کامل از ایران و وحدت با «آذربایجان شوروی» بودند. این نظر، نظر غالب بود که پیشه وری را آرام آرام به طرف خود می کشید. پیشه وری وارد بازی قماری شده بود که جز باخت چیز دیگری، برایش نداشت.
اگر نگاهی اجمالی بر روند تشکیل فرقه ــ و چرخش سریع آن، از در خواست قانونی «کمیته ایالتی و ولایتی» تا کسب مطلق قدرت سیاسی ــ و علل ناکامی و سقوط ناگهانی اش بیندازیم، یقینا برای شناخت ماهیت پنهان و آشکار آن، بسی روشنگر خواهد بود:
ــ ۱۲ شهریور ۱٣۲۴ با اعلام تشکیل فرقه، جشن ادغام کمیته ایالتی حزب توده و فرقه دموکرات برگزار می شود.
ــ ۲۲ شهریور نخستین کنفرانس فرقه، هیئت یازده نفره سازماندهی موقت به ریاست پیشه وری را بر می گزیند.
ــ ۱۰ مهر نخستین کنگره سه روزه فرقه با شرکت ۲۴۷ نماینده از طرف ٣٨ کمیته منطقه ای، شهری و روستایی در تبریز برپا می شود و با تاکید بر استقلال و تمامیت ارضی ایران و انتخابات پارلمانی، خواهان خود مختاری محلی از طریق انجمن های ایالتی و ولایتی می شود و ضمن تاکید بر تابعیت (شهروندی)، مردم آذربایجان را ملتی جدا از دیگر مردم ایران می شناسد و...  
ــ ۱۷ آبان کمیته مرکزی فرقه اولین نشست سیاسی (پلونوم) خود را تشکیل می دهد. کسی مخالف اقدام نظامی نبود. بر روی دو راه حل بحث می شود، اول اینکه همزمان در تبریز و شهر های بزرگ با قیام مسلحانه قدرت را بدست بگیرند، یا اینکه با جنگ چریکی کوتاه مدت و محدود اقدام کنند که در نهایت   ارتش و ژاندارمری را به تسلیم وادارند. در پایان نشست، شکل دوم یعنی جنگ چریکی کوتاه مدت تصویب می شود. بلافاصله کار سازماندهی گروه های مسلح را زیر چتر حمایتی ارتش سرخ، آغاز می کنند. آموزش نظامی توسط افسران فراری انجام می گیرد. این افسران عمدتا افسران شورشی خراسان بود که ۷ ماه قبل، پس از ناکامی در یک کودتا به شوروی گریخته بودند. ارتش سرخ سلاحهایی را که در شهریور۲۰ از ارتش گرفته بود، به فرقه تحویل می دهد. یعنی فرقه عملا در عرض دو ماه از درخوست قانونی انجمن های ایالتی و ولایتی به ضرورت کسب قدرت نظامی ــ سیاسی روی می آورد. از طرفی دیگر فرقه که برای پیشبرد اهداف سیاسی خود در صدد ایجاد «نفرت قومی» بین آذربایجانیها با فارسی زبانان می باشد، منشاء قومی افسران شورشی خراسان که آموزش نظامی «فدائیان» را به عهده دارند، برای بسیاری سوال برانگیز می شود و از اظهار خصومت خودداری نمی کنند!
ــ ۱۹ الی ۲۹ آبان فرقه در شهرهای مهم راه پیمائیهای برنامه ریزی شده ای، ترتیب می دهد و در پایان هر راه پیمائی، هیئت های نمایندگی برای شرکت در «مجمع ملی آذربایجان» انتخاب می شود.
ــ ۲۶ آبان وزارت امور خارجه ایران یادداشت اعتراض آمیزی برای مقامات شوروی می فرستد و ضمن اشاره به پیمان سه جانبه ۲۹ ژانویه ۴۲ (۹ بهمن ۲۰) از شوروی می خواهد که طبق تعهدش، در امور داخلی ایران دخالت نکند.  
ــ ۲۹ آبان ۷۲۷ نماینده که از طرف ۱۵۰۰۰۰ آذربایجانی انتخاب شده بودند، به تبریز وارد می شوند. در پایان دومین روز برگزاری، نام مجمع به «مجمع قانون اساسی آذربایجان» تغییر می یابد. ضمنا مجمع برای تشکیل «مجلس ملی» رای می دهد. مجمع در بیانیه ای خطاب به شاه، نخست وزیر و رئیس مجلس شورای ملی، ضمن تاکید لفظی بر استقلال و تمامیت ایران، خواستار آن می شود که چون آذربایجان «صاحب ملت، زبان، آداب و رسوم و سایر مشخصات ویژه خود می باشد» طبق «پیمان آتلانتیک» باید مانند تمام ملل دیگر دنیا در تعیین سرنوشت خود آزاد و مختار باشد!
فرقه که پشتش به ارتش سرخ گرم بود، چهار نعل بسوی خواسته های فراقانونی می تازد و فراموش می کند که در ابتدای کار و طبق قانون اساسی فقط خواهان تشکیل انجمن ایالتی و ولایتی بود. فرقه علیرغم تلاش برای جلب حمایت مردم، فقط بخشی از روستائیان فقیر و فاقد زمین و در صد کمی از قشر میانی جامعه شهری را توانسته با خود همراه کند. بخصوص اینکه روحانیت و به طبع آن اقشار وسیع مردم مذهبی به خاطر کمونیست بودن رهبران فرقه و وابستگی آنان به شوروی، علنا مخالف روند جاری هستند و یا با شک و تردید، فقط نظاره گرند.    
ــ ۶ آذر انتخابات «مجلس ملی آذربایجان» شروع و پنج روز ادامه می یابد.
ــ ۲۰ آذر بیات استاندار آذربایجان که یکماه قبل از طرف دولت حکیمی برای آشتی دادن فرقه با دولت مرکزی به تبریز رفته بود با قبول شکست در ماموریت، به تهران بر می گردد. ضمنا همان روز با هیئت اعزامی دموکراتهای کردستان برای شرکت در مراسم گشایش «مجلس ملی آذربایجان»، همانند نمایندگان یکی از مناطق آذربایجان برخورد می شود و این امر باعث رنجش آنان می شود.  
ــ ۲۱ آذر همزمان با ورود «فدائیان مسلح» به تبریز، «مجلس ملی آذربایجان» با ۷۵ نماینده حاضر از ۱۰۱ نماینده منتخب افتتاح می شود. پس از انتخاب هیئت رئیسه، پیشه وری از طرف مجلس به عنوان نخست وزیر انتخاب و مامور تشکیل کابینه می شود. پیشه وری و هیئت دولت بلافاصله شروع به کار می کند و برنامه ای بیست ماده ای تصویب و منتشر می کند که ضمن التزام به تمامیت ارضی ایران، وظایف خود را چنین بیان می کند: طرح و شالوده ریزی برای انتخاب اعضای انجمن های ایالتی، اصلاح نحوه تخصص مالیاتی جاری و تهیه بودجه سالانه برای ایالت، اقدام به سازماندهی متناسب و متمرکز برای ارتش خلقی و فدائیان، اعلام زبان ترکی به عنوان زبان رسمی، اجرای اقدامات ضروری برای تنظیم روابط مالک و زارع، تدوین قانون جامع کار و ...
فرقه از ابتدای کار دچار تناقض گویی است. از یکطرف سعی می کند پایبندی خود به قانون اساسی و تمامیت ارضی را ابراز کند، از طرفی دیگر در راه ایجاد حکومت مستقلی برای آذربایجان، با مجلس قانون گذاری، هیئت دولت و نیروی مسلح و... قدم بر می دارد. تنها چیزی که کابینه پیشه وری کم دارد، وزیر امور خارجه است.  
ــ ۲۲ آذر پادگان تبریز تسلیم می شود.     
ــ ۲۹ دی تقی زاده در سازمان ملل خواستار رسیدگی به دخالت شوروی در ایران می شود. دولت شوروی به تندی منکر دخالت می شود.
ــ ۲ بهمن حکومت خود مختار کردستان رسما پایه ریزی می شود و اختلافات ارضی نسبت به مناطقی در غرب و جنوب غربی دریاچه ارومیه که ساکنانش آمیزه ای از کرد و آذری بودند، اوج می گیرد.
۲۷ بهمن، «مجلس ملی آذربایجان» قانون تقسیم اراضی مالکان فراری را تصویب می کند و دولت اراضی ۴٣۷ دهگده مالکان فراری و ٣۷٣ دهگده متعلق به دولت را بین بیش از یک ملیون کشاورز تقسیم می کند.   
ــ ۲۷ اسفند در حالیکه قوام با خوشبینی مذاکره با شوروی ها را ادامه می دهد، حسین علاء نماینده ایران در سازمان ملل را مامور تسلیم دومین شکایت رسمی، به شورای امنیت می کند.  
ــ ۴ فروردین ۱٣۲۵ شوروی تخلیه ایران را آغاز می کند و متعهد می شود که تا یک ماه و نیم تخلیه را به اتمام برساند.
ــ ۱۵ فروردین بیانیه مشترک سه ماده ای به امضاء قوام و سفیر شوروی در تهران منتشر می شود و بر روی تخلیه یک ماه ونیم از آغاز تاکید می شود؛ موافقت تشکیل شرکت نفتی سهامی عام ایران ـ شوروی، اعلام و نسبت به تسلیم حد اکثر پس از هفت ماه، به مجلس پانزدهم تاکید می شود؛ طرفین نسبت به داخلی بودن مشکل آذربایجان اذعان و بر ضرورت توافق های آشتی جویانه به منظور اجرای اصلاحات بر اساس قوانین ایران تاکید می کنند.
ــ پیشه وری با هیئت هفت نفره برای انجام مذاکره رسمی وارد فرودگاه قلعه مرغی تهران می شوند.
ــ ٣ اردیبهشت سرانجام پس از یک سلسله مذاکرات، پیمان دوستی و اتحاد بین نمایندگان عالی رتبه «حکومت های ملی آذربایجان و کردستان» به امضاء رسید.
ــ ۲۰ اردیبهشت پیش نویس موافقتنامه با دموکراتهای آذربایجان توسط هیئت دولت قوام مغایر با قانون اساسی تلقی شده و با آن مخالفت می شود.
ــ ۲٣ اردیبهشت شکست مذاکرات در تهران، دموکراتها را نگران می کند و خبر از پایان دوران طلایی می دهد. ضمن اینکه دموکراتها احساس می کنند که باید کمتر روی حمایت شوروی حساب کنند. از طرفی مردم   که از ابتدای کار با نگرانی نسبت به کارهای دموکراتها می نگریستند، رفته رفته این نگرانی و بی اعتنایی افزایش می یافت.
ــ ۲۱ خرداد دومین دور گفتگوها، با میانجیگری و فشار سفیر شوروی، در تبریز آغاز می شود. ریاست هیئت را معاون قوام، مظفر فیروز به عهده داشت. گفتگوها زیاد به طول نینجامید و مصالحه نهایی در اثر اعمال فشار مقامات شوروی، بین دولت و نمایندگان آذربایجان حاصل می شود و توسط پیشه وری و مظفر فیروز امضا می شود.
سلام الله جاوید توسط قوام استاندار جدید تعیین می شود. پیشه وری ترجیح می دهد کماکان به عنوان دبیر اول فرقه باقی بماند و هیچ شغل دولتی نپذیرد. ستاره اقبال فرقه رو به افول بود. پیشه وری طی خطابه رادیویی منکر سازش می شود ولی اعضای فرقه و نیروهای حکومت پیشه وری در مقابل حوادثی که شاهدش هستند، دچار یاس و سرخوردگی شدیدی می شوند و نسبت به آینده خود بیمناک.
دموکراتها که در ابتدای کار به نقش شوروی در جهان می بالیدند و روی حمایت آنان حساب می کردند، خواسته هایشان نه بر پایه قانون اساسی، بلکه بر اساس کنوانسیونهای بین المللی دور می زد و گام به گام از خواست «انجمن های ایالتی و ولایتی» به «خود مختاری» و در کامهای بعدی «قدرت و اختیارات یک دولت مستقل» را می خواستند که دولت مرکزی به جز تنظیم مناسبات بین الملل هیچ دخالتی نمی توانست بکند. این بار که ورق برگشته بود، آنان می بایست خود را با شرایط جدید وفق بدهند. بالاجبار می پذیرند که نام «مجلس ملی» را به «کمیته ایالتی» تغییر دهند و عنوان وزرای حکومت خود مختار را به مدیران کل تغییر داده و زیر نظر دولت مرکزی، اداره کننده ایالت باشند!
امضای موافقتنامه بین پیشه وری و مظفر فیروز پیروزی بزرگی برای قوام به حساب می آمد وی در خطابه ای رادیویی موافقتنامه را گامی در راستای آزادی و وحدت ملی ایرانیان شمرد. ندای قوام برای جلب حمایت مردم با پاسخ مثبت نیروهای ملی و لیبرال و حتی حزب توده مواجه می شود.
ــ ٣۰ مرداد هیئت نمایندگی آذربایجان به ریاست شبستری «رئیس کمیته ایالتی» وارد تهران می شود. فرقه خواستار ادغام نیروهای مسلح خود (فدائیان) با ژاندارمری بود ولی دولت حاضر به قبول نمی شود و خواستار انحلال نیروهای مسلح فرقه می باشد. گفتگوها با یک موافقتنامه شفاهی به پایان می رسد. شبستری با این امید تهران را ترک می کند که سلام الله جاوید استاندار جدید، گفتگوها را در آینده نزدیکی به ثمر خواهد رسانید.
ــ ۲۱ مهر قوام زاهدی را بدون مشورت با اعضای کابینه، به استان فارس می فرستد تا اختلاف با ایلات جنوب کشور را حل و فصل کند. قشقاییها با پشتیبانی انگلیسیها، طی اعلامیه ای خواستار اخراج توده ای ها از کابینه، تغییر روسای ناصالح ارتش، واگذاری کارهای ادارات فارس از لشکری و کشوری به خود اهالی فارس، تشکیل انجمن های ایالتی و ولایتی در مراکز استان و شهرستانها و ... بودند. زاهدی به جز اخراج وزرای توده ای و تغییر فرماندهان ارتش، با بقیه درخواستها موافقت می کند. موافقت زاهدی با عشایر مورد قبول اعضای کابینه نمی شود. حتی وزرای توده ای به عنوان اعتراض اعلام می کنند که در هیچ جلسه ای از کابینه شرکت نخواهند کرد.
قبلا نیز انجمن ایالتی خوزستان به طور تلگرافی خواستار همان امتیازات داده شده به آذربایجانیها شده بود. درخواست خوزستانیها و عشایر جنوب اگرچه از موضعی دیگر ولی در اصل پاسخ به تقاضای خلیل ملکی بود که از همه مردم ایران خواسته بود که به پیروی از هموطنان آذربایجانی، بپاخیزند.
ــ ۲۰ آبان انجمن ایالتی ( مجلس ملی سابق) برگرداندن زنجان به حکومت مرکزی را تصویب کرد. مطابق توافق شفاهی در تهران، فرقه پذیرفته بود که زنجان را در مقابل بدست آوردن دو شهر کرد نشین در کردستان، به دولت مرکزی برگرداند. اوایل آذر با آغاز تخلیه زنجان، «ذوالفقاریها» و اوباشان به منازل هواداران فرقه حمله می کنند و ارتش وارد این شهر می شود و به بقایای نیروهای مسلح فرقه حمله ور می شود.
در زمانیکه ارتش خود را آماده قلع و قمع «جنبش آذربایجان» می کند، تخم نفاق و دشمنی و نفرت قومی که فرقه برای پیشبر اهداف خود، بین آذربایجانیها با دیگر مردم ایران بخصوص با فارس زبانان کاشته است، به بار نشسته و خصومتها اوج می گیرد! مرتضی زربخت در خاطرات خود در این زمینه می گوید: ”... بعضی از آنان از روی نادانی می گفتند، این ها بالاخره افسرهای فارس هستند. حتی یکی شان می گفت: «رضاخان چرکی ییبدیلر» یعنی این افسران نان رضاخان را خورده اند؟! حتی وقتی در باشگاه افسران جمع می شدیم، گاهی این تحریکات صورت می گرفت. مثلا بعضی از اینان بلند می شدند و حرف های ناهنجار می گفتند و حتی در حضور پیشه وری که: «اینان که از تهران آمده اند چه می گویند و چه می خواهند که به ما فرماندهی می کنند؟» ... به خاطر دارم، آن روزهایی که از طرف ارتش مرکزی از زنجان به میانه حمله شده بود، شبی به اتفاق جودی و یک ستوان دوم فرقه که با جودی خیلی نزدیک و رفیق بود، در خیابان راه می رفتیم. یک سرگرد فرقه از کنارمان گذشت. آن سرگرد فرقه، این ستوان فرقه را صدا کرد و با او پچ پچ کرد و رفت. وقتی آن ستوان به ما ملحق شد، گفت، آن سرگرد به من گفت، مواظب این افسران باش، اینها افسران فارس هستند. این برخورد حتی در زمانی است که وضعیت جنگی شروع شده و جان همه مان در خطر بود. بعدا، هم دیدیم که در جریان حمله ارتش به آذربایجان، ۲۷ نفر از رفقایمان که از ارتش فراری و به آذربایجان آمده بودند، محاکمه صحرایی و اعدام شدند. ...“(۲٨)
قوام در آستانه انتخابات دور پانزدهم آذر ظاهرا برای تحت کنترل داشتن روند انتخابات تصمیم می گیرد ارتش را به آذربایجان گسیل دارد. پیشه وری رهبر فرقه واکنش تندی نشان می دهد و به قوام اخطار می کند که «با آتش بازی نکند» ولی شبستری رئیس کمیته ایالتی با لحن ملایمی به قوام متذکر می شود که نیازی به اعزام نیرو از مرکز نیست و نیروهای مسلح آذربایجان به عنوان بخشی از ارتش ایران بر انتخابات نظارت خواهند داشت. فقط درخواست اعزام بازرس را برای نظارت بر انتخابات می کند. چنددستگی، سرخورگی، بین فرقه ای ها کاملا مشهود بود.
ــ ۲۱ آذر ۱٣۲۵ که قرار بود جشن باشکوهی در سرتاسر آذربایجان به عنوان «روز با شکوهی که حکومت ایالت به دست مردم افتاده»، برگزار شود، رهبران فرقه از چند روز پیش تدارک خروج مخفیانه و شتابزده ای را بسوی مرز شوروی آغاز می کنند و هزاران نفر از اعضاء وهوادار خود را بیخبر و بدون دفاع در سرزمینی که سنت انتقام گیری و برادر کشی، سنت دیرپایی است، رها می کنند تا نه تنها اوباشان بلکه خیل عظیم مردمی که برای ارضای کینه های فروخفته فردی، اجتماعی و حتی سیاسی خود، بدنبال فرصتی بودند، قبل از آنکه پای ارتشی های بی رحم و تا دندان مسلح شاه به شهر برسد، هر کس از هر کسی که می خواست انتقام سختی   بگیرد.
نجمه علوی ــ همسر مراد رزم آور از افسران توده ای که به فرقه دموکرات پیوسته بود ــ در خاطرات خود با اشاره از وقایع ۲۱ آذر ۱٣۲۵ می گوید که افسران فرقه پس از خروج رهبران فرقه از آذربایجان، در باشگاه افسران گرد آمده بودند. ”... مراد را دیدم از او پرسیدم، جریان چیست؟ اوگفت، پیشه وری و جهانشاهلو و چند تن از سران فرقه آذربایجان دیروز از تبریز خارج شدند و به شوروی پناهنده شدند. ژنرال پناهیان رئیس ستاد حکومت آذربایجان با مطلع شدن از خروج پیشه وری، از مسئولیتش استعفا داده است. ژنرال آذر شخصا به گنسولگری شوروی مراجعه کرده و توضیح داد، آن تعداد افسران سازمان نظامی حزب توده که به فرقه دمکرات پیوستند، همکاریشان با فرقه دمکرات منجر به اعدامشان خواهد شد. مرز شوروی باید به روی همه از جمله آنان باز باشد تا بتوانند جان خود را نجات بدهند. ... ساعت ۷ بعد از ظهر روز ۲۱ آذر ۱٣۲۵ سوار اتوبوسها شدیم و در حالیکه افسران خودمان با مسلسل جلوی درب ورودی اتوبوسها ایستاده بودند، حرکت کردیم. ستونهای اتوبوس ها به سمت مرند، خوی و جلفا مانند حلقه زنجیر به حرکت در آمدند. در اتوبوس، سکوت کامل حکمفرما بود تا اهالی مرند و خوی از حرکت و مقصد اتوبوسها با خبر نشوند. به یادم نیست در چه ساعتی به جلفا رسیدیم. در آنجا اعلام کردند که همه پیاده شوند. غافل از اینکه در شب ۲۱ آذر به مناسبت نخستین سالگرد تاسیس حکومت آذربایجان و حکومت ملی، در تمام شهر های آذربایجان مراسم جشن و چراغانی برپا کرده بودند. برای اینکه خروج ما جلب توجه نکند، دستور داده شد که مجددا سوار اتوبوس شویم و به مرز شوروی حرکت کنیم. آن شب تا صبح در سرمای شدید در حرکت بودیم. حدود ۲۴ ساعت، خانواده ها بدون تغذیه و کودکان در حال اغما بودند. در چنین وضعیتی، شاهد صحنه ای بودم که چند تن از رفقای افسر اطراف کامیونی حلقه زدند و کاویان وزیر جنگ فرقه دمکرات آذربایجان در حال پرخاش هستند و به او می گویند: اگر روغن و برنج در کامیون را تحویل ندهی، در همین بیابان تیربارانت می کنیم. بعدا معلوم شد که جریان این داد و فریادشان به کاویان این بود که او از دو سه روز قبل مسئله خارج شدن از تبریز را که مسایل پشت پرده بود، خبر داشت، لذا کامیونی را پر از برنج و روغن برای خانواده و نزدیکانش تهیه و ذخیره کرده بود تا در این سفر به همراه داشته باشد. به هر حال، کاویان از ترس جان، کیسه های برنج و پیت روغن ها در آن کامیون را تحویل رفقای افسر داد. ...“(۲۹)
آری این چنین بود آن یک سال پر تب و تابی که عده ای با بهره برداری از ظلم و ستم حکومتگران و جور فئودالهای منطقه بر توده عظیم دهقانان پاک باخته، نه با تکیه بر مردم خود بلکه به پشتیبانی شوروی و ارتش سرخ، هزاران نفر را باخود همراه و همدل کردند و چون شکست خوردند، مخفیانه و بیخبر از مردم فقط جان خود را رهانیدند و هزاران نفر طرفدار خود را به حال خود رها کردند تا گلوله ایادی فئودالها و «ارتش شاهنشاهی» و عمال اوباشش سینه هایشان را سوراخ کند و خونشان را بریزد!
جهانشاهلو معاون پیشه وری که همراه وی از ایران به شوروی رفت، در گفتگو با حمید احمدی می گوید: ”بعد از ظهر روز ۲۰ آذر ۱٣۲۵، قلی اوف رئیس سازمان امنیت شوروی (ک.گ.ب.) در آذربایجان، پیشه وری و مرا به سرگنسولگری شوروی در تبریز احضار کرد و ضرورت رفتن ما را به شوروی تاکید کرد. پیشه وری با حالتی بسیار غمگین و عصبی گفت، یعنی چه؟ ما جواب مردم را چه بدهیم؟ این تصمیم نادرستی است. قلی اوف درب اطاقش را باز کرد و با اشاره دست گفت، ماشین برای بردن تان منتظر است. وقتی پیشه وری شروع کرد به صحبت و مجدداً نظرات خودش را مطرح کند، قلی اوف دیگر فرصت نداد و گفت، آن کسی که شما را آورد، به شما می گوید بروید. وقتی از اطاق قلی اف بیرون آمدیم، پیشه وری با ناراحتی عمیق گفت، لعنت کند این کامبخش را که این ماجرا را برای من ساخت. منظور پیشه وری از ذکر نام کامبخش این بود که او پیشه وری را برای صدر فرقه دمکرات آذربایجان به شورویها معرفی کرده بود.“(٣۰) گرچه نمی توان تمام گفته های جهانشاهلو را ناشی از صداقت و بیطرفی وی دانست ولی این گفته وی نشان از درستی بیان دارد و دیگر قرائن و شواهد نیز درستی این گفته را تایید می کند.  
در پایان لازم به ذکر است که همزمان با وقایع آذربایجان در کردستان نیز حرکتی مشابه به رهبری قاضی محمد، زیر چتر حمایتی شورویها ولی با تکیه به مردم خود شکل گرفته بود. وقتی شکست خورد و به سرنوشت «فرقه» دچار آمد، رهبرانشان علیرغم دعوت شورویها برای خروج از ایران، در کنار مردم خود ماندند و جانشان را بر سر آرمانشان گذاشتند. قاضی محمد و بسیاری دیگر به دار آویخته شدند و از بین رفتند ولی مهرشان در دل ملیونها کرد زنده ماند و بی سبب نبود که در آستانه فروپاشی رژیم پهلوی مزار قاضی محمد زیارتگاه و میعادگاه صدهاهزار نفر گشت تا یادش را گرامی بدارند.
 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
زیر نویس ها:
۱) رحیم رئیس نیا: آذربایجان در سیر تاریخ ایران، بخش اول ص ۶٨
۲) عنایت الله رضا: اران از دوران باستان تا آغاز عهد مغول، ص ۲٣
٣) رحیم رئیس نیا: همان کتاب، ص ۶۹
۴) تورج اتابکی: آذربایجان در ایران معاصر، ص ٣۶
۵) تورج اتابکی: همان کتاب، ص ۶۲
۶) تورج اتابکی: همان کتاب، ص ٣۷
۷) عنایت الله رضا: آذربایجان از کهن ترین ایام تا امروز، ص ۲۱۶
٨) عنایت الله رضا: همان کتاب، ص ۲۱۷
۹) ویلهم بارتلد: جعرافیای تاریخی ایران، ص ۲۷۷
۱۰) رحیم رئیس نیا: همان کتاب، ص ٣۲۱
۱۱) عنایت الله رضا: اران از دوران باستان تا عهد مغول ص ۱۲۱
۱۲) رحیم رئیس نیا: همان کتاب،ص ۱۶۱
۱٣) احمد کسروی: آذری یا زبان دیرین آذربایگان، چاپ های متعدد
۱۴) کاروند کسروی به کوشش یحیی ذکاء ص ٣۷۱
۱۵)   رحیم رئیس نیا: آذربایجان در سیر تاریخ ایران، بخش دوم ص٨۵۱
۱۶) رحیم رئیس نیا: همان کتاب، ص٨۵۴
۱۷) محمد علی موحد: شمس تبریزی، ص ۷ و ٨
۱٨) منوچهر مرتضوی: زبان دیرین آذربایجان ص ۲۲،۲٣
۱۹) احمد کسروی: شهریاران گمنام، ص ۱۲۶ و ۱۲۷
۲۰) احمد کسروی: همان کتاب، ص۱۰
۲۱) تورج اتابکی: همان کتاب، ص۲۲
۲۲) احمد کسروی: همان کتاب، ص ۱۵۶،۱۵۷و۱۶۷،۱۶٨
۲٣) عنایت الله رضا: اران از دوران باستان تا عصر مغول، ص ۲۱٣
۲۴) تورج اتابکی: همان کتاب، ص ۱۰۵
۲۵) یرواند آبراهامیان: ایران بین دو انقلاب، ص ۴٨٨ ـ۴۹٣
۲۶) تورج اتابکی: همان کتاب، ص ۱۱۷
۲۷) تورج اتابکی: همان کتاب، ص ۱۱٨
۲٨) مرتضی زربخت: گفتگو با حمید احمدی (گذر از طوفان)، ص ۱۱۵
۲۹) نجمه علوی: گفتگو با حمید احمدی (ماهم در این خانه حقی داریم)، ص ۱۲۱، ۱۲۲ و ۱۲٣
٣۰) خاطرات نجمه علوی(ماهم در این خانه حقی داریم). زیر نویس ص ۱۲۰ و ۱۲۱ توسط حمید احمدی.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست