سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

گزارش به بیژن
به مناسبت سالگرد تیرباران بیژن جزنی و یاران


ک. معمار


• تمام ان کسانی که با تو و اندیشه های تو، چه در زندان و چه بیرون از زندان محشور بودند، به دست این رژیم یا بوسه بر خاک زدند یا از زندان شان سر در اوردند...میهن با صور اسرافیل ها, عشقی ها, ارانی ها, فاطمی ها, گلسرخی ها, رضائی ها, بیژن ها, سلطان پورها و خفته های خاوران و دهها و صدها مزار گمنام هرشب بخواب میرود و صبح با تولدی دیگر برای نیل به آزادی بیدار می شود ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ٣۰ فروردين ۱٣٨۹ -  ۱۹ آوريل ۲۰۱۰


اولین َبار که نامت را شنیدم, در محفلی از بچه های سابق "تشکیلات تهران"حزب توده بود. برای انها آشکار شده بود که تشکیلاتشان, موش گنده ای دارد و مشغول جویدن است. انها از تو در ملاقاتی در منزل دکتر صدیقی که با هم داشتید حرف زدند و تحسین دکتر از تو را عنوان کردند. یکی از آنان با تو در حوزه سازمان جوانان حزب توده در تهران همکاری میکرد و امروز روی درخاک کشیده است.

پس از معدوم شدن عباس شهریاری اعلامیه سازمان را برای آنان بردم. احساسشان این بود که تا مغز و استخوان شان ساواک نفوذ کرده و ادامه آن وضعیت ناممکن بود. از شرایط جدید بوجود آمده از مبارزه هم استقبالی نمی کردند. مشی چریکی را جدا از توده و شرایط ان روز ایران را در اعلام حمایت توده از آن نوع روش را بر نمی تابیدند. در سر به جستجوی امکانی نو بودند اما شرایط بسته و تسلط ساواک بر تمامی منفذها راهی بجز ادامه کار مخفی تر پیش رو نمی گذاشت. در حد همان محفل باقی ماندند و دور از دسترس ساواک گوش کردن به رادیو مسکو, رادیو پیک ایران و... ارتباطاتی نه چندان موثر.
ارتباط ما ادامه داشت و همیشه از روش ما و کار ما انتقاد میکردند. اما هیچ راهی پیش پای ما نمی گذاشتند. سال ۵٣ سال پراشوبی برای ما بود. شاه بعد از سخنرانی کذائی خود و تهدید سرسپردگان و نوکرانش احیاء حزب رستاخیز را اعلام کرد. ثبت نام در "نیروی پایداری" که از هر قشر و طبقه ای را شامل میشد, تاکتیک پذیرش عضو گیری انبوه را به میان اورد. پس از ان فشار ساواک صدچندان شد.
   به هر جا سرک می کشیدی بویش را حس می کردی. ما که علنی و در سطح دانشگاه ها فعالیت میکردیم و در ارتباط با سمپات های سازمان، هر روز ضربه را بر پیکر سازمان شاهد بودیم. هم در درون به ما می گفتند و هم در بیرون؛ روزنامه ها اخبار درگیری ها و دستگیری ها را درج میکردند. تا اینکه خبر ترور شما روی تپه های اوین را به اتهام فرار از زندان نوشتند. به دیدنشان رفتم. در بهت ناباوری با اشکی در دیدگان، بی فرجامی کار و فعالیت سیاسی را عنوان کردند. سبعیت رژیم انها را به زانو در آورده بود. اعتراضات در سطح دانشگاه ها از حالت صنفی خارج شده و هر روز موج تازه ای بروز میکرد. یک همبستگی هم بین دانشگاه ها در سرتاسر میهن به چشم میخورد. فضای دانشگاه ها فضای تبلیغ علیه رژیم و روزمره محلی برای پخش اعلامیه ها بود. اعتصابات و تحصن دانشجوئی و پیگیری روی خواسته های صنفی همه گیر و بستر مناسبی برای طرح خواسته های بیشتر بود. رژیم تمام توان خود را روی سازمان فدائیان و مجاهدین متمرکز کرده بود, با گوشت و پوست خود حس میکردی که انها به چه فکر میکنند. وحشت رژیم و حامیان امریکائی او, تمام تلاششان این بود که این شیوه مبارزه را هر چه سریعتر بتوانند خاموش کنند. یک سال پس از قتل عام شما ۹ نفر، انها در ادامه کارشان به رهبری سازمان در تابستان سال ۵۵ رسیدند. و با هجوم ددمنشانه و کشتار, با تصور اینکه کار فدائیان دیگر تمام شده است. دستگیری ها در سطح معترضین جوان و دانشجو فزونی یافت. در این تاریخ مخالفین فعالیت فدائیان و مجاهدین در مبارزه با رزیم شاه دست به تبلیغات زدند و نسبت به حیات سازمان, و ادامه مبارزه آن شروع به فعالیت نمودند. ما که علنی و پل ارتباط سازمان در جامعه بودیم، گسترش پیوستن سمپات ها و هواداران را شاهد بودیم، نه به سمت زندگی مخفی و فعالیت مسلحانه, گرایشی در حال نسج بود که سمپاتی به شیوه های دیگر را جستجو میکرد و مبارزه ای که رودر رو با دیکتاتوری شاه قد بر افراشته بود برایشان امید بخش بود. در دیگر لایه های اجتماعی فقط نظاره گر بودند. مخالفین از هر طیف شروع به تبلیغ منفی کردند و عملا بدون اینکه خود بدانند وصل شعبه ای از اداره ساواک شدند. مسولان امنیتی از قلع و قمع فدائیان حرف می زدند و مخالفین مشی چریکی, سازمان را به ارواح و اشباح وصل میکردند. در ان بحبوحه و برهوت بی حرکتی مخالفین که هیچ نمودی را در جامعه از انان شاهد نبودیم، در رابطه با وضعیت دشوار تغییر، نسبت به توان خفته نیروی خرده بورژوازی و از شخص ایت خمینی سخن به میان اوردی. در همان تاریخ انتشار آراء تو، اعلامیه های دست نویس و چاپی نسبت به حضور آیت الله خمینی در صحنه به دست ما هم میرسید. نیروهای مذهبی با گرایشات مختلف, از طرفداران دکتر شریعتی کم کم در بین جوانان نمود پیدا می کرد. در مساجد گرایشات مذهبی طرفداران "مکتب اسلام" ناصر مکارم شیرازی که با برپائی روزهای عاشورا و مراسم و اعیاد مذهبی خود را متشکل نموده بودند، حرکاتی دیده میشد. بسیاری از این انجمن های مساجد زیر نظر انجمن سری حجتیه فعال بودند. و در شهرستانهای کوچک شناخته تر فعالیت می کردند. اما برخورد با تفکر چپ در بیرون مانند زندان نبود. در محیط های اموزشی چه مدرسه چه دانشگاه، هر کس به کارخود مشغول بود. یک فضای نسبی تحمل هنوز حاکم بود چرا که هنوز نه انها در خود قدرتی احساس میکردند و نه مسئله ما بود که روی چیزی انگشت بگذاریم. اما فزونی زندانیان سیاسی چپ خود موید این نظر بود که دشواری راه آشکار و در این میان چپ از نوع فدائیان بیشتر انرژی میگذاشتند. در فضای سیاسی از سال ۵۵، غالب تفکر روی سازمان فدائی و مجاهد دور میزد و علیرغم اینکه رژیم فکر می کرد دیگر از فدائیان خبری در شهر نیست، آن ها حمایت معنوی خود را داشتند. حتی در شهرستانهای کوچک که چریکی یا زندانی سیاسی از فدائی یا مجاهد وجود داشت، یک هم پیوندی اشکار و وسیع دیده می شد. در محافل از زندانیان سیاسی و مقاومت های بی نظیر انان سخن گفته می شد. پیوستن به سازمان، دیگر در خود زندگی شش ماهه به همراه نداشت. برای پیوستن به سازمان دیگر به انسانهای خارق العاده نیاز نبود، همه می توانستند به سازمان به پیوندند. و لازمه فدائی بودن مسلح شدن و قبول زندگی مخفی چریکی نبود. در آن زمانها، اعلامیه سازمان را کم کم می توانستیم با چند جلسه برخورد با کسانی که اشنا می شدیم و احساس و درک انان را از رژیم و حکومت بدست می آوردیم به انان برای مطالعه بدهیم و بعضا انتشار و پخش دست نویس صورت می گرفت. بسیار دیده شد که در ادارات و مدارس جهت دست یافتن به ماشین چاپ از طرف جوانان معتقد به مبارزه با رژیم حرکاتی انجام گرفته که به دستگیری و حبس انها منجر شد. بعدها این کروه از جوانان سازمانده تظاهرات و اعتراضات خیابانی سال ۵۷ بودند. کسانی که به ما انتقاد داشتند و روش ما را در مبارزه قبول نداشتند, و اظهار می داشتند که دست رژیم را برای اعمال خشونت باز می کنید, خود هیچ راه حلی نداشتند. مدعی این بودند که میتوان از روزنه های رژیم سود برد و کار سیاسی کرد. تمام تلاش شما در ان برهه که به تشکیلات مخفی مسلح منتهی شد را هم از زبان انان می شنیدیم و اینکه جبهه ملی تحمل حضور اندیشه شما را نداشت. انان هیچ وقت نتوانستند جدا از دریچه قدرت به مردم و تغییر بنگرند و در ادامه فراموشی نسلی را رقم زدند. بعد از ترور عباس شهریاری, تلاش رژیم برای رستاخیزی کردن جامعه هیچ نتیجه ای به همراه نداشت، بیشتر به کمدی شبیه بود تا تراژدی, از کاسب محل تا کارمندان ادارات و بعضا از اموزش و پرورش و دانش اموزان در حزب رستاخیز نام نویسی کردند, اما نتیجه ای به همراه نداشت. جامعه در غرقاب خود غلت می زد و اعتراضات رو به افزایش بود. در صحنه نیروئی که بتواند تغییر ایجاد کند وجود نداشت. کینه رژیم از روشنفکران که سرامد مبارزه و مخالفت با دیکتاتوری بودند در سطح همان لایه باقی ماند. دانشجویان صدای اعتراض واقعی مردم شده بودند و دانشگاه ها مرکز و سازمانده اعتراضات. ساواک هم همه نیروی خود را متمرکز کرده بود روی این لایه اجتماعی. پس از نمایش دادگاه خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان در سال ۵۲ عملا بخشی از جامعه, روشنفکر ان را در ستیز با دیکتاتوردرک کرده بودند. اما هنوز هم ضمن امیختگی و حمایت، فاصله ها حفظ میشد.
درک عمومی از مخالفت در سطح پیشتازان هنوز دور می زد و التر ناتیوی که بتواند همه را به میدان بکشاند وجود نداشت.نیروهای مذهبی با شیوه خود در این گونه اعتراضات شرکت می جستند و کمتر به میدان مخالفت اشکار پای میگذاشتند. سال ۵۶ کم کم شیوه هائی از اعتراض و تجمع خود را نمایاند. محافل روشنفکری و مذهبی به اجتماعات خود مبادرت کردند. دعوت از اندیشمندان و هنرمندان و نویسندگان و همچنین از وعاظ و معترضینی که در میان مردم نقشی می توانستند ایفا کنند، انجام می گرفت. یکباره جامعه از درون متلاشی شد. ما هم به دنبال ان سیل فنا به حرکت در امدیم. هیچ کس نمیدانست از کجا و چگونه شروع شد. موضوع مخالفت با رژیم دیکتاتوری و شخص شاه بر سر زبانها افتاد. مردم بی تشکل, مردمی که تا دیروز می شنیدند و هیچ حرکتی نمی کردند یکباره بند ها را گسستند و به خیابانها ریختند. اعتماد و باور به ناجی شکل گرفت و کشتیبان سوار بر موج خود را نمایاند. ان روز مردم قدرت خود را حس کردند و یک جا به ایت الله خمینی تفویض کردند. از ان روز یک حرف در صحنه شنیده میشد. جامعه به یک صدا تبدیل شد و حرف و سخن دیگری شنیده نشد و اگر هم گفته شد در ان هیاهو کسی ان صدا نشنید .درب زندانها گشوده شد, پس از درب زندانها, قانون خانه های تیمی را مردم با نیرویشان بر هم زدند و باقی مانده ان سال های درد و رنج، به همراهی در صحنه و حمایت از مردم با سلاح هایشان امدند و شعار مردم مسلح شوید را سر دادند. اری رژیم دیکتاتوری محمدرضا شاه , با ان همه دبدبه و کبکبه, و ان همه جنایت در حق روشنفکران, و روشن اندیشان, به دست تهیدستان جامعه که هیچ ارتباطی با روشنفکران نداشتند, و از مجرای دیگری که از دید روشنفکران هم قابل روئیت نبود سرنگون شد. تنها تو توانسته بودی از نفش ایت الله خمینی سخن بگویی و آن را در تغییرات آینده ببینی. وقتی ایت الله به میهن بازگشت, دولت بختیار هنوز بر سر کار بود. او با شروطی نخست وزیری را پذیرفت. اما مردم با حضورشان در خیابان و اعتصابات کمرشکن کارگران و سایر زحمتکشان, عملا کار رژیم را به پایان رسانده بودند. ٣۷ روز صدارت بختیار به تراژدی می ماند که خود را ویران کرد. همان کسی که در اوج مبارزه بعد از کودتا, ان زمان هم با نگرش از بالا می خواست جامعه را درمان کند و با اندیشه شما جوانان در ان زمان مخالفت ورزید و همکاری را نپذیرفت. شاپور بختیار اخرین نخست وزیر پهلوی بود. پس از ان ایتالله خمینی دکترین خود را از بهشت زهرا عملی کرد. پس از دولت موقت بازرگان, که با اشغال سفارت امریکا طومارش در هم پیچیده شد؛ کودتای مذهبی علیه اندیشه لیبرالی دولت نیمه مذهبی بازرگان شکل گرفت و چند گانگی حرکت، در بهم پیوستن یک اندیشه که همان تسلط نیروی مذهبی بر ارکان جامعه بود، اشکار شد. در این بین انتخابات انجام شد و جمهوری اسلامی با توان بسیج خارق العاده و با انسجامی که زبان ایت الله خمینی هدایت گرش بود سنگر به سنگر به فتح قدرت پرداخت. اولین رئیس جمهور ابوالحسن بنی صدر, همان کسی که پیش نویس برنامه پیشنهادی شما را در گنگره اول جبهه ملی خواند, با ارا مردم به ریاست جمهوری انتخاب شد. او که تربیت یافته تشکل های سیاسی بعد از کودتا بود و ازادی را ارمغانی برای انسان ها میدانست و در هم پیوندی با دیگر نیروها به سمت وحدت با معترضین با رسوخ اندیشه های ویران گر استبداد دینی به مبارزه پرداخت. او که با حمایت بخشی از روحانیت و ۱۱ میلیون رای مردم به ریاست جمهوری انتخاب شده بود در مدت کوتاهی در زمان جنگ ایران و عراق توانست دیدگاه و ارا خود را اعلام کند و در پیوندبا سازمان مجاهدین خلق؛ شعار قیام عمومی را داد که بی نتیجه مجبور به ترک میهن شد و اعضا و هواداران مجاهدین خلق زیر تیغ گیوتین جمهوری اسلامی رها شدند.
در این میان, ما, هم دهانمان را با شعار ضد امپریالیستی بستند و هم چشمان مان را بر حقایق جاری. جامعه در تب و تاب خود می سوخت جنگ در کردستان, در ترکن صحرا, انتخابات مجلس شورا, انتخابات مجلس خبرگان همه جا صحبت از انتخابات و ما هم در این نمایش دمکراسی غلت می زدیم. کم کم نگرش ها خود را نمایاند. در ستیز با اعمال خشونت بار رژیم جمهوری اسلامی جابجائی ها صورت پذیرفت و جنبش فدائی را شکاف پدیدار گشت. این جدائی ها از قبل شکل گرفته بود ولی نمود بیرونی نداشت. دراین میان هر یک از ما به گروه فکری خاصی متصل بودیم. تمایل عمومی در سازمان پذیرش دیدگاهی بود که از اندیشه تو نشئط میگرفت، ما چپ و خود را مارکسیست لنینیست می دانستیم. با اتحاد شوروی هم خصومتی نداشتیم. مشکل اصلی را پیش روی انقلاب بهمن؛ امریکا می دیدیم و جمهوری اسلامی در این میان سکاندار مبارزه شده بود. حزب توده ایران, که پس از سالها دوری از میهن در اواخر سال ۵۷ رهبرانشان به میهن بازگشتند مواجه با جوی شدند که مفهور ان گشتند. یادم هست در یک جلسه پرسش پاسخ نورالدین کیانوری وقتی همزمان با راهپیمائی در بیرون از جلسه صدای مردم که شعار می دادند "مرگ بر امریکا"، به گوش رسید، ایشان اظهار داشتند: گوش کنید این است پاسخ من, ما سالیان سال مبارزه کردیم تا این صدا را بشنویم. انها نیروئی که قدم به قدم به سمت کانون قدرت می رفت را ملاحظه میکردند. و در این بین ما هم در شعار وحدت با حزب توده به سمت انان غلت زدیم. نزدیک به ۲ سال این وضعیت ادامه داشت. تناقض اشکاری بین ما و حکومتی ها بود. رفقای ما را در سال ۶۰ اعدام می کردند و وقتی ما اعتراض می نمودیم میگفتند مسله خاص در یک منطقه است؛ در دیگر جاها اینطوری نیست. در بین مردم هم ما را به چشمی دیگر می نگریستند. از یک طرف دوستان و همدوره ای های ما را به جوخه اعدام می سپردند و از یک طرف ما باید از جمهوری اسلامی دفاع کنیم. این تناقض در تشکیلات خود را می نمایاند. اعتراض ها شکل گرفته بود و انفعال و دور شدن از سازمان خود را نشان میداد. بسیار کم از بدنه تشکیلات به سمت مبارزه رودر رو با جمهوری اسلامی کشیده می شدند. انفعال و در کنار ماندن بیشتر مشهود بود. جمهوری اسلامی هم مشغول رنده کردن مخالفین و معترضین بود تا اینکه دست به سمت حزب توده که وفاداری خود را از هر نظر به انان اثبات کرده بود دراز کردند و در عرض مدت کوتاهی نمایش ها و... را به راه انداخته و هر صدائی را به زیر زمین ها بردند. هنوز هم بر ما پوشیده مانده, این چه خصومت ورزی بود که در نهاد کارگزاران جمهوری اسلامی وجود داشت. در هیچ کجای دنیا سراغ نداریم, انسانهای مبارزی که سالیان طولانی در حبس رژیم دیکتاتوری شاه در محبس باشند را به اتهام جاسوسی دستگیر و تحت غیرانسانی ترین شرایط شکنجه و وادارشان کنند علیه باورهای دیرینه خود سخن بگویند و عاقبت سربه نیستشان کنند؟ یا دیگر یارانشان را که زمان طولانی در مهاجرت اجباری بودند و در پایان زندگی خود قرار داشتند, در اوج پیری دستگیر کنند و دمار از روزگارشان دراورند؟ کجای این اعمال انسانی و انقلابی است؟ ما پس از آن به زندگی مخفی رو آوردیم. از خود و از مردم مخفی شدیم. ایت الله خمینی و افکارش را از زاویه دید تو باید ما بهتر برای خود حلاجی میکردیم. ان زمان در زندان وقتی از طرف مجاهدین به تو گفتند در نجف با ایت الله خمینی تماس گرفتند اظهار داشتی گردن مجاهدین زیر تیغ ایت الله خمینی رفت. ان زمان نه در قدرت بود نه تحولی این چنینی در جامعه رخ داده بود.
دوران خفقان و سرکوب، فصل جدیدی گشود. از یک طرف سازمان قادر نبود آن همه نیرو را جابجا و سازماندهی کند از طرف دیگر ارابه مرگ راه افتاده و در مسیر خود قربانی می گرفت. تا اینکه طومار حیات ما را هم در نوردیدند و ۱۵۰۰ تن از ما را دستگیر و در زندانها نگاه داشتند تا چه زمانی چه تصمیمی برای ما بگیرند و در تابستان سال ۶۷ ایت الله خمینی تصمیمش را برملا کرد. جنگ پایان گرفته بود و جام زهر را بالا کشیده برای انتقام از اوضاع فضاحت باری که در طول جنگ پدید اورده بود، در جستجوی قربانی بود. روان جامعه هم اماده پذیرش ان روحیه و تصمیم اش کرد. در عرض ۲ ماه ۴۵۰۰ تن زندانی را به جوخه اعدام سپرد. کشتار سیاسی, اعدام دسته جمعی, قتل عام زندانیان, اینها یک شبه شکل نگرفت و اراده جمعی این تصمیم را انها قبلا نهادینه کرده بودند. همانطور که شما را روی تپه های اوین به قتل رساندند. انها هم ظاهرا پشت کشته شدن همقطار های خود در نبرد با چریک ها پنهان گشتند. جمهوری اسلامی هم موضوع حمله مجاهدین از خاک عراق بعد از جنگ را وسیله قرار داد و زندانیان بیگناه را که بسیاری از انان حکم محکومیتشان پایان گرفته بود را به قتل رساند. در زمان شما دنیا از ان جنایت در حق شما به پا خاست. فعالین کنفدراسیون در تمام دنیا علیه کشتار شما بسیج شد و چهره حکومت شاه را به نمایش گذاشت. در سال ۶۷ در دنیا هیچ کس ازجمهوری اسلامی دفاع نمیکرد, نه هم میهنان ما نه هیچ دولتی, اما در رابطه با ان کشتار تابستان ۶۷ صدائی بر نخاست. نام ها بی نام, گورها گمنام, دفن ها شبانه و دسته جمعی, پس از ان سکوت و درد, جمهوری اسلامی به این هم بسنده نکرد. مجددا برای اینکه هیچ صدائی شنیده نشود شرایطی پدید اورد که تیره تر از بعد از کودتای ۲٨ مرداد سال ٣۲ بود. اما باز هم همت و جرات روشنفکران خود را نمایاند. و در اعتراض به وضع بوجود امده حرکت کردند. دیگر کسی به سلاح فکر نکرد به خانه های تیمی نرفت. چرا که همه ان راهها ازموده شده بود و نتیجه ای جز درد و حرمان نداشت. میهن هر گوشه اش خاورانی داشت. نویسندگان و روشنفکران دست بکار شدند.

نوشتند. دستگیر شدند. به قتل رسیدند. وزارت اطلاعات رژیم با قدرت بیشتر از زمان شاه به قلع و قمع مخالفین پرداخت. دو دوست دیرین تو در زمان جوانی و مبارزه پروانه و داریوش را سلاخی کردند. و هر صدای مخالفی را با تازیانه, دار, تیر پاسخ دادند. و هر چه برای تحکیم پایه های قدرت در چنته داشتند انجام دادند. مانند زمان شاه, هر خانه و کاشانه ای طعم ان دیکتاتور را چشیده بود. امروز از هر نوعش را مردم در سینه دارند .٣۰ سال در حکومت هنوز به کشتار فکر می کنند.
حکومت بر این مردم قانع و نجیب, با ان در امد نفتی و ان همه ثروت مادی و معنوی, ایا پاسخش باید سرب باشد. همه چیز در حکومت حمهوری اسلامی مضحکه شده است. امروز کودکان در کوچه و بازار هم میدانند که شالوده این رژیم بر اساس دروغ و تزویر بنا شده است. فصل نوینی در حیات اجتماعی مردم ما گشوده شده است. امروز مردمی به صحنه امدند که بدون هدایت هیچ حزب و سازمان سیاسی در عرض کمتر از یک سال کارنامه ٣۰ ساله رژیم را زیر سئوال برده و استبداد را بر نمی تابند. شکاف از بالا تا پائین جمهوری اسلامی پدیدار گشته. انان در ادامه وضعیت ماندن خود به هیچ کس رحم نکرده و نمی کنند. همه خدمت گذارانشان را با طعم زندان و شکنجه اشنا کردند. در خیابان هر چه توانستند انجام دادند. دستگیری، تجاوز و سربه نیست کردن. اما تمام ان جنایات نتوانست در طول ۱۱ ماه اعتراض به وضع موجود خللی وارد کند. امروز فکر می کنند که خیابان را پاک سازی کردند و سایه مرگ را بر میهن گستراندند. میهن ابستن تحولی به سوی تغییر است. هر سنگ یادبودی در میهن, از قطعه ٣٣ بهشت زهرا که تو و یارانت در آن جای گرفتید تا خاوران ها و مزار های بی نام ونشان, امروز سخن می گویند. امروز مردم با صدا های متفاوتی سخن می گویند و انها فقط به سرکوب فکر می کنند. پس از ٣۰ سال حق شهروندی, شعار محوری مردم شده است. کاش از فردای انقلاب بهمن ما به ازادی و دمکراسی و حقوق شهروندی بها میدادیم و کورکورانه به دنبال شعار مبارزه ضدامپریالیستی ایت الله خمینی نمی رفتیم. امروز بعد از ٣۰ سال دوباره به جای اول بازگشتیم. هنوز پس از نزدیک به صد سال, روی خواسته های انقلاب مشروطیت در جا می زنیم.
این حکومت برای مردم فقط مرگ به ارمغان آورده. تمام ان کسانی که با تو و اندیشه های تو، چه در زندان و چه بیرون از زندان محشور بودند، به دست این رژیم یا بوسه بر خاک زدند یا از زندان شان سر در اوردند. هرگز ان همه جان های شیفته که برای بهروزی مردم قدم پیش گذاشتند و برای باروری درخت آزادی جان به جان آفرین تسلیم کردند, فراموش نخواهند شد. میهن با صور اسرافیل ها, عشقی ها, ارانی ها, فاطمی ها, گلسرخی ها, رضائی ها, بیژن ها, سلطان پورها و خفته های خاوران و دهها و صدها مزار گمنام هرشب بخواب میرود و صبح با تولدی دیگر برای نیل به آزادی بیدار می شود.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۲۲۴)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست