یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

پیشنهاده های زوال نظام سیاسی در ایران


علی رها


• پیش شرط سقوط، بی اثر شدن قدرت ایدیولوژیکی و بی اعتبار شدن حق حیات تاریخی انست. اینکه نظامی چند صباحی به تنازع بقای خویش ادامه دهد، با اینکه از انسجامی درونی و مشروعیتی عمومی برخوردار باشد یکی نیست. درجاییکه سیطره ایدیولوژیکی حاکمیتی به پایان رسیده باشد، حیات گیاهی ان بمعنی یک هستی بالفعل نیست. سقوط را تکمیل باید کرد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ٣۰ فروردين ۱٣٨۹ -  ۱۹ آوريل ۲۰۱۰


"ظلمات فکری توام با صراحت بیان - اینها بسان حکمتی بروز پیدا میکند که
عمیقآ تاریک است و بزحمت قابل فهم." - هگل، پدیدارشناسی روح، ص ۷۰۷

هرنظامی برای حفظ ثبات و بازتولید خود بر ترکیبی از عناصری عینی و ذهنی متکی است. ممکن است در یک برهه خاص یکی از این دو، جنبه ای غالب، هرچند گذرا، پیدا کند ولی مالآ این دوعرصه درهم تنیده شده و در مجموع زمینه های تداوم و یا اضمحلال وضع موجود را فراهم می سازند. فی المثل، به تجربه دیده شده که یک نظام به صرف بروز بحران های عمیق اقتصادی بطور خودبخودی فرو نمی پاشد. برعکس حتی میتواند از درون خود به پیدایش موجودات ناقص الخلقه ای منجر شود که برغم تغییر شکل در نهادهای اعمال سلطه سیاسی، به حفظ مبانی نظام همت گمارد. ظهور دولتهای فاشیستی که با بکارانداختن کارگاههای تولید اگاهی کاذب، مثل عواطف و شئون ملی، معمولآ به جنگ تآسی می جویند، یکی از راهبردهای خروج از بحران است.

دراینجا گریز از عینیت تنها با توسل به ذهنیتی باژگون امکانپذیر میگردد. حفظ نظام منوط به چیرگی بر ذهنی مسخ شده است که در عین حال در حکم جنبه فعال و عنصر متحرک وضعیت موجود میباشد. برعکس چنانچه این ذهن فعال اجتماعی بتواند بر از خودبیگانگی اش فایق شده و خود را بازیابد، وقتیکه این خوداگاهی بر زمینه عینی بحرانهایی لاینحل شکلبندی پیدا کند، زوال یک نظام از جبر کور به روندی معلوم و محتوم تبدیل می شود. نظام سیاسی ایران نیز از این قاعده مستثنی نیست.

اینکه ایران برغم درامدهای هنگفت نفتی قادر به رفع بحرانهای عمیق اقتصادی نشده بر کسی پوشیده نیست. مردم ایران برای وقوف به تاثیرات مهلک تقارن تورم و رکود در زندگی روزمره خود به امار و ارقام نیازی ندارند. بیکاری ساختاری و مزمن خارج از کنترل برای کارگر بیکار نیازی به بازگوکردن ندارد. وقتیکه به این بیکاری، بخصوص در بین جوانان، بیکاری پوشیده در درون کارخانه ها را اضافه کنیم که بواسطه رکودی عمیق حتی از پرداخت دستمزد حداقلی کارکنان خود نیز سرباز می زند، به امار هولناکی می رسیم که بالقوه زمینه ساز یک انفجار عمومی است. قانون هدفمندکردن یارانه ها حتی چنانچه عملی شود و بفرض شفافیت در اعمالش، شاید بتواند کمک خرج کسر بودجه دولت نفتی گردد ولی بر خودشان هم مسجل است که تورم مالی را تشدید کرده و لایه های اجتماعی جدیدی را به ورطه فقر می کشاند. مهم نیست که خط فقر را با برارودهایی مصنوعی و من دراوردی بالا و پایین کنند. مهم اینست که خط فقر در مسابقه ای بی پایان با خوره تورمی روبه افزایش، همواره بازنده است.

اینها معضلاتی شکننده و واقعی اند که در چهارچوب ساختار اقتصادی ایران قابل علاج نیستند. شاید بر کسی پوشیده نباشد که "اقتصاد جنگی" حتی بعداز جنگ خانمانسوز ۸ ساله با عراق نه تنها برچیده نشد بلکه ساختاری شد. فرایند جنگی بهمراه خود نهادها و قدرت هایی را ایجاد کرد که درتمام شون اقتصادی ریشه دوانده و پس از خاتمه جنگ دیگر قابل حذف نبودند. بین "اقتصاد توسعه" و تشدید روند نظامیگری تجانسی عینی برقرار نمی توان کرد. این نظامیگری، صرفنظر از دادوستدهای اشکار و نهان با "تاجران مرگ"، در عرصه تولیدی برغم سرمایه گذاری های هنگفت، بنا به ماهیتش اشتغال زا نیست. به عکس، برای تداومش علاوه بر بودجه رسمی، مرتبا از طریق دزدی، اختلاس و منابع نامعلوم تغذیه میکند. در واقع این منظومه نظامی تشنه سرمایه است و امروز حیاتی قایم بالذات پیدا کرده و خودمختار عمل میکند. احتیاجی به بازگوکردن قدرت روبه رشد اقتصادی سپاه و نهادهای وابسته به ان نیست. کافیست اشاره کنیم که سود حاصله از مجموعه فعالیتهای غیرنظامی سپاه نیز سوای تولید و گسترش ثروت شخصی انگلهایی اجتماعی، روانه همان مجتمع نظامی میشود.

مساله دراینجاست که این معمای اشکار شده برای حفظ و توجیه حق وجودیش نیازی مبرم به هژمونی ایدیولوژیک دارد. یعنی همچون اندامواره ای که تنها درمرداب امکان زیست دارد، هم درعرصه داخلی و هم بین المللی، فقط درجوی متشنج و ملتهب قادر به ادامه حیات است. میل به برقراری "ارامش" اجتماعی و در ان واحد درحال اماده باش جنگی بودن، تعارضی اشکار دارند. این تناقض دورنی برغم فریادهای گوش خراش "وحدت"، چون باکوبیدن برطبل جنگ میخواهد درعین حال حریف خود را مغموم ساخته و از صحنه بدر کند، دایما درحال تولید مثل است. لذا فرقه ای که درحال حاضر بر اریکه قدرت اقتصادی- نظامی سوار است، مرتبا جناح های دیگر را از گردونه خارج کرده و انها را به صفوف "معترضین" پرتاب می نماید.

ازانجا که دیگر راز ناگفته ای برجانمانده است و فرقه های درون نظام دستشان برای همدیگر رو است، زبان اختلاط و گفتمانشان، زبان ناسزا، توهین و تهدید است. لذا اقای مطهری درمواجهه بایکه تازی احمدی نژاد، علیرغم اذعان به نیاز وحدت علیه "اغتشاشگران"، بلافاصله اعلام میکند که: "صدای پای استبداد می اید." و یا باهنر بمحض پافشاری احمدی نژاد بر ترکیب کابینه اش، اولا تهدید می کند که مواظب باش به "سرنوشت بنی صدر" دچار نشوی، و سپس برملا میکند که تجدید انتخابش را مدیون رهبری است. اینها روشهای معمول تکلم جنگاورانی است که فقط زبان زور را میفهمند. وقتیکه این فرهنگ به لایه های پایین تر هوادارانشان سرایت می کند، اوباشی را در سطوح جامعه به جریان می اندازد که به کلام منحط جامه عمل می پوشانند؛ مزدورانی مسخ شده و فاقد اراده که به دشمنی "بی هویت" شده حمله ور می شوند.

در این میان باصطلاح دوراندیشانی همچون محسن رضایی پیدا می شوند که با وصف اذعان به شکست نظام در ایجاد یک "جامعه اسلامی"، ریشه تمام تناقضات را صرفآ "سیاسی" دانسته و تنهاراه نجات را نه فقط در "ولایت پذیری" عام بلکه وفاداری تام به فقیه حاضر ارزیابی می کند. تو گویی با منتزع شدن از روندی عینی که در متن ان مناقشات کنونی زاد و ولد می کنند، میتوان با گزینشی ذهنی به جمع اضداد رسید، انهم در مامن مخلوقی که بظاهر از تعارض درونی منزه است.

اگر از تمامی دستاوردهای جنبش اجتماعی ۱۰ ماه اخیر چشم پوشی کنیم، "جنبش سبز" دستکم این فقیه دلسوز و خیراندیش را از پرده استطار بیرون اورد. این حقیقتی برگشت ناپذیر است. توهم زدایی از مقام معظم رهبری نه بخاطر مباحث بی پایان نظری نواندیشان دینی، بلکه بواسطه ظهور جنبشی همگانی بود که وی را نه فقط مجبور به موضعگیری صریح و سریع بنفع احمدی نژاد کرد، بلکه روح "دادگسترش" را یکشبه شیطانی نمود. صدور فرمان گشودن اتش اسلحه بروی جنبش عظیمی که خود را ملزم به پرهیز از خشونت کرده است، یکباره بارگاه خامنه ای را از ادعای معنویت تهی کرده و از مشروعیتش خلع ید کرد. این نقطه عطفی است که با قرین کردن بحرانهای اقتصادی با ذهنیتی عمومی، در حکم روند هلاکت نظام است. اینکه پروسه زوال ان چقدر به طول بیانجامد، میتواند قابل بحث باشد ولی در خود این قضاوت تاریخی تردیدی نیست.

درحال حاضر رژیم کنونی بهمراه توسل به قهری مسلحانه و سلب ابتدایی ترین حقوق فردی و اجتماعی از مردم، در تکاپوی ایجاد جوی جنگی است. این مردان جنگ که در مواجهه با یک حرکت اصیل مردمی بوحشت افتاده و مشغول حساب و کتاب و جمع اوری ذخایر بانکی خود بودند، امروز به استقبال جنگ می روند. هر افتی چنانچه زمان ریزش را به تعویق اندازد در حکم نعمت است. اگر می بینیم که نظام حاکم کماکان در تلاش مبارزه ای ایدیولوژیک است، اگر دایما ثبات و قدرت و صلابت خود را به رخ می کشد، این فقط بخاطر مرعوب کردن بدنه جامعه و فعال کردن اجتماع کاذب جیره خواران خویش است. انکه بخاطر برافراشتن درفش ازادی زندان شده، شکنجه کشیده، کتک خورده و مورد توهین و ازار واقع شده، بر اصالت مطالبات خود یقین حاصل کرده و بر متصل کردنش به قدریهای جهانی وقعی نمی گذارد. برای رژیم مستاصل ایران چه عارضه ای مبارک تر از استحاله جنگ سرد فعلی به یک برخورد نظامی است؟ در قیاس با حفظ تمامیت نظام انهدام چند تاسیسات هسته ای خطر مهلکی نیست.

درعین حال قدرتهای بزرگ نیز از ظرفیت نظامی ایران براوردی واقعبینانه دارند. وانگهی اگر بواسطه دخالت مستقیم مرد هزارچهره ایران، رفسنجانی، و سپس سایر "عقلا" و نخبگان دوراندیش نظام نبود، سازش هیات اتمی ایران در مذاکرات اخیرش با امریکا، عملی انجام شده بود. لذا ایجاد جو ملتهب جنگی و دامن زدن به تشنجات بین المللی قبل از هر چیز مصرفی داخلی دارد. ولی ایا این بدانمعنی است که خطر جنگ را جدی تلقی نکنیم؟

کشوریکه تجربه طولانی جنگ ویرانگر با عراق را پشت سر گذاشته، میبایست به این شناخت رسیده باشد که دامنه و ابعاد یک جنگ از قبل قابل پیش بینی نیست. ایران می توانست و می بایست بعد از تصرف خرمشهر به جنگ خاتمه دهد اما چنین نکرد و زیر لوای فتح کربلا و هموار کردن راه اورشلیم، اتش جنگ را سالها شعله ور نگهداشت. در عین مردم ایران می بایست به این قضاوت تاریخی رسیده باشند که قربانیان اصلی جنگ ایران و عراق نه بانیان ان بلکه مرم جنگ زده هر دو کشور بوده اند. بعلاوه شرایط امروز با موقعیت ۳۰ سال پیش و تجاوز نظامی به کشوری که درگیرودار انقلابی سرنوشت ساز بود که هنوز فرجامش مقدر نشده بود، تفاوتی اساسی دارد. انکه امروز به پیشواز جنگی مرگزای می شتابد در قبال سرنوشت مردم ایران مسولیتی احساس نمیکند.

حاکمان ایران اما ابدیده اند. انها میدانند که چگونه اسلام سیاسی را به نرخ روز بفروشند. انها میدانند که چگونه با یک چرخش ایدیولوژیک "امت اسلامی" را به "ملت اسلامی" تبدیل کنند. پیوند اسلام با برتری طلبی ملی، با عظمت ایران، اخرین تیری است که در ترکش دارند. امروز مسولیت ارایه این ملیت گرایی به احمدی نژاد واگذار شده است. هرچه بر دامنه اعتراضات مردمی یکسال گذشته بیشتر افزوده می شود، دخالت عریان ولی فقیه در ارعاب و سرکوب واضح تر شده و احمدی نژاد بیشتر و بیشتر از صحنه درگیریهای علنی محو میشود. اخیرا زبان تحمیق احمدی نژاد رنگ و لعابی سراسر ملی و حتی غیردینی بخود گرفته است. منویات ایشان در ۲۲ بهمن یاداور سخنرانیهای شاه بود. رسیدن به دروازه تمدن بزرگ یا تبدیل ایران به یکی از ۱۲ قدرت بزرگ جهانی، نقش تعیین کننده ایران در حل بحرانهای منطقه و جهان، همه اظهاراتی است که با برنامه ای از پیش تنظیم شده، قصد جذب گرایشاتی را دارد که علیرغم مخالفت با نظام فعلی، یا هنوز پس مانده های قدرقدرتی ایرانی کبیر - حتی در ردای نظامی سپاه پاسداران! - را در پس کله های خود حفظ کرده اند، و یا از شور و احساس صادقانه ملی برخوردارند.

درحال حاضر روشن بینان و نواندیشان ایران نمیتوانند در برابر خطر این عرض اندام ملی سکوت کنند. تآیید تلویحی حق مسلم ایران برای تبدیل شدن به قدرتی هسته ای پرتگاه مهیبی است که ساده لوحانه "حرام" دانستن سلاحهای اتمی توسط حکومت وقت را بخود می باوراند. اگر نیاز مبرم ما دستیابی به انرژی هسته ای بود ایا حکام ایران سرنوشت ما را با ان گره می زدند؟ ایا از ابتدا به ان خصلتی سراسر امنیتی میدادند؟ ایا براستی دولت ما به نیت توانمند سازی، توسعه فناوری و پرورش دانشمندان ایرانی این ریسک بزرگ را تقبل کرده است؟ ایا ژست بظاهر عقلانی استقلال ملی و مخالفت با انحصار علم درکشوری که مستمند تولید ابتدایی ترین مایحتاج خویش است - از کفش و سوزن گرفته تا کاغذ و ارزاق عمومی - سیاستی صادقانه و باورکردنی است؟ به رژیمی که در استفاده از سلاحهای پیشرفته تکنولوژیک برای سرکوب وحشیانه مردم خودش ابایی ندارد چگونه میتوان اعتماد کرد که از مخرب ترین تکنولوژی استفاده ای صرفآ غیرنظامی خواهد کرد؟

پیش شرط سقوط، بی اثر شدن قدرت ایدیولوژیکی و بی اعتبار شدن حق حیات تاریخی انست. اینکه نظامی چند صباحی به تنازع بقای خویش ادامه دهد، با اینکه از انسجامی درونی و مشروعیتی عمومی برخوردار باشد یکی نیست. درجاییکه سیطره ایدیولوژیکی حاکمیتی به پایان رسیده باشد، حیات گیاهی ان بمعنی یک هستی بالفعل نیست. سقوط را تکمیل باید کرد.

علی رها ۳۰ فروردین ۱۳۸۹            


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست