سوغاتیها
یوسف صدیق (گیلراد)
•
ای کاش تو هم هدیهای بودی
سوغاتی کوچکی برای من
تا بر سینهام بفشارم تو را
برای همیشه، برای ابد.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۴ ارديبهشت ۱٣٨۹ -
۲۴ آوريل ۲۰۱۰
گاهی
با عطر یک گیاه
آوارهی خیالات میشوم.
چمدان در دست
از ازدحام میدانهایت میگذرم.
سوار تیک تاک ساعتها میشوم
و ناگهان
رها شده در ابهام،
کندوی بوسههای درود و بدرود محصورم می کند.
هیهات!
فرودگاه برهوت بی پروازی ست
که فصلهایش را دزدیدهاند.
اینجا چه میکنم ؟
مسافر بی تاریخ کدام سیارهام ؟
های کندوی بی عسل !
اینجا چه میکنم ؟
* *
زنبوری در گلویم خار می شود.
حس میکنم غریبهای شدهام
با زبان مادریام در دهان تو.
اما هنوز
در تقاطع بی نام یاسها و شب بوها
به ریشههایم در تو میرسم .
* *
صدایم میزنی
با لهجههایی که دوستم می دارند.
چمدانم را میگشایم
و میگذارم سوغاتیها ،
خود، مقصدهاشان را پیدا کنند.
نگاهم میکنی
با چشمهای کودکانی
که سوغاتی هاشان را بر سینه میفشارند.
* *
آه، بازهم آوارهی خیالات شدهام.
بازهم با عطر یک گیاه
آوارهی خیالات شدهام.
ای کاش،
ای کاش تو هم هدیهای بودی
سوغاتی کوچکی برای من
تا بر سینهام بفشارم تو را
برای همیشه، برای ابد.
از پس سالهای تحمل، از پس هزارههای پر غبار.
اسفند ۱۳۸۸
|