یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

گفت و گوی روز با عبدالمالک ریگی و گروگانش
هراتی: صدای ما را به گوش همه برسانید


• هراتی، گروگان جندالله: عاجزانه در خواست می کنم، شما را به آن خدایی که همگی قبولش داریم، خواست برادران را انجام دهید تا ما سر خانه و زندگی مان برگردیم. ما گناهی نکرده ایم. چرا زنگ می زنند می گویند اینها را بکشید، شهید کنید؟ خدا را خوش می آید؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱۹ ارديبهشت ۱٣٨۵ -  ۹ می ۲۰۰۶


روز - مریم کاشانی : با عبدالمالک ریگی، آفریننده حادثه تاسوکی، تلفنی گفت و گو کردیم. صدایش، رنگی از کوه های بلوچستان داشت، قهوه ای، خسته و خشمگین. به آرامی پرسیدم: می توانم با گروگان ها هم صحبت کنم. بعد از سکوت کوتاهی گفت: بله. ۶ ساعت دیگر تلفن کنید. حاصل، مصاحبه زیر است که بخشی از آن در ۹ صبح انجام شده، و بخش دیگرش درست ۶ ساعت بعد. در بخش دیگر امیر هراتی، یکی از گروگان ها نیز در گفت و گو حاضر است.
 
گفت و گوی ۹ صبح
 
از زبان خودتان، خود را معرفی کنید.
من عبدالمالک ریگی هستم، ۲٣ سال سن من است و الان هم مسئول و خادم حرکت جندالله هستم.
 
فقط ۲٣سال؟ خیلی زود شروع کرده اید.
 
[می خندد] مجبور شدم. وقتی دیدیم نمی گذارند بزرگ تر بشویم، مجبور شدیم اسلحه برداریم.
 
از کی اسلحه برداشتید؟
الان ۴ سال می شود.
 
چرا به این نتیجه رسیدید که باید اسلحه بردارید؟ چکار می خواستید بکنید که نشد و کارتان به اسلحه برداشتن رسید؟
ما قبلا حرکت های زیادی برای دفاع از حقوق ملی و مذهبی بلوچ و اهل سنت، در بلوچستان انجام دادیم. می دانید که در بلوچستان همه اهل سنت هستند و بلوچ. اما از بدو این انقلاب، یعنی ۲۷ سال که این انقلاب آمده، تا امروز اهل سنت محروم ترین قشر در کشور بوده و مشکلات بسیاری داشته اند. پریشانی هایی داشته اند. ظلم ها و شکنجه ها بسیار زیادی، متوجه آنها شده. البته اهل سنت و بخصوص اقلیت های قومی مثل کرد و بلوچ همیشه مشکلات زیادی داشته اند، ولی کردها چون فعالیت هایشان بیشتر بود، به کشورهای دیگر نزدیک تر بودند، کارهای سیاسی زیادی کردند و حرف خودشان را هم به گوش دنیا رساندند. ولی در مورد اهل سنت، هیچ وقت نشد که در این مدت صدایشان به دنیا برسد. اگر فعالیت مذهبی کردند، به عنوان مزدوران بیگانه معرفی شدند، اعدام شدند؛ صدها عالم اهل سنت، صدها مبارز اهل سنت، صدها فعال سیاسی اهل سنت از بین رفتند. ما الان در تهران می بینیم کسی مثل گنجی برنامه هایی را برای دموکراسی شروع کرده، دنیا از او حمایت می کند. همه از او حرف می زنند. مردم. دنیا. خبرنگاران. همه شنیدند و حرف های او به دنیا رسید، ولی در بلوچستان چنین جوی نبوده. اگر کسی کوچک ترین انتقاد منطقی کرده، از مسئولین انتقاد کرده، فورا اورا دستگیر کرده و یا از بینش برده اند، یا خفه اش کرده اند. سال های سال اینها را تحت شکنجه های گوناگون قرار داده اند. یعنی به هر حال قبل از ما کسان زیادی بودند که خواستند فعالیت سیاسی کنند، ولی دولت به آنها اجازه هیچگونه فعالیتی را نداد. بعد ما فعالیت های خود را شروع کردیم و خواستیم از حق خودمان دفاع کنیم. امروز می بینید در تمام دنیا نظام ها عوض شده. در هیچ کجای دنیا دیکتاتوری و ظلم و ستم کارآیی ندارد. باید به وضع مردم رسیدگی شود. ولی ما...
 
ولی شما...
ولی ما به نتیجه ای نرسیدیم. در همین فعالیت ها ۱۶ نفر از افراد ما دستگیر شدند. جرم شان چه بود؟ نواری یا کتابی پخش کرده بودند. همین. در آن کتاب ها هم هیچگونه توهینی نشده بود، نه به هیچ شخصی نه به هیچ مسلکی. ما فقط خواستار احقاق حقوق ملی و مذهبی اهل سنت و بلوچ هستیم. اما آنها افراد ما را دستگیر کردند. ما باز هم مبارزه [نظامی] را شروع نکردیم. با مقامات حرف زدیم و گفتیم این افراد چه کسانی هستند و جرمی نکرده اند. باز توجه نکردند. افراد ما را شکنجه کردند، کشتند و ... تا ما به این نتیجه رسیدیم که هیچ راهی وجود ندارد جز اینکه دست به اقدام مسلحانه بزنیم و مبارزه نظامی را شروع کنیم. یعنی آخرین راه همین بود.
 
شما کجا درس خوانده اید؟ با این مسائل چطور آشنا شدید؟
همین جا. در زندگی. ما دیدیم که هیچ کس از حق ما دفاع نمی کند. یک روزنامه نگار را می گیرند دنیا برایش بسیج می شود، ولی مسائل ما اصلا پیگیری نمی شود. یک نفر را گرفته اند سی. دی داشته دستش را قطع کرده اند. همین امروز یکی را گرفته اند که سی دی تاسوکی داشته، ناخنش را کشیده اند. بالاخره اینها قوم ما هستند. آیا ما چاره ای جز جنگ داریم؟ اینها در منطقه ما نسل کشی راه انداخته اند. آدم ها را فقط به جرم بلوچ و سنی بودن می کشند. ما چه سیاست دیگری می توانیم در برابر اینها اتخاذ کنیم. اینها راهی در چارچوب دموکراسی برای ما نگذاشته اند. هویت ملی و مذهبی ما را زیر پا گذاشته اند و آن وقت می گویند ما تجزیه طلبیم. نه.ما تجزیه طلب نیستیم. اگر تجزیه طلب بودیم حاضر به مذاکره نمی شدیم. البته مذاکره هم نه با اینها. اینها قابل اعتماد نیستند. ما خواستار مذاکره در حضور سازمان های رسمی بین المللی هستیم. مذاکره در خانه و بیابان، مفید نیست. اعتماد نداریم. اینها زیر قول شان زده اند و می زنند.
 
الان چند تا گروگان دارید؟
۶ نفر از تاسوکی هستند، یکی هم احمد شیخی، عضو عالیرتبه بسیج .
 
این آخری که کشتید که بود بالاخره؟ جوان بود؟ کاره ای بود؟ کی بود؟
حمید رضا کاوه بود. سرهنگ آگاهی. فرمانده گارد ویژه. نمی دانید چه کارهایی کرده بود.
 
پس گروگان ها را شناسایی کرده بودید؟
بله، بعضی ها را شناسایی کرده بودیم. البته هدف فرماندار و استاندار بودند که فرار کردند. حالا مرتب می گویند ما اشرار و قاچاقچی هستیم. انکار نمی کنم در بین قوم ما قاچاقچی هم هست، اما باید ببینند چرا این مردم قاچاق می کنند. چرا اینها باید مردم را از بلوچ ها متنفر کنند، در حالیکه بلوچ هم یکی هست مثل بقیه ایرانی ها فقط دستش به دنیا بد نیست. کسی صدایش را نمی شنود.
 
می شود با این گروگان ها حرف زد؟
[ مکث می کند] بله. ۶ ساعت دیگر زنگ بزنید. درست ۶ ساعت دیگر.
 
گفت و گوی ۶ ساعت بعد
 
دوباره تلفن زنگ می خورد. آیا گوشی را بر می دارند؟ بر می دارند. عبدالمالک است.
 
بیایید با این حرف بزنید.
 
سلام علیکم
 
سلام. شما؟
امیر هستم. امیر هراتی.
 
شما را کی گرفتند؟
۲۵/۱۲ داشتم از زابل می آمدم زاهدان. در تاسوکی اسیر شدیم.
 
شما چکاره هستید؟
من افسر نیروی انتظامی هستم. ۲٣ سال در نیروی انتظامی خدمت کرده ام.
 
افسر؟
بله. در زاهدان خدمت می کنم.از زابل داشتم می آمدم. با ماشین شخصی بودم. اینها فکر کردند من نظامی هستم، مرا گرفتند. [صدایش می لرزد]
 
الان در چه وضعیتی هستید؟
از نظر روحی خیلی خوب هستم. برخورد برادران با ما خیلی خوب است. غذایی که درست می کنند اول برای ما می آورند، بعد خودشان صرف می کنند. ما خیلی راضی هستیم. خدا را شکر. برخوردشان با ما خیلی خوب است و از این بابت هیچ نگرانی نداریم.
 
از چه بابت نگرانی دارید؟
[بغض در صدا پیدا می شود] ما می خواهیم برگردیم پیش خانواده خودمان. اگر درخواست این برادران را انجام دهند ما هم بر می گردیم پیش زن و بچه مان.
 
اگر الان مسئولین صدایتان را می شنیدند، به آنها چه می گفتید؟
[صدا رنگ التماس می گیرد] عاجزانه درخواست می کنم مشکل برادران جندالله را حل کنند. اینها هم زندانی دارند. چند سال است زندانی های اینها بلاتکلیف هستند. آنها را آزاد کنید برگردند پیش زن و بچه شان، تا ما هم برگردیم سر خانه و زندگی مان. من خودم با آقای شهریاری حرف زدم. گفتم شما که نماینده ما در مجلس هستید برای ما چه کار انجام می دهی؟ در جواب من گفت: ما برای شما دعا می کنیم. مردحسابی! این دعا را که ما خودمان اینجا داریم شب و روز می کنیم.
 
شما اهل کجا هستید؟
من اصلیتم زابلی است، منتها محل کارم زاهدان است.
 
شیعه هستید؟
بله.
 
شما به عنوان یک شیعه چه احساسی به سنی ها دارید؟
والا اینها برخوردشان، نمازشان، احکام شان صد درجه از ما بهتر و دقیق تر است و به موقع تر.
 
آقای هراتی، چند تا بچه دارید؟
[صدایش رنگ اشگ می گیرد] خانم من ۵ تا بچه دارم.٣ تا دختر، ۲ تا پسر. پسر دانشجو دارم.
 
اسم شان چیست؟
پسر بزرگم میثم هراتی است. دانشجوست. پسر دیگرم سوم راهنمایی است، احسان هراتی. دخترم اول راهنمایی است، نسترن هراتی. یک دختر دیگر دارم کلاس چهارم دبستان است، محبوبه هراتی. و یک کوچولوی دیگری هم دارم. دو سال و نیمش است. در خانه است.
 
پیام و تقاضای شما چیست؟
عاجزانه در خواست می کنم، شما را به آن خدایی که همگی قبولش داریم، خواست برادران را انجام دهید تا ما سر خانه و زندگی مان برگردیم. ما گناهی نکرده ایم. چرا زنگ می زنند می گویید اینها را بکشید، شهید کنید؟ خدا را خوش می آید؟
 
یعنی مسئولین به اینها می گویند شما را بکشند؟
بله. می گویند اینها را بکشید، ما شهید زیاد داریم. آخر این درست است؟ از نظر انسانیت این حرف واقعا درست است؟
 
شما دوست دارید این طوری شهید بشوید؟ این اسمش شهادت است از نظر شما؟
نه. من قبول ندارم. به هیچ عنوان. به هیچ عنوان.
 
در کجا شما را نگاه می دارند؟ در کدام کشور هستید؟
مشخص نیست. فکر کنم کوه های بلوچستان باشد. ولی چون چشم های ما را بسته بودند ما نمی دانیم ما را کجا آورده اند.
 
آقای هراتی، احساس یک اسیر چیست؟
ما می خواهیم این مشکل حل بشود. ما الان پنجاه و چند روز است که اینجا به این امید نشسته ایم که زندانی های اینها آزاد بشوند و ما برگردیم سر خانه و زندگی مان. ولی زندانی اینها را آزاد نمی کنند. اینها را سر می دوانند. مردم بیگناه را اذیت می کنند. می کشند. خواسته ما این است که چهارتا زندانی اینها را آزاد کنند تا ما برگردیم.
 
پرسیدم احساس یک اسیر چیست؟
ما می خواهیم بر گردیم پیش زن و بچه مان.
 
فکر می کنید اگر آنها حرف اینها را گوش نکنند، اینها شما را می کشند؟
بله. صد در صد.
 
می دانید چه جوری می کشند؟
[سکوت] نمی دانم. نه. ولی اگر این کار نشود صد در صد ما را می کشند. شما را به خدا صدای ما را به گوش مسئولین برسانید. ما گناهی نکرده ایم. صدای ما را به گوش همه برسانید. کاری کنید خواسته های برادران جندالله و خواسته ما انجام شود.
 
امیدوارم. از او خداحافظی می کنم. انگار به سیم تلفن چسبیده. می رود. یا او را می برند. نمی دانم. سکوت سنگینی حاکم می شود.
 
آقای ریگی، هستید؟
[صدایی گرفته] بله.
 
عجب شرایط سختی است. نه؟
بله سخت است.
 
هر دو طرف در وضع بدی هستند.
کاملا طبیعی است. ما هم از حال اینها که اینجا اسیر هستند، رنج می بریم، هم از حال ملت خودمان که آنجا تحت شکنجه و آزار قرار دارند. همین امروز به من خبر دادند که ریخته اند به خانه های مردم. زن ها را گرفته اند. مردم بیگناه. ما حتی به دولت گفتیم شما خودتان را با مردم بیگناه نگیرید. بگذارید این جنگ بین ما و شما بماند. ما نظامی هستیم، شما هم نظامی هستید. همدیگر را می توانیم بالاخره تحمل کنیم. ولی در این میان یک ملتی از شیعیان و فارسان در منطقه هستند و یک ملتی از اهل سنت و بلوچ که هر دوهم بیگناه و بی سلاح و بی دفاع هستند. ولی اینها چون زورشان به ما نمی رسد، خشم، دشمنی، کینه و عداوت خود را روی مردم بیگناه خالی می کنند. اصلا آنها ما را نه فقط مسلمان، که اصلا انسان هم نمی دانند. به خدا قسم ما در منطقه مشکلاتی داریم که فکر نکنم در هیچ گوشه دنیا باشد. الان وضعیت اقتصادی بسته است، مردم نمی توانند کار وبار کنند. ۵۰ هزار ۶۰ هزار نفر از مردم بلوچستان طریق ارتزاق شان فقط مرزهای پاکستان و افغانستان بوده که آنها را مسدود کرده اند. مردم را با دو تاقه پارچه می گیرند به رگبار گلوله می بندند. مردم با دو تا صندوق مرغ از پاکستان می آیند آنها را می گیرند. پس چکار کنند؟ مردم ناچارند. برای امرار معاش ناچارند. وقتی همه این راه ها را می بندند مردم طرف دزدی و فساد و اعمال ناشایست می روند. یعنی حکومت خودش می خواهد مردم اینطور باشند، برای اینکه می خواهد اهل سنت سرکوب شوند، از بین بروند.
 
مسائل ریشه ای تر است. می خواهید با چهار گروگان حلش کنید؟
نه. ما این عملیات را کردیم و از دولت خواستیم بیایند مسئله را ریشه ای حل کنند. اما آنها جواب ما را با منطق زور می دهند. ۲۲ هزار نیرو فرستاده اند به منطقه و هر که را سر راهشان می بینند می گیرند و می زنند و می کشند. هیچ کس هم در دنیا صدای ما را نمی شنود. کجا هستند این سازمان های حقوق بشری؟ چرا صدای ما را نمی شنوند؟
 
آقای ریگی، مطمئن هستید که دست اینها به شما نمی رسد؟
ما مطمئن هستیم.
 
از کجا؟
از اینجا که ما در درگیری های زیادی این ماموران را تجربه کرده ایم. اینها ادعاهای بزرگ بزرگ می کنند، ولی در عمل این طوری نیست. در یک درگیری با ما ۲۰۰ تا ماشین آوردند با ۱۷۰۰ تا نیرو. از زمین و هوا هم حمله کردند. حمله از ۷ صبح شروع شد تا ۵/۴ ما نگفتیم آتش بس. خود دولتی ها زنگ زدند که بگذارید ما جنازه هایمان را جمع کنیم. ما اینها را کاملا می شناسیم، قدرت شان را می دانیم. دست شان به ما نمی رسد، به مردم بیگناه می رسد.
 
برای اینکه شما می توانید حمله کنید و بعد برگردید پاکستان.
نه. آنها به خاطر اینکه افکار عمومی را قانع کنند، و چون از شرمندگی جواب دیگری ندارند بدهند، این چیزها را می گویند. ما آن شبی که عملیات شد در کمال آرامش از صحنه عملیات بیرون آمدیم، رفتیم افغانستان ـ و نه پاکستان ـ و بعد هم برگشتیم به خاک ایران. مقامات افغان هم این را گفتند، ولی اینها چسبیده اند به پاکستان. من انکار نمی کنم. بسیاری از افراد ما در خاک پاکستان هستند. خانواده ها و کسانی که مجبور به فرار شده اند. با زن و بچه ها. ولی افرادی که کار عملیاتی می کنند در خاک ایران هستند.
 
یعنی شما الان در خاک ایران هستید؟
من؟
 
بله.
من در خاک ایران هستم.
 
آقای ریگی! رابطه شما با ایران چیست؟ دنبال بحث جدایی هستید؟
اگر آنها به خواسته های ما توجه نکنند و سیاست های شوم خود را در منطقه اجرا کنند، تا وقتی هستند ما با آنها همین وضع را داریم. الان اینجا شیعیان می توانند عقاید خود را علنا اعلام کنند، ولی اگر اهل سنتی بلند شود و نکته کوچکی بگوید او را می گیرند و گوشه زندان می خوابانند. وضع معیشت مان هم که این است. ما در چنین وضعیتی اصلا نمی توانیم زندگی کنیم. این زندگی نیست. ما به این نتیجه رسیده ایم که مرگ به این زندگی ترجیح دارد.
 
من پرسیدم رابطه با ایران. شما خود را ایرانی می دانید؟
بله. ما ایرانی هستیم. ایران وطن ماست، آب و خاکش متعلق به همه ایرانیان است. ما نمی خواهیم وحدت ملی و یکپارچگی از بین برود. من خودم مستقیم و بدون هراس با همه مقامات حرف می زنم. گفته ام که ما نمی خواهیم وضع منطقه خراب شود، آن هم در این شرایط و موقعیتی که ایران در آن هست. ولی اگر این سیاست ها در مورد ما اعمال شود ما مجبوریم سیاستی را انتخاب کنیم که ما را به پیروزی نزدیک می کند. اگر شما با زور به ماجواب بدهید، از نظر ما هیچ فرقی بین شما و یک بیگانه نیست. این را صراحتا گفته ام، ولی اینها فکر می کنند وقتی ما از مذاکره حرف می زنیم، برای این است که ضعیف هستیم. آنها همه را مثل خودشان می دانند. آنها چون خودشان هر وقت ضعیف هستند حرف از مذاکره می زنند، فکر می کنند بقیه هم همین طورهستند. ولی ما ضعیف نیستیم. به خاطر برخی مصالح سیاسی، اجتماعی و منطقه ای؛ و به خاطر اینکه ما ایرانی هستیم و نمی خواهیم مشکل ایجاد بشود، مایل به مذاکره ایم.
 
فکر می کنید آنها زندانیان شما را آزاد کنند؟ به نظر نمی آید.
مهلت ما الان تمام شده. البته از این مهلت چند روزی هم بیشتر صبر می کنیم، اگر حل نشد دست به اقدام دیگری می زنیم و افراد بزرگ تری را می گیریم. از آدم های اصلی شان می گیریم. آن وقت معامله می کنند.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست