سخن هجدهم انجمن آرای ایران پیرامون اول ماه مه
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۹ ارديبهشت ۱٣٨۹ -
۲۹ آوريل ۲۰۱۰
سخن هجدهم انجمن آرای ایران
پیرامون اول ماه مه
مای مای 2010
اول ماه مه، از سوی جامعهی جهانی به عنوان روز همبستگی با کارگران به رسمیت شناخته شده است. روزی که یادآور قیام و پیروزی کارگران است در راه خواسته های بنیادین خود. حکومت اسلامی ایران از به رسمیت شناختن این روز، همیشه سر باز زده است و تا کنون مانع از تجمع کارگری در این روز شده است. هراس رژیم بویژه پس از جنبش مردم از هر تجمعی فزونی گرفته است؛ چرا که هر گردهمایی ای می تواند به جنبشی فراگیر فراروید و هستی حکومت اسلامی را با خطر نابودی روبرو کند. هراس رژیم از جنبش کارگری را زمانی می توانیم دریابیم که به سهم و سودِ سنگین کارگران در فروپاشی همه جانبهی رژیم توجه کنیم.
بنا بر آمار منتشر شده، بیش از بیست میلیون نفر شاغل هستند که با خانواده هایشان، بیشتر از نیمی از جمعیت ایران را تشکیل می دهند. بیش از چهار میلیون نفر بیکار هستند. به سخن دیگر، زندگی نزدیک به پنجاه میلیون از جمعیت ایران بر اساس کار دستمزدی اداره می شود. این نیروی بزرگ و سرنوشت ساز، همان آتش زیر خاکستری است که می تواند با جرقه ای شعله ور شود و از پوشالِ حکومت اسلام جز غباری برجای نگذارد.
کارگران و زحمتکشان میهن ما چیزی برای از دست دادن ندارند. حکومت اسلامی امکان هر گونه زندگانی ساده و شرافمتمندانه را از آنان گرفته است. ماه هاست که دستمزد صدها هزار کارگر پرداخت نشده است. هر گونه اعتراض به این وضع اسف بار، وحشیانه سرکوب می شود. در آستانه اول ماه مه، منصور اسانلو که از پایه گذاران سندیکای مستقل شرکت واحد است، تحت شکنجه های جسمی و روانی فزونتری قرار گرفته است. هر انسان آزاداندیشی از خود می پرسد چرا آن گروه از مدعیان سوسیالیسم و پشتیبانان امور کارگری، آنچنان که تصاویر اکبر گنجی را از منبع های غیبی دریافت می کردند و در بسیاری تارنماها و رسانه ها مانند بی بی سی و صدای آمریکا پخش می کردند، کمتر از این لیدر جنبش کارگری می گویند. تجربه نشان داده است که حکومت اسلام تا کنون همهی آنانی را که در خارج از محدودهی اسلام می توانند دارای نام شوند، از میان برداشته است. این خطر نه تنها منصور اسانلو که رهبران سندیکای مستقل کارگران هفت تپه را نیز تهدید می کند که گرفتار زندان های رژیم شده اند.
اسلام در طول سه دهه حکومت سیاه خود در ایران توانسته است بخش بزرگ جامعهی ایران را به تیره روزانی به نام کارگر و کارمند تبدیل کند. در تهران پانزده میلیونی، بیشترینهی کارگران زیر خط فقر بسر می برند. حسین راغفر، تدوین کنندهی نفشهی فقر کشور در سال 1388، خط فقر ساکنان تهران را که همخوان و برابر آمار بانک مرکزی ست، 850 هزار تومان اعلام کرده است. اما بنا به گزارش خبرگزاری ایسنا در روز یازدهم اسفند ماه 1387 که بنا بر گفتهی یکی از متخصصان امور کارگری حکومت، (هوشنگ حاجتی) تکیه دارد، حد متوسط حقوق کارگران، حداکثر 300 هزار تومان برآورد شده است. باید توجه داشت که این حداکثر حقوق، به اقلیتی از کارگران تعلق می گیرد که هنوز دچار سیاست برده کردن کارگران با « قرارداد موقت» کاری نشده اند. واقعیت این است که درآمد بیشترینهی کارگران از مرز 150 تا 200 هزار تومان نمی گذرد. به سخن دیگر بیشترینهی کارگران، همراه با خانواده هایشان که اکثریت جمعیت ایران را در برمی گیرند، نه تنها در فقر، که در فقر مطلق بسر می برند. اصغر برشان، نمایندهی سابق کارگران در شورای عالی کار در گفتگویی با خبرگزاری حکومتی ایسنا (یازده اسفند 1387) بیان کرد که هفتاد در صد کارگران مشمول «قراردادهای موقت» کاری هستند که حد اقل مزد را دریافت می کنند. روند دگرگشتِ کارگر به برده در حکومت اسلامی، امری آگاهانه و هدفمند است و بحران جهانی سرمایه، سهم اندکی در آن دارد. هم اکنون بیش از هشتاد درصد اقتصاد ایران از سوی سپاه پاسداران اداره می شود. روشن است که سیاست برده سازی و «گدا پروری»، مناسب ترین زمینه ها را برای گسترش اسلام ناب محمدی و ترویج و گسترش خرافه و ظهور امام دوازدهمی که هرگز نبوده است، پدید می آورد. حکومت اسلامی توانسته است در طول این سه دهه، حکم قرآنی «الدنیا سجن المومن» - دنیا زندان مومنان است - را به واقعیتی تلخ در جامعهی امروز ایران تبدیل کند.
با کمی توجه به این داده ها که از سوی نهادهای ولایت فقیه و مسئولان حکومتی اعلام شده اند، می توان دریافت که فاجعه ای که مسلمانان حاکم بر ایران تحمیل کرده اند، اگر راه هایی برای سرنگونی این رژیم پیشاتاریخی نیابیم، تمام هستی ایران و ایرانی را بر باد خواهد داد.
هنگامی که خمینی بزرگترین جانی تاریخ معاصر ایران، در ابتدای استقرار حکومت اسلام در ایران اعلام کرد «اقتصاد مال خر است» پیش بینی چنین اوضاعی نمی توانست دشوار باشد. هم اکنون در کنار فقر مطلقی که حکومت اسلام بر اکثریت جمعیت ایران تحمیل کرده است، در روند برده سازی ایرانیان، دسته دسته کارگران را اخراج می کنند تا آنان ناگزیر شوند تن به « قراردادهای کار موقت» بدهند که از سوی کارفرمایان تدوین شده اند. یعنی کار با کمترینهی دستمزد و بدون برخورداری از هر گونه حق قانونی. «میانگین تولید در واحدهای تولیدی به کمتر از پنجاه در صد رسیده است.» این در حالی ست که تقریباً مطلق واردات و صادرات کالا، چه قانونی و چه به صورت قاچاق، در اختیار سپاه پاسداران قرار دارد.
ایران، تنها دچار فاجعهی اقتصادی نیست. دامنهی فاجعه که نتیجهی مستقیم اعمال فقه اسلام است به مناسبات اجتماعی، فرهنگی هم گسترش یافته و به همان اندازه که به فیزیک و روان انسان ایرانی آسیب رسانده است، طبیعت و محیط زیست را نیز دچار زیان های جبران ناپذیر کرده است.
واقعیت این است که رژیم اسلامی در همهی زمینه ها اعتبار خود را از دست داده است و امکانی هم برای بازسازی اعتبار از دست رفته ندارد و در آینده هم نخواهد داشت. در زمینهی فرهنگی نیز برای مردم روشن شده است که این رژیم تنها برای ویرانگری فرهنگ ایران و هر چه نشانی از ایرانیت دارد، عمل کرده و می کند. شعار بزرگ و ارزشمند « آزادی، استقلال، جمهوری ایرانی»، پاسخ در خور مردم ایران به تخریب فرهنگی از سوی مسلمانان حاکم است.
در زمینهی محیط زیست، این رژیم جز ویرانی های اندوه فزا و جان سوز در طبیعت زیبای ایران، به بار نیاورده است.
رژیم، سی سال تمام تلاش کرد که با اشغال فضای عمومی و تحمیل و کاربرد فقه شیعه بر فضای عمومی، معیارهای پیشاتاریخی اسلام را بر مناسبات میان انسان ها تحمیل کند. اما رنسانس ایرانی که در جستجوی باززایی فرهنگ و اندیشهی ایرانی ست، پاسخ مردم ایران به اسلام و حکومت اسلامی بوده است.
در زمینهی اقتصادی، سیاه روزی هر چه بیشتر کارگران و خانواده یشان که فاجعه ای انسانی ست، امری محتوم است؛ اصولن کار و بهره گیری از زندگانی این جهانی در اسلام تقدسی ندارد و در نتیجه، حکومت اسلامی با ترویج خرافه و گسترش فرهنگِ صدقه و گداپروری به تخدیر فزایندهی مردم پرداخته و خواهد پرداخت.
اما چرا با وجود این فاجعه های عینی و سلطهی اوضاع غیر انسانی حاکم بر کارگران و بر بیشترینهی جامعهی ایران، رژیم همچنان بر جای مانده است؟ پاسخ به این پرسش اگر چه مجال بیشتری می خواهد اما کوتاه به آن می پردازیم:
مردمی که در چند ماه گذشته با دست خالی، رژیم جهل و جنون اسلامی را به استیصال واداشتند، نشان دادند که هدفی جز تغییر بنیادین رژیم و رد ایدئولوژی اسلامی آن ندارند. برای نخستین بار در تاریخ معاصر ایران، خرد همگانی حاکم بر جنبش آزادیخواهانهی مردم، با طرح شعارهای خود، فضای عمومی را به تصرف خود درآورد و بیشترینهی شخصیت های سیاسی و نخبگان جامعه در سازمان و احزاب سیاسی را به چالشی بنیادین و حیاتی گرفت. شعار « جمهوری ایرانی» که تبلور و بازتاب خرد همگانی ست، و بی تفاوتی جامعهی روشنفکری نسبت به تاریخ غیر اسلامی ایران و فرهنگ ایران، روشن کرد که چرا خواسته های ایجابی جنبش آزادیخواهانهی مردم هنوز به دغدغهی اساسی طبقهی کارگر ایران فرانروییده است.
تجربهی تاریخی در کشورهای سرمایه داری نشان داده است که جنبش کارگری در کنش و واکنشی متقابل با جنبش های اجتماعی و فرهنگی واندیشگی دیگر بوده و پیوندی ارگانیک با آنها دارد. بی تردید، جامعه های دمکراتیک و آزاد، بدون جنبش کارگری به مناسبات دمکراتیکی که هم اکنون در آنها مسلط است، دست نمی یافتند. اما همین جا، باید بر این نکتهی گرهی تکیه کرد که رشد تکنیک، دانش، فلسفه، دمکراسی و رفاه همگانی در جامعه های آزاد و دمکراتیک، نتیجهی وقوع امر روشنگری، یعنی بهره گیری از خرد خود و دوری گزیدن از پیشداده های دینی بوده است؛ همان امری که در طبقهی کارگر ایران اتفاق نیفتاده است. روشنگری اما پیش از آن که در طبقهی کارگر اتفاق بیفتد، باید در روشنفکران و نخبگان جامعه اتفاق بیفتد که در کلیت خود و با چشم پوشی از استثناهای فردی، هنوز امری در دوردست است. هنوز سازمان ها و احزاب سیاسی سنتی مدعی سکولاریسم و لائیسیته، خود از بزرگترین موانع وقوع روشنگری در جامعهی ایران هستند و خود در تعمیق و گسترش توهم اسلامی در توده های مردم سهم بزرگی دارند و در این راستا، یاوران درخور و شایسته ای برای مسلمانان حاکم و ناحاکم اند. برای نمونه به رخدادهای اخیر اشاره ای می کنیم: میرحسین موسوی بارها اعلام کرده که هدف او « جمهوری اسلامی نه یک کلمه بیشتر، نه یک کلمه کمتر است» و انتخاب رنگ سبز از سوی وی به خاطر اسلام و پیامبر و اهل بیت بوده است و «نهضت سبز» برای استمرار ولایت فقیه و تحکیم اسلام در ایران مبارزه می کند.
با توجه به اینکه خواسته های «نهضت سبز»، از همان ابتدا، مغایر و متفاوت با شعارهای جنبش آزادیخواهانهی مردم بود و آنان، اقلیتی از جنبش بودند که در درگیری با جناحی از حاکمیت، تنها برای سهم بیشتر در حاکمیت و تداوم اسلام به میدان آمده بودند، امروز این نهضت خیالی ماهیتی امام زمانی به خود گرفته است و بسیاری از نیروها و افراد را از جمله حزب توده و سازمان فداییان اکثریت و سلطنت طلب ها و دیگر «سبز اللهی» ها را واداشته است تا به آن تمکین کرده و ایمان بیاورند! اما همان اندازه که امام دوازدهم شیعیان، واقعیتِ خارجی و خردپذیر دارد، « نهضت سبز» موسوی هم واقعیت دارد! سوگمندانه، این نیروها به نیروهایی تبدیل شده اند که بسا بیشتر از مسلمانان حاکم به توهم اسلامی در میان توده های مردم دامن می زنند؛ کمونیستی برای درگذشت آخوند منتظری عزادار است، آن سازمان سیاسی مدعی سوسیالیسم در دفاع از «نهضت سبز» اسلامی اطلاعیه صادر می کند. فلان دلال سیاسی لائیک و باورمند به سوسیالیسم که در بی بی سی و دلار و پوند خانه کرده است، برای شیخ کروبی دعا می کند و آن دیگری به ناگهان «سبز» موسوی را مصادره به مطلوب می کند و برای این تاراج بی ارزش به توجیه و تفسیر و هر چیز دیگر، چنگ می اندازد.
روشن است که فرهنگِ اسلام، ذهن و اندیشهی چنین نیروهایی را به اشغال خود درآورده است. با تکیه بر خرد نیست که اینان به دنبال « جمهوری اسلامی نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر» روان شده اند. این مومنان از الله بی خبر، در بهترین حالت، ادعا می کنند که می خواهند از جوی که با خرج میلیون ها دلار برای رنگ سبز اسلامی بوجود آمده است، استفاده کنند، یعنی سوء استفاده کنند. و این چیزی نیست، جز رواج کلک و بد اخلاقی در سیاست که روزگار ایران را چنین سیاه و ایرانی را چنین نگون بخت کرده است.
کارگران و زحمتکشان ایران باید برای دستبابی به آزادی و رها شدن از مناسبات برده داری، نخست از امیدمندی به سازمان های سیاسی موجود دست بردارند و به اندیشهی سازماندهی خود بر پایه های ایرانشهری و فرهنگ ایرانی باشند. دوم این که باید با بریدن از ناف گندزای اسلام، به جنبش شهروندی مردم ایران بپیوندند و بزرگترین خواست خود را در برپایی « جمهوری ایرانی» ببینند.
تظاهرات چند ماههی اخیر نشان داد که در جامعهی شهروندی ایران، روند روشنگری تعمیق و گسترش بسیار یافته و وقوع رنسانس ایرانی را امکان پذیر ساخته است. در همین حال بیش از هر زمان دیگر روشن شد که نیروهای سیاسی سنتی هنوز نتوانسته اند از کلیشه های ذهنی دوران جنگ سرد، گذشته و سیاست های خود را بر اساس داده های نوین جامعهی شهروندی ایران سامان و سازمان دهند. در اوضاع کنونی، این نیروها، سدهای بزرگ گسترش امر روشنگری اند. «سکولارهایی» هم که به دنبال رنگ سبز اسلامی افتاده اند، حتا با جادو؛ جنبل؛ دوز و کلک و توجیه های خردسوز نتوانسته اند و نمی توانند تعریفی از «رنگ سبز» بدهند که ردکنندهی تعریف اسلامی میرحسین موسوی به عنوان مدعی ریاست جمهوری حکومت اسلامی، باشد.
«جمهوری ایرانی»، تنها بخت طبقهی کارگر برای رهایی از زنجیرهای هزاران حلقهی اسلام و حکومت اسلامی ست. در درازای تاریخ ایران پس از اسلام، هیچ دشمنی، زهری تر و خطرناک تر از اسلام و آخوند برای کارگران و دیگر مردمان ایران نبوده و نخواهد بود. کارگران ایران باید بتوانند با دوری گزیدن از سازمان های سیاسی سنتی و با آگاهی از حقیقت دهشتبار اسلام، هر چه زودتر به سازماندهی خود بپردازند و با پیوستن به جنبش آزادیخواهانهی مردم، نقطهی پایانی بگذارند بر تاریخ خونبار اسلام در ایران.
چنین بادا!
انجمن آرای ایران.
با باور به پیروزی، زنده باد آزادی، پاینده باد ایران.
***
برای شناخت افزونتر از دیدگاههای انجمن آرای ایران؛ و برای پیوستن به انجمن آرای ایران به نشانیهای زیر بروید:
http://www.anjomaneara.org
info@anjomaneara.org
تلویزیون انجمن:
www.livestream.com
|