آیا کنفدراسیون؟
دیالکتیک کنش و ساختار در سازمان بخشی جوانان و دانشجویان ایرانی خارج از کشور
مزدک دانشور
•
مردان و زنانی که به آن شکل دادند با صبوری و پایفشاریشان بر حق دیگری، روابطی دمکراتیک و مبتنی بر بازی برد- برد را پی ریختند که ما بازیگران نسل امروز با تحسر به آن می نگریم. حال آنکه همان ساختارها مولد صورت بندی ای این چنین در دیگر تشکلهای ایرانی خارج از کشور نگشت. پس حق آن است که زمانی که آنان برای اقناع مخالفان فکری و روشی یکدیگر صرف می کردند، به دیده بگیریم و آن را زمان تلف نشده نیانگاریم
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۹ ارديبهشت ۱٣٨۹ -
۲۹ آوريل ۲۰۱۰
از آن هنگامی که نمایندگان انجمنهای دانشجویی ایرانیان در هایدلبرگ آلمان (نوروز ۱٣٣۹ خورشیدی) گردهم آمدند و شالوده ی آنچه را بعدها کنفدراسیون جهانی دانشجویان ایرانی خوانده می شد، ریختند پنج دهه می گذرد. تشکلی دانشجویی که ابتدا از خواستهای اصلاح طلبانه ی سیاسی و عملکردی صنفی - به قول جامعه ی سوسیالیستهای آن زمان سندیکالیسم متعهد- شروع کرد و با رقابت گروهایی که پذیرای اتوریته بودند یا نبودند، از هم گسسته شد. تشکلی که روابط دمکراتیک در درون آن امروزه زبانزد حتی کسانی است که ایرانیان را فرد محور و فراری از کار جمعی می دانند. تشکلی که با عملکرد خود، مفهوم انزوا و غربت را از جامعه ی دانشگاهی ایرانیان خارج از کشور زدود و با همکاری جمعی از جشن نوروز نیز همگامی و همکاری آفرید. سازمانی که با عملکرد دفاعی خود آبروی رژیم کودتا را که به زور و ضرب سکه و چمدان پر پول و سفر مجانی و باجهای آنچنانی به چشم آبیها به دست آمده بود، فروریخت. چنان که هر سفر آمریکا-اروپایی شاه را به کابوسی برای او و نیروهای حامی اش در غرب بدل کرده بود. کابوسی که با صحنه های اشک ریزان او در آمریکا به لحظه هایی سخت بدل شد. تشکلی که ایران، زندانیان سیاسی و سرکوب را به صدر تیترهای مقالات روزنامه نگاران شجاع غربی برد و در مبارزه ای نابرابر برای مشروعیت زدایی از رژیم کودتا پیروز شد. تشکلی که با تمامی توان و به قیمت فعالیت بی اغراق گاه شبانه روزی اعضایش نشریه های مختلف به زبان فارسی به طبع رساند، تظاهرات و عملیات دفاعی بر اساس آنچه در ایران می گذشت سامان داد و رژیم مورد حمایت غرب محمدرضا پهلوی را چنان ترساند که نه تنها برای از هم پاشاندن آن تمامی نیروی خویش را به کار گرفت، بلکه حتی برای یک عضویت ساده در کنفدراسیون محکومیتی تا ده سال را پیش بینی کرد.
پرسشی که به راستی امروز و پس از پنج دهه از آغاز فعالیتهای کنفدراسیون باید پرسیده شود این است که چه ضرورت تاریخی موجب پدید آمدن چنین تشکل نادری در تاریخ ایرانیان شد، که گروههایی با خط مشی، ایدئولوژی و حتی خواستگاه متفاوت و گاه متعارض تا پانزده سال در کنار یکدیگر ماندند و در عین رقابت، عمیقترین رفاقتها را پی ریختند و سطحی از روابط دمکراتیک را شکل دادند که نه بدیلی داشت و نه بدیلی یافت؟
پاسخ به این پرسش را از دو نظرگاه می توان دید. دیدگاهی که ضرورت پندارانه و ساختارگرا است و ناگزیری واجبار به زایش پدیده را حاصل آمادگی ساختار و گزیر ناپذیری موقعیت و وضع تاریخی می داند و نظرگاهی که همکنشی جان انسانی و روانی مشارکت جو و پیگیر را در فضا و ساختاری مساعد عامل تغییر و رانه ی تاریخ می داند و بی عاملیت انسان انعقاد وضع را نامیسر می داند. پاسخ به پرسش بالا اگر از هریک از دو منظر پیش گفته صورت گیرد، خود راهگشای راهی است که وضع امروز و یا وظیفه ی امروز را پدیدار می کند، که انسان زاده شدن "تجسد وظیفه" است.
شاید آنچه در سالهای نخستین رادیکالترین دهه ی قرن بیستم، دهه ی شست میلادی، فضایی مساعد برای انعقاد تشکلی چون کنفدراسیون را فراهم آورد به ]چهار سرفصل بتوان فروکاست، هرچند که هر فروکاهشی لاجرم برای روایت روندها ضروری است اما گاه نکاتی را به اختیار و گاه به ناخودآگاهی به کناری می گذارد، که مطابق با نتیجه ی آرزویی نگارنده است. این بازتابنگاری اما نگارنده را از قضاوت و عمل بازنمیدارد که مهمترین قدم در راه تصحیح پیشفرض، از دید نگارنده، عمل است و لاغیر. پس چه باک که این چند مولفه که در ذیل می آید دلایلی همبسته باشند و نه عواملی تعیین کننده:
۱) آغاز یک دیکتاتوری نظامی در ایران و از بین بردن تمامی فرصتهای ساخت سیاسی در داخل کشور که پایان یک دوره از فعالیتهای اصلاح طلبانه ی موثر را رغم زد.
۲) افزایش کمی نیروهای فعال اجتماعی-سیاسی در خارج از کشور که خود محصول مهاجرت برخی نخبگان به خارج و همچنین افزایش دانشجویان و جوانان در اروپا و آمریکا ( و بعدها حتی در هندوستان) بود
٣) فضای مساعد دانشگاهی-روشنفکری در اروپا که اغلب بوسیله ی نیروهای چپ نمایندگی می شد و تاکید بر سازماندهی و تشکل برای غلبه بر نیروهای سلطه.
۴) تمرین سازماندهی و کار گروهی در حزب توده، جامعه ی سوسیالیستها و جبهه ی ملی.
اما آنچه ذکر شد، یعنی فضا و ساختار مساعد، تا انسانهایی قابل آن را به پیش نرانند، تاریخ را رقم نخواهد زد. چنانچه تاریخ به فتح قلعه ی باستیل نائل نیامده است بلکه مردان و زنانی تیز خشم مسلح به سلاح و کوله باری از کلمات که تعین مادی یافته بودند، آن را به انجام رساندند. از این رو می توان فرض کرد که شکل و نحوه ی سازماندهی اتحادیه جهانی دانشجویان و محصلان ایرانی گرچه از پس زمینه های تاریخی فوق الذکر سود می برد، در عین حال از کنش انسانی نیز بی بهره نبود. اما مردان و زنانی که به آن شکل دادند با صبوری و پایفشاریشان بر حق دیگری، روابطی دمکراتیک و مبتنی بر بازی برد- برد را پی ریختند که ما بازیگران نسل امروز با تحسر به آن می نگریم. حال آنکه همان ساختارها مولد صورت بندی ای این چنین در دیگر تشکلهای ایرانی خارج از کشور نگشت. پس حق آن است که زمانی که آنان برای اقناع مخالفان فکری و روشی یکدیگر صرف می کردند، به دیده بگیریم و آن را زمان تلف نشده نیانگاریم. زمانی که به افزایش اختیار انسان ایرانی منجر شد در عین آنکه سازمانی که این کنشها درظرف آن صورت می گرفت نه دچار تصلب شد و نه در طی پانزده سال از تاثیر و عملکرد آن کاسته گشت.
این تاریخچه ی مختصر و تاکید نگارنده بر عاملیت و توان انسان در کمک گرفتن از ساختار مساعد، اما، صدایی است و یا شاید طرح پرسشی است از کنشگران نسل امروز، از خارج نشینانی که در فضایی بالنسبه دمکراتیک تنفس می کنند و دل و جانشان با انچه بر مردمان میهنشان می رود، در تب و تاب است. از فعالانی از نسل امروز که با آنکه تابعیتی دوگانه دارند اما در تلاش برای ساختن هویتی خویش ساخته هستند. از جوانانی که سیاست ورزی را در قالبهای کهن و سلسله مراتبی بر نمی تابند. از شورشیانی آرمانخواه که در جستجوی پیوند تلاش امروزه به فردایی دیگرند. از دانشجویانی که از تنهایی و انزوای گریبانگیر دانشجوی ایرانی در خارج کشور به تنگ آمده اند. پرسشی است از همه ی اینان و تمامی دیگران که مخاطب این پرسش می توانند فرض شوند که آیا با نیم نگاهی به این تجربه ی موجود در تاریخ و نیم نگاهی به وضعیت ایران، امکان تجربه ای نو وجود دارد؟ و یا حداقل امکان حرکت به سوی آن هست؟
نگارنده نیک آگاه هست که دیگر نه دو قطبی های نیرو بخش جنگ سرد وجود دارد و نه انقلابی پس از انقلابی دیگر در جهان سوم به پیروزی می رسد. نه دیگر فضای ماه می شست و هشت بر دانشگاهها و اذهان غالب است و نه هفده نوامبر، ارتش سرخ و بادرماینهف به قلب ارتجاع شلیک می کنند. همه چیز گویی در فضای مه آلود و مبهم پست مدرنیسم، این طنین سرمایه داری متاخر، از ارزشهای ذاتی خود تهی گشته است و عملگرایی و فایده گرایی به جای آرمانگرایی و رویاپردازی نشسته است. کنشگران این نسل نه پرورش یافتگان حزب توده و جبهه ی ملی، که فعالان سابق انجمنهای اسلامی، نشریات و احزاب اصلاح طلب و معدود نشریات دانشجویی مستقلند. و نه حتی توهم مشروعیت نظامی کهنه و سرکوبگر، گریبان همه ی معتقدان به جهانی بهتر را رها کرده است. اما آیا شرایط پیشین موفقیت یک کنش تاریخی را تعیین می کند ویا می توان با تلاشی روز افزون بر موانع و مشکلات فائق آمد؟ آیا هر آنچه در روزگاری عامل (و یا دلیل) موفقیت بوده امروزه نیز به همان قرار سابق راهگشاست؟ آیا نسل امروز می تواند راهی دیگر، انسانی تر و رهایی بخشتر، بگشاید؟ آیا "تاریخ توالی فصلهاست و یا توالی چشم اندازهای بی بازگشت؟" آیا کنفدراسیون...؟ آیا فردا..؟
مزدک دانشور - آمستردام
|