سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

مردهای ایرانی و ایت الله صدیقی


مینا خانلرزاده


• در این دوگانه سازی جنسیتی، زنان و مردان، هر کدام با وجود تنوع افکار سیاسی، پیشینه ی شخصی، طبقه ی اجتماعی، میزان تحصیلات، گرایش مذهبی یکهو می شوند "زنان"، و مردان به همین ترتیب یکهو می شوند "مردان". کدام مرد؟ مرد کارگر فعال صنفی بازداشت شده در زندان؟ مرد کارگری که ماههاست حقوقش را دریافت نکرده؟ مرد معلمی که حقوقش کفاف هزینه ی رفت و امدش به سرکارش را هم نمی دهد؟... یا اقازاده ای که از بیت المال هزینه ی تحصیلش پرداخت می شود؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱۰ ارديبهشت ۱٣٨۹ -  ٣۰ آوريل ۲۰۱۰


نقد خشونت در فرهنگ یک جامعه تنها در کانتکست سیاسی-ا قتصادی ان جامعه ممکن است. در غیر این صورت حاصل نقدی سطحی و در بعضی موارد نتیجه اش حتی ایجاد گفتمانی نژادپرستانه خواهد بود.

مرد ایرانی کیست؟ ایا پدیده ای به اسم مرد ایرانی وجود دارد؟ کدام مرد ایرانی؟ ایا مرد ایرانی خارج از طبقه ی اجتماعی، میزان تحصیلات، میزان گرایش مذهبی، تاریخچه ی شخصی، موقعیت اقتصادی اش قابل بررسی است؟ رابطه ی زن ستیزی با خشونت های سیاسی- اقتصادی و تبعیض های اجتماعی در ان جامعه چیست؟ ایا خشونت در جامعه که از جانب مردان ان جامعه متوجه زنان می شود مستقل از شرایط سیاسی- اقتصادی تحمیل شده بر ان جامعه و قوانین اش است؟ اگر خشونت خارج از چارچوب سیاسی- اقتصادی اتفاق نمی افتد، چطور ممکن است که در نقد این خشونت، شهروندان ان جامعه را از بستر طبقه ی اجتماعی وشرایط سیاسی-اقتصادی که در ان جامعه وجود دارد خارج کنیم و در خلا نهاده و بعد نقدشان کنیم؟ به عنوان مثال بعضی از محققین بی انکه محدودیت های سیاسی و اقتصادی مهاجرهای افریقایی در اروپا یا امریکای شمالی را در بحث شان بگنجانند اطلاعاتی از میزان جرم یا میزان تحصیلات مهاجرهای افریقایی در این کشورها منتشر می کنند و براساس این اطلاعات عده ای نتیجه می گیرند که به عنوان مثال سیاهپوست ها به دلیل نژادی خشن تر از اروپایی ها هستند یا میزان بهره ی هوشی شان کمتر است. نمونه ی دیگری از این نوع برخورد را می توان در خاطرات نویسی بعضی از زنان خاورمیانه به زبان انگلیسی در کشورهای اروپایی و امریکای شمالی مشاهده کرد. در این نوشته ها اغلب به خشونتی که علیه زنان دران کشورها وجود دارد اشاره می شود و اغلب ریشه ی این خشونت به اسلام و یا به فرهنگ ان کشورها نسبت داده می شود. حال انکه حمایت از دیکتاتوری ها در منطقه ی خاورمیانه توسط دولتمردان کشورهای اروپایی- امریکای شمالی، اشغال نظامی، کودتا، تحریم های اقتصادی، تهدید به حمله ی نظامی، حمایت مالی- سیاسی- نظامی از تندروهای منطقه ی خاورمیانه، خشونت اعمال شده از جانب حکومت های این کشورها علیه مردم و اوضاع وخیم اقتصادی نادیده گرفته می شوند. نتیجه ان است که مردان خاورمیانه توسط خواننده های این خاطره نگارها به یک نژاد تبدیل می شوند که بطور ژنتیکی خشونت شان بیشتر از باقی مردان دنیا ست و دین اسلام می شود تنها دینی که تساوی حقوق زنان و مردان در ان وجود ندارد. مسلمان بودن تبدیل می شود به یک نژاد و در نتیجه اسلام و مسلمان ستیزی همان نژاد ستیزی می شود.

در واقع نژاد مفهومی موهومی است که ما دایما در حال ساختن ان هستیم. مثلا در ایران اینروزها نژاد "قرتی، سوسول" و نژاد "ساندیس خور" داریم، نژاد خودی و نژاد غیرخودی داریم، نژاد زن و نژاد مرد داریم، نژاد بسیجی و نژاد سبز ملقب به جلبک داریم، نژاد تهرانی بالاشهری و نژاد شهرستانی یا تهرانی پایین شهری داریم، نژاد زن باحجاب و نژاد بدحجاب (بخوانید کم حجاب) داریم، نژاد مذهبی و نژاد غیرمذهبی داریم و باقی. در نتیجه المان های طبقه ی اجتماعی، نگرش سیاسی، جنسیت، رویکرد مذهبی و یا نوع مذهب، نزدیکی و یا دوری به طبقه ی حاکم در ایران نژادسازی می کنند. از دوگانه ی خودی و غیرخودی که مقابله ی قدرتمداران با مردم برای انحصار منافع سیاسی-اقتصادی است صرف نظر کنیم، در اغلب موارد هر کدام از این گروههای ساخته شده استریوتایپ می شوند و به موجودات همگنی تبدیل می شوند که منافع سیاسی-اقتصادی شان و رفتارهای اجتماعی شان یکسان است و در نتیجه منافع گروه مقابل شان با انها در تضاد در نظر گرفته می شود. این گفتمان تا جایی پیش می رود که گاهی در گفتمان های مخالفین جنبش سبز می شنویم که شخصی که گلوله خورده است و شهید شده است تهرانی بالاشهری بوده است و اغلب ذکر محل زندگی قربانی برای توجیه قربانی شدن اش استفاده می شود. در این گفتمان تهرانی بالاشهری نژاد پایین دستی محسوب می شود که کشته شدنش اهمیت چندانی ندارد و خواسته هایش صرفا به دلیل محل زندگی اش بی اهمیت تلقی می شوند. نژاد مقابل بالاشهری های تهران (یعنی پایین شهری ها، روستاییان یا شهرستانی ها) اغلب طرفدار احمدی نژاد و مذهبی در نظر گرفته می شوند، مخترعین این نژاد، اعضایش را مسبب برنده شدن احمدی نژاد در انتخابات می دانند و خواسته های سیاسی شان را به حق در نظر می گیرند یعنی افراد این نژاد از نظر سیاسی و مذهبی همگن در نظر گرفته می شوند. نژاد دیگر ساندیس خور است که، طبق تعریف بکاربرندگان این اصطلاح، اغلب به کسانی اطلاق می شود که برای نوشیدن ساندیس در تظاهرات های حکومتی شرکت می کنند. خوب حتی اگر این تعریف را بپذیریم، شخصا به این تعریف اعتقادی ندارم اما پیش فرضش تلقی می کنم، باید از خود بپرسیم که چرا شخصی برای خوردن ساندیس باید در تظاهراتی شرکت کند؟ احتمالا باید نیاز مادی اش باشد. پس ریشه ی اختلاف به دلیل ساندیس خوردن نیست بلکه نیاز مالی ست که محدودیت اگاهی سیاسی برای عده ای ایجاد کرده است که حتی به قول خود کسانی که ساندیس خور می نامندشان، این افراد واداشته شده اند که برای نوشیدن ساندیسی در تظاهرات شرکت کنند. اگر چنین است چرا به جای هدف گرفتن ساندیس خور، اختلاف طبقاتی و نبود رفاه اقتصادی که مسبب این شکاف شده است مورد هدف قرار نمی گیرد؟ شاید چون اسان تر است که مردم را دسته بندی کرد و به جای هدف قرار دادن ریشه های مشکلات، تنها به تمسخر و از بالا به پایین به این دسته های ساخته شده نگاه کرد و بطور سطحی تنها اشاره ای به صورت مساله کرد بی انکه در موضوع عمیق شد.

نوع دیگری از این نژادسازی ها زنان در مقابل مردان است. در این دوگانه زنان مقابل مردان قرار می گیرند و انچه خشونت علیه زنان است منفعت برای مردان در نظر گرفته می شود. ریشه های ظلم به زنان می شود صرفا فرهنگ زن ستیزی مردان جامعه بی انکه نقد فرهنگ جامعه در بستر شرایط سیاسی-اقتصادی و گفتمان طبقات اجتماعی اتفاق بیفتد. این گفتمان، حتی تا جایی پیش می رود که بعضی ریشه ی ظلم به زنان را در خواص بیولوژیکی مردان می بینند که نه تنها دیدگاهی ناامید کننده است چون با خواص بیولوژیکی نمی توان مبارزه کرد، بلکه اشتباه هم هست چون زنان در تمام طول تاریخ مورد ظلم نبوده اند. البته گاهی تنها خواص بیولوژیکی مردانی با رنگ پوستی خاص و یا ساکنین منطقه ی جغرافیایی خاصی ریشه ی ظلم به زنان ان رنگ خاص یا منطقه ی خاص جغرافیایی در نظر گرفته می شوند که نتیجه اش ایجاد گفتمانی نژادپرستانه است مشابه انچه قبل از جنگ نیوکان ها علیه عراق و افغانستان شنیدیم که مردان سفیدپوست برای "نجات دادن" زنان قهوه ای پوست از ظلم وستم مردان قهوه ای پوست به ان سوی ابها لشکرکشی کردند. در این دوگانه سازی جنسیتی، زنان و مردان، هر کدام با وجود تنوع افکار سیاسی، پیشینه ی شخصی، طبقه ی اجتماعی، میزان تحصیلات، گرایش مذهبی یکهو می شوند "زنان"، و مردان به همین ترتیب یکهو می شوند "مردان". کدام مرد؟ مرد کارگر فعال صنفی بازداشت شده در زندان؟ مرد کارگری که ماههاست حقوقش را دریافت نکرده؟ مرد معلمی که حقوقش کفاف هزینه ی رفت و امدش به سرکارش را هم نمی دهد؟ مردی که تریبون سیاسی دارد و قدرت تصمیم گیری برای زندگی مردم؟ مردی که در ازای حقوق ناچیزی اسلحه به دستش داده اند؟ دانشجوی ستاره داری که در خانه نشسته است؟ یا اقازاده ای که از بیت المال هزینه ی تحصیلش پرداخت می شود؟ ایا اجراگری مردانه ی همه ی این مردان یکی است و اگر خشونتی از جانب شان متوجه زن های دوروبرشان شود همه از یک جا نشات می گیرند؟

ایا لزوما منفعت یک زن از طبقه ی کارگر با منفعت یک زن از طبقه ی متوسط و یا بالاتر از متوسط یکی است؟ به عنوان مثال زنان کارگر که هزینه ی پرداخت مهدکودک و یا پرستارکودک ندارند اغلب خواسته ی صنفی شان مرخصی بعد از زایمان است حال انکه زنان طبقه ی متوسط یا بالاتر از متوسط که می توانند هزینه ی پرستار کودک را متقبل شوند تجربه ثابت کرده است که گاهی مخالف مرخصی بعد از زایمان هستند به دلیل انکه ممکن است این مرخصی، شانس استخدام شدن شان را نسبت به مردهای متقاضی کار کم کند. لزوما منفعت یک زن کارگر مقابل یک مرد کارگر، صرف تضاد جنسیت شان، نیست. البته این به این معنی نیست که به عنوان مثال در ایران یک کارگر زن افغانی به اندازه ی یک کارگر مرد ایرانی مورد ستم واقع می شود. در واقع در این مثال تنها طبقه ی اجتماعی و جنسیت تعیین کننده نیستند، ملیت هم نقش بازی می کند. ناگفته نماند که به هیچ وجه قصد ندارم اهمیت خواسته های زنان طبقه ی متوسط برای تغییر قوانین تبعیض امیز علیه زنان را صرفا به دلیل انکه ممکن است لزوما دغدغه ی اصلی زنان طبقات محروم جامعه نباشد کم اهمیت جلوه بدهم چرا که در نهایت تغییر ان قوانین به ایجاد عدالت در زندگی زنان محروم هم کمک می کنند، اما قصدم این است که بگویم تنها صرف جنسیت نمی توان منافع مردم را دسته بندی کرد و تنها صرف متفاوت بودن جنسیت نمی توان منافع را مقابل هم قرار داد و ریشه های خشونت علیه یکی را در دیگری جستجو کرد.

برای نقد و حل مشکلات متلک های خیابانی و ازارهای جنسی علیه زنان در ایران، پرداختن به تجربه های زنان لازم است، اما کافی نیست. در واقع طرح شکل و نوع خشونت علیه زنان در ایران صورت مساله است و انداختن این خشونت به گردن مردان، هرچند که ممکن است که از سکوت موثرتر باشد چون لااقل ایجاد اگاهی به وجود خشونت می کند، اما مسلما راه حل نیست و به شدت تقلیل گرایانه است و گاهی حتی جنگیدن در جبهه ی غلط است. ایا خشونت خیابانی و خانگی علیه زنان (به عنوان مثال) در ایران وجود دارد چون مردان ایرانی از نظر ژنتیکی خشن تر از مردان دیگر هستند؟ اگر نه، چرا نباید ریشه های این خشونت را جست و با ان مبارزه کرد به جای ایجاد تقابل ساختگی بین زن و مرد؟ خشونت علیه زنان جدای از خشونتی که مردان و زنان با هم در جامعه تجربه می کنند نیست. بیکاری، درامد کم، فضای سیاسی نظامی، کمبود خدمات اجتماعی، تحریم های اقتصادی، جنگ و یا خطر جنگ و تبعیض های اجتماعی، خفقان سیاسی همه در ایجاد خشونت در جامعه علیه زنان و مردان موثراند و بستر خشونت مضاعف علیه زنان را نیز فراهم می کنند.

ایت الله صدیقی بدن زنان را مسبب حوادث ناگوار طبیعی قلمداد می کند که باید پوشیده شود تا از گناه و در نتیجه از حوادث ناگوار طبیعی از قبیل زلزله جلوگیری شود (نقل به مضمون). در واقع در گفتمان او زن تقلیل داده می شود به بدن اش و می شود شی ای که برای جلوگیری از فاجعه های طبیعی باید او را تا حد ممکن پوشاند و از تیررس نگاههای مردان دور نگاه داشت.

اعتقاد به ماوراالطبیعه و خرافات در شرایط سخت زندگی و در بحران های اقتصادی- سیاسی معمولا افزایش پیدا می کنند به دلیل انکه راه های معمول و معقول برای حل مشکلات در دسترس نیستند. مذهب زدگی و خرافات زدگی در جامعه در شرایط بحران اقتصادی- سیاسی افزایش پیدا می کند. این میان ممکن است که عده ای برای کاهش متقاضیان کار و محافظه کارتر کردن فرهنگ جامعه، زنان را تشویق به بارداری کنند. ممکن است که عده ای برای وانمود کردن که جامعه به سمت اسلامیزه شدن و "اخلاقی تر شدن" می رود محدودیت های پوشش زنان را افزایش بدهند. ممکن است که عده ای حوادث ناگوار طبیعی از قبیل زلزله یا سیل را به بدن زنان و نوع پوشش شان و روابط شان با مردان جامعه ربط بدهند و از زنها بخواهند که نه برای خودشان که بلکه برای جلوگیری از فاجعه های طبیعی از قواعد و قوانین فکری مردان مدعی مذهب جامعه پیروی کنند. در تمام مواردی که نام بردم نوعی تظاهر به کنترل حیات خانواده و یا اخلاقی کردن جامعه نهفته است که به نظر می رسد که در شرایط بحران اقتصادی-سیاسی حضورش سنگین تر و محسوس تر می شود. ناگفته نماند که ارتباط دادن بدن زن و حوادث ناگوار طبیعی، تقریبا جهانی است و مختص به اسلام و یا تنها مناطق فقیرتر اقتصادی نیست.
      
گفتمان دور نگه داشتن بدن زنان از تیررس نگاه مردان و کالا (یا ابژه) کردن بدن زنان و پوشانیدنش برای جلوگیری از فاجعه های طبیعی، خود، ساختن دوگانه ی متضاد زن و مرد است که یکی بطور بنیادی "زنانه" است و شهوت انگیز و دیگری موجودی سواستفاده چی که باید از این شیء (یا ابژه ی) هوس انگیز دورش نگه داشت وشیء را به حد کافی پوشاند تا شر ایجاد نشود. این میان گفتمانی که برای مبارزه با این دیسکورس ایجاد می شود باید اساس دوگانه ی زن و مرد را زیر سوال ببرد نه انکه خود با ظاهری متفاوت این دیسکورس دوگانه ی زن و مرد را بازتولید کند. به عنوان مثال در کمپین ممه-لرزه عده ای تصمیم گرفتند که با نمایش سکشوالیتی و بدن خود در عکس بگویند که نمایش بدن زن مسبب زلزله نمی شود. نمی دانم واقعا ایا به وجود چنین کمپینی نیاز بود یا نه، چرا که خیلی از رسانه ها روزانه در عکس های تبلیغاتی یا عکس های هنرپیشه ها بدن زن را به نمایش می گذارند و گاهی حتی تا جایی پیش می روند که در زنان دیگر نسبت به بدن و ظاهرشان عدم اعتماد به نفس ایجاد می کنند و روزانه جایی زلزله نمی اید، پس شاید خیلی هم به این کمپین برای اثبات بی ربط بودن بدن زن و زلزله نیازی نبود. در ضمن نقش مردها در این کمپین تماشاچیان فرادست بود که ببینند و قضاوت کنند. کمپین دیگر مغز-لرزه بود که اساس دوگانه ی زن و مرد را زیر سوال می برد. زنها بدن شان نیستند، بدن زنها به اندازه ی بدن مردها اهمیت دارد، احتیاجی به نمایش ویژه و یا پوشش اش نیست. قرار شد که هر کس خطی در مورد خودش بنویسد یا رزومه اش را با دیگران قسمت کند یا از دستاوردی در زندگی اش بگوید تا دیگر تنها تصویر یک بدن شهوت انگیز مسبب شر نباشد و شخصیت پشت این تصویر را به نمایش بگذارد. در واقع هدف کمپین مغز-لرزه، به نظر من، مبارزه با شیء (یا ابژه) کردن و تقلیل دادن زنها به بدن شان بود و مبارزه با ایده ای که سکشوالیتی ویژه ای برای بدن زنان در نظر می گیرد، همان دیدگاهی که دوگانه ی زن و مرد می سازد که ایت الله صدیقی می گوید باید پوشیده شود چون شر ایجاد می کند ولی کمپین ممه-لرزه می گوید خیر ما نپوشاندیم و شر هم ایجاد نشد بی انکه دوگانه ی زن و مرد را به چالش بکشاند.

همانطور که ریشه های حوادث ناگوار طبیعی در بدن زنان و ایجاد دوگانه ی زن و مرد نیست، چاره ی ریشه های خشونت علیه زنان را هم نمی توان در ساختن دوگانه ی زن و مرد یافت. به جای مبارزه در جبهه ی زن علیه مرد باید در جبهه ای که فقر، تبعیض، جنگ، تحریم، خفقان سیاسی و قوانین نوشته و یا نانوشته ی تبعیض امیز علیه زنان تولید می کند مبارزه کرد که مردان خود نیز قربانیان نبود یا کمبود عدالت اند هرچند که ممکن است بار این تبعیض ها روی شانه های زنان به مراتب سنگین تر باشد. فراموش نکنیم که تا تبعیض اقتصادی هست تبعیض جنسیتی هم وجود خواهد داشت.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۶)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست