سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

پدرم اعدام ۵ شهروند کرد را محکوم کرد!!


ساناز زارع ثانی


• ما دیدیم
که هیچ مردی از مرگ نترسید
و زنان زنده به گور شده
از خانه ها گریختند
با گیسوان سردرگم
خیابانهای خونی را جارو زدند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲۲ ارديبهشت ۱٣٨۹ -  ۱۲ می ۲۰۱۰


 پدرم اعدام ۵ شهروند کرد را محکوم کرد
مادرم در اعتراض به اعدام ۵ جوان کرد ، یک شب نماز نخواند
همسایه مان طاهره خانوم در آشپزخانه جیغ کشید
پسر عموی پدرم پشت به قران کرد وخوابش برد
نوه‍ی پسر دایی شوهر خواهرم تف کرد به خیابان اوین
همسایه های دختر عمه ام در اعتراض به اعدام ۵ جوان کرد با مادران عزادار گریستند و نمازشان قضا شد
زهرا رهنورد هم ابراز همدردی کرد
میر حسین موسوی هم اعدامها را محکوم کرد
کروبی هم قرار است در بیانیه ای ابراز همدردی کند
همسر و خاندان کروبی هم ایضا
و فیس بوک پر شد از ابراز همدردی های زهرا رهنورد و همسر گرامی اش سید سبز کربلایی .
چیزی شبیه کهیر روحی ، یا دمل فکری ، یا نه ، عفونت مغزی
چه بدانم !
چیزی شبیه همینهایی که گفتم با روح و مغز من کشتی کج میگیرد .
انگار شبحی رفته لای مویرگهایم و با دندانهای سوزنی اش رگهایم را گاز میگیرد
حسی چندش آورتر از روضه خوانی های سازگارا در امرداد ٨٨
حسی به مسخره گی کلاه مسیح علی نژاد ،
حسی شبیه "به به " حمید شب خیز و گرفتگی عضلات دماغی امیر قاسمی
حسی شبیه گزارشات برنامه ۲۰:٣۰
حسی گازگرفته تر از سریالهای ۹۰ قسمتی شبکه سراسری
دلم میخواهد هر بار رنگ سبز میبینم تف کنم روی جعبه مداد رنگی .
دلم میخواهد هر بار که جمله ای می خوانم از مریدان کربلایی و بانو ، صفحه مانیتور را زیر دندانهایی
آسیابم خرد کنم ..له کنم ..به نیت له کردن کربلایی و بانو
نمیدانم این شاخها تا کجا استعداد رشد در سرم را دارند ؟ ؟؟
ما یا ابلهیم یا ابلهتر!
یا خریم یا گاو!
یا کودنیم یا پخمه !
ما حال به هم زنیم. به خصوص وقتی که شور برمان می دارد . به ویژه زمانی که تمام عقده هایمان را لای
تاریخ نمیدانم چند هزارساله مان قنداق میکنیم و می کوبیم به سر هر که از راه می رسد .
از سبزی زیاد ، یونجه شدیم . بر خلاف شعر هادی خرسندی "خوراک خر " هم شده ایم .
.
.
.
گفتم حالم خوب نیست و دلم میخواست که با این سطرها تشکر کنم از کربلایی و بانو و همینطور باقی
حرامزاده هایی که نه فقط آن ۵ جوان کرد ، که سهم زندگی ۵ ها کرد و غیر کرد را هر روز میگیرند فقط برای
ادامه بازیهای پستشان
یاد قطعنامه ۵۹٨ جنگ ٨ ساله ی تحمیلی می افتم
یاد شعار جنگ جنگ است
یاد جنگ جنگ تا پیروزی ....
یاد تمام زخمهایی می افتم که از روی حماقت و کوته فکری بر روی تنمان پینه بست ولی افسوس که هرگز
از خواب بیدار نخواهیم شد . مگر اینکه عمر خواب به سر برسد .
چند ماه پیش از فرط عصبانیت و دلتنگی چند سطری را نوشتم ولی حس میکردم ارزش انتشار ندارد . حالا
که داشتم این سطرها را می نوشتم گفتم این شبه شعر را هم ضمیمه کنم به حرفهایم چون حالی برای
بیش از این حرف زدن در خود حس نمیکنم . میدانم که کسی مجبورم نکرده بود حرف بزنم . ولی به
هرحال فضای رایگان فیس بوک و اینترنت و تکنولوژی و ارتباطات و اطلاعات گاهی وسوسه میکند بنی
آدمی راکه اعضای یکدیگرند ...

به امید بیداری و هوشیاری همه ی ما
ساناز

-----------------------------------------

"ننگین کمان"

هیچ برگ تاروتی
طالع روزگار ما را رو نکرد
گرچه سرگذشت سرزمین من
که جمجمه ی فرسوده ای بود دور ِ هوشیاریِ زمان
از حدس این همه حادثه دور نبود
ولی ما دیدیم
که محله ی کشتارگاه
پاتوق جنازه های ما شد
و مردم صمیمی
با اشتهای مرگ
ناشتایی کردند
و هجوم بردند به این محله ی صمیمی ِ خونی

ما دیدیم
که هیچ مردی از مرگ نترسید
و زنان زنده به گور شده
از خانه ها گریختند
با گیسوان سردرگم
خیابانهای خونی را جارو زدند


ما دیدیم
کودکان از حافظه ی توپ تانک مسلسل پر شدند
و هفت سنگ را چیدند
دور هفت سین هفت جنازه ی خونی
که هفت خوان رستم را بشکنند
در میدان هفت ِ تیر
هفت روز هفته

شهر چون زن زائوی خونی
هی جنازه زایید
و نابلدان این بلدیه
وافوریان کافوری
کودکان ما را
بر سر نیزه ها کردند
و هجوم آوردند
به محله ی کشتارگاه

سبز شدند
آبی
زرد
رنگین کمان شدند
و ما چقدر تیر خوردیم از کمان رنگی شان

ما هِی سرخ شدیم از شرم
ما هِی سرخ شدیم از خون
ما سیاه شدیم از درد
ما سیاه شدیم از جنون

و هیچ برگ تاروتی این سیاه بختی ما را رو نکرد

معرکه گرفتند
یکی با عبا
دیگری با قبا

مسابقه دادند
درست مثل دو خروس لاری در دهکده ی شلمرود
یکی هار
دیگری قهار

زنجیر پاره کردند
نعره زدند
و شهر را از وسط به دونیم کردند
نیمی سبز
نیمی آبی
پشت بام ها منبر الله اکبری ها شد
و منبرها پشت بام جانم فدای رهبری ها
و ستاره ها که زمین را از آسمان رصد میکردند
تمام رخ ماه را
روی حوض خونی محله ی کشتارگاه دیدند
خورشید رو به نیمکره ی دیگری کرد
و روزهای ما را به دست ماه سپرد

شب جا خوش کرد
و رسیدیم به صفحه ای از تاریخ
که بوی خون چنان دلفریب شد
که برای جنازه هایمان سیسمونی خریدیم
رنگبازی کردیم
و صیادان بی صفت
تور تور ماهی گرفتند از این همه آب خون آلود
گل آلود
چه فرقی میکند ؟
ما سرخ شدیم
از خون
از شرم
خون مرده شدیم
کبود شدیم
و در انتهای صفحه
سیاه سیاه...


ساناز-نوامبر۲۰۰۹

 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست