سیزده شعرِ کوتاه
ناصر زراعتی
•
گاهی
چند مُرغِ دریایی
با پروازشان
یادمان میاندازند که شهرمان کنارِ دریاست
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۲٣ ارديبهشت ۱٣٨۹ -
۱٣ می ۲۰۱۰
یک
سَبویی شکسته
پُر از آتش:
عَطَشِ چندگانه.
*
دو
نسیمِ بامدادی
خُنَک و مهربان
شانه میزند
گیسویِ پریشانِ بیدِ مَجنون را.
*
سه
سبز و اُستوار
متین و باوَقار
سَرو ایستاده است
در قابِ پنجره.
*
چهار
گُربهایست مَلوس
سفید و درخشان
لَمیده بر آبیِ مُلایمِ آسمان
این تکّهاَبرِ تنها.
*
پنج
این سه درختِ میدان
با شکوفههایِ صورتیشان
هر سال،
بهار را یادآوری میکنند.
*
شش
گاهی
چند مُرغِ دریایی
با پروازشان
یادمان میاندازند که شهرمان کنارِ دریاست.
*
هفت
بر ساحل،
اسبِ بیسوار
خاموش:
نگرانِ قایقی کوچک
درگیرِ موجهایِ بلند...
*
هشت
هنگامِ آفتاب،
سایه پابهپایِ ما میآید.
در وقتهایِ دیگر امّا
تنهاییم.
*
نُه
شبها،
زنده میشوند.
مُردگان در خوابهامان...
تا کُدام شب،
ما زنده شویم
در خوابِ زندگان؟
*
ده
در پَسِ پنجرههایِ بسته
شاد و غمگین
امیدوار و ناامید
چه سرگذشتهایی جریان دارند
بیخبر از هم!
*
یازده
با هر گام
بیشتر فُرومیرود
پرندهای که قدم زدن در مُرداب را
ترجیح داده به پرواز در آسمان.
*
دوازده
میعادگاهِ ما
همان چهارراه
جایی که دخترکِ گُلفروش
با چشمانی سیاه و درشت
زیباترین لبخندِ جهان را
به ما بخشید
و غروبِ دلگیرمان را
چراغانی کرد.
*
سیزده
یک مُشت دانه کافیست
تا ضیافتی بر پا کنیم
کبوتران را...
اینگونه
کسالتِ تنهاییِ عصرِ یکشنبه
فراموش میشود.
*
|