یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

عاشقان بیدار، بر دار


ک. معمار


• گریستن باز هم گریستن, گریزی نیست. بهم می نگریم, از چشمان هم درد می چینیم. آنان همچنان در سرزمین ما, در خاک ما, با قامت جوانان ما در خون نشاء می کنند. چه میکارند؟ فصل ما هم می رسد. غرش طوفان را می شنوید. بامتان را بنگرید. آب است می ریزد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲۴ ارديبهشت ۱٣٨۹ -  ۱۴ می ۲۰۱۰


چند روز است, دایه های کردستان ایران, دایه های ایران, مــوی کنان, ناخن بر چهره می کشند, صدا به صدا, نام فرزاد ها, فرهادها, شیرین ها, علی ها و مهدی ها را با زبان دل فریاد می زنند.
دایه سلطنه؛.. قلب بزرگی در سینه داری, فرزاد را پرودی, امروز, چون همیشه, چون دیروز هزاران فرهاد و شیرین و... دست بر گردن و گریبان تو میاویزند. اشک نه رودی در ما جاری کردی, فرزاد با دریادلان به دریا پیوست.
دایه های کرد, درود برشما,
درود بر شما مادران کاک فواد ها... شریف زاده ها... صدیق ها... نوری دهکردی ها... شرفکندی ها... قاسملو ها...
کردستان هیچ وقت رنگ آزادی ــ آسایش را ندید. اما همیشه برای آستان آزادی در خون غلتید.
از آن زمان که آیت الله خمینی پا به "وادی حسرت" گذاشت. او همراه خود دشمنان تمام خلق ها را آورد. ایران در آن روز در صداها خود را می یافت. کردستان هم صدایش درآمد.
جوانان ایران از چهارگوش میهن به یاری هم میهنان کرد رهسپار شدند. جنگ کور بود. تنور جنگ را هم نیروهای حکومتی از هوا و زمین شعله می دادند.
در آن روزهای برزخی کاک فواد چون ستاره در آسمان کردستان درخشید. آنزمان مصطفی چمران, با "شکارچیان ادم" اش در شبیخون های خود در کردستان, سر در پی دلیران گذاشته بود, میان راه سقزـ مریوان اورا به دام مرگ انداخت.
چمران کاک فواد را خوب می شناخت. قصاب کردستان, مصطفی چمران, با دیدگاه نهضتی خود, نمی توانست از آزادی دفاع کند. او امتحانش را قبلا, در لبنان, در "تل زعتر" داده بود.
او در میدان نبرد, در سازمان امل, معامله با جان آواره گان فلسطینی, با حزب "کنائب" فالانژ را در پرونده داشت. خوی مصطفی چمران, سیری ناپذیریش با خون جوانان کرد درمان شد. وقتی ایلغارش در جنگ خونین پاوه و لشگرکشی هایش به مهاباد, بانه, سقز, بوکان پایان پذیرفت, به تهران نزد آیت الله اش رفت و پست وزارت دفاع را دریافت کرد.
کردستان با جوانانش, تاوان کرد بودن را همیشه پرداخته است.
در جنگ کردستان, بعد از انقلاب, ایت الله خمینی, فرمانده کل قوا بود. چمران ها, صیاد شیرازی ها, رحیمی ها, عمله های ظلمی بیش نبودند.
بگذار آنان هر چه می خواهند بنویسند. عارفشان بدانند, زاهدشان بنامند, نام واحدهاشان را, دستمال سرخ ها, ثارالله, جندالله, انصار حزب الله و... بگذارند. در سینه مردم ایران, همه این نام ها فقط در خود " وحشت و جنایت" به یاد دارد.
امروز هم روز دیگری است. بازماندگان آن روزهای درد و خون, لباس از تن در آورده, به دانشگاه رفتند. دکتر و مهندس شدند, از صندلی مجلس به سکوی دولت پرتاب شدند, به هر شیوه ای در تمام دوائر دولت خود را جای کردند, و به مردم نجیب و بیدفاع کردستان, آذربایجان, خوزستان و در تمام خطه ایران اینگونه فرمان میرانند.
دیگر پایه های رژیم وحشت و ترور, با طناب دار نمی تواند پا برجا بماند.
آنان به نمایش "رقص مرگ" به نظاره نشسته اند, و در خیال خود "حکومت الهی مطلقه فقیه" را به ما دیکته می کنند. ما پس از ٣۰ سال, بسیار آموخته ایم.
امروز تنها مادران, فقط مادران, داغ ٣۰ سال حاکمیت وحشت و ترور را کافی است فریاد بزنند. این ارتش عظیم درد و خون, راویان روزها و شب های آنانی, که, نه دیده شدند, نه بوسیده شدند, نه دستی چهره شان را در آخرین فرصت بودن لمس کرد, به سفر سرخ رهسپار شدند.
اینهمه داغ, کجا خود را می نمایاند؟ کدامین گل و در کجای این دیار سر از خاک بدر نیاورده به ترانه و سرود راه پیدا نکرد؟ این تسلسل بهای آزادی, تا کی باید, سینه فراخ رهروان و گردنهای فراز پاسخ گویند؟
تلخ است گفتن از شیـرین, اما از درون زیبای این زیبااندیش آزادی, نوش ها نوش باده زندگانی جاری را چگونه باید؟ شیرینم, جام آزادگی گوارایت باد.
تلخ است گفتن از فرهاد, عشق را با همه قامتش به کلام گفت, نــــه ـ دست رد بر سینه آدم خوار, زد و جان بر آستان آزادی نهاد.
دشوار است از فرزاد نوشتن, او خود قصه ماهی سیاهش شد. با دل دریائیش از دریا گفت و زیستن در دریا را پذیرفت.
راستی علی, آخرین کلامی که برزبانت جاری شد, چه بود؟ وقتی طناب به کمک دژخیم آمد تا گردن فرازت را خم کند. میدانم با چشمانت, نگاهت به کردستان بود, و دایه های سرزمین ما, هرگز مرگ تو را باور نمی کنیم.
مهدی تو خواندی: رکعتان فی العشق, لایصح وضوء هما الا بالدم...
شرمنده روی تواست عشق و نماز, رازت, به نماز نیاز نبود. عشق تو آزادی و ازادگی بود.
چون منصور بر دار شدی چون اسرارشان را هویدا می کردی.
گریستن باز هم گریستن, گریزی نیست.
بهم می نگریم, از چشمان هم درد می چینیم. آنان همچنان در سرزمین ما, در خاک ما, با قامت جوانان ما در خون نشاء می کنند. چه میکارند؟ فصل ما هم می رسد.
غرش طوفان را می شنوید
بامتان را بنگرید
آب است می ریزد.

ک.معمار


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست