مردم امریکا باید از کسی و از چیزی بترسند!
منیر طه
•
سیاستِ هراساندن و ترساندنِ مردم امریکا از سوی سیاستمدارانشان همچنان ادامه دارد و بنا بر تلقین و تزریق این سیاست، آبادانی و امنیت این مردم تأمین نمیشود مگر در نا امنی و ویرانی آن بخش از دنیا و آن گروه از ملت ها که به پای آزادی و استقلالشان میایستند و نمیخواهند ذخایرکشورشان را به مشتی دزدان دریائی، چپاولگران صحرائی و لاشخورهای هوایی بفروشند.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۲۲ ارديبهشت ۱٣٨۵ -
۱۲ می ۲۰۰۶
به روزگاری که دنیا در وحشت و نگرانی غوطه میخورد و در چنگِ چنگال داران له میشود، سیاستِ هراساندن و ترساندنِ مردم امریکا از سوی سیاستمدارانشان همچنان ادامه دارد و بنا بر تلقین و تزریق این سیاست، آبادانی و امنیت این مردم تأمین نمیشود مگر در ناامنی و ویرانی آن بخش از دنیا و آن گروه از ملت ها که به پای آزادی و استقلالشان میایستند و نمیخواهند ذخایر کشورشان را به مشتی دزدان دریائی، چپاولگران صحرائی و لاشخورهای هوایی بفروشند. تأمین این امنیت با تثبیت این ناامنی رابطهای مستقیم دارد و هراسافکنی دولت مداران امریکا در میان مردم اینکشور و هشدارهایشان از هیولایی که میآید و آنها را میخورد، در صدر سخنِ سخن فروشانِ دیگر در این زمینه است. اینست که تکرار و اصرار در هراسیدن و ترسیدن از این هیولای آدمخوار در هر صحنه سازی و در هر میکرفون بازی به درازای زبان و دریدگی دهان و تهدیدِ سیخ و سنبه انگشتان شنیده، خوانده و دیده میشود و این همان حربه ایست که میتوان به بهانه آن به حریم دیگران تجاوز کرد و مردمش را خام خام خورد و ذخایر و دارائیش را بام بام برد و اینچنین، صلح و صلاح امنیّت مردم امریکا را به امانِ مصلحینِ مسلّحش سپرد.
هراساندن مردم امریکا از انواع هیولا کارِ کارزارِ دیروز و امروز نیست. به برآورد رویدادهای دور و نزدیک بخصوص با بدبیاری و آشفته حالی امروزِ آقای بوش و برگزیدگانش که دمادم جا عوض میکنند *، امریکایی ها همیشه باید از چیزی و از کسی بترسند تا امنیتشان در امان بماند. از چیزی و از کسی بترسند که در هیچ زمینه قدرت نمایی و زورآزمایی در حد و هم پایه کشورشان نیست جز اینکه سرزمین هرکس آن چیزِ گرانبهاییست که آن کس نمیخواهد بیگانگان بر آن بتازند و با ذخایر زیرِ زمین، فراز کوه و سطح دشت و بیابانش نرد عشق ببازند و آنها که خلاف این کردند و امنیتِ آزادی و استقلال کشورشان را به امانِ جهانخوارانِ امنیت باز و معرکه ساز سپردند چارپایانی بودند که مرتع سبزخانه را با علوفه آخُر بیگانه معامله کردند. که شرمشان باد و هرای و داد که هنوز هم میفروشند و بفروشند که غیرت و شرف و جوی شرم و آزرم به همه کس ارزانی نشدهاست و ذاتِ آلوده و پوزه به موزه سوده تا بوده آلوده بوده.
روزی بودکه مردم امریکا، در گیر و دارِ زندگیِ روز به روز و اقساط ماه به ماهشان به تأکید و تبلیغ سیاستمدارانِ در آستینِ سرمایه دارانشان، باید ازکمونیست و کمونیزم بترسند. مردمی،که با رسیدن به سن و رشد قانونی اعتبار زندگیشان در کارتِ اعتبار و سبک سنگینکردن اقساطشان خلاصه میشود. این مردم باید از کمونیزم بترسند و اگر نترسند معلوم نیست کدام موهبت مسیحایی را از دست خواهند داد. برای اینکه هیولای کمونیزم این مردم را نخورد و کارت اعتبارشان از اعتبار نیفتد باید ایست و ایزمِ دیگری را از بُعد زمان به زمین کشید و به جانش در انداخت و به پرواری و پرورش تروریست و تروریزم همّت گماشت غافل از اینکه این اژدهای از قعر زمین و قهقرای زمان برآمده پرورنده خود را هم درکام در میکشد و فرمان نمیبرد. پس به بهانه دریدن و دراندن این اژدهای دست آموز و بلای امنیتِ گرفتارانِ معاش روز، باید مردم امریکا، باز از چیزی و از کسی بترسند تا بتوان کمر افغانستان را شکست و مردم بیگناهش را به دمِ توپ و تانک بست.
برای تداوم ترکتازی و تفنگ بازی، نباید به مردم امریکا فرصت داد تا به حقایق وقایع بیندیشند و همچنان باید از کسی و از چیزی بترسند. پس کمر شکسته افغانستان را میتوان به سرِ فرو ننشسته عراق پیوند زد و با بهانهجویی های ناهموار و کشتارِ دور از شمار، به تخریب و تصرفش شتافت و هویت ریز و درشتش را در آتش کشید و جهانخواری و مردم آزاری را با معرکهای دیگر اینچنین ادامه داد زیرا که امنیت مردم امریکا تأمین نمیشود مگر به دست اندازی و مستعمره سازی آب و خاک دیگران و تصاحب دار و ندارشان.
خوب، پیوندِ سرِ فرو ننشسته عراق به کمر شکسته افغانستان جوش نخورده است و تعفن جراحتش مردم امریکا را به مواخذه جراحِ قلابی کشانده. این هوشیاری و این اعتراض ها باب طبع دولتمردان نیست پس برای میراندنِ این مجروحِ آلوده به چرک و خون و گریزاندنِ جراحِ متجاوز از اتاق عمل و از یاد پراندنِ اینهمه دروغ و دغل باید هوش و حواس مردم را در معرکه دیگری مشغول داشت و باز باید مردم امریکا از کسی و از چیزی بترسند تا روزگارِ در هم ریخته عراق از ذهن و زبان دور و اجساد در خاک و خون غلتیده امریکایی و عراقی گور به گور شود. این بار آن کس احمدی نژاد و اسباب بازیِ اتمیش است که، بازیگرانِ جهانخوار، ریز و درشتش را با سخاوت و گشاده دستی بر سرِ هر آنکه سر برآورده ریختهاند و میریزند و خواهند ریخت و امنیت مردم امریکا هم باید بهانه اینگشاده دستی ها و این جنایت ها باشد.
در زنگِ تفریحِ هریک از این ایزم ها و ایست ها نیز برای سرگرمی و دل مشغولی مردم و باز برای اینکه خوفِ در جان نشسته گسسته نشود، در رسانه های تصویری و صوتی نگون بختِ به اعتیاد و به فلاکت درکشیدهای را میبینیم که در تارهای عنکبوت وار پلیسگرفتار آمده در بزرگراهی به درازای دراز دستیِ دولتمندانش نفس زنان و بُریده از جان با پریدن از سقف این ماشین به سطح آن ماشین و هراساندن و کوچاندنِ سرنشینانش سرگردان و گریزان است و این دویدن و دواندن ساعت ها و ساعت ها و ساعت ها دوام دارد و دوباره و سه باره نمایاندنش نیز همچنین. زیرا با هر نفسی که بر میآید و با هر نفسی که فرو میرود، مردم امریکا باید از کسی و چیزی بترسند.
با اینچنین موش و گربه بازی و تا بدین حد پشت هم اندازی، این سوال پیش میآید که آیا آقای جرج بوش رئیس جمهور وقت و دار و دستهاش ملت امریکا را تا این حد نا آگاه و نا بالغ میدانند؟
ونکوور ، هشتم می ۲۰۰۶
* داستانِ آخرین روزهای سرنگونی حکومت شاه نگون بخت است که مردم فریاد میزدند ما شاه نمیخواهیم نخست وزیر عوض می شد. در پسآمدش هم مردم میگویند ما خلیفه نمیخواهیم عمامه دولا پهنا میپیچد. اینجا هم دنیا هرای میزند مردم را نکُش وزیر و رئیس جابجا میشود و اینچنین در کشتارگاهِ میکُشم تا بمانم، اولی میکُشد تا سلطنت براند. دومی میکُشد تا خلافت بتواند و سومی هم میکُشد، تا هردوان را به گاوهایش بخوراند و فربه بماند.
|