سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

راه حل هائی که راه حل نیستند
در نقد اظهارات جمشید اسدی


ناصر اصغری


• بحران اخیر که جمشید اسدی در ابتدای نوشته اش می گوید دارد از سر می گذراند، "متأسفانه" حل نشده بلکه ماستمالی شده است. و قطعا در ابعاد بسیار عظیم تری به یک انفجار خواهد رسید... یک پنچر گیری در بادکنک کردند و میگویند اجازه دهید بازهم بیشتر و بیشتر باد کند. تئوری اقتصادی ای وجود ندارد که یک آدم جدی در اقتصاد برای آن ارزشی قائل باشد. اکنون بورژوازی از سیاست از این ستون به آن ستون فرج است پیروی میکند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۶ ارديبهشت ۱٣٨۹ -  ۱۶ می ۲۰۱۰


مطلبی تحت عنوان "تئوری برون رفت از بحران اقتصادی با مارکس؟ نه، هرگز! با جوزف شومپتر و آمارتیا سن، حتما!" نوشته ای است از شخصی بنام جمشید اسدی و در سایت "گویا نیوز" زیر نورافکن گذاشته شده است که پرداختن به آن شاید نکاتی برای مخاطبین ایشان داشته باشد. مطلب فوق الذکر، علیرغم ادعای تیتر آن، راه حلی برای ارائه ندارد. چرا که آدام اسمیت، فیزیوکراتها، ریکاردو، کینز، فریدمن و حتی شومپتر و سن همگی امتحانشان را داده اند و کنار رفته اند. آنچه را که ایشان فکر می کند راه حل است، تعدادی ایده های پراکنده و به نظر من تفسیر غلط از اقتصاددانانی است که جمشید اسدی بخوبی نظرات آنها را متوجه نشده است. هر کسی که نظرات شومپتر، آمارتیا سن، میلتون فریدمن و تمام سیستم مکتب شیکاگو را مطالعه کرده باشد، به التقاط بحث جمشید اسدی پی خواهد برد. به این پایین تر می پردازم.
ظاهرا این نوشته به منظور پرداختن به نظر دو اقتصاددان، جوزف شومپتر و آمارتیا سن در تقابل با راه حل مارکس نوشته شده است. اما چنین نکرده است. راه حل مارکس را از همان ابتدا و صریحا رد می کند و دلیل می آورد که: "البته با حتی نیم نگاهی به تجربه اجرای مارکسیسم در کشورهای مختلف جهان، امروز کمتر کسی است که اندیشه مارکس را برای تحقق مأموریت تاریخی طبقه کارگر و برانداختن نظام طبقاتی سرمایه داری بخواهد و یا دست کم آن را به روشنی بگوید." از این نوع اظهارنظرهای سطحی درباره مارکس، بقول مارکس از زبان اقتصاددانان قشری (Vulgar Economist) زیاد شنیده ایم. هر ناظری هم به راحتی میتواند مثل ایشان بگوید که راه حل های اقتصاددانان "اقتصاد بازار بنیاد" (ترمینولوژی ای که جمشید اسدی راحت است به جای "سرمایه داری بازار آزاد" از آن استفاده کند) جهان را هر روزه به سوی شورش‌هائی از نوع یونان، آرژانتین، اندونزی، تایلند، مکزیک و ورشکستگی های از نوع آمریکا و غیره می برد و امتحان خودش را پس داده اند. اینجوری بحث کردن کسی را نه هوادار مارکس می کند و نه هوادار میلتون فریدمن. هنوز هم بخش اعظم مردم جهان بر این عقیده اند که مارکس تنها راه حل واقعی را داشت؛ و هنوز هم دنیا بر وفق مراد اقتصاددانان "اقتصاد بازار بنیاد" می چرخد. جمشید اسدی از آن منتقدانی است که در باره موضوعی که می خواهد به آن بپردازد، حتی مطالعه هم نمی کند. کاپیتال مارکس را به گفته خودش دست دوم از "مبانی و مفاهیم مارکسیسم" شنیده است. من با همه اینها به نقد نظرات ایشان می پردازم چرا که انقلابی در ایران در جریان است و به نظر من هدف نوشته ایشان این انقلاب و بخشی از انقلابیون درگیر در آن است تا ادعای نشان دادن راه حل به صندوق بین الملل پول و غیره.
جمشید اسدی حق دارد که در لباس کسی که دارای یک راه حل است ظاهر شود. چرا که بورژوازی تمام راه حلهایش به بن بست رسیده و اساسا و تماما فاقد استراتژی است. امروز هر کس می تواند بیاید و بگوید من راه حلی دارم. خانه بی صاحب مانده است!


راه حل مارکس
جمشید اسدی می گوید: "حقیقت این است که مارکس برای برون رفت از بحران سرمایه داری هرگز اندیشه و راه حلی ارائه نکرد. آن چه او کرد کوششی نظری برای برون رفت، نه از بحران، که از کل بنیاد اقتصاد بازار بنیاد بوده است." درست است که مارکس دنبال راه حلی برای برون رفت از بحران‌های اقتصادی که هر از چندگاهی گریبان جامعه سرمایه داری را می گیرند، آنطور که اقتصاددانان و سیاستمداران بورژوا دنبال راه حل هستند، نبود. او اما با بررسی همه جانبه سیستم تولید سرمایه داری، به این نتیجه می رسد که این سیستم اتفاقا راه برون رفتی از بحران‌های ادواری خود ندارد و این بحرانها لاینحلند. "راه حل"های واقعی برون رفت از بحرانهای سرمایه داری ـ که موقت هم هستند ـ گذشتن از جنازه میلیون‌ها انسان است که گاه خود را در جنگ‌های خانمانسوز مثل جنگ‌های جهانی اول و دوم و یا جنگ در خاورمیانه و غیره نشان می دهند و یا با بلعیدن پس اندازهای ناچیز کارگران و مردم فقیر. این راه حلها تا کنون تنها "راه حل"های موجود بوده اند. برای مارکس مبنا انسان است. راه حل‌های غیرمارکسیستی مبنا را این می گذارند که سرمایه باید تولید سود کند و در بهترین و "انسانی"ترین حالت هم، از نظر بورژوازی، در کنار سود سرمایه باید سعی کرد انسانها جانشان را از گرسنگی مطلق از دست ندهند. بعضا بر اثر این راه حلها انسانها جانشان را از دست نمی دهند، منتها در فقر و گرسنگی مطلق زندگی می کنند. در شرایطی هستند که روزانه مجبورند با پلیس درگیر شوند، روزانه آرزوی مرگ می کنند و هر روز شاهد خودکشی تعدادی و به فحشا و اعتیاد کشیده شدن تعداد دیگری هستند. چه کسی است که این واقعیت را جلوی چشمانش نمی بیند؟ اینها آن "راه حل"هائی هستند که مارکس بر علیه آنها اعلان جنگ داد. مارکس هم مثل هر انسان دیگری، نه ذاتا عاشق انقلاب است و نه دوست دارد کسی را گرسنه ببیند. منتها شرایطی را که جامعه طبقاتی انسانها را به آن می راند، رو آوری به راه حل انقلابی تنها راه حلی است که جلوی آنها می ماند. انقلاب کبیر فرانسه، در کنار عوامل دیگر، عمدتا حاصل پراتیک شدن تزهای اقتصادی نوع آنچه جمشید اسدی در نظر دارد، بود. مارکس در سال ١٧٨٩ حتی به دنیا هم نیامده بود. انقلابات ١٨٤٨ اروپا حاصل فقری بود که جامعه طبقاتی بر انسانهای آن جوامع تحمیل کرده بود. مارکس نقش بسیار کوچکی در آنها و آن هم فقط در گوشه ای از این جوامع بازی کرد.
جمشید اسدی می گوید: "برخی برای توضیح بحران و حتی خروج از آن باز هم به سراغ مارکس رفته اند، با این مقدمه و توجیه که: مگر مارکس نگفته بود که سرمایه داری بحران زاست. حالا که خودتان دیدید!" این موضوع را اقتصاددانان و سیاستمدارانی گفتند که تا قبل از این بحران، باوری به راه حل مارکس نداشتند. کسانی این موضوع را مطرح کردند که اتفاقا تا قبل از این بحران با جمشید اسدی توافق داشتند. مارکسیست‌ها و سوسیالیست‌ها همیشه بر این باور ماندند که تنها راه حل برای برون رفت از بحرانهای ادواری تولید سرمایه داری راه حل مارکس است. اگر آنها انقلابی نمی شوند و مثل مارکسیستها دست به سازماندهی کارگران و مردم معترض نمی زنند، این واقعیت است که می خواهند در همان شکافها زندگی کنند و شاهد مرگ و میر میلیونها انسان و به باد رفتن حاصل یک عمر تلاش انسانهای دیگری باشند.
نکته دیگر اینکه لازم نیست جواب شما را ما مارکسیستها و کمونیستها بدهیم بروید مجلات اقتصادی روز دنیا را بخوانید تا ببینید که خود سرمایه داران جوابتان را داده اند که اینها همه به بن بست رسیده و کاری از این تئوریها "متاسفانه" ساخته نیست.


چکیده نظرات سیاسی شومپتر و سن
جوزف شومپتر که چکیده نظرات سیاسی او در کتاب "سرمایه داری، سوسیالیسم و دمکراسی" آمده اند بر این باور نیست که سرمایه داری راه برون رفت قطعی از بحرانهای ادواری داشته باشد. شومپتر بر این نظر است که دنیا به طرف نوعی سوسیالیسم (corporatism) می رود، اما نه از طریق انقلابات، بلکه از طریق انتخابات. در نظرات او "طبقه روشنفکر" بار اصلی این پروسه را بر عهده دارد. او می گوید طبقه روشنفکر به مرور زمان از وضعیت پیش رو ناراضی خواهد شد و همراه با بخش اعظم جامعه از طریق انتخابات پارلمانی به طرف انتخاب کردن احزاب سوسیال دمکرات و در نتیجه ساختن دولت‌های رفاه پیش خواهد رفت. شومپتر منتها بر این باور است که دمکراسی آن چیزی نیست که در جوامع امروز غربی پراتیک می شود. آنچه که امروزه تحت عنوان دمکراسی پراتیک می شود، عملا جلوی انتخاب فرد را می گیرد. او بر این باور است که "دمکراسی واقعی" به سلطه سرمایه داری پایان خواهد داد. بطور خلاصه؛ اعتراض "طبقه روشنفکر" که سیستم سیاسی سرمایه داری در رشد و توسعه این طبقه بزرگترین سهم را دارد، نه از طریق انقلاب، بلکه از طریق سیستم انتخاباتی جامعه را از سرمایه داری به شرکت گرائی (نوعی سوسیالیسم) سوق خواهد داد. خیالی بودن نظرات شومپتر درباره دمکراسی و روند رشد احزاب سوسیال دمکرات، بخصوص امروز که سرنوشت این احزاب جلوی چشمان جامعه قرار گرفته اند، امتحان خود را پس داده اند. با این همه، تئوری‌های اقتصادی شومپتر در زمره تئوری‌های لیبرالیسم کلاسیک است که خواهان حداقل دخالت دولت در اقتصاد است و بقول آدام اسمیت دست‌های نامرئی بازار خودبخود رابطه فرد، که "ذاتا خودخواه، تنبل و فردگراست"، با بازار را تعیین کند.
آمارتیا سن اما چیز عجیب و غریب و ضد و نقیضی نمی گوید. جمشید اسدی نظرات ایشان را بطور خلاصه بیان کرده است: "۱) آزادی سیاسی و امکان انتخاب و انتقاد از حکومت گران، ۲) آزادی اقتصادی به معنی امکان بهره مندی از منابع اقتصادی با هدف مصرف، تولید و داد و ستد. سن دسترسی به امکانات مالی و وام و اعتبار را هم جزو آزادی های اقتصادی فرد می داند، ۳) فرصت‌های اجتماعی از طریق امکان آموزش و پرورش و بهداشت و دیگر برای همه شهروندان، ۴) روشنی و شفافیت تا در پرتو آن و به دور از رانت گیری و باج خواهی و فساد شهروندان با خیال آسوده بتوانند با یکدیگر داد و ستد و گفتگو کنند. و سرانجام ۵) امنیت و تامین اجتماعی تا هیچ فرد و گروه اجتماعی به نداری و فلاکت نیافتد." نکته ای که او بر آن دست می گذارد به کار گیری افراد است و در نهایت در مقابل بیکاری و بحرانهای ادواری سرمایه داری، شخص بهتر است که با یک کار بخور و نمیری مشغول باشد و حق داشته باشد که نق بزند و "انتقاد بکند" تا اینکه او را مجبور به شورش بکنیم. تمام نکات دیگری که ظاهرا سن می گوید، راه حل‌هایی هستند که قبلا اینجا و آنجا به کار گرفته شده اند. نکات دیگری که ایشان درباره قحطی، نابرابری، فقر، احتکار و غیره می گوید در همین چهارچوب می گنجند و نکته تازه ای را بیان نمی کنند. آنچه که سن و شومپتر را به هم وصل میکند، که ظاهرا جمشید اسدی آن را راه حل خروج از بحران می داند، استفاده از قابلیت افراد و به کار گرفتن آنهاست. بر سر این قابلیتها باید در دوره های مختلف چانه زده شود. گرسنه دادن انسانها در اثر بیکاری باعث شورش و انقلاب می شود. هم سن و هم شومپتر به این جنبه در نوشته های مختلف خود اشاره کرده اند.


حق با مارکس است
در روبرو شدن با بحران، اقتصاددانان بورژوا بار دیگر به مارکس حق دادند. بالاتر گفتم که مارکسیست‌ها شکی نداشتند و ندارند که جامعه سرمایه داری راه حلی قطعی برای خروج از بحران‌های دوره ای خود ندارد. منتها این اقتصاددانان نه از سر انقلابی گری مارکس به وی حق می دهند، بلکه از این بابت که مارکس این نکته را با صدائی رسا اعلام کرد که بحران‌های سرمایه داری نه تنها لاینلحند، بلکه مدت زمان مابین دو بحران هر چه کوتاهتر و مدت زمان از سر گذراندن این بحرانهای دوره ای، هر بار طولانی تر می شود. مجبورم خیلی تلگرافی این نکته را توضیح بدهم. مارکس توضیح می دهد که نیروی کار کارگر در داد و ستد در بازار، ارزش اضافه تولید میکند. و ارزش اضافه تولید شده، گرچه بر اثر تقسیم کار اجتماعی تولید شده، اما در تصاحب شخص سرمایه دار و نه کل جامعه قرار می گیرد. این ارزش اضافه تازه تولید شده احتیاج به در گردش افتادن دارد. به مرور زمان ارزش اضافه تولید شده به حدی می رسد که تنها راه تولید ارزش اضافه در تشدید نرخ استثمار ممکن می ماند. یعنی در ابتدا که سرمایه نسبتا کمتر است با تشدید نرخ استثمار (کش دادن ساعات کار، کسر مخارجی که بر عهده سرمایه دار است و غیره) ارزش اضافه بیشتری تولید می کند. منتها این ارزش اضافه تازه تولید شده همراه با سرمایه قبلی که خود به مقدار سرمایه جدید و بیشتری تبدیل شده است، اکنون احتیاج به نیروی کار بیشتر و تشدید باز هم بیشتر نرخ استثمار دارد که بتواند ارزش اضافه لازم برای مقدار سرمایه جدید تولید کند. اساسی ترین راه حلی که جلوی سرمایه برای افزایش ارزش اضافه و سود قرار دارد، بالا بردن بارآوری است که اگر دیگر شرایط مثل دستمزد و غیره را ثابت فرض کنیم، به معنای تشدید استثمار کارگران است. مارکس نشان میدهد که بالا بردن بارآوری به دلیل اینکه به سرمایه ثابت بیشتر و مدام بیشتری نیاز دارد، معنایش کم شدن تدریجی نرخ سود است. و این گرایش عمومی و گریز ناپذیر سرمایه است. این وضعیت به جائی می رسد که دیگر امکان تولید ارزش اضافه لازم باقی نمی ماند. اینجا مرحله ای است که سیستم سرمایه داری وارد بحران شده است و با خود کل جامعه را وارد بحران می کند. در هر دوره ای با اتفاقاتی چون جنگ، قحطی، گرانی و غیره سرمایه داری این بحرانها را از سر می گذراند. حتی بلایای طبیعی از قبیل خشکسالی، آتشفشان و طوفان و سیل و غیره هم با تخریب زمینه را برای به گردش افتادن سرمایه و در نتیجه تولید ارزش اضافه فراهم می کنند. سرمایه داری هر از چند گاهی با چنین بحرانهائی روبرو می شود و احتیاج به بلایائی دارد که این بحرانها را از سر بگذراند. منتها همچنانکه توضیح دادم این ارزش اضافه که بیشتر شد و در نتیجه کل سرمایه در گردش بیشتر می شود و احتیاج به تخریب بیشتر و بحرانهای شدیدتر و غیره پیدا می کند. این همان چیزی است که مارکس پیش بینی کرده بود و این پیش بینی وی بطور واقعی به وقوع پیوسته است.
در سال ٢٠٠٨ یکی از سران صندوق بین الملل پول در باره مقدار پولی که باید در جاهائی سرمایه گذاری شود تا جهان روبرو با بحران مالی از بحران بگذرد می گوید که این مقدار پول چیزی حدود ٧٥ تریلیون دلار (٧٥ هزار میلیارد دلار) است. این مقدار که آن را Giant Pool of Money می نامند، تا سال ٢٠٠٠، ٣٦ تریلیون دلار بود و از آن سال به بعد بیش از دو برابر شده بود. اگر تا سال ٢٠٠٠ جهان با این همه بحران دست به گریبان بود، از سال ٢٠٠٠ این بحرانها فقط تشدید شده اند چرا که مقدار سرمایه ای که قرار است با تخریب و خانه خرابی دیگران از بحران بگذرد، دو برابر شده است!


راه حل "اقتصاد بازار بنیاد"
راه حلی را که اقتصاددانان "اقتصاد بازار بنیاد"، از شومپتر گرفته تا سن و جمشید اسدی در نظر دارند، راه حل نیستند، بلکه مسکن‌هائی هستند که بر اثر استعمال زیاد، اثر خود را از دست داده اند. شورش و انقلاباتی را که همه این اقتصاددانان از آن وحشت دارند حاصل ذهن هیچ انقلابی ای نیست؛ بلکه حاصل وضعیتی است که سیستم سرمایه داری به انسانها تحمیل کرده است. نقش مارکس و دیگر انقلابیون مارکسیست صرفا این است که این شورشهای گاها خودبخودی را به یک کانال موثر سوق دهند که حاصل زحمات انقلاب کنندگان به جیب بخش دیگری از بورژوازی سرازیر نشود. کاسه و کوزه ها را بر سر مارکس شکستن دستکم گرفتن شعور مخاطبین است. گفتم که مارکس در یکی از بزرگترین انقلابات کلاسیک، انقلاب کبیر فرانسه، حتی متولد هم نشده بود. در انقلاب بزرگ دیگر اروپا، ١٨٤٨، جوان بیست و چند ساله ای بیش نبود.
راه حل مارکس در این است که کل تولید اجتماعی حاصل تقسیم اجتماعی کار است و باید به کل جامعه تعقل گیرد. جامعه سرمایه داری بر پایه تصاحب ارزش اضافه، که بخشی از ارزش تولید شده توسط نیروی کار و در پروسه کار است، استوار است. ریشه نابرابری ها در استثمار و کار مزدی است که جزئی از جامعه طبقاتی، در هر شکل آنست. اگر کسی بخواهد این نابرابری را از بین ببرد و برای همیشه از این وضعیت خلاص شود، باید این استثمار و کار مزدی را لغو کند. باید ارزش اضافه تصاحب شده توسط سرمایه را از چنگش در آورد و آن را به کل جامعه متعلق کند. آنچه را که ظاهرا منطق جمشید اسدی در حمله به مارکس است که گویا راه حل مارکس در شوروی و غیره شکست خورد، شامل همین نکته می گردد که در آنجا ابدا کوششی برای لغو این استثمار و کار مزدی نشد. شوروی شکل دیگری از جوامع طبقاتی، نوع دولتی آن بود که در این باره، بتفصیل بحث کرده ایم.
بحران اخیر که جمشید اسدی در ابتدای نوشته اش می گوید دارد از سر می گذراند، "متأسفانه" حل نشده بلکه ماستمالی شده است. و قطعا در ابعاد بسیار عظیم تری به یک انفجار خواهد رسید. بابل دات کام (Bobble.com) چه بلایی سرش آمد؟ حل شد؟ تمام شد؟ نه یک پنچر گیری در بادکنک کردند و میگویند اجازه دهید بازهم بیشتر و بیشتر باد کند. تئوری اقتصادی ای وجود ندارد که یک آدم جدی در اقتصاد برای آن ارزشی قائل باشد. اکنون بورژوازی از سیاست از این ستون به آن ستون فرج است پیروی میکند. یک کشور کوچک با اقتصاد ضعیف سه درصدی مثل یونان سرنوشت سرمایه داری را در کل دنیا میتواند و دارد تهدید کند. همه چشم ها به تاثیر بیل اوتها (Bill out) و بعد معجزه دوخته شده است. در این فضا فقط منتهای نادانی را نشان میدهد که کسی بلند شود و از تئوری شومپتر برای دنیا دفاع کند.

نقش طبقه کارگر
نکته مهم به نظر من این است که انسان در این تغییر و تحولات چه انتظاری باید از زندگی داشته باشد. انسان نظاره گر پاسیو تشدید وضعیت غیرانسانی جامعه طبقاتی نمی ماند. حداقل تحولات امروز ایران و یونان باید برای جمشید اسدی ثابت کرده باشد که به خیابان آمدن میلیونی انسانها و در پیشاپیش آنها کارگران و جنبش کارگری، تنها یک راه حل را جلوی انسانها باقی گذاشته است و آن هم راه حل مارکس، راه حل انقلاب است. انقلاب کبیر فرانسه، انقلاب اکتبر روسیه و انقلاب ١٣٥٧ ایران، حداقل به انسان این نکته را ثابت کرد که انسان می تواند خود سرنوشتش را در دست بگیرد. طبقه کارگر در روسیه و ایران و تا حد زیادی هم در انقلاب کبیر فرانسه، نیروی محرکه این انقلابات بوده است. نیروئی که ضربه نهائی را بر پیکر طبقه حاکمه فرود آورد.
سهم طبقه کارگر در تولید، از آنچه که به او می دهند باید بسیار بیشتر باشد. به مرور زمان به این واقعیت پی می برد که با چانه زدن و راه حلهای برنشتاینی و ظاهرا شومپتری، راه به جائی نمی برد. کافی است بحرانی دهان باز کند که تمام دستآوردهای تماما تثبیت نشده طبقه کارگر را ببلعد. نمونه شوروی و اروپا برای اثبات این ادعا کافی اند. اگر طبقه کارگر با حزبش در بحرانهای پیش روی امروز و مخصوصا در ایران، که حکمت نوشته جمشید اسدی است، دخالت فعال نکند، آزادی و رهائی واقعی به تعویق خواهد افتاد.

١٢ مه ٢٠١٠


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست