یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

صدای کلاغ


کاوه پ. *


• آقای بهنود، آخرین باری که نوشته ای شبیه مقاله هایی که باعث به زندان رفتن تان شد نگاشته اید، کی بود ؟ از سر اتفاق نگاهی به نوشته های اخیر شما انداختم. تنها جائی که در حوزه سیاسی انتقادی صریح از کسی صورت گرفته همین مقاله ای بود که در آن شهیدان خفته در خاک راه آزادی را چنین نواخته اید. همانان که نه خود هستند که از خود به دفاع برخیزند و نه در این آشفته بازار کسی وظیفه خود داند دفاع از آنان را ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲٣ ارديبهشت ۱٣٨۵ -  ۱٣ می ۲۰۰۶


آقای بهنود در مقاله «صدای بلبل» خود در روزنامه شرق مورخ   ۱٨/۲/٨۵ آنجا که صحبت از « افتخار» و «احترام» نموده اند، چنین آورده اند ؛ «به شهیدان قلم و زجرکشیدگان اهل اطلاع رسانی مفتخر نیستم و آن قدر که برای عباس مسعودی که موسسه ای مانند اطلاعات را پی نهاد و غلامحسین کرباسچی که همشهری را ساخت و عمید نائینی که ماهنامه های صنعت حمل و نقل و پیام امروز را پی گذاشت و مدیریت کرد- و کمیاب کسانی مانند اینها- مفتخرم برای کریم پورشیرازی و محمد مسعود احترام ندارم .»
اعتراف می کنم اگر آقای بهنود در این نوشته خود به جای به کاربردن دو واژه «احترام» و «افتخار» از هر واژگان دیگری برای انتقال مفاهیم مورد نظر خود سود می جستند، آن انگیزه و حساسیتی که برآنم داشت تا پاسخ مقاله ایشان را بنویسم در خود نمی یافتم .
بی تردید این حق آقای بهنود و هر فرد دیگری است که به هر چیز و هرکس که می خواهند احترام و افتخار خود را نثار کنند. این هم بدیهی است که نه به من و نه به هیچ کس دیگری کوچک ترین ارتباطی پیدا نمی کند این موضوع که آقای   بهنود می خواهند مثلاٌ ماهنامه های «صنعت حمل و نقل» و «پیام امروز» و یا صاحب دولتی یک بنگاه تجاری – مطبوعاتی را مایه «احترام» و «افتخار» بی دریغ خود قرار دهند. همان فردی که پس از آنکه چند سال پیش چند ماهی را در زندان به سر برد، مدت هاست که شاهد تقریباٌ سالی یک مصاحبه در گوشه و کنار از او هستیم .
مسلماٌ یادآوری اینکه روزنامه ای که آن شخص بنا نهاد و آقای بهنود آنرا در شمارمفاخر بی بدیل تاریخ مطبوعات ما آورده اند، هم اکنون در چه وضعیتی است و به دست چه کسانی اداره می شود نیز ذره ای از حق ایشان در «افتخار» بدان نمی کاهد. با شناختی هم که از افکار و رفتار آقای بهنود داریم کاملاٌ هم طبیعی است که ایشان با این گونه مطبوعات و افراد قرابت بیشتری حس کنند و آنها را احترام برانگیز بیابند و تحسین کنند .
  اما چیزی که آقای بهنود باید بدانند این است که نه به بهانه این نام های بی خاصیت و دوروزه و نه با هیچ مستمسک دیگری حق آن ندارند که افتخارات عرصه قلم این آب و خاک را ناچیز شمرده و تخریب کنند .
برآشفتن از اینکه شهدای اهل قلم و مفاخر راه آزادی و آزادگی تاریخ معاصر مطبوعات ایران همچون «کریم پورشیرازی» ، «میرزا جهانگیر صور اسرافیل»، «میرزاده عشقی»   و «محمد مسعود» که به وسیله آقای بهنود در مقابل نام هایی که ایشان در مقاله شان آورده اند بی احترام و افتخار شده اند، به دلیل انکار این نیست که آنان هیچ کار نادرستی انجام نداده و یا در نوشتار خود بعضاٌ گرفتار تندروی نشده اند. چه به روشنی آشکار است که عمل این کشتگان راه قلم در بسیاری موارد در چشم انداز تاریخی بهترین کار ممکن نبوده، حتی گهگاه تندروی های آنان در راه نیل به هدف بزرگ کسب آزادی نتیجه معکوس نیز داده است، از طریق دادن بهانه به متضرران از آزادی مردم و مطبوعات، در این هم شکی نیست .
آقای بهنود به خوبی می دانند که جز یک دوره کوتاه سرتاسر تاریخ معاصر پر بوده است از استبداد و فساد و چپاول حاکمانی که از کشتن مخالفان خود کوچک ترین دریغی نداشته اند. حال با این اوصاف گمان نمی کنم ابزاری مسالمت آمیزتر و با شرافت تر از قلم وجود داشته باشد تا بتوان به وسیله آن به مبارزه بر علیه اختناق دستگاه حاکم برخاست، برای رسیدن به آرمان همیشگی آزادی .
چگونه می توان از مبارزان اصیل آزادی خواهی عرصه مطبوعات در چنین فضای خفقان آور و آلوده ای انتظار داشت که در مقابل چنان حاکمانی همواره شمرده، شمرده سخن بگویند و یا حتی نگویند بخشی و یا همه حقیقت را به بهانه مصلحت و عاقبت اندیشی .
آیا آقای بهنود به راستی نمی دانند میزان زشتی و پلیدی رفتار سیاسی حاکمانی را که باعث شده اند حقیقت گویی های دلاوران عرصه قلم از همان واقعیت های موجود گهگاه چنین افراطی بنماید. آیا ایشان فضاهای سیاسی ای که چنین شهدای اهل قلمی در آن زیسته اند را فراموش کرده اند که این گونه گوهر حق نویسی آنان را جرم تلقی می نمایند .
گویا محکومیت روزنامه نویس های   رک گو و نترس و در عوض فراموش کردن آن طرف قضیه یعنی حاکمان مستبد و آزادی ستیز در حال تبدیل شدن به یک اپیدمی است که آقای بهنود
نیز به آن دچار شده اند .
نویسنده مقاله صدای بلبل کسانی را بی احترام و افتخار خوانده اند که از نمادهای مبارزه برای آزادی و سرآمدان حقیقت گویی و شهامت و رشادت در تاریخ معاصر عرصه مطبوعات این آب و خاکند. کسانی که تصدیق دلاوری ها و صداقت خود در پافشاری در راه نیل به اهداف والای شان را با مرگ خود در این راه امضاء نموده اند. به همین دلیل است که اگر آنان را بتوان از هر شایستگی   ای که در خور مردان عرصه سیاست است محروم نمود، «احترام»   و «افتخار» را با هیچ بهانه ای نمی توان از جان کشته آزادی آنان ستاند. چه احترام و افتخار بیش و پیش از هرکس و هر چیز دیگری قسمت آنان است .
آری می شود چند دهه بعد از مرگ اینان پا روی پا بیندازیم و بگوئیم محاسبات آنان در رسیدن به هدف، از طریق رفتار خالصانه و حق طلبانه شان اشتباه بوده، اما نمی توانیم با این مستمسک آنها را بی احترام و نامفتخر بشماریم .
سوالی که اینجا مطرح می شود این است که اگر تندروی های شهدای اهل قلم در نوشتار خود آنان را در نظر آقای بهنود بی احترام و افتخار نموده، چرا قهرمانانی همچون ستارخان و باقرخان که نه با قلم بلکه با اسلحه به جنگ استبداد رفته اند مشمول این بی حرمتی ها نمی شوند .
اطمینان دارم تنها اندکی تعارف و واهمه از نام بلند شهدای دیگر اهل قلم مانع آن شد تا آقای بهنود به لیست بی افتخارهای خود نام آنها را نیفزایند. نام هایی همچون: فرخی یزدی، دکتر فاطمی و خسرو گلسرخی .
نیاز به کنکاش زیادی ندارد دریافت این موضوع که این نام ها نیز در عمل چنان با آنها که آقای بهنود در مقاله خود نام برده اند در مشی و عمل هم قطار و نزدیکند که ایشان تنها از آن رو که توان پریدن از دیوار بلند نام آنها را بر خلاف آن دیگران در خود ندیده اند، از کنار اسامی آنان گذشته اند .
در همان مقاله صدای بلبل، وقتی آقای بهنود به کریم پورشیرازی می رسند، چنین می نویسند :
« از کریم پورشیرازی دلم می خواهد سوال کنم فلان شاهدخت بیست و چند ساله را به کدام دعوی آزادی خواهی – درمیانه مبارزه مردم ایران با قدرت بزرگ زمانه و نهضت ملی کردن نفت – با غیر قابل نقل ترین کلمات بدکاره خواندن شرط پاسداری آزادی است .»
آقای بهنود پنداری فراموش کرده اند که کریم پور شیرازی   از که و چه می نوشت. ایشان با اطلاعات نه چندان کم تاریخی شان گویا دچار آلزایمر شده اند وقتی چنان معصومانه از آن «شاهدخت بیست و چند ساله» یاد می کنند. احتمالاٌ ایشان فراموش کرده اند که کمتر حوزه ای از فساد از جمله اخلاقی، مالی و سیاسی بوده است که آن «شاهدخت بیست و چند ساله» غرق منجلاب آن نشده باشد. چنان که مثلاٌ قتل و روسپیگری از جمله سرگرمی های نهاد پاک آن دختر «معصوم» بود. نمی دانم اگر به آن زن فاسد لقب «پلیدترین زن تاریخ ایران» داده شود آقای بهنود با اطلاعات تاریخی خود دلیلی بر رد آن خواهند یافت از طریق پیدا کردن رقیبی مونث برای او در تمام تارخ ایران یا نه .
آری آقای بهنود کریم پور شیرازی به آن «شاهدخت» گفت بدکاره چون بدکاره بود و بدکاره، بدکاره است و آن چه هست باید گفت (یا نوشت ( از همین رو در «شورش» نوشت :
«... مردم می گویند، اشرف چه حق دارد در تمام شئونات مملکت دخالت کند و مقدرات و حیثیت یک ملت کهنسال را به بازی بگیرد... مردم می گویند پول هایی را که اشرف به نام سازمان شاهنشاهی از مردم کور و کچل و تراخمی و بی سواد این مملکت فقیر و بدبخت می گیرد به چه مصرفی می رساند... مردم می گویند چرا خواهر شاه در امور قضائیه و مقننه و اجرائیه این مملکت دخالت نامشروع می کند... چرا اشرف، خواهر شاه دادستان را احضار کرده و نسبت به توقیف ملک افضلی، جنایتکار و آدمکش اعتراض کرده و دستور تعویض بازپرس را می دهد؟ ... مردم   اعتراض دارند که چرا اشرف، خواهر شاه، احمد شفیق عرب را به ایران آورده   تا اینکه بیرحمانه با اداره هواپیمایی کشور جوانان نخبه خلبان ما را طعمه مرگ کند؟ ... مردم می گویند، اصلاٌ یک نفر عرب در کشور ما چه می خواهد؟ چرا باید یک نفر عرب مفتخور نالایق به نام همسر خواهر شاه، دربار سلطنتی یک مملکت تاریخی را ملعبه عیاشی و خوشگذرانی خود کند ...»
آقای بهنود گویا نمی دانند یا نمی خواهند بدانند که کریم پور شیرازی چگونه صادقانه و بی چشم داشت به حمایت از دکتر مصدق برخاست و در این رهگذر نوشت: «اراده آهنین مصدق اراده ۱٨ میلیون ملت غیور و محروم ماست ... » مطمئنا خود دکتر مصدق بهتر از هر کس می دانست کیست که از روی خیرخواهی و صداقت قلم می زند و او را حمایت می کند. حسین شاه حسینی از اعضای نهضت ملی و عضو هیات امنای قلعه احمدآباد در مورد کریم پور شیرازی می نویسد :
«مص دق واقعاٌ عارفانه او را دوست داشت. در ۲۶ مرداد ٣۲ به لحاظ مقالات تندی که علیه شاه نوشته بود، دولت دستور توقیف شورش را داده بود ولی ذره ای علاقه و ارادتش نسبت به او کاسته نشد . »
آقای بهنود چنان در رد فراگیرشدن دوبیتی هزل   آمیز کریم پور شیرازی قلم می فرسایند که باز انگار فراموش کرده اند که چند روزی نمی گذارد از تاریخ مقاله ای بلند بالا که در آن، بر آن شده اند تا شرح دهند مکانیزم اینکه چگونه مردم کوچه و بازار استنباط خود را از حقایق سیاسی در معرکه پرفریب و غائله سیاست در قالب ساختن ترانه و فراگیر نمودن آن به نمایش می گذارند .
سوال دیگری دارم که گمان می کنم آقای بهنود بواسطه زندان رفتن شان از جمله افرادی هستند که می توانند به آن پاسخ گویند. آیا طبیعی است که یک نویسنده پیش از دستگیری و پس از آن لحن نوشتار و مشی عملکردش تغییر نکند؟ به نظر چنین نمی رسد .
احتمالاٌ از این منظر است که رفتار کریم پور شیرازی برای آقای بهنود غیرطبیعی و البته غیرقابل احترام است ، چرا که او پس از معلق شدن از ادامه تحصیل و زندان رفتن نه تنها لهجه نوشتارش تغییری نکرد که حتی تیغ نقد آن نیز تندتر شد. حتی پس از آنکه نامه تهدید آمیزی که او را به دچار شدن به سرنوشت محمد مسعود تهدید کرده بود دریافت کرد نیز تغییری در رویه خود نداد و حتی آن نامه را درروزنامه اش ، « شورش» چاپ کرد .
آقای بهنود
آخرین باری که نوشته ای شبیه مقاله هایی که باعث به زندان رفتن تان شد نگاشته اید، کی بود ؟ از سر اتفاق نگاهی به نوشته های اخیر شما انداختم. تنها جائی که در حوزه سیاسی انتقادی صریح از کسی صورت گرفته همین مقاله ای بود که در آن شهیدان خفته در خاک راه آزادی را چنین نواخته اید. همانان که نه خود هستند که از خود به دفاع برخیزند و نه در این آشفته بازار کسی وظیفه خود داند دفاع از آنان را .
حقیقتش را بخواهید من که مدتهاست ندیده ام شما در جایی چنین با لحنی شبیه صراحتی که شهدای اهل قلم را بی احترام کرده اید، کسانی همچون آن شاهدخت بدکاره جانی را با قلم ماهر خود به نقد کشیده باشید. گهگاه از خود می پرسم نکند شما همچنان در ایران هستید. اما بلافاصله به یاد می آورم که شما مدتهاست در لندن زندگی می کنید و این طور که به نظر می رسد خیال بازگشت به وطن را نیز لااقل به این زودی ها ندارید .
آقای بهنود
نمی دانم تا حالا به این پی برده اید که شما شهیرترین روزنامه نویسی هستید که هم پیش از سال ۵۷ در ایران می توانسته در حوزه های سیاسی مطلب بنویسد و هم پس از آن. با عنایت به تفاوت بسیار زیاد این دو دوره با هم، نمی دانم تعبیر شما از این موضوع «افتخار» آمیز خواهد بود یا خیر .
به خاطر دارم چند سال پیش، وقتی که دیگر در ایران هم نبودید، در مقاله ای در سایت تان بنا به دلایلی که توضیح ندادید، نوشتید که دیگر نمی خواهید در حوزه سیاسی قلم بزنید. آقای بهنود واقعاٌ چرا چنین نمی کنید؟
  اگر گمان می کنید پس از این همه سال قلم فرسایی انبوه و پرتیراژ و روزمره، هنوز ناگفته های مفید در جوهر قلم فراوان دارید و زمان بازنشستگی فرا نرسیده، چرا مطلب نویسی در حوزه سیاست را نمی بوسید و برای همیشه کنار نمی گذارید و نمی روید رمان یا مقاله پژوهشی البته خارج از حوزه های سیاست و تاریخ مثلاٌ درباره ساز و کارهای اقتصادی صنایع تولیدی خصوصا «کبریت سازی تبریز»   - که در این مقاله اخیرتان از علاقه بسیارتان به آن سخن گفته اید - و یا سایر موضوعات مورد علاقه تان بنگارید .
باور ندارم که اینگونه چشم بستن بر واقعیت ها و تخریب بزرگان که رفته رفته در حال تبدیل به یک بدعت است، ناشی از کشف های فی البداهه نقادانی همچون شما از تاریخ معاصر ماست وگرنه استدلال های بیشتری نیز بر رد این گونه تخریب ها می توان ردیف کرد. از جمله اینکه اگر از این منتقدان یک کارنامه بخواهید در تایید عملی روش هایی که به تشویق آن روش ها، این گونه   رفتار هایی همچون حق گویی های شهیدان قلم بدست راه آزادی را تنبیه می کنند، جز رفوزگی هیچ چیز دیگری برای عرضه ندارند .
شوربختانه ریشه این گونه تکفیر بزرگان، اراده ای معطوف به ضعف و ترس است که چون خود را در مقابل بزرگ منشی و دلاور ی ، تحقیر و تخفیف شده می یابد، شمشیر تخریب بر سر آنان فرو می آورد .
چه ناخوشایند است نجواهای کلاغ وار ناهنجاری که تازگی ها از دهان افرادی که مایه کم شان آنان را در حسرت بزرگی نشانده از این سو و آن سو به گوش می رسد، به قصد سنگ اندازی در راه شنیدن آوای خوش بلبل سان قهرمانان این مرز و بوم از فراخنای تاریخ آن .
آنان که گفتن و آن هم پرگویی به هر قیمتی را به سکوت ترجیح می دهند از بیم آنکه پس از پایان این چند صباح نامی ازشان باقی نماند، درحال ستاندن سزای تحقیر و کوچک ماندگی و بی ثمری شان از نام داران و بزرگان و موثران تاریخ ایرانند، این روزها. و چه مشمئزکننده است پنهان شدن این جمعیت محقر پشت سر واژه هایی همچون «مصلحت سنجی»، «تدبیرگری» ، «عقل گرائی» و اسناد «علمی» و «تاریخی» و این قبیل چیزها .
آقای بهنود
من جوانی هستم از نسل همانان که در مقاله تان گفته اید که صدای نسل شان را خوش دارید. البته نیستم از جنس آن جوانی که این مقاله صدای بلبل شما را سرمقاله روزنامه خود قرار داده است. جوانی که لقب «محافظه کارترین جوان عرصه مطبوعات ایران» به راستی برازنده اوست .
من هم از لحاظی شبیه شما هستم، وقتی پس از چندی نوشتن دچار ناملایماتی شدم، فهمیدم که تاب هزینه دادن بیشتر ندارم و حالا مدت هاست که سکوت پیشه کرده ام. آقای بهنود من مرد این میدان نیستم، قبول کنید که شما هم مرد این میدان نیستید، آن هم از جنس آن مردانی که برای تان محترم نیستند. اما یک تفاوت کوچک با شما دارم و آن اینکه اگر کوچکم، تقاص آن را از بزرگان پس نمی گیرم. اگر آنچه باید نمی گویم، آنچه نباید نیز نمی گویم .
اگردر این نوشته به کریم پور شیرازی از میان کسانی که از آنان در مقاله تان نام بردید اشاره کردم تنها به عنوان نمونه بود وگرنه برگ برگ زندگی همه آنان که جان در راه قلم گذاشته اند پر است از این گونه دلاوری ها. مطمئن باشید من هیچ گونه مخالفتی ندارم که شما از ویترین تاریخ مطبوعات ایران کسانی از جنس آنان که در مقاله تان به آنها مفتخرید را برگزینید و شهیدان دلاور این عرصه را برای ما باقی بگذارید. اما لطفاٌ آب را گل نکنید .
احتمالاٌ باید بدانید که آن شاهدخت «معصوم» شما کریم پور شیرازی را در روزهای آخر پیش از قتلش، برای شکنجه بیشتر، در سیاهه زمستان، در یک محفظه فلزی شبیه سگدانی در محوطه لشکر ۲ زرهی، بدون لباس انداخته بود. هم او که تا آن شیرمرد را به فجیع ترین شکل به آتش نکشید عقده های خوی حیوانی اش آرام نگرفت .
امیر مختار کریم پور شیرازی در آن هنگام که از سرما می لرزید و همچنان زبان پاک خود را به حق گویی باز نگه داشته بود به آن دختر فاسق پیغام رساند که بداند لرزش او از سرماست و نه از سر ترس .
آقای بهنود پیش از شما هم پیکر کریم پور شیرازی و امثال او را با هیزم کوچکی و بی مایگی به آتش کشیده اند، بی آنکه بدانند با شعله های برخاسته از جان آنان راه آیندگان پرنور می شود. اما غریو خوش آهنگ، همچون نغمه بلبل شعله های این آتش ها کجا، صدای کلاغ ها کجا؟
 
* نام نویسنده مستعار است
                                                                                               ۲۲/۲/٨۵


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست