یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

مقایسه‌ی انقلاب فرهنگی در چین و ایران
گفت‌وگو با فریدون احمدی


شکوفه منتظری


• تعطیلی درازمدت دانشگاه و بعد خودی و غیرخودی کردن نیروها در درون و در سطح دانشگاه‌ها منجر به این شد که الان ما با یک شکاف عمیق فرهنگی مواجه هستیم: یک‌سو جمع وسیعی از مردم که از نظر فرهنگی و سیاسی مخالف این حکومت هستند، و سوی دیگر بخش کوچکی که در حقیقت دانش‌آموختگان و تربیت‌شدگان همین نظام هستند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۵ خرداد ۱٣٨۹ -  ۲۶ می ۲۰۱۰


شکوفه منتظری - رادیو زمانه: «قبل از هر چیز اگر اجازه بفرمایید من برادران عزیزمان را در ستاد انقلاب فرهنگی معرفی کنم. آقای دکتر شریعتمداری، آقای دکتر حبیبی، آقای دکتر سروش و آقای جلال‌الدین فارسی. و با اجازه‌ی شما اولین سئوال را در مورد مسئله‌ی اسلامی کردن دانشگاه‌ها که اساس کار است، از آقای دکتر سروش بخواهیم که در این زمینه مطالبی بفرمایند.
بسم‌الله الرحمن الرحیم. از ابتدایی که فریاد انقلاب فرهنگی در این مرز و بوم برخاست و دانشجویان متعهد و دوراندیش ما خواستار آن شدند که دانشگاه‌ها هم‌گام با انقلاب اسلامی ایران حرکت کنند، از همان ابتدا آن‌چه در ذهن و ضمیر و بر زبان دانشجویان بود و خواست همه‌ی ملت انقلابی ما بود، این بود که دانشگاه‌ها می‌باید سراپا عطر و بوی اندیشه‌ی اسلامی را به خودشان بگیرند و این گلستان، گلستان معطری باشد که هرگاه کسی و جوینده‌ای وارد آن می‌شود، از همان ابتدا مشامش به این بوی دل‌نواز عطرآگین شود.»

آن‌چه خواندید میزگردی بود که در پایان خرداد ۱۳۵۸ از سیمای جمهوری اسلامی ایران در توضیح انقلاب فرهنگی پخش شده بود، اما انقلاب فرهنگی چیست؟
از انقلاب فرهنگی ایران به‌عنوان اقدامی برای اسلامی‌سازی دانشگاه‌ها یاد می‌شود که در واقع مجموعه‌ای از رویدادهای مرتبط با نظام آموزش عالی در جمهوری اسلامی، به‌ویژه‌ی در سال‌های ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۲ است. این حرکت، ابتدا با هدف پاکسازی استادان و دانشجویانی آغاز شد که از دید حکومت جمهوری اسلامی، غربی یا شرقی خوانده می‌شدند و تفکرات لیبرال و چپ داشتند.
در سال‌هایی نه چندان دورتر از انقلاب فرهنگی ایران، اتفاقی به‌نسبت مشابه در کشور چین افتاده بود: مائو، رهبر چین در سال ۱۹۶۶ انقلاب فرهنگی چین را به رهبری همسرش جیانگ چین برپا کرد. در پیوند با همین حرکت هم ارتشی به نام گاردهای سرخ را به وجود آورد که متشکل بود از جوانان و دانشجویان طرفداران او که هدف اصلی‌شان حمایت از اصلاحات مائو در دانشگاه‌ها و محیط‌های فرهنگی و هم‌چنین مبارزه با مخالفان بود.

فریدون احمدی، فعال و تحلیل‌گر سیاسی یکی از شاهدان انقلاب فرهنگی در ایران است که شخصاً در روزهای مقاومت دانشگاهها از نیروهای فعال آن زمان بوده است. از او درباره‌ی شباهت‌های این دو انقلاب پرسیدم:

«فکر می‌کنم خود واژه انقلاب فرهنگی اخذ شده و تقلیدی از انقلاب فرهنگی چین است. همانند بسیاری مفاهیم دیگری که نظام جمهوری اسلامی اخذ کرده و ربطی به فرهنگ دینی و سنتی ندارد. مثل انقلاب، جمهوری، مجلس و دولت.
اما صرف نظر از این امر، مشابهت‌های متعددی را می‌شود برشمرد. اولین آن به‌نظر من پیشبرد تصفیه ‌های سیاسی ایدئولوژیک است تحت عنوان انقلاب فرهنگی. البته با کلمات و ترمینولوژی‌های متفاوت، اما با همین هدفی که گفتم. در چین واژه‌هایی که به کار برده می‌شد، پاک کردن حزب و جامعه از دشمن طبقاتی، از وابستگان به طبقات استثمارگر و الا آخر بود و در ایران، کنارگذشتن وابستگان به غرب، فرهنگ غربی، فرهنگ طاغوتی و وابستگان به شرق که منظور چپ‌‌ها بود و غیره.
وجه مشترک دیگر در هردوی این‌ رویدادهای تاریخی، تحقیر و سرکوب عنصر دانش و دانش‌آموختگی و فرهیختگی است. در انقلاب چین تحت این عنوان که متخصصین و دانش‌آموختگان پایگاه بورژوازی و دشمن طبقاتی هستند مسئله را به شکل تضاد کار فکری و یدی طرح می‌کردند. به‌همین دلیل هم بسیاری از قربانیان را برای کار به روستاها می‌فرستادند که بازسازی شوند.
در ایران هم همین مسئله بود و آن جمله‌ی معروف آیت‌الله خمینی که همه‌ی مصائب ما از دانشگاه‌ها و روشنفکران است. به‌همین دلیل هم در هر دو می‌بینیم که آماج اولیه حملات دانشگاه بود. نکته‌ی مشابه دیگر اتکای وسیع بر بسیج و تحریک توده‌ها و مخصوصا جوانان بود. در چین گارد سرخ این مسئله را پیش می‌برد و در ایران انجمن‌های اسلامی، واحدهای سپاه، کمیته‌ها و غیره که توسط حکومت سازماندهی شده بودند. در اینجا ما باز با اصطلاحات مشابهی مواجه هستیم.
در چین از خِرد توده‌ها اسم برده می‌شد و در ایران از مردم در صحنه، که منظور حل مناقشات سیاسی از طریق کشاندن توده‌های تحریک‌شده به خیابان بود. نکته‌ی مشابه دیگرادامه‌دار بودن انقلاب فرهنگی بود؛ هم در چین و هم در ایران. در چین تحت عنوان انقلاب مداوم عملاً تا مرگ مائو تا سال ۱۹۷۶ این موضوع ادامه داشت و در ایران ما تا پایان حیات جمهوری اسلامی با کنارگذاشتن دگراندیشان، و آن چیزی که انقلاب فرهنگی اسمش را می‌گذارند مواجه خواهیم بود. این امر تا پایان حیات جمهوری اسلامی به اشکال متفاوت با شدت و ضعف ادامه خواهد داشت.»

انسان برتر، انسان مکتبی
یکی دیگر از شباهت‌های انقلاب فرهنگی در چین و ایران از نگاه فریدون احمدی تلاش برای تغییر جامعه از راه ارائه‌ی الگوی انسان مطلوب است. انسان مطلوب یا انسان برتر در جمهوری اسلامی، همان انسان مکتبی مسلمان است که براساس اندیشه‌ها و آموزه‌های آیت‌الله خمینی عمل می‌کند. در چین اما با وجود ایدئولوژی رسمی مارکسیسم، انسان برتر یا مطلوب همان انسان متکی بر اندیشه‌های مائو است که در بسیاری از نقاط در تضاد با اندیشه‌های مارکس قرار می‌گیرد. فریدون احمدی این تضاد را این‌گونه توضیح می‌دهد:

«انسان متکی بر اندیشه‌های مائو خلاف نظر مارکس که هستی اجتماعی و وجود اجتماعی است که شعور اجتماعی را تعیین می‌کند، می‌خواهد در حقیقت با تغییر شعور اجتماعی هستی و وجود اجتماعی را تغییر دهد.»

اما آیا می‌شود با وجود تمام شباهت‌های تاریخی‌- سیاسی این دو پدیده را هم‌سان ارزیابی کرد؟ یا به‌عبارت دیگر تفاوت انقلاب فرهنگی در دو کشور چین و ایران در کجاست؟ فریدون احمدی‌ در پاسخ به این پرسش می‌گوید:

«در چین، جنگ قدرت، در درون حزب کمونیست چین جریان داشت که مائو بعد از آن شکست "جهش بزرگ به جلو"، یا شکست بزرگ اقتصادی، می‌خواست با اتکا به جوانان گارد سرخ، رقبای حزبی‌ و لیو شائوچی رئیس جمهور و تنگ شیائو پنگ را کنار بگذارد و همچنین کسانی را که کارمندان حزبی، فونکسیونرها و بورکرات‌های حزبی اسم می‌گذاشت از میدان به در برد و خب سلطه‌ی بلامنازع خودش را برقرار کند، اما در مجموع قدرت حزب کمونیست در سطح جامعه تثبیت شده بود.اما در ایران موضوع فرق می‌کرد. موضوع حکومتی بود که از دل انقلاب به درآمده بود و در صدد تثبیت قدرت و سلطه‌ی انحصاری‌اش در تمام عرصه‌ها بود. روحانیت قصد داشت یک حکومت ایدئولوژیک بنیادگرا و متکی بر فرهنگ عقب‌مانده‌ترین اقشار اجتماعی را تثبیت کند.
از این‌جا من می‌خواهم کمی تفاوت بگذارم با برخی تحلیل‌هایی که در مورد انقلاب فرهنگی ایران عنوان شده است: یا موضوع را محدود می‌کنند به جنگ قدرت در بالا و در درون حاکمیت بعد از انقلاب. به‌نوعی که مثلاً آقای بنی‌صدر مطرح می‌کرد یا همان زمان مقایسه می‌شد با لئو شائوچی که قصد، کنارگذاشتن رئیس‌جمهور است و تغییرات قدرت در بالا مطرح است. برخی تحلیل‌های دیگر، موضوع را به‌عدم وجود تعادل قوا بین نیروهای سکولار و مذهبی در دانشگاه و در جامعه معطوف می‌کنند. گویا چون در دانشگاه ترکیب دیگری بود، یعنی سکولارها و چپ‌ها قدرت بسیار بیش‌تری داشتند و در جامعه این چنین نبود، این نمی‌توانست ادامه پیدا کند.
من فکر می‌کنم این محدود دیدن مسئله است. مسئله در سطح کل جامعه مطرح بود و یک پروژه‌ی وسیع بود که می‌خواست بر تمام شئون حیات اجتماعی جامعه‌ تسلط پیدا کند. و به این دلیل که دانشگاه‌ها پیشتاز این مسئله بودند، از دانشگاه‌ها شروع شد.
من همان زمان به‌عنوان یکی از مسئولین مقاومت دانشگاه در دفتر مرکزی پیشگام این را مطرح کردم. روز آخر هم بسیار مسئله حاد شده بود و حملات بسیار سبعانه‌ای به ده‌ها هزار جوان و دانشجویی که برای مقاومت جمع شده بودند، صورت گرفت. همان شب مصاحبه‌ای انجام شد و در تلویزیون دولتی ایران نشان داده شد. در آن مصاحبه گفتم که این سرآغاز حمله به سایر دستاوردهای انقلاب، تشکل‌های جنبش‌های مردمی، حمله به شوراهای کارگری، مناطق قومی، حقوق زنان، اقلیت‌ها و دگراندیشان است و عملاً هم این چنین شد.»

در یک‌سال اخیر از سوی مقامات جمهوری اسلامی زمزمه‌های بسیاری از تغییر و اصلاح دوباره‌ی متون دانشگاهی به‌ویژه در حوزه‌ی علوم انسانی و همچنین انتخاب استادان دانشگاه بر اساس اصول اسلامی به گوش می‌رسد. آیا می‌شود این تلاش‌ها را سیاست جدید جمهوری اسلامی در عرصه‌ی فرهنگی ارزیابی کرد یا چنین فعالیت‌هایی در ادامه‌ی روند تاکنون طی‌شده‌ی جمهوری اسلامی در سیاست‌های فرهنگی آن است؟ فریدون احمدی باور دارد:

«من این تهدیدهای جدید در زمینه‌ی آغاز یک انقلاب فرهنگی جدید را در حقیقت ادامه‌ی همان روندی می‌دانم که در سال ۵۹ آغاز شد. انقلاب فرهنگی همواره ادامه داشته و کماکان ادامه دارد، ولی بیان صریح شکست جمهوری اسلامی در این پروژه بود.»

اما آیا این شکست نمود بیرونی هم داشته است؟ او می‌گوید:

«جمهوری اسلامی نتوانست دانشگاه‌ها را که مرکز دانش و فرهیختگی است تسخیر کند. حتی ارگان‌هایی که خودش تشکیل داده بود، مانند دفتر تحکیم وحدت حوزه و دانشگاه که آن زمان «دفتر تحکیم وحشت» خواند می‌شد هم تغییر ماهیت داد و عملاً دانشگاه‌های ما به جایی رسیده‌اند که رئیس‌جمهور این نظام جرات حضور در آن‌جا را ندارد. هربار هر کدام از سران رژیم پا به یکی از دانشگاه‌ها بگذارند، با اعتراض دانشجویان مواجه می‌شوند. خب روشن است این‌ها واکنش‌هایی خواهند داشت، اما معنای این حرف این است که این‌ها به تمامی و در اساس در این پروژه شکست خورده‌اند.»

فریدون احمدی انقلاب فرهنگی ایران را در مجموع شکست خورده ارزیابی می‌کند و ادامه می‌دهد:
«انقلاب فرهنگی ایران شکست خورده است. جمهوری اسلامی در راستای پیشبرد اهدافش با شکست قطعی در این زمینه مواجه شده است. این تلاش اما عواقب فرهنگی زیان‌باری هم برای جامعه به دنبال داشت که از آن رنج می‌برد.»

هر رخداد تاریخی، پیامدهای ویژه‌ی خود را به همراه دارد. فریدون احمدی درباره‌ی پیامدهای انقلاب فرهنگی در جامعه ایران توضیح می‌گوید:

«ده‌ها هزار دانشجو، چند هزار استاد- آمار دقیقی نمی‌شود ارائه داد- اخراج شدند. من به‌عنوان کسی که از نزدیک ناظر این جریان‌ها بودم، گاه می‌دیدم به دلایل بسیار سخیف و اسفبار استادان را اخراج می‌کردند. من دو استاد را می‌شناختم که بسیارهم استادان عالی‌مقامی در طراحی شبکه در بخش الکتروتکنیک دانشگاه علم و صنعت بودند. یکی‌شان به‌خاطر سوت زدن در راهروی دانشگاه و دیگری به‌خاطر سرپا ادرار کردن از دانشگاه علم و صنعت اخراج شدند.
این نمونه‌ها بعدها بارها و بارها، نه به این شکل، اما در همین حد سخیف، تکرار شدند. در یک موضوع جمهوری اسلامی موفق شد نسلی را تربیت کند که اینک مدیران وابسته به حکومت را تشکیل می‌دهند، اما به‌هرحال یک شکاف عمیق فرهنگی ایجاد شد. این تعطیلی درازمدت دانشگاه و بعد خودی و غیرخودی کردن نیروها در درون و در سطح دانشگاه‌ها منجر به این شد که الان ما با یک شکاف عمیق فرهنگی مواجه هستیم: یک‌سو جمع وسیعی از مردم که از نظر فرهنگی و سیاسی مخالف این حکومت هستند، و سوی دیگر بخش کوچکی که در حقیقت دانش‌آموختگان و تربیت‌شدگان همین نظام هستند.»


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۵)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست