سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

خمینی پیشوای جنایتکاران زمان بود؛ اعاده‍ی حیثییّت ممکن نیست!


دکتر محمد علی مهرآسا



اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۱۷ خرداد ۱٣٨۹ -  ۷ ژوئن ۲۰۱۰


نوشتار محکم و مستدل دوست گرامی و نازنینم دکتر مسعود نقره کار زیر عنوان«مشاطه گری چهره و منش آیت الله خمینی» مرا ملزم به نوشتن این مقاله در تأیید آن نوشته های نغز کرد. واز این نظر که دکتر نقره کار محرکم در این کار بود از او سپاسگزارم.

نخست بگویم: من به این سخن «تکرار تاریخ...» مطلقاً عقیده ندارم. زیرا تاریخ یعنی زمان؛ و زمان نیز گذرا است و هیچگاه تکرار نمی شود. آنچه در تاریخ یعنی در گذر زمان اتفاق می افتد وقایع تاریخی نام دارند که گاه ممکن است اندک شباهتی با هم داشته باشند. پس ممکن است در دو زمان متفاوت، دو واقعه حادث شود که به باور و دید ما شبیه جلوه کنند. ولی با توجه به اصل مسلم دیالکتیک، قطعاً شبیه نیستند و متفاوتند؛ و تکرار همسان در طبیعت ممکن نیست. بنابراین مقایسه بین رژیم گذشته و ظلمات کنونی و پیداکردن شباهتهای بین آنها را نه تکرار تاریخ می نامم و نه بداقبالی ملت ایران. زیرا چنانکه گفتم، هم تکرار تاریخ بی معنی است؛ و هم باور به بداقبالی نشان قبول خرافات است.

در دوره‍ی رژیم پیشن یعنی زمان آریامهر، آن هنگام که حضرت ظل الهی هنوز حزب فراگیر رستاخیزش را به ملت همیشه در استبداد ایران حقنه نکرده بود، دو حزب فرمایشی از سالها پیش درست شده بود به نامهای«حزب ایران نوین» و «حزب مردم» که اعضایش از مجموع نمایندگان دو مجلس، و برخی از وزیران فراتر نمی رفت. اما افاده ها طبق طبق...
این دو حزب در محافل سیاسی و میان سیاستمداران و سیاست پیشگان دنیای دموکرات غرب، به القاب دو حزب« بله قربان» و «درست است قربان» شهره بودند؛ و مردم درون ایران نیز کاری به این احزاب و سران البته قدرتمند آنها نداشتند و راه خود می رفتند و بی تفاوت از کنارشان می گذشتند. این مردم محکوم به اطاعت جباران، تنها در روز ششم بهمن هرسال، در تلویزیون دولتی ناظر رژه‍ی کارگران بدبخت و کارمندان بیچاره‍ی کشور بودند که از ساعت ٨ بامداد تا پاسی از شب گذشته، درغیاب وجود حضرت ظل الهی - که برای اسکی و معالجه در اتریش تشریف داشتند- در سرمای بهمن ماه، از برابر تمثال اعلیحضرت و اعضای هیئت محترم دولت، راه می رفتند؛ و ضمن لرزیدن از سرما، در درون ناسزا نثار خاصان بارگاه می کردند.
اما بخش طنز و خنده دار این دو حزب هنگامی بود که انتخابات مجلسین در میان بود؛ و حضرات سران دو حزب برای نمایش دموکراسی! در تلویزیون دولتی حضوری دستوری پیدا می کردند تا رسوم جوامع دموکرات را تقلید کرده و موضع سیاسی و اجتماعی و اقتصادی خود را در مقابل حریف بیان کنند و خودی نشان دهند. سخنهایشان همه سنجیده و از قبل تعیین شده بود به گونه ای که به هیچ جا برنخورد و خاطر ملوکانه اندک کدورتی نگیرد. تنها حرف اصلی و اتهامشان نسبت به همدیگر در این بود که رهبر حزب مردم به لیدر ایرن نوین می گفت: «حزب شما نتوانسته است منویات اعلیحضرت همایونی را اجراکند...» و حریف پاسخ میداد که: «حزب مردم، اصلاً منویات اعلیحضرت را درک نکرده است...» یعنی بحث تنها و تنها بر سر منویات ملوکانه بود و نه مانیفست و راهکارهای حزبشان...
در تمام این مدت نیز، همیشه حزب ایران نوین با اکثریّتی فوق العاده برتری را حفظ می کرد و برنده‍ی انتخابات دستوری می شد؛ و حزب مردم طبق دستور حتا یک بار هم نتوانست رقمی چشمگیر در مجلس کذائی نماینده داشته باشد. تا بالاخره شاه با دستور تشکیل حزب فراگیر، کلک هردو را کند و با فرمانی، تمام مردم ایران را به گونه‍ی یکنواخت هممسلک فرمود...

انقلاب سال ۱٣۵۷ خورشیدی، هیچ گرهی از کار فروبسته ی این ملت بدشانس و بدسرانجام نگشود؛ و حکومت فقیهان شیعه نیز مدتهاست کپی و عکس برگردان همان حاکمیّت آریامهری است که تاج به عمامه، و پوتین به نعلین تبدیل شده است. اینان همانند اسلافشان با توسل به نام «جمهوری» که برخود نهاده اند، با تقلید مسخره از دموکراسی های جهان، مرتب نمایش انتخابات می دهند و نماینده‍ی مجلس، عضو شورای شهر و رئیس جمهوری برمی گزینند. اما همه الک شده و از صافی شورای نگهبان مقام رهبری (شیعه مهر) گذشته و همراه با تقلبهای وقیحانه.

به یاد داریم هنگام انتخابات دو دوره ریاست جمهوری آقای خامنه ای و دو دوره ریاست آقای رفسنجانی، رقیب انتخاباتی هر دو نفر پَپَه ای بود به اسم «دکتر شیبانی» که حکم تنبک زن پای نقاره را داشت؛ و با آوردن چند ده هزار رأی به عنوان بازنده‍ی انتخابات، آراء چند میلیونی دو مهره ی اصلی و معمم را مهر تأیید می نهاد. درست به خاطر دارم زمانی که آقای دکتر شیبانی رقیب رفسنجانی بود، سیمای حکومت اسلامی با او مصاحبه ای داشت. مصاحبه گر از او پرسید: برنامه تان برای بعد از انتخاب چیست؟ حضرت دکتر و پزشک اعظم، نه برداشت و نه گذاشت و فرمود: «من خودم به آقای رفسنجانی رأی می دهم...» عجب شعبده بازی ئی! و تعیین کنید میزان دموکرات بودن چنین انتخاباتی را...

با تأسف باید اقرار کرد که ما ایرانیان ظاهری فراموشکارانه داریم و حافظه ی تاریخی مان بسیار ضعیف است و اتفاقات تاریخی را زود فراموش می کنیم. برای همین است ستم رفته برخود و کشور را زود به طاق نسیان می سپاریم و قاتلان مردم و دشمنان میهن را به سادگی و راحتی می بخشیم. نمی دانم این بخشایش مزیّت است یا نقصان؛ و شاید نازک طبعان و زاهد منشان و صوفی صفتان هموطن، فضیلتش بدانند و از این لحاظ خود را ملتی صلح طلب و آرامش پسند توصیف کنند. اما من این را نقطه ضعف میدانم و یک نقیصه می شمارم. من کشتاری که خمینی از خاص و عام کرد و چند ده هزار نفر از مردم این کشور را به دیار نیستی فرستاد، چگونه فراموش کنم؟ به چه دلیل آن همه خون به ناحق ریخته ی ایرانی باید فراموش شود؛ و خمینی و انساب و حواریون مجرمش را بخشید؟ جرم خمینی را در ادامه‍ی جنگ ایران و عراق پس از فتح خرمشهر که سبب آن همه کشتار و ویرانی شد، چگونه می توان نادیده گرفت؟
آری ما ملتی فراموشکاریم و جنایات را به راحتی از یاد می بریم و جنایتکار را بی جهت می بخشیم؛ و این را ترحم نام می گذاریم. درصورتی که ذره ای ترحم در مومنان و مسلمانان متعصب نه وجود دارد و نه تظاهر کرده است.
معلوم نیست برای همین بخشایش های بی جا و لذت عفو است که هم اکنون سران سبز مبارز درون وطن هوای بازگشت به دوران «خمینی» را فریاد می زنند؛ و خمینی با آن درنده خوئی الگوئی شده است برای آزادی و آزادگی... یا نه، مرض فراموشی آن جنایات را از صفحه‍ی ضمیرشان پاک کرده و حافظه‍ی تاریخی شان را شسته است!؟ و یا اصولاً ممکن است آن همه توحش و جنایت را هنوز لازم و روا می دانند- همچنان که می دانستند- و از دید آنان قبیح و زشت نبوده و نیست؛ که قطعاً چنین است؛ زیرا خود در آن حاکمیّت سهیم و شریک بودند؛ و باید مسئولیّت نسبت به آن جنایات برشانه هایشان سنگینی کند. خمینی پیشوای جنایتکاران عصر خود بود؛ و هرگونه تلاش برای اعاده ی حیثیّت این خونخوار از سوی سران نهضت سبز، لگد بر آبروی تلاشگران است و کوشش برای بی ارزش کردن خویش.
جالب و شاید مسخره بودن کار این حضرات که سی و یک سال است به نوبت در حکومت مسئول بوده اند در این است که هردو گروه موافق و مخالف دولت، اشاره به دوران «امام راحل» و سخنان البته نغز! او به عنوان راهکار و راه حل دارند؛ و چنان می نمایند که هدفشان تکرار آن دوران طلائی است. به عبارت دیگر هر گروه می خواهد به گروه رقیب تفهیم کند که منویات امام خمینی را درک نکرده و اجرا نمی کند. چنین است که مرتب گفته های سراسر دروغ و فساد افزای امام را که در کمال فریبکاری برزبان میراند، به گونه ی «کلمات قصار» بزرگان به رخ یکدیگر می کشند و به آنها استناد می کنند. دو طرف، به عنوان تنبیه حریف و تقبیح اعمال رقیب، تیر ملامت بی توجهی به فرموده های امام را به سوی هم پرتاب می کنند و آرزوی برگشت آن ظلمات را دارند. اگر حداد عادل فیلسوف قلابی، شکنجه ها و قساوتهای زندان کهریزک را با پیش از انقلاب مقایسه ای احمقانه می کند، از یک نظر و از راه قضیّیه ی عکس، زیاد پرت نگفته است و شاید شکنجه های فقیهان بسیار وحشیانه تر از زمان رژیم سلطنتی است. اما همین شکنجه های کهریزک نیز در برابر قساوتها و قصابیها و توحش و کشتار دهه ی ۶۰ که فرمانهای امام راحل در زندانها اجرا میشد، حکم نوازش را دارد.
خمینی یک مسلمان معتقد، و یک شیعه ی متعصب و یک آخوند موظف بود که هرآنچه را می کرد و می نمود، از ایمان مطلقش به اسلام و مذهب شیعه سرچشمه می گرفت و ذره ای خلاف عادت نبود. در دستگاه دین، و از دید متولیان مذهب، مخالف، همان معاند است. و معاند یا دشمن جزایش حذف فیزیکی است؛ و به عنوان ائمه الکفر باید نابود شود.
این نکته نیز حائز اهمیّت و یادآوری است که خمینی با آن راه و روش به شدت ستمکارانه و تمام وصایایش، امروز هرچند در ظاهر به همان خاطر مورد پسند تمام هواداران حکومت اسلامی است، اما درنهان مورد لطف هیچ یک از دو حریف نیست. و حتا نوعی خمینی زدائی بویژه در میان هواداران رهبر کنونی سکه‍ی رایج است. نمونه اش توهینهائی است که درمراسم سالگرد مرگ خمینی و برسر مزارش نسبت به نوه و یادگار امام از سوی هواداران خامنه ای به انجام رسید؛ که سبب قطع سخنرانی حسن آقا شد. بدیهی است که خود رهبر موضوع امامزدائی را با دست چپ تأیید و با دست راست (فلجش) تکذیب میکند که دم خروسش هویداست... بنابراین تلاش سران سبز برای احیای خمینیسم و برگشت به دوران ظلمت خمینی، خلاف آمد عادت است و قاعدتاً نباید کسی را بفریبد.
تمسک به راه و رسم خمینی برای سران سبز مخالف، نوعی گریز از واقعیّت آن زمان است برای مخالفت با حاکمیّت کنونی فقیه؛ و دستاویزی ناپسند است برای مبارزه با استبداد ولایت مطلقه که نه تازگی دارد و نه چیزی فزون بر گذشته است.
دوست گرانمایه دکتر نقره کار گفته های خمینی را پیش از قدرت، و زمان قدرت - که ۱٨۰ درجه باهم متفاوتند- آورده و باهم مقایسه کرده است تا نشان دهد که این مار هفت خط چگونه جنمی بوده و چه اندازه توانا به تغییر ماهیّت و شخصیّت بوده است. اما به دکتر نقره کار عزیز می گویم: خمینی کاری اسلامی انجام داده و هرآنچه گفته و کرده در پیروی از دینی است که او مبلغش محسوب می شد؛ و در اجرای دستورهای آئینی که او عالم مجتمع الشرایطش بود انجام می گرفت. شما آیات و سوره های قرآن را که در مکه و زمان ناتوانی پیامبر اسلام نوشته شده است، با نوشته های مدینه ای مقایسه کنید تا معلومتان شود که امام راحل راهی جز طریق حضرت رسول نپیموده است. تمام سوره های مکی آهنگین و خوشنوا و شعرگونه است که سراسر پند و موعظه و رهنمود است به راستی و پرهیز از بت پرستی و گرویدن به الله یکتا. و هیچ نشانی از تهمت و ناسزا، یا زورگوئی و دستور قتال در آن نیست. حتا با ابولهب که محمد را می آزرده و سر راهش خار می ریخته است، به روش پیر زنان با ناله و نفرین مواجه می شود و می فرماید: «بریده باد دستهای ابولهب و زنش هم هیزم کش دوزخ شود...»
اما در مدینه موضوع فرق میکند. زیرا هم افراد و لشکر مهیا شده و هم ثروت از غارت اموال یهودیان شهر و نفی بلد آن سه طایفه به وفور فراهم گشته؛ و قدرت فرمانروائی مسلم گردیده است. پس باید با زبان زور و تهدید و از راه قدرت سخن گفت؛ و با اسلحه به رزم حریفان و مخالفان برخاست. چنین است که هم دستور قتلهای زنجیره ای و ترورها شرف صدور می یابد؛ و هم سوره «حدید» (آهن) از زبان الله نوشته می شود؛ و حضرت به توصیف آهنی می پردازد که شمشیر یمانی را به وجود آورده است تا گردن مخالفان و مالداران را با آن بزنند!!
آری خمینی یک مسلمان و شیعه‍ی واقعی بود و هرآنچه کرد و هرآنچه گفت با روش و سیره پیامبر و امامان مطابقت داشت. او نیز به گفته خود، همان مکر را تکرار کرد که بزرگان صدر اسلام با پیروی از کلام الله کرده اند. او به آیه قرآن تأسی کرد که «... و مکرُ مکرالله، واللهُ خیرالماکرین»

درمورد آقای دکتر ولایتی نیز که پیشگفتار مقاله را به حضرتش اختصاص داده اید، نمی پذیرم که این پزشک بی مقدار اهل علم و ادب باشد. شاید به فن پزشکی آگاه باشد زیرا درسش را خوانده است؛ ولی هم از دانش پزشکی کم بهره است، و هم در فضای فرهنگ و ادب پای خود و مرکبش می لنگد. یوتیوبی از او در دست است که می خواهد این بیت از حافظ را بازگوئی کند:
«عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت    که گناه دگران برتو نخواهند نوشت»
باید ببینید که به چه وزّاریاتی افتاده است و چگونه درمانده است و نمی تواند شعر را بخواند؛ و آخر سر حتا توانا به بیان یک مصرع از بیت نیست. اهمیّت موضوع در حالی بود که خود جناب دکتر تصمیم گرفت این غزل را بخواند و کسی به او پیشنهاد شعرخوانی نکرده بود. طبیعتاً جناب دکتر در تصورش این شعر را در یاد داشته که پیشقدم شده و آغاز به خواندنش کرده است؛ و حکماً باید تمام غزل را نیز از حفظ می بود. اما حیف از یک مصرع ... تنها گفت: «حافظ می گوید: «عیب رندان مکن... هی زور زد و آخر سر گفت چی چی ...» و آنگاه فرمود: و آخرش می گوید: حافظا روز اجل نمی دانم چی چی...»
بله این از ادب و ادبیاتش بود؛ از علم و دانش پزشکی اش نیز بی خبرم.

کالیفرنیا   دکتر محمد علی مهرآسا   ۶/۶/۲۰۱۰


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست